خوانش عدالتخواهانه جذاب از تاریخ اسلام در رمان «پس از بیست سال»

باسمه تعالی
خوانش عدالتخواهانۀ مخیل جذاب از تاریخ اسلام
مروری بر رمان”پس از بیست سال”
احمد شاکری
نوشته سلمان کدیور
انتشارات موسسه شهرستان ادب
چاپ اول:۱۳۹۷
پیش از هر چیز باید به سلمان کدیور برای تولید چنین اثری تبریک گفت. “پس از بیست سال ” در هفدهمین جشنواره قلم زرین تقدیر شد و این برای نویسنده ای که اولین اثر داستانی اش را روانه بازار می کند موجب مباهات خواهد بود. نوشتن از تاریخ در رمانی تاریخی کاری حساسیت برانگیز و طاقت فرسا است که تصور افرینش ان برای نویسندگان حرفه ای نیز احتیاط برانگیز است. “پس از بیست سال” بیش از معرفی یک روایت، نویسنده ای را به جامعه ادبی معرفی می کند که در تولید داستان خلاق و جدی است و ادبیات پس از این درباره او بیشتر خواهد شنید.
موضوعی که پیش از هر چیز باید بدان پرداخت، جایگاه جریان نقد ادبی متعهد در فضای کنونی ادبیات داستانی کشور است. نقد هر اثر داستانی مشخص به عنوان یک رخداد، در کلیتی بزرگتر منعقد می شود. در براوردی کلی از وضعیت فعلی ادبیات داستانی در کشور، کفه ترازوی نقد ادبی با تولید اثار خلاقه در کشور برابر و حتی متوازن نیست. کاربست معیارهای کمی و کیفی در این مقایسه حاکی از عقب ماندگی مفرط نقد ادبی از جریان تولید و افرینش خلاق در کشور است. این نقیصه به مراتب مضاعف در جریان ادبیات داستانی متعهد قابل شناسایی است. در نتیجه، نقد ادبی قادر نیست ادبیات خلاقه تولید شده در کشور یا حداقل مهمترین انها را رصد کرده تحلیل کند، ان را در هاضمه خود معنی دار کرده و در فراز و فرود اثار داستانی و چهره های ادبی نقشی درخور ایفا کند. تعداد زیاد عناوین داستانهای تولید شده در طول سال از یک سو و عوامل دیگر کیفی از جمله تزلزل جایگاه نقد ادبی در کشور، عدم برخورداری نقد ادبی متعهد از تئوری های بنیادین، کوتاهی در پرورش منتقدان آگاه، متخصص، شجاع و ممحض، پیچیدگی های متنوع در گونه های داستانی موجود، خلا جدی اخلاق نقد و نقد پذیری و در نهایت فقدان جریان منسجم نقد ادبی متعهد، همگی در شکل دهی وضعیت موجود موثر بوده اند. گم بود جریان نقد ادبی متعهد از یک سو، عرصه نقد و نظر و طبعا فراز و فرودهای جریانهای ادبی، معرفی چهره ها و استعدادهای جدید در حوزه ادبیات و تاثیر گذاری در حوزه نشر را از دست داده است و از سوی دیگر، صیانت از مبانی و ارمانهای انقلاب اسلامی و حرکت کلی جریان ادبیات متعهد در تقابل با جبهه ادبیات روشنفکری را معطل ساخته است. در چنین چرخه ناتمامی، ظرفیت های بسیاری در ادبیات داستانی متعدد از دست رفته و نادیده انگاشته شده و تجربه های بی ثمر، بارها تکرار می شود. چه بسا آثار خلاقه ای که می توانند از جهت یا جهاتی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را گامی به پیش برده و تجربه خلاقۀ نوی را بنیان نهند و به کشف، بسط یا امکان تحقق قاعده ای در نظریه ادبی انقلاب اسلامی کمک کنند اما با ضعف جریان نقد نادیده انگاشته شده و ذخایر معنوی انها هیچ گاه یا تا دیرزمانی کشف و استحصال نمی شود. در سوی دیگر، چه بسا اثار خلاقه تقلیدی و تکراری یا تولیدات ترجمه ای اومانیستی که در غفلت مبنایی و تئوریک نقد و ورود افراد غیر متخصص به این حوزه یا بر اساس نگاهی مسامحه گر یا منفعت طلب ترویج و تبلیغ می شوند و به عنوان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به شهرت می رسند. در چنین شرایطی نقد متعهد با جبهه ای پیچیده و چند و جهی مواجه است. از سویی لازم است جریان ادبیات داستانی متعهد با نقدهای دقیق و رویکرد محور در زمین ادبیات ریشه دوانده، به نظریه ادبیات انقلاب اسلامی و صورت و ماهیت رمان مطلوب انقلاب اسلامی یاری رساند، در وجهی دیگر با جریان معاند ضد ارزش های انقلاب اسلامی و تولیدات داستانی ان مقابله کند، در وجه سوم، با جریان پیچیده نفوذ فرهنگی و التقاط ادبی به مقابله برخیزد و در وجه چهارم، با سیل شبه نقدهای بی مبنا که به مشهورات غلط ادبی می انجامند مواجه شود.
بررسی رمان “پس از بیست سال” و کتابهایی از این دست در این بستر معیوب و ناتمام صورت می گیرد. به نظر می رسد تا اهمیت نقد ادبی و ضرورت ان در دوره کنونی درک نشود، جریان نقد ادبی متعهد به معنای واقعی کلمه تاسیس و وارد میدان ادبیات داستانی نشود برگزاری جلسات معدود نقد قادر نخواهد بود تاثیری واقعی بر ادبیات داستانی کنونی و ادبیات داستانی دهه های اینده داشته باشد.
“پس از بیست سال” در هفدهمین جشنواره قلم زرین مورد تقدیر قرار گرفت. جشنواره های ادبی نوعا با نگاهی مقایسه ای و در بازه زمانی کوتاه یک ساله به بررسی اثار داستانی می پردازند. حتی لحاظ و دخالت معیارهای اصیل در داوری های ادبی نیز ماهیت جشنواره را که بر اساس مقایسه و گزینش بهترین اثار سال است تغییر نمی دهد. بنابر این گرچه یکی از اسباب توجه به اثری داستانی در فضای کنونی جامعه ادبی، جشنواره های ادبی اند. اما انتخابهای جشنواره ها نوعا به سبب پیش گفته انتخابی مطلق و مبیَّن نیستند. بلکه کاملا نسبی و مجمل اند. این بدان معنی است که فضای ادبیات داستانی کشور نمی تواند عطش خود به نقد ادبی و قضاوت علمی و دقیق درباره آثار داستانی تولید شده را با انتخابهای جشنواره ها مرتفع سازد. انتخابهای جشنواره ها یک یا دو انتخاب از میان صدها اثری است که هر ساله در کشور چاپ می شوند و گویای واقعیت ادبیات داستانی در کل کشور و حرکت کلی جریانهای ادبی اند. انتخاب جشنواره ها نه تنها در یکی دو اثر بتر مجمل اند بلکه جشنواره ها درباره اثار راه نایافته به مرحله نهایی نوعا ساکت اند. لذا قادر نیستند نیاز ضروری ادبیات داستانی کشور را به فهم چیستی و کجایی جریان ادبیات داستانی معاصر براورده سازند. این مقدمات بدان معنی است که تقدیر این کتاب در جشنواره قلم زرین تنها یک مدخل برای ورود به نقد ان است. طبعا جریان نقد به عناوین برگزیده جشنواره ها اکتفا نمی کند و به اثار دیگری که هیچ گاه در کنار اثار برتر قرار نمی گیرند نیز توجه نشان می دهد. از سوی دیگر پیش فرض برگزیده یا تقدیر شدن یک کتاب در جشنواره ای در نقد ادبی ان دخالت تام ندارد. برگزاری این جلسه نقد امر مبارکی است که نشان می دهد برگزار کننده جشنواره قلم زرین مایل است فارغ از اهدای جوایز و اعلام برندگان جشنواره عملا به تبئین اثری که شایسته تقدیر شده است همت بگمارد و نظر اجمالی خود را به نظری تفصیلی تبدیل کند. حضور داوران این جشنواره نیز در جلسه نقد به همین معنی خواهد بود.
توجه به اثر داستانی خاصی چون “پس از بیست سال” نمی تواند فارغ از نظر داشت تجربه ادبیات داستانی بخصوص جریان پدید امده پس از پیروزی انقلاب اسلامی صورت گیرد. این مقوله ای فراگونه ای است. نه تنها بررسی رمان “پس از بیست سال” در گونه رمان تاریخی واجد موضوعات و مسائل خاص خود و تجربیات موفق و ناموفق در گذشته ادبیات داستانی ایران اسلامی است بلکه این رمان در تجربه داستان نویسی متعهد در نسبت با ادبیات داستانی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی، تجربه ای پسینی قلمداد می شود. تجربه ای که بن مایه های اصلی آن در تمامی گونه ها واحد است و مسائل و موضوعات مشترکی در ان به چشم می خورد. بنابر این می توان در نقد این رمان به این مسئله مهم توجه کرد که رمان “پس از بیست سال” در چه مقطع تاریخی تولید شده و چه نسبتی با تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس به صورت خاص یا ادبیات داستانی دینی به صورت عام در طول چهل سال گذشته برقرار کرده است. بلکه در دیدگاهی موسع تر، ایا تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس به عنوان تجربه ای پر عنوان، پر نویسنده، پرتجربه و پیشتاز توانسته است به گونه یا گونه های دیگر ارتقا یافته و بدانها تبدیل شود؟ در این صورت این تبدیل و تبدل چه مؤونه ای می طلبد و چه لوازم و پیش نیازهایی دارد؟
توضیح انکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی جریانی در داستان نویسی کشور اغاز شد که از آبشخور ادبیات غرب جدا شده و در نویسندگان، موضوعات، شخصیت ها، رویکردها، غایات، موقعیت ها و شیوه روایت راه متفاوتی را در پیش گرفت. گونه ادبی پیشتاز در این زمینه ادبیات داستانی دفاع مقدس و پس از ان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بود. گونه هایی که در وجه تاریخی مشترک بوده و با چالشهای مشترکی مواجه بودند از جمله انکه واقعیت تاریخی چیست؟ شخصیت قدسی کدام است؟ ادبیات داستانی خلاقه چه نسبتی با تاریخ برقرار می کند؟ ادبیات داستانی و بخصوص رمان چگونه قادر به پرداخت و باورپذیری شخصیت قدسی است؟ ادبیات داستانی چگونه می تواند خمیرمایه صادق تاریخی را به روایت إنشایی داستانی غیر قابل صدق و کذب تبدیل کند؟ این حوزه ای در ادبیات داستانی معاصر با پرسشهای معلوم متعدد و پرسشهای یافت نشده بی شمار بود.
چالش ادبیات داستانی متعهد با این موضوعات از زمان شکل گیری این گونه ها آغاز شد. گرچه شروع جدی این چالش ها را باید قبول قطعنامه دانست. زمانی که با ظهور و تقویت جریان استحاله شده دگر اندیش و مرتجع در ادبیات داستانی کشور امکان روایت تاریخی از شخصیت های قدسی غیر ممکن دانسته شد و روایت داستانی دفاع مقدس به روایت سکولار و عرفی شده تبدیل شد. بنابر این روایت تاریخی از صدر اسلام نیز نمی تواند بی توجه به این تجربه تحقق پذیرد. لحاظ مبانی و مسائل مشترک در گونه های داستانی در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی این امکان را فراهم خواهد ساخت تا با مرور تجربه پیشینی به استقبال تجربه های جدید رفته به تجربه مستمر تاریخی ۴۰ ساله پس از پیروزی انقلاب اسلامی هویت بخشیم.
اما چرا نویسنده ای به رمان تاریخی توجه می کند؟ این نخستین سئوالی است که باید بدان پاسخ داد. می توان این پرسش را از منظر جریان شناسی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی مورد توجه قرار دارد و این سئوال را مطرح کرد که ایا ادبیات داستانی انقلاب اسلامی اکنون ابستن زایش اثاری در خور در حوزه تاریخ اسلام هست؟ این پرسشی است که در حوزه تولد رمان انقلاب اسلامی از دل رمان دفاع مقدس و تولید و تولد رمان از دل مستند نگاری ها قابل طرح است. طبعا هر نویسنده ای مختار است موضوعی را برای نوشتن انتخاب کند. اما زمانی که از یک جریان با عقبه حداقل ۴۰ ساله سخن می گوییم و کلیاتی رادرباره چیستی گذشته، اکنون و اینده ادبیات داستانی مطرح می کنیم معیارهای کلی تری را لحاظ خواهیم کرد. تجربه های فردی و موردی حتی اگر موفق هم باشند نمی توانند کاملا نسبت به بستر ادبیات داستانی کشور بی توجه باشند و زمانی به یک جریان تبدیل می شوند که تکرار پذیر شده و در افقی وسیع تر میان نویسندگان دیگر مورد اقبال قرار گیرند.
اصل اولی در افرینش داستان روایت از امر تجربه شده است. طبعا این اصل اقتضا می کند تا نویسنده از چیزی بنویسد که ان را عمیقا در طول مدت درخوری درک کرده است و تجربه بی واسطه ای نسبت به ان دارد. زایش ادبیات داستانی دفاع مقدس در مرحله ای از تاریخ ادبیات داستانی معاصر که در ان با پیروزی انقلاب اسلامی عملا روشنفکران به انقلاب اسلامی و حاکمیت دینی ان پشت کرده و ان را بایکوت کرده بودند تایید همین امر است. ادبیات داستانی دفاع مقدس نه صرفا یک ضرورت انقلابی یا یک مسئله ایدئولوژیک یا تکلیف دینی که امری غیر قابل اجتناب و نتیجه حضور نیروهای مردمی و انقلابی در جنگی نابرابر بود. جنگی که فارغ از جنبه های نظامی و رخدادهای کم نظیرش، تجربه درخوری را رقم می زد که مردم و مخاطبان تشنه دانستن ان بودند. بنابر این با بروز و وجود تجربه غنی و ظهور گفتنی هایی برای بیان، روایت گری نیز امری اجتناب ناپذیر خواهد بود.
گرچه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی (بالمعنی الاخص) نیز پس از قبول قطعنامه و از دهه ۸۰ سمت وسوی جدی به خود گرفت اما رشد و بالندگی ان نیز مرهون تجربه مضبوط یا ملموس و محسوس توسط نویسندگان بود. با این وجود چرا نویسنده داستانی چون “پس از بیست سال” باید با چشم پوشی از این اصل، خود را به ورطه ای بیفکند که تجربه ای از زندگی در زمان و مکان شخصیت ها را ندارد و افقی با فاصله هزارو سیصد و اندی سال با دوره زمانی او دارد؟ روشن است که نوشتن رمان تاریخی با مقدمه پیش گفته، راهکار مناسبی برای خروج ادبیات داستانی از بن بست تولید خلاقه محسوب نمی شود. زیرا تا زمانی که موضوعات بسیار جذابی مربوط به دوره کنونی در اختیار نویسندگان قرار دارد، پرداختن به سوژه هایی در بطن تاریخیِ بعید، راه حل مناسب و ساده ای برای معضل تولید اثار خلاقه نخواهد بود. نوشتن رمان تاریخی فارغ از لوازمی چون تحقیقات تاریخی و دست یابی به نتیجه مشخص به عنوان امر تاریخی در میان روایت های متضاد و متعارض، نیازمند شناخت زیست بوم، فرهنگ، اعتقادات، سبک زندگی، شرایط اقتصادی و اجتماعی و اوضاع سیاسی است. این ها اموری نیستند که در کتابهای تاریخی ثبت و ضبط شده باشند و طبیعی است نویسندۀ نواور، برای یافتن این جزئیات که ضرورت و لازمه داستان نویسی است با مشکلات متعددی مواجه خواهد بود. علاوه بر این، نوشتن رمان درباره تاریخ تحولات سیاسی صدر اسلام که ناگزیر نیازمند نمایش و حضور شخصیت های سیاسی آن دوره است با مشکلات مضاعفی همراه خواهد شد. علاوه بر شخصیت هایی که حساسیت هایی را در مذاهب اسلامی موجب می شود پرداخت به شخصیت های قدسی و اولیای دین چالشی بزرگتر از مسئله تاریخی بودن رمان است. این همه، گویای دشواری روایت رمان تاریخی است. به نحوی که انتظار نمی رود نویسنده کم تجربه یا بی تجربه ای در اولین نوشته اش به سراغ چنین موضوعاتی برود و ریسک نوشتن را تحمل نماید. چرا که نوشتن رمان تاریخی نیازمند فن آموزی و مهارت ورزی در موضوعات امروزی توسط نویسنده است و پس از چنین مهارت هایی نویسنده اماده نوشتن از تاریخ می شود.
با این وجود به نظر می رسد عواملی همچنان نویسندگان را به روایت از تاریخ –بخصوص تاریخ صدر اسلام و اهل البیت- ترغیب می کنند. برخی از این عوامل بدین ترتیب اند:
a) الهام بخشی سیره گفتاری و عملی اهل البیت در تاریخ شیعه و بخصوص انقلاب اسلامی. تردیدی در این نیست که انقلاب اسلامی و دفاع مقدس متاثر از سیره اهل البیت و بخصوص قیام عاشورا و اهداف و اسباب ان بوده است. قیام عاشورا نمونه کامل و بی نظیری در تاریخ است که صدها سال است در منابر و سوگواری ها درباره ان گفته شده و همچنان راهگشای تاریخ شیعه بوده و خواهد بود. بنابر این اگر واقعه ای ارزش گفتن و روایت کردن مکرر داشته باشد واقعه عاشورا و حوادث منجر به ان مهمترین و نخستین ان خواهد بود.
b) اقبال مخاطبان به دانستن درباره تاریخ صدر اسلام یکی دیگر از عوامل ترغیب کننده نویسندگان به نوشتن درباره ان است. واقعیت ان است که با وجود تکرار روایت هایی درباره دوران زندگی پیامبر اکرم صلوات الله علیه، امیر المومنین و معصومین از نسل ایشان نوعی ناکافی بودن و ناقص بودن در روایت های تاریخی احساس می شده است. روایت های تاریخی –حداقل در ان سطح که در منابر گفته می شود و جزو مشهورات جامعه اسلامی ایران شده است- ذهن حقیقت جوی مخاطبان را ارضاع نمی کند و شوق کشف وجوه پنهانی تاریخ و بالاتر از ان احساس تجربه تاریخی همواره با مشتاقان زندگی اهل البیت بوده است. این البته تجربه ای است که روایت های تاریخی در اختیار قرار نمی دهد. تنها روایت های داستانی هستند که می توانند از سد استنادات تاریخی عبور کنند و شخصیت ها را بدون پوشش و نقاب و در خلوت هایشان بر مخاطب معلوم سازند. علاقه و اشتیاق مخاطبان به چنین داستانهایی البته یک فرصت برای نویسندگانی است که به خوانده شدن و دیده شدن اثارشان تمایل دارند.
c) ضرورت نمایشی کردن تاریخ در قالب های داستانی برای باورپذیر شدن و عبرت آموزی انها در شرایط کنونی تاریخی. فضای کنونی ایران اسلامی تلاش دارد جایگاه احزاب و شخصیت ها و جریانهای پدید امده و پایدار شده پس از پیروزی انقلاب اسلامی را تحلیل کند و معیارهای اصیلی را برای محک انها ازمایش نماید. توجه به تاریخ و باورداشت تکرار تاریخ –بخصوص واقعه کربلا و اسبابی که موجب پدید امدن ان شدند- این باور را تقویت کرده است که اکنون ایران اسلامی با چه دوره ای از تاریخ صدر اسلام و معصومین شباهت دارد و شخصیت های برجسته صدر اسلام و منافقان و مرتجعان با کدام شخصیت های نوعی و جریانهای سیاسی قابل تطبیق هستند. معاویه، شمر، اشعث، زبیر و عمروعاص زمانه ما کدامند؟ مهمتر انکه این مسئله شناسی و شخصیت شناسی کمک خواهد کرد تا انقلاب اسلامی از پیچ تاریخی خود عبور کند و تجربه کشته شدن نوع پیامبر اکرم را در نتیجه دنیازدگی و دور افتادگی از رهبری دینی تجربه ننماید. این خود نیازمند شناخت تاریخ است بدان صورت که با مسائل و جریانهای امروزه قابل تطبیق باشد. روایت های تاریخی و منابع مستند برخی از این اطلاعات را دسته بندی کرده و تحلیل های تاریخی نیز بخش دیگری از این مقوله را فراهم می کنند. اما هیچ یک از این دو قدرت نمایش دادن و ملموس کردن تاریخ را ندارند انگونه که مخاطب امروزی بتواند با تمام وجود در تاریخ زندگی کند و شخصیت ها را بشناسد. علاوه بر این تعارض روایت های تاریخی و تعدد منابع عملا دسترسی به این حقایق را از طیف عمده ای از مخاطبان غیر متخصص در تاریخ و البته نیازمند به یافت حقایق تاریخی دور می سازد. رمان تاریخی این امکان را فراهم می اورد تا هم مخاطبان عام را به سفری تاریخی برده و اکنون انها را در ایینه تاریخ به نمایش بگذارد و از سوی دیگر مخاطبان خاص و متخصصان تاریخ را در نتیجه و عبرت تاریخی با خود همراه سازد.
d) نکته دیگر خصوصیت کمالی تاریخ در مقایسه با زمان امروزی است. در واقعه ای مانند کربلا بدترین مردم و پیمان شکن ترین انها در برابر بهترین انسانهای منتخب که همانند انها در تاریخ یافت نمی شود قرار گرفته اند. امیر المومنین علیه السلام بهترین فردی است که توسط شقی ترین مردمان کشته می شود. بنابر این زمانی که به تاریخ مراجعه می کنیم نمونه های اکمل و أتمّ سعادت و شقاوت، ایمان و کفر، قداست و دنیاگرایی را مشاهده می کنیم. پس چنین نمونه هایی گویاتر، مهمتر و اصیل تر از نمونه های انسانهای قدسی و دنیامدار در طول تاریخ اند. این بدان معنی است که گمان می شود ادبیات داستانی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نیز به وقایعی می پردازد که نمونه های کوچک و الگوبرداری شده ای از واقعه کربلا و زیست و شهادت معصومان اند اما تا انها فاصله زیادی دارند. پس نویسنده میان انتخاب نمونه های نازل و پایین دست –ولو هم جهت- و نمونه های عالی تر بهتر است نمونه های عالی تر را انتخاب کند. نمونه هایی که الهام بخش تاریخ صدها ساله پس از خود بوده اند.
نویسنده ای که با توجه به همه یا برخی از عوامل پیش گفته روایت داستانی از تاریخ را انتخاب می کند ضرورت ها و اهداف مشخصی را در این روایت بر می گزیند. در این ضرورت سنجی نسبت خود را با تاریخ اعلام می دارد و غایت روایت داستانی را مشخص می نماید
– إجمال تاریخ: تواریخ واجد إجمال اند یا در برخی موارد مبهم گویی کرده اند. تفحص در روایت های تاریخی برخی مقاطع و جزئیات را اشکار نمی کند. جزئیاتی که در فهم حرکت کلی تاریخ یا حتی عبرت اموزی از ان تاثیر دارند. بنابر این فهم تاریخ نیازمند اشکار شدن این موارد است. ادبیات داستانی در این گونه موارد با استفاده از فهم تاریخی و اجتهاد تاریخی و با کاربست قوه خیال این بخشها را پر می کند.
– صراحت تواریخ: تواریخ در شخصیت پردازی و بیان خود صراحت دارند. ادبیات داستانی تلاش دارد از این صراحت و مستقیم گویی تواریخ بکاهد و ان را به روایتی نمایشی و غیر مستقیم تبدیل کند. به عنوان مثال تاریخ از دستاویز کردن خون خلیفه سوم توسط معاویه برای راه اندازی صفین یاد کرده است. اما این صراحت به نمایش تاریخی نیازمند است تا تصمیم، اراده، برنامه ریزی و اجرای این نقشه به تمامه درک شود.
– تفلسف در تاریخ: تاریخ نیازمند به تحلیل و تفسیر است. چرایی وقایع و کنش های شخصیت های تاریخی تا تعلیل نشود معنی دار نخواهد شد. این تعلیل و تفلسف بعضا در تاریخ موجود نیست. داستان نویس همچون متفکر و اندیشمند تاریخی عمل می کند و روایت داستانی مفسر تاریخ است. داستان نویس با انتخاب شخصیت و رویکرد خاص خود در روایت داستان خوانشی از تاریخ را ارائه می کند.
– ملموس و محسوس کردن تاریخ: روایت های تاریخی نوعا گزارش های تاریخی هستند که از بیرون و با فاصله با وقایع و شخصیت ها مواجه می شوند. حس برانگیز نیستند و مخاطب را با لحظه های حساس همراه نمی سازند و امکان تجربه تاریخی را برای او فراهم نمی کنند. اما امکانات رمان در تصویر سازی و تقریب مخاطب با جهان داستان از این روایت ها، جهانی ملموس و محسوس می سازد.
در نقد کتابی چون “پس از بیست سال” می توان رویکردهای مختلفی را برای نقد انتخاب کرد:
– نقد تاریخی: بدین معنی که با این رمان به مثابه متنی تاریخی مواجه شویم و بر اساس منابع تاریخی و مستندات بر میزان استناد این رمان تاکید کنیم. طبعا این رویکردی ضروری در نقد این کتاب است. گرچه در این کتاب با رمانی تاریخی مواجه هستیم که قطعا با دخل و تصرف و اضافه و کاستی به سراغ تاریخ رفته است. اما تردیدی در این نیست که این داستان در روایت تاریخ بر بستر زمان و زمانۀ تاریخی، وقایع تاریخی و شخصیت های تاریخی قرار دارد. لذا تطبیق مقاطع مستند تاریخی بر این رمان اولا نشان خواهد داد این رمان تا چه حد به تاریخ مستند و بلکه روح تاریخی وفادار بوده است و دیگر انکه ایا از خطوط کلی تاریخی و چارچوبهای ان فاصله گرفته است یا در بیان جزئیات و پرداخت شخصیت های تاریخی ایا روایتی متضاد با تاریخ و ناقض ان ارائه داده است و بالاخره اینکه نویسنده با چه دستمایه تاریخی به سراغ رمان تاریخی رفته است. فهم مستندات و گزارشات تاریخی این امکان را به منتقد می دهد که نحوه بازسازی تاریخ در روایت داستانی توسط نویسنده را ارزیابی کند و انتخابهای نویسنده را بسنجد. طبعا بدون اگاهی منتقد به منابع تاریخی امکان تمیز تاریخ از خیال ممکن نیست و در این صورت مشخص نمی شود در فرایند خلاقه داستان نویسانه ایا نویسنده خطا کرده ایا بهترین انتخابها را داشته است یا خیر.
– نقد فقهی-تاریخی: تئوری رمان تاریخی پیش نیاز اصلی در نقد رمانهای تاریخی است. فضای کلی نقد داستان نوعا بر پایه مشهوراتی بنا شده است که بیش از ان که علمی و ثابت شده باشند سلیقه گی و ظنی اند. ورود به برخی مسائل به نحو جدی و پژوهشی پای علوم دیگر مضاف به داستان را به میان خواهد کشید از جمله فقه داستان و به صورت خاص فقه داستان تاریخی. فقه که متکفل احکام جزئیه است با اسلوب های خود باید مشخص کند تاریخ معصومین که بیان کننده فعل، قول، تقریر و سیره معصومین و سیره متشرعه و صحابه و تابعین است در چه حدودی قابلیت روایت دارد و داستان نویس در حوزه صدق و کذب گزاره های داستانی اش تا چه میزان مبسوط الید است.
– نقد مقایسه ای تطبیقی: بر این اساس این اثر داستانی با اثار داستانی مشابه مقایسه می شود. درباره تاریخ اسلام رمانهای متعددی نوشته شده است. “پس از بیست سال” نه اولین انها بوده و نه اخرین انها خواهد بود. اما نکته مهم این است که در خلاقیت داستانی در این گونه خاص این رمان چه جایگاهی را از ان خود کرده است. ایا از تجربه رمانهای گذشته فراتر رفته است و راهی تازه را برای روایت تاریخی گشوده است یا تجربه ای نازل تر از اثار داستانی تاریخی گذشته را رقم زده است. در فضای شهرت گزین نقد ادبی در کشور بیان گزاره هایی از این دست که رمانی بهترین نمونه در نوع خود است بدون پشتوانه پژوهشی، مقایسه ای و تطبیقی فاقد ارزش علمی است.
– نقد فنی داستانی: می توان فارغ از وجه تاریخی با این روایت به مثابه اثری داستانی مواجه شد و بر اساس ضوابط داستان و رمان شیوه روایت و ساختار بندی و دیگر مولفه های رمان نویسی را در ان بررسی کرد.
– نقد گونه ای: می توان بر اساس تئوری رمان تاریخی در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی – به فرض تهیه و تولید چنین تئوری ای- به نقد این رمان پرداخت و ظرفیت های رمان تاریخی انقلاب اسلامی بخصوص رمانهای مرتبط با معصومین و اولیاء را در این رمان خاص مورد ارزیابی قرار داد. طبعا در این رویکرد نقد ملاکهای رمان نویسی با موضوعات ازاد با قیودی که از ساحت تاریخ و شخصیت های قدسی به رمان تحمیل می شود تقیید خواهد خورد. موضوعاتی چون مراتب و شیوه استفاده از خیال در روایت تاریخی و همچنین امکان، مراتب و ابزارهای پرداخت شخصیت قدسی از جمله پیش فرض ها و مبانی فکری چنین تحلیلی خواهند بود.
– نقد رویکردی: نویسنده رمان تاریخی و از جمله این رمان با رویکردی خاص به روایت تاریخ پرداخته است. جدای از تمی که این رویکرد به اثر داده است نوع شخصیت پردازی و ساختار داستان نیز متاثر از این رویکرد است. رویکرد “پس از بیست سال”، “عدالتخواهی” است. نویسنده این اثر با چنین دغدغه ای به سراغ تاریخ رفته و تلاش کرده به زوایای مقاطعی از ان بپردازد و ایده خود را بسط و گسترش دهد. حتی به نظر می رسد برای نویسنده رمان اثبات مابه ازاء تاریخی تئوری اش درباره عدالت اجتماعی بالاتر از دغدغه روایت تاریخ بوده است. چنانکه می توان به وضوح سایه این رویکرد را در روایت تاریخی مشاهده کرد. تا حدی که تاریخ در مقاطعی به نفع قرائت نویسنده این رمان از عدالت خواهی عقب نشینی کرده است و شخصیت ها مطابق انچه برای بازتاب عدالت خواهی در نظر بوده انعطاف به خرج داده و از تمامیت تاریخی شان فاصله گرفته اند.
نکته دیگری که در حوزه روایت از شخصیت ها و وقایع تاریخی باید مد نظر قرار گیرد خرده جریانهای موجود با قرائت های خاص از تاریخ اند. امروزه حرکتی در حوزه ادبیات تاریخی توسط موسساتی راه اندازی شده که بنا است با عبور از تاریخ و باصطلاح به روز آوری تاریخ، روایت های امروزی از موقعیت ها و شخصیت های قدسی تاریخی ارائه شود. جشنواره خاتم که با محوریت داستانهای مرتبط با پیامبر اعظم صلوات الله علیه راه اندازی شده از جمله این موسسات است. حضور چهره هایی که با خلع قداست از دفاع مقدس و سیاه نمایی درباره ان امر تاریخی قدسی را درباره این واقعه به چالش کشیده اند در میان برگزار کنندگان و داوران این جشنواره محل تامل است. جریانی –ولوضعیف- در ادبیات داستانی وجود دارد که مایل است با عبور از تاریخ، گفتمان ادبیات انسانی غیر ایدئولوژیک را تقویت نماید. جای شناسی اثار داستانی تاریخی در این جبهه بندی پیدا و پنهان می تواند موضوعی جدی در پژوهش رمان تاریخی باشد.
همذات پنداری، غرض روایت داستانی
از جمله غایات مهم در روایت داستانی تاریخی مشارکت دادن مخاطب با تجربه تاریخی است. به نحوی که خواننده خود را در ان مقطع زمانی و اقتضائات ان قرار دهد و چیزی را درک کند که در ان زمان بر شخصیت واقع شده است. به نظر می رسد در نمونه هایی چون برخی مقاتل و روضه خوانی ها در ارتباط با واقعه عاشورا مخاطب مسیر دشواری در تشخیص حق و باطل و تردیدی در انتخاب حق در مقابل باطل ندارد. یعنی هم در زمینه بینش و هم گرایش، خود را متعلق به جبهه حق می داند. اما همین مخاطب در عمل و در زندگی حاضر خود در زمان امتحان در جبهه حق قرار نمی گیرد. مخاطب مصائب اهل البیت علیهم السلام به راحتی از تجربه عمر سعد عبور می کند بدون انکه لحظه ای خود را جای فردی چون عمر سعد قرار دهد و مخیر میان ترک نبرد یا حاکمیت ری ببیند. در حالی که روایت داستانی مخاطب خود را از مراحل تردید و شک عبور می دهد تا مخاطب میزان توجه خود را به حق بیازماید و ببیند شاید در اکنون به کمتر از ملک ری، از خدمت به ولی زمانه پرهیز می کند. به همین دلیل است که ریزش ها از صحابه پیامبر اکرم و رسیدن جامعه اسلامی پس از قریب به پنجاه سال به جایی که فرزند پیامبر به نحو فجیعی به شهادت رسد بعضا قابل هضم نیست. زیرا درک چیستی و چرایی این شدن و سقوط مستمر نیازمند نزدیکی به جبهه نفاق و کفر است. نکته دیگری که این موضوع را تقویت می کند منظرگاه کنونی مخاطب یا خواننده نسبت به جهان تاریخی است. مخاطب امروزه زمانی که به جنگی چون صفین می نگرد ان را تقابل میان اسلام و جبهه نفاق می داند. فهم مخاطب امروزی از امیرالمومنین با ان درجه از عصمت، علم و خصوصیات معنوی کاملا بر اثر غلبه دارد. همچنان که تصور امروزی فردی معتقد درباره معاویه بر قرائت از جهان داستان به پیش داوری درباره جهان داستان و شخصیت ها می انجامد. این در حالی است که شرایط زمانی و دیدگاهی که مردم زمانه به جبهه حق و باطل دارند کاملا متفاوت است. تعداد شیعیان واقعی در لشکر امیرالمومنین کم بوده و غلبه با شیعیان سیاسی و اهل سنت اعتقادی است که اساسا باوری نسبت به علم لدنی، عصمت حضرت و بعد معنوی ایشان ندارند. مخاطب داستان نیازمند است پیش از انکه شخصیت های داستانی و جبهه گیری های انها را قضاوت کند تجربه زیست و تفکر را در ان زمان از سر بگذراند. در حالی که قضاوت درباره تاریخ نوعا بر پرداخت و نمایش شخصیت غلبه دارد. پس از بیست سال در سایه تلقی امروزی مخاطب از تاریخ قرار دارد و قادر نیست تجربه تاریخی شخصیتی چون سلیم را که در شام بزرگ شده است و تا کنون امیر المومنین علیه السلام را ندیده یا تجربه مردمی که اسلام را تنها با رفتار و گفتار معاویه شناخته اند بازسازی کند. علاوه بر این انچه درباره شخصیت های تاریخی چون معاویه، عمر و عاص، ذوالکلاع و … امده تفاوت اشکاری با مشهورات تاریخی که سالها بر منابر گفته و شنیده شده ندارد. لذا قادر نیست از ذهنیت و تصور مخاطب درباره شخصیت های شناخته شده تاریخی فراتر رفته، ان را به چالش کشیده و در تاسیس درونمایه از ان استفاده کند.
کدام “بیست سال”؟
نام رمان (پس از بیست سال) بیان کننده کدام برهه زمانی است و به چه سبب انتخاب شده است؟ در تقسیم کلی این داستان به دو بخش (پایان یک اغاز) و (دوباره آغاز) تقسیم شده است. بخش اول روایتی از صحرای کربلا در سال ۶۱ هجری است که در ان سلیم و زید و پسرانشان در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند سلیم و پسرش در لشکر ابی عبدالله الحسین علیه السلام و زید و پسرش در لشکر عمر سعد قرار دارند. در بخش “دوباره اغاز” روایت پس از تقریبا ۷۲۴ صفحه از مجموع ۷۵۱ صفحه بار دیگر به این موقعیت باز می گردد و روایت میان سلیم و برادرش را ادامه می دهد. البته بخش اول به صورت ممتد ادامه می یابد. این بخش در ادامه روایت از سال ۶۱ هجری به فلاش بکی که تقریبا ۲۵ سال پیش باز می گردد و از عشق سلیم به راحیل روایت می کند. اما بخش پایانی (دوباره اغاز) بدون فصل متعارف در بخشهای دیگر رمان روایت را صورت می دهد. منطق نام گذاری این بخش ها و البته بازه زمانی ان ایجاب می کرد بخش ها به ترتیب: پیش از اغاز، اغاز و دوباره اغاز باشد. اما بدون دلیل کتاب از بخش دوم صرف نظر کرده و در حقیقت منطق تقسیم بندی زمانی خود را مخدوش ساخته است. زیرا جز این نیست که مراد از پیش از اغاز تقدم ان بر متن و اغاز داستان اصلی است یعنی داستانی که مربوط به سلیم و راحیل و ماجراهایی است که به ملحق شدن سلیم به لشکر امام علی علیه السلام در صفین می انجامد اما بخشی به عنوان اغاز در نظر گرفته نشده است. در نتیجه دوباره اغاز، نیز بازگشتی خواهد بود به فصل نخستین. اما بازه زمانی بیست سال در برگیرنده چه مقطع تاریخی و داستانی است. احتمالاتی در این باره متصور است:
۱٫ فاصله زمانی به حکومت رسیدن معاویه تا اغاز روایت: حکومت معاویه در ۱۸ ه.ق و اغاز روایت تقریبا سال ۳۳ ه.ق است که فاصله ان پانزده سال است
۲٫ فاصله به حکومت رسیدن معاویه تا صفین: معاویه در ۱۸ ه.ق به حکومت می رسد و جنگ صفین در ۳۶ ه.ق رخ می دهد که هجده سال فاصله دارند.
۳٫ فاصله بعثت پیامبر اکرم تا به حکومت رسیدن معاویه: ۱۳ سال قبل از هجرت تا سال ۱۸ ه.ق قریب به سی و یک سال
۴٫ فاصله فتح شام توسط مسلمانان تا جنگ صفین: فتح شام در سال ۱۳ ه.ق رخ داد و صفین در سال ۳۶٫ فاصله زمانی این دو بیست و سه سال است.
۵٫ فاصله فتح شام تا اغاز روایت: فتح شام در ۱۳ ه.ق رخ داده و اغاز روایت تقریبا از سال ۳۳ ه.ق است. که تقریبا بیست سال است.
۶٫ فاصله صفین تا قیام عاشورا: صفین در ۳۶ ه.ق رخ داده و قیام عاشورا در ۶۱ هجری قمری رخ داده است که فاصله ای بیست و پنج ساله است.
۷٫ فاصله خلافت معاویه تا قیام عاشورا: خلافت معاویه پس از صلح امام حسن سال ۴۱ ه.ق رخ داده است و تا قیام عاشورا بیست سال فاصله دارد.
۸٫ فاصله زمانی بعثت تا شهادت امام علی علیه اسلام: فاصله بین این دو واقعه پنجاه و سه سال است
۹٫ فاصله میان فتح شام تا قتل معاویه: فاصله زمانی این دو واقعه بیست و دو سال است.
۱۰٫ فاصله میان اخرین باری که سلیم برادرش را دیده است تا عاشورای ۶۱ هجری: بین سال ۴۱ و ۶۱ ه.ق. بیست سال
۱۱٫ فاصله میان شهادت امام علی علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام: شهادت امام علی علیه السلام سال ۴۰ ه.ق و واقعه عاشورا ۶۱ ه.ق بوده است. بنابر این فاصله ای بیست و یک ساله میان این دو واقعه قابل تصور است. این مدت در پایان رمان از گفته سلیم تایید می شود:« تنها بیست سال از علی گذشته و مسلمین قصد جان فرزندش را کرده اند… کربلا میوه درختی است که پس از پیامبر کاشته شد و در صفین قد برافراشت و شاخه دواند و تنومند گشت.»ص۷۴۵

بنابر این نام داستان تنها بر سه دوره زمانی قابل تطبیق است. توضیح انکه داستان نیز با بخش بندی خود، ظاهرا دو دوره بیست ساله را مد نظر قرار داده است. اما به نظر می رسد هیچ یک از دوره های بیست ساله اولا اهمیت مد نظر نویسنده را نداشته و ثانیا در روایت بدانها پرداخت نشدها ست. زیرا انتخاب نام پس از بیست سال این گمان را تقویت می کند که رمان قرار است تحولات بیست ساله را روایت کرده یا حداقل این تحولات را مد نظر داشته باشد و بتواند حاصل این تغییرات را روایت کند.
اما اولا فاصله بیست ساله فتح شام توسط مسلمانان تا اغاز روایت نمی تواند تامین کننده بازه بیست ساله مد نظر نویسنده باشد. زیرا اولا داستان هیچ گاه به دوره فتح شام و وقایع ان نمی پردازد. بلکه داستان نوعا و در غالب موارد به مسائل روز درباره معاویه می پردازد و تحلیلی تاریخی و نمایشی داستان از دوره بیست ساله پیش گفته ندارد. اما ممکن است گمان شود داستان با انتخاب این بازه درصدد بیان تغییر و تحولاتی است که در طول این بیست سال یعنی ورود مسلمانان و اسلام به شام تا دوره اغاز روایت صورت گرفته است. اما اساسا چنین تغییراتی در داستان روایت نشده است زیرا شرط فهم و نمایش تغییر حداقل مقایسه میان دو دوره است در حالی که داستان اشاره ای به وضعیت شام در زمان فتح توسط مسمانان ندارد و قادر نیست سیر تحول اسلام و مسلمانان در شام را در طی این مدت روایت کرده به نمایش بگذارد. علاوه بر این این بازه زمانی از اهمیت زیادی برخوردار نیست. زیرا فتح شام گرچه زمان معرفی و ورود اسلام به این حوزه جغرافیایی است اما نه شام محل ظهور اسلام بوده است و نه اینکه اسلام هیچ گاه به درستی در شام حکومت کرده و معرفی شده است. لذا اسلام ناقصی که از سوی امویان در طول سالها در شام معرفی شده است اساسا بذر معیوبی بوده است که طبعا نتیجه و ثمره معیوب نیز خواهد داشت. اگر بحثی درباره چرخش تاریخی مسلمانان بخصوص خواص از مسلمانان مطرح نه در شام که در مدینه و کوفه و نه درباره کسانی چون معاویه که از اغاز اسلام جزو منافقان بوده و جزو طلقا حساب می شده اند که درباره شخصیت هایی است که برای اسلام جان فشانی کرده اما در طول چند دهه راه خود را تغییر داده اند.
اما بنا بر احتمال دوم نیز فرض بیست سال چندان قوی نیست. زیرا داستان اساسا در بازه زمانی خود هیچگاه به دوران صلح امام حسن و وضعیت معاویه در ان ماجرا نمی پردازد همچنان که داستان جز در بخشهای بسیار محدودی به روایت واقعه عاشورا نمی پردازد. به تعبیری سرگذشت شخصیت اصلی و شخصیت های مهم دیگر در داستان در طول این بازه زمانی بیست ساله کاملا نامعلوم و پنهان است. بنابر این نمی تواند این دوره زمانی به عنوان محوری برای نامگذاری داستان انتخاب شده باشد. گرچه در ابتدای رمان (ص۹) بیان می شود که سلیم اخرین باری که برادرش را دیده بود بیست سال پیش بوده است. اگر این ملاقات در صفین (سال ۳۷) باشد نیز فاصله زمانی ان تا عاشورا ۲۴ سال خواهد بود.
پرسش دیگر ان است که اصرار رمان بر دو دوره زمانی باصطلاح بیست ساله چیست؟ به لحاظ ترتیب زمانی وقوعی، داستان با قصه سلیم و دل باختگی او به راحیل در شام اغاز می شود و در بخش اول با وقوع جنگ صفین و ملحق شدن سلیم به لشکر اما علی علیه السلام و رشادت در رکاب ان حضرت به پایان می رسد اما در بخش دوم، سلیم در واقعه کربلای سال ۶۱ هجری ظاهر می شود و به همراه پسرش جزو یاران امام حسین قرار گرفته شهید می شود و همسرش راحیل نیز جزو اسرای کربلا قرار می گیرد. می دانیم تقریبا بیش از ۷۲۴ صفحه از رمان به بخش اول اختصاص یافته است که تقریبا بازه زمانه ۳ تا ۴ ساله را روایت می کند. و تنها کمتر از بیست و پنج صفحه به مقطعی اختصاص یافته است که سلیم در کربلای سال ۶۱ حضور دارد. بنابر این به لحاظ فنی عملا برای دوره دوم زندگی سلیم قصه ای وجود ندارد و داستان می توانست با حضور و رشادت سلیم در جبهه صفین تمام شود. اما نویسنده اصرار دارد تا گزارشی از حضور سلیم در سپاهیان امام حسین علیه السلام ارائه دهد اما روایتی درباره ان نداشته باشد. به تعبیر دیگر انچه از داستان سلیم درکربلا امده است در حقیق ضمیمه و الحاقیه ای به قصه اصلی است. اما کارکرد این الحاقیه چیست؟ در نگاه داستانی به نظر می رسد داستان با این الحاقیه دوپاره شده است. اغاز داستان از کربلا گویا این را القا می کند که داستان قرار است با فلاش بکی به گذشته به زمان حال یعنی سال ۶۱ هجری برسد. اما این فلاش بک بسیار طولانی ۷۲۴ صفحه ای هیچ گاه با روایت زمان حال داستان –سال ۶۱- در خلال خود نقض نمی شود. از سوی دیگر مشخص نیست منظرگاه این فلاش بک کیست. زیرا زاویه دید به کار رفته در طول این ۷۲۴ صفحه دانای کل است. لذا هیچ یک از حاضران صحنه عاشورا در اغازیه داستان نمی توانند مجرای این فلاش بک باشند. انها نمی توانند این فاصله زمانی را روایت کنند زیرا شاهد هر انچه در طول روایت امده نبوده اند. بنابر این این احتمال تقویت می شود که این تنها نویسنده است که در دوپاره کردن روایت نقش داشته است. اما در صورتی که اصل روایت و شخصیت پردازی و حادثه پرداز ان مربوط به شام و اتفاقاتی است که برای سلیم می افتد چه اصراری بر روایت سرنوشت سلیم است؟ ایا روایت تا جایی ادامه پیدا می کند که مسئله باقی مانده باشد یا تا جایی که شخصیت در قید حیات باشد؟ در صورت که داستان با حل مسئله تمام می شود- انگونه که صحیح تر است- پس زمانی مجوز ادامه روایت تا سال ۶۱ هجری وجود خواهد داشت تا مسئله ای به این وسعت تعریف شود که البته چنین مسئله ای در داستان وجود ندارد. حتی اگر بتوان چنین مسئله ای را با این طول مدت زمانی برای سلیم تعریف کرد این سئوال باقی می ماند که چرا روایت سلیم را در طول حل مسئله دنبال نکرده است و تنها به زندگی او در طی مدت دو یا سه سال بسنده کردن و با جهشی قریب به بیست و پنج ساله به سرنوشت سلیم رسیده است.
اما احتمالا دلیل دیگری که می توان بر این دوپارگی یافت توسعه درونمایه داستان و تاکید بر تکرار تاریخ است. اینکه سلیم ی که با امیرالمومنین بیعت کرد و راه او را شناخت، همان کسی خواهد بود که در کربلا نیز فرزند امیر المومنین علیه السلام را تنها نمی گذارد. تاریخ تکرار می شود و جبهه حق در صفین همان جبهه در کربلا است و دشمنان در این دو جبهه نیز از یک طایفه و قماش اند. سلیم خطاب به برادرش درباره فردا یعنی روز عاشورا می گوید:« من سالهاست که می دانم فردا چه خواهد شد… خوب می دانم.»ص۱۳٫ اما این فرض نیز با فرض ابتدایی روایت در تناقض است. زیرا فرض ابتدایی ان است که در طی بیست سال یا اندکی بیشتر پس از رحلت پیامبر اکرم وقایع به گونه ای پیش رفت که اسلام صورت دیگری یافت و از ارزشهای خود فاصله گرفت و نقش خواص منحرف در این زمینه بسیار بوده است. بنابر این با تغییر و ارتجاع افراد، اسلام نیز به خطر افتاد. این بدان معنی است که نمی توان به حالِ فعلی افراد بسنده کرده درباره اینده شان قضاوت کرد. زمان، افرادی را بالا برده و افرادی را به زیر می کشد. چنانکه شمربن ذی الجوشن که در صفین در لشکر امام علیه السلام است در کربلا در مقابل امامی دیگر ایستاده است. بر این اساس هیچ تضمینی وجود ندارد که ایمان سلیم به علی علیه السلام در جنگ صفین به ایمان او به امام حسین علیه السلام در واقعه ۶۱ هجری منجر شود. این نوعی مصادره به مطلوب است. چرا گمان می شود اگر سلیم در امتحان اول موفق بود در امتحان دوم نیز سربلند بیرون می اید. و حتی اگر چنین باشد نیز روایت داستانی باید نمایش دهنده مقاومت و مجاهدت سلیم در طی مدت بیست و پنج ساله بر سر آرمانها باشد. باید سلیم را ببینیم که چگونه مانند بسیاری از شخصیت های دیگر شیعی در جبهه دشمن قرار نگرفته است. در نتیجه این دوپارگی، نه منطق تحلیلی تاریخی دارد و نه منطق داستانی و دراماتیک.
اما مسئله داستانی حتی در مقطع میانی روایت یعنی زمانی که سلیم از شام به کوفه می اید نیز تغییر می کند. در ابتدا مسئله عشق به راحیل تمامی شئون زندگی سلیم را تحت تاثیر قرار گرفته است تاحدی که عدالت خواهی نیز برای او یک مسئله و انگیزاننده نیست. این مسئله تقریبا با ازدواج انها حل می شود و مسئله دیگری با خبر نزدیکی جنگ میان کوفه و شام شکل می گیرد و اینکه سلیم تردید دارد در کدام جبهه باقی بماند یا اساسا هر دو جبهه را ترک کند. این تردید نیز به زودی و با معاشرت با چند چهره برجسته از یاران امیر المومنین علیه السلام حل می شود و مسئله جدیدی مطرح می شود و اینکه ایا در جنگ، سلیم حاضر است در مقابل عشیره و خانواده خود بخصوص پدر و برادرش قرار گیرد؟ و اینکه چگونه می تواند راحیل را نجات دهد.
اما درباره احتمال اخر که به نام داستان (پس از بیست سال) باز می گردد و فاصله شهادت امام علی علیه السلام تا شهادت امام حسین علیه السلام را مد نظر دارد، علاوه بر انکه این زمان بیست و یک سال است نه بیست سال، مبنای چنین تقسیم بندی ای چقدر واقعی است؟ در اینکه کربلا نتیجه انحراف امت اسلامی پس از پیامبر اکرم صلوات الله علیه است تردیدی نیست. و اینکه می توان مبدأ این انحراف را غصب خلافت نامید. این انحراف با سیاست های غلط خلفای سه گانه دنبال شد و در نتیجه به واقعه کربلا انجامید. اما اگر کربلا را نتیجه این انحراف و واقعه صفین به عنوان یک اتفاق مهم در تاریخ بدانیم. فاصله صفین تا کربلا ۲۵ سال است. و شهادت امام علی علیه السلام موضوعیت ویژه ای در این دوره بندی ندارد. اما به نظر می رسد نویسنده بر اساس روایت خود که از سالهای پایانی حکومت عثمان تا زمان صفین را روایت می کند، از سویی مایل است نقش صفین را پر رنگ نماید و از سوی دیگر مایل است مدت بیست سال را هم برای دوران شام و هم برای واقعه کربلا تکرار کند. اما وجهی برای ان باقی نمی ماند. ضمن انکه انچه سلیم در پایان روایت نقل می کند عملا محتوای این رمان نیست. زیرا این رمان حداقل با فاصله ای بیست و سه یا بیست و چهار ساله پس از رحلت پیامبر اکرم روایت خود را شروع می کند و به انچه پیش از این گذشته نمی پردازد.
از جمله مهمترین موانع در شکل گیری رمان تاریخی، طراحی ساختار داستانی برای وقایع و شخصیت های تاریخی است که به اندازه کافی مستندات تاریخی یا روایت داستانی درباره انها موجود نیست. یکی از دلایل بکارگیری خیال در روایت داستانی نوعا پاره پاره بودن روایت ها و عدم اختصاص انها به شخصیت واحد است. بنابر این نمی توان از خلال مستندات تاریخی به روایت داستانی درباره شخصیتی تاریخی رسید. و برای نوشتن رمان درباره شخصیت های تاریخی ضرورتا باید به خیال متوسل شد. از سوی دیگر انتخاب و تمرکز بر شخصیت های تاریخی مرتبط با جبهه حق و باطل بی طرفی مورد نیاز رمان را تامین نخواهد کرد و پیش فرض هایی را درباره داستان به میان خواهد کشید. علاوه بر این محوریت شخصیت های قدسی از اولیا و ائمه با مشکلاتی در پرداخت و ورود به عالم ذهن این شخصیت ها مواجه خواهد بود. به نظر می رسد به این دلایل انتخاب نویسنده “پس از بیست سال”، “سلیم” است. شخصیتی که هیچ رد پایی از او در روایت های تاریخی نیست و تنها زاییده خیال نویسنده است. نویسنده با این انتخاب قادر بوده بدون هیچ پیش فرضی به سراغ شخصیت اصلی داستانش رفته و ان را خود از نو بسازد. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که در جهان داستانی “پس از بیست سال” به اندازه ای که ابوذر و عمار واقعی اند سلیم نیز واقعی است. در داستان هیچ نشانه ای مبنی بر خیالی بودن این شخصیت وجود ندارد. مخاطب، سلیم را جزوی از تاریخ بلکه یکی از یاران اصلی امیر المومنین علیه السلام و جزو شهدای کربلا می داند. اقرار یا تصریح نویسنده یا محققان تاریخی درباره خیالی بودن برخی شخصیت ها از جمله سلیم نیز چیزی از کارکردهای تاریخی سلیم در این زمان عوض نخواهد کرد. ظاهرا سلیم فردی است که میان دو جبهه ایستاده است و تعلق کاملی به هیچ کدام از طرفین ندارد. نه دلبسته به معاویه است و نه بزرگ شده فرهنگ علوی است. گرچه سلیم از معاویه دل خوشی ندارد اما تحت فرمان او به دنبال رسیدن به افتخار است و در جنگ با رومی ها شرکت می کند. از طبقه با نفوذ و ثروتمند است و هدایای معاویه را رد نمی کند. در عین حال به ابوذر و مالک اشتر ارادت دارد و خود را همسو با شعارها و افکار انها می داند. انتخاب چنین شخصیتی این چالاکی را به روایت می دهد تا میان دو جبهه رفت و آمد کرده، مخاطب را نیز در حال بینابینی نگاه دارد و تجربه انتخاب را در اختیار او بگذارد. سلیم بدون تردید شخصیت اصلی این داستان و محور وقایع آن است. بنابر این انتظار می رود درونمایه اصلی رمان از سوی سلیم و در طی طرح مسئله و کنشگری او واقع شده و به مخاطب القا شود.
اما حرکت شخصیت اصلی جز با طرح مسئله ای جدی محقق نخواهد شد. بنابر این موتور محرکه ای که نویسنده رمان تاریخی تدارک می بیند تا حرکت پاره پاره و غیر مستمر و غیر جذاب را به اثری دراماتیک تبدیل کند وابسته به انتخاب شخصیت و مسئله محرک او است. بنابر این باید پرسید این موتور محرکهه باری سلیم چیست و تا چه میزان، در چه جهت و تا چه اندازه قادر است این شخصیت را حرکت دهد. مسئله اصلی سلیم عشق است. او به راحیل تنها فرزند ذوالکلاع که مفتی اعظم شام است دل بسته است. تردیدی در این نیست که این انتخاب مشخص نویسنده است که بخشهای عمده ای از رمان را به خود اختصاص داده است. اما دل بستگی سلیم نه به خاطر جایگاه پدر راحیل که صرفا به خاطر علاقمندی به او است. شخصیت داستانی برای حرکت و کنشگری نیازمند محرکی جدی، مستمر و فزاینده است. حرکت اصلی رمان بر مدار زندگی سلیم و عشق او بنا شده است. بنابر این تامل در چیستی و چگونگی این عشق و نقش آن در روایت تاریخ، واجد اهمیت است.
ایا سلیم واقعا عاشق است؟ در ابتدای داستان، دو سال از خواستگاری سلیم از راحیل می گذرد اما نه پدر سلیم (هشام) و نه پدر راحیل (ذوالکلاع) به این ازدواج رضایت ندارند. این عشق در اغاز روایت تبدیل به موضوعی مزمن شده که تغییر جدی در شرایط ان پدید نیامده است. شرط پدر راحیل برای ازدواج دخترش بیرون امدن سلیم از نظامی گری است زیرا سه پسرش را در جنگ با رومیان از دست داده است. اما پدر سلیم بر نظامی بودن او تاکید دارد و اینده ای درخشان را برای سلیم انتظار می کشد. بنابر این سلیم یا باید رضایت پدر خود را جلب کند و در نتیجه از راحیل چشم پوشی کند و یا از کسوت نظامی درامده و با راحیل ازدواج کند که در این صورت مورد غضب و بی مهری پدرش قرار می گیرد. این در حالی است که هر دو جوان در ازدواج با یکدیگر راضی و بر ان مصمم هستند. نه سلیم قادر است راحیل را فراموش کند و نه راحیل از فکر سلیم بیرون می اید. همچنان که هر دو پاک طینت و نجیب اند. سلیم هیچ گاه با دختران و کنیزکان نبوده و گناه و دروغ و فریبی از او دیده نشده نیک اخلاق و نرم خوست. در نقطه مقابل نیز راحیل دختری زیبا، ثروتمند و نجیب است. حتی در مسائل اعتقادی و بخصوص باور نسبت به امیر المومنین علی علیه السلام هر دو از علاقمندان و محبان ان حضرت بوده چندان علاقه ای نسبت به معاویه نداشته و به او نقد دارند. این ترسیم نشان می دهد از میان انواع موانعی که ممکن است راه وصال را سد کند با سطحی ترین انها مواجه هستیم یعنی مخالفت پدر طرفین. به بیان دیگر، چالشی که سلیم با ان مواجه است از جنس طلب معشوق و دوری هایی از این دست است و مانعی از سوی دختر وجود ندارد. بنابر این تنها کاری که سلیم باید انجام دهد تصمیمی درباره خود است. به نظر می رسد این تصمیم چندان دشوار نیست و ورود به ان با چالش و تغییری بزرگ در زندگی سلیم همراه نخواهد بود. البته انگونه که گفته شده سلیم جنگجویی نام اور است. اما به نظر می رسد بیرون امدن از کسوت سربازی برایش چندان خطر ساز نیست. این زمانی بهتر درک می شود که بدانیم اساسا تا بخش عمده ای از داستان یعنی تا پیش از سفر سلیم برای جنگ با رومیان زندگی نظامی گری سلیم کاملا در حاشیه است. او نه چون فرمانده ای صاحب منصب و نظامی، که چون جوانی می نماید که کار یا مسئولیت یا شغل خاصی ندارد و وقتش را صرف ملاقات با ابوذر می کند. طبعا نشانۀ شدت عشق ان است که عاشق از چیزی ارزشمند برای رسیدن به معشوق بگذرد. اما سلیم حاضر نیست از کسوت نظامی بیرون بیاید یا بر پدرش برای وصال راحیل بشورد. تنها کاری که انجام می دهد نامه نگاری با راحیل و نجات جان او در حمله راهزنان در سفر به مصر است. پس از ان نیز سلیم برای مدت بیش از یک سال به مرزهای کشور اسلامی می رود تا با رومیان بجنگد و عملا قدمی برای رسیدن به معشوقش بر نمی دارد.
در مجموع به نظر می رسد سلیم نه عاشقی مصر و طالبی خستگی ناپذیر که عاشقی منفعل است که گه گاه به یاد راحیل افتاده و دلش هوای او را می کند. نکته دیگر، ان که خطری نیز این عشق را به صورت جدی تهدید نمی کند. در این گونه موقعیت ها معمولا خطری زمان را از عاشق گرفته و حضور رقیبی عشقی عملا امکان شکست نهایی را نزدیک می کند. اما در این داستان هیچ رقیب جدی و بالفعلی برای این عشق وجود ندارد. گرچه سخن در این است که بسیاری از جوانان شام خواهان وصلت با راحیل هستند. اما هیچگاه انها در داستان حضور نداشته و به عنوان شخصیت مطرح نمی شوند. از سوی دیگر مخاطب تقریبا از جانب راحیل مطمئن است که او نیز به شدت دل بسته سلیم است و حاضر نیست با کسی غیر از او ازدواج کند. و از انجا که حرفش نیز شنیده می شود این خطر دفع می شود. تنها شخصیتی که به عنوان رقیب عشقی سلیم مطرح می شود فرزند حاکم مصر است. حاکم مصر که با عثمان خلیفه سوم نیز خویشاوندی داشته و برادر رضاعی اوست فردی منحرف و مورد غضب پیامبر اکرم بوده و پسرش نیز همانند خودش است. پس این رقیب نیز اولا در کشوری دیگر حضور داشته ثانیا در درجات کمالی اساسا به مرتبت سلیم نمی رسد بنابر این نمی تواند خطری جدی برای عشق سلیم به حساب امده و راحیل هیچ گاه به این جوان مصری فکر هم نمی کند. این همه بدین معنی است که این عشق با خطری جدی مواجه نیست.
اما همانطور که مطرح شد به نظر می رسد این عشق واقعا عشقی سوزناک و عمیق و عالی نیز نیست. یکی از دلایل این امر زاویه دید انتخابی در این داستان است. زاویه دید دانای کل موجب شده تا نویسنده به اندازه کافی بر شخصیت سلیم متمرکز نشده و عملا هزینه دراماتیک لازم را برای پروراندن این عشق صرف نکند. علاوه بر این، نویسنده نتوانسته است خط اصلی داستانی خود یعنی عشق سلیم به راحیل را به مقصد نهایی خود در روایت تاریخ پیوند بزند. توضیح انکه تردیدی نیست که انتخاب سلیم و عشق او به راحیل مقصود اصلی روایت داستانی نیست. قطعا این داستان قرار نیست روایتگر عشق باشد. گرچه بدنه اصلی این داستان را همین عشق تشکیل می دهد و نویسنده تلاش دارد ان را تا پایان روایت حفظ کند. اما واضح است که انتخاب سلیم و مشکل او قرار است بهانه و مستمسکی برای روایت تاریخ باشد. انچه اهمیت دارد جریان تاریخی است که در حال وقوع است و داستان نیز در انتخاب نام خود بر ان تاکید می ورزد. چرا که “پس از بیست سال” نه اشاره ای به عشق میان سلیم و راحیل که دقیقا اشاره ای است به تحولات تاریخی در میان صحابه پیامبر اکرم و جامعه اسلامی به نحوی که به واقعه کربلا ختم می شود. اما به نظر می رسد نویسنده با عدم توانایی در امیختگی دراماتیک داستان سلیم و عشق او با وقایع تاریخی، عملا میان روایت تاریخ و روایت عشق در حال تردد است. لذا عدم پرداخت مناسب عشق به نحوی که مخاطب را وارد و درگیر جریان عشقی کند بیش از هر چیز به این خاطر است که نویسنده خود را موظف می داند در کنار این ماجرا و بدون پیوست دراماتیک، روایت خود را از انچه در شام و در دربار معاویه و در کنش افرای چون ابوذر و دیگران می گذرد بیان کند و بعدها نیز به صفین رفته و ماجرای جنگ را روایت نماید. به تعبیری هر چه از زمان داستان بیشتر پیش می رود عشق میان سلیم و راحیل که محور اصلی روایت و رکن اصلی قصه داستان است بیشتر رنگ می بازد. این تردد میان عشق و مسائل و موضوعات تاریخی امکان دراماتیک را از نویسنده برای تمرکز بر عشق و تنظیم ساختاری تاثیر گذار درباره آن از میان برده است.
دلیل دیگر ضعف خط اصلی داستان – عشق سلیم به راحیل- عدم وجود کشمکشی جدی در این باره است. در حقیقت سلیم هیچ تلاش و پیشرفت یا حتی پس رفتی درباره این مسئله ندارد. حتی کشتن قاتل فرزندان ذوالکلاع نیز به نظر نمی رسد امری فکر شده و برنامه ریزی شده از سوی سلیم برای حل گره و گرفتن رضایت ذوالکلاع باشد. به تعبیر دیگر، داستان راه حل سومی برای حل مسئله عشق پیشنهاد می کند. و ان این است که سلیم از کسوت نظامی بیرون نمی اید بلکه با کشتن قاتل برادران راحیل دل پدر او را نرم می کند. نکته دیگر در این باره انکه داستان تلاش نمی کند به خلوت ذهنی این دو وارد شود و عشق را به مسئله ای جدی در زندگی انها تبدیل کند. داستان در این موضوع تنها به توصیفات کلی بسنده می کند که نشان می دهد این دو به یکدیگر فکر می کنند.
اما این عشق تا چه حد عمیق و متفاوت است. در نگاهی کلی به نظر می رسد این عشق تفاوت عمده ای با عشقهای رایج در اثار عامه پسند ندارد. منظرگاه مخاطب این داستان علی القاعده سلیم است. گرچه راحیل نیز عاشق سلیم بوده و او نیز برای رسیدن به معشوقش با مانعی روبرو است ما عملا تلاشی برای حل این مشکل نمی کند. پس شخصیت اصلی در این میان سلیم است. و قرار است مخاطب عشق را از دید سلیم مشاهده و با همذات پنداری با سلیم این عشق را تجربه کرده و داستان را دنبال کند. اما انچه در ذهن سلیم می گذرد از سویی غیر شفاف و از سویی تنها مربوط به امر جسمانی راحیل است. راحیل دختری زیبا است. حتی بدون انکه نویسنده اصرار داشته باشد این زیبایی را در جای جای داستان به تصویر بکشد تا از این مجرا عشق تک بعدی به زیبایی راحیل را به مخاطب منتقل کند. وصال نیز به نظر می رسد بیش از هر چیز وصالی در حوزه جسمانی باشد. یعنی تصرف این زیبایی ظاهری. به بیانی دیگر نویسنده نتوانسته است چنان شخصیت پردازی از راحیل ارائه نماید که مخاطب نیز شیفته و عاشق او شده و همانند سلیم تجربه عشق به او را جدی بگیرد.
نکته دیگری که داستان را تحت تاثیر قرار داده است پایان نسبتا زود هنگام این مسئله در طول رمان است. تقریبا پس از گذشت دویست صفحه از هفتصد و پنجاه صفحه از رمان، عملا مشکل اصلی یعنی ازدواج سلیم با راحیل حل می شود و انها با رضایت پدر راحیل با یکدیگر ازدواج می کنند. این پایان زودهنگام نتیجه طبیعی سطحی بودن مسئله داستان و فقدان موانع واقعی در مقابل شخصیت است. اما با چنین پایان بندی، این سئوال مطرح می شود که داستان چگونه باید ادامه یابد. از این بخش از داستان عملا مسئله جای خود را به تردیدها درباره انچه در کوفه در حال جریان است و در نهایت انتخاب سلیم برای ملحق شدن به سپاه امیر المومنین علیه السلام می دهد. نکته حائز اهمیت اینکه علی القاعده انتخاب شخصیت و مسئله اصلی، فرایندی کنش محور را در داستان طراحی می کند که در نقطه اوج به انتقال و القای درونمایه می انجامد. اما به نظر می رسد فارغ از کشش کم جان مقوله عشق در دویست صفحه نخست این روایت، عشق در ادامه روایت کشمکش افرین نیست. حتی خطری که راحیل را تهدید می کند انقدر جدی نیست. پس از بیست سال و در سال ۶۱ نیز کاملا راحیل از جریان داستان به حاشیه رانده می شود. در حالی که اندماج روایت عاشقانه سلیم و راحیل با روایت تاریخی باید در نقطه اثر گذاری دارماتیک بار مسئله عشق را با مضامین تاریخی پیوند زند. و سئوال این است که محمل دراماتیکی که پس از صفحه ۲۲۴ و ازدواج سلیم و راحیل پیش برنده داستان و انشا کننده درونمایه است چیست.
نکته با اهمیت دیگر درباره این داستان چگونگی انتخاب شخصیت و مسئله است به نحوی که بتواند روایت تاریخی و تاکید بر مضمون و درونمایه تاریخی را اشکار سازد. تردیدی در این نیست که در داستان بر خلاف تاریخ شخصیت محوری بار دارماتیک ان را بر عهده می گیرد. حتی رمانهای طولانی و ماندگار نیز بر تعدادی از شخصیت های محوری در ضمن طرحی منسجم و اندیشیده شده تمرکز می کنند تا تاثیر نهایی خود را بر مخاطب بر جای بگذارند. این برخلاف روایت های تاریخی است که غرض در ان روایت تاریخ و نه روایت شخصیت ها است. طبعا در تاریخ انجا که شخصیت ها عمل خاص یا نقش خاص و ویژه ای در تاریخ بر جای می گذارند مورد توجه قرار می گیرند و پس از ایفای نقش خود در تاریخ فراموش می شوند و ضرورتی برای روایت انها باقی نمی ماند. بنابر این، انتخاب شخصیت متمرکز مرکزی در داستان یک ضرورت دراماتیک است و نویسنده داستان تاریخی باید متوجه این باشد که انتخاب این شخصیت و بخصوص مسئله اصلی ان چه نقطه همپوشانی با هدف او در روایت تاریخی خواهد داشت. از این منظر، انتخاب سلیم به عنوان جوانی عاشق پیشه و تعیین نوع عشق و متعلق عشق او یعنی راحیل به نظر انتخاب مناسبی نیست. چرا که با محوریت این مسئله داستان با تمرکز عاطفی و احساسی بر این موقعیت پیش می رود. طبیعی است در این داستان – اگر در بهترین شکل روایت شود- مخاطب علاقمند باشد سرنوشت این عشق را بداند و انچه بیش از هر چیز توجهش را جلب می کند همین مقوله عشق است. در این موقعیت، جایگاه معشوق در عالی ترین جایگاه قرار دارد. زیرا تمامی ذهنیت و احساس شخصیت اصلی را تسخیر کرده و بیشترین تلاش روایت داستانی بر انتقال این حس به مخاطب است. این در حالی است که داستان بنا است با ایجاد بهانه ای روایی و نمایشی به سراغ اصل و موضوع مهمتری چون ریزش ها در میان خواص و تحول در جامعه اسلامی بپردازد. طبعا سلیم و راحیل جزو این تحول نیستند. زیرا هر دو شخصیت های مثبتی هستند که تقریبا از اغاز تا پایان بر مدار محبت اهل البیت حرکت می کنند. بنابر این تحولات اجتماعی قرار است در کنار روایت داستانِ انها روایت شود و به تعبیری انها خود دخیل در این تغییرات نبوده و تنها شاهد ان هستند. فاصله میان “شاهد” و “فاعل” فاصله دراماتیکی است که به نظر می رسد تاثیر خود را در تخفیف تاثیر گذاری داستان بر جای خواهد گذاشت. بخصوص اگر توجه کنیم انچه قرار است در اثر اتفاق بیفتد تغییر موضع سلیم از جبهه شام به جبهه صفین است. او گرچه با معاویه پیوند عاطفی و اعتقادی کامل نداشته است اما از سرداران جنگ با رومیان بوده و در سپاه شام حضور داشته است و قرار است در یک تغییر موقعیت به سپاه امام علی علیه السلام بپیوندد که در مقابل سپاه شام و معاویه قرار می گیرد. این تغییر نتیجه یک برداشت، دریافت، درک، بینش و گرایش جدید است. اما تا چه میزان عشق سلیم به راحیل که سازنده داستان است در این تغییر نقش داشته است؟ تقریبا این نقش ناچیز است. به تعبیری خط داستانی دراماتیک عاشقانه با خط داستانی تغییر منش و جایگاه و تعلق سلیم به امیر المومنین علیه السلام هیچ تلاقی مشخص و دراماتیکی ندارد. علاوه بر ان که می دانیم انچه اسباب و مقدمات حرکت سلیم برای پیوستن به سپاه امام علیه السلام را فراهم آورده، اساسا ارتباطی با عشق راحیل ندارد. بلکه تا حدوی نتیجه تربیت مادرانه حوراء و از سویی نتیجه نجات جان او در کودکی توسط امیر المومنین و از سوی دیگر نتیجه همنشینی با افرادی چون ابوذر غفاری و مالک اشتر است. داستان تاکید دارد که سلیم از کودکی نظر کرده امیر المومنین علیه السلام بوده است. این همان شکاف دراماتیکی است که به نتیجه رسیدن زود هنگام عشق سلیم و راحیل آن را تشدید می کند و عملا با این نتیجه گیری نویسنده مهمترین محرک داستان را از میان بر می دارد. اما از سوی دیگر، برجسته سازی دراماتیک بر مبنای مسئله عاشقانه سلیم نسبت به راحیل در داستان لازمه به حاشیه رفتن مسائل دیگر خواهد بود. زیرا داستان این فرصت را در اختیار ندارد که چندین محور را به صورت توأمان مورد توجه نمایشی خود قرار دهد. گرچه رمانهای بزرگی که بخصوص با زاویه دید دانای کل نوشته می شوند و خطوط موازی را در کنار هم با حضور شخصیت های متعدد پیش می برند این امکان را برای خود محفوظ می دارند که هر خط داستانی واجد نقطه دراماتیکی باشد اما چنین اتفاقی عملا در داستان رخ نداده است. گرچه زاویه دید در این داستان دانای کل است اما دانای کل بیش از هر چیز با سلیم و ماجرای او همراه است و هر از گاهی که از سلیم فاصله می گیرد قادر نیست روایت داستانی را به قوت داستان سلیم یا در حد و اندازه ان ارائه کند. تمرکز نقطه دراماتیک بر عشق موجب شده تا مهمترین عامل معنی بخش و درونمایه ساز و مفسر تاریخ از منظر نویسنده یعنی فقر و غنا به حاشیه رانده شود. طبیعی است نویسنده امکانات روایی لازم را برای انعقاد عشقی میان سلیم و ابوذر یا سلیم و مالک اشتر و دیگر یاران امام علیه السلام از دست می دهد. در تقابل بین انگیزاننده هایی که در مقابل سلیم وجود دارد و او را به دو سوی جبهه می کشاند انگیزاننده های جبهه حق قطعا برتر است. و بین این ها توازنی برقرار نیست. «پدرش او را برای بنی امیه و دربار پر زرق و برق انان می خواست و مادرش او را به سوی علی و اهل بیت او فرامی خواند.»ص۵۴۳٫ در این تقابل عشق سلیم یعنی راحیل نیز برای حرکت او در جبهه وصال به جبهه حق تلاش می کند. این عدم توازن نیز طراحی اگاهانه ای برای ساده کردن مسئله و گره گشایی نهایی ان است.
سئوال دیگر ان است که ایا این گره یا مسئله یعنی عشق سلیم به راحیل به عشقی بالاتر می انجامد؟ ایا اساسا این عشق فراموش می شود یا تا پایان ادامه می یابد؟ در دو مقطع حساس و تاثیر گذار تاریخی یعنی جنگ صفین و واقعه کربلا سلیم حضور دارد. نویسنده تلاش دارد این حضور را حضوری با معرفت و با گرایش کامل و محبت به اهل البیت علیهم السلام نشان دهد. اما عشق سلیم به راحیل تا حدودی این دو مقوله را که علاوه بر بن مایه های معرفتی بن مایه های گرایشی قوی نیز دارند به حاشیه رانده است. به نظر می رسد در این مقاطع عشق میان سلیم و راحیل همچنان وجود دارد گرچه همانند زمانی که سلیم با راحیل ازدواج نکرده بوده چندان جذاب و قصه ساز نیست. حداقل می توان گفت این عشق تقویت و تشدید نشده و انگیزه جدی برای مخاطب ایجاد نمی کند. اما سلیم که زمانی تمامی ذهنش را این عشق شکل می داد اکنون نمی تواند همچنان گذشته بوده باشد. به تعبیری، سلیم حاضر در شام که جوانی عاشق پیشه بود و ارزویش رسیدن به معشوقش راحیل بود نمی تواند در صفین و در مراتبی عالی تر در کربلا حاضر باشد مگر انکه نگاهش به عشق تغییر کرده باشد. او زمانی قادر است مضمون عالی همراهی با امامِ خود را بر دوش بکشد که از این عشق نیز عبور کرده باشد. داستان در صورتی که نتواند این عشق بزرگتر را به نمایش بگذارد در حقیقت مخاطب خود را دچار نوعی واپس گرایی و دوگانگی کرده است زیرا مخاطب در طول داستان وصال این دو را می خواهد. اما اکنون می بیند حضور در میدان جنگ بار دیگر مانع این وصال شده است. در حالی که غرض نویسنده ان است که حضور در رکاب امام و معرفت به امام و عشق به امام را در صدر توجهات خود قرار دهد. ایا جز این است که یاران پیامبر اکرم صلوات الله علیه در توجه به دنیا و مظاهر ان از جمله زن و زندگی به دوران جاهلیت رجعت کردند. ایا جز این است که راحیل و عشق او برای سلیم نیز مظهری از این دنیا است. بنابر این کسی که به رکاب امام خود می رسد باید از دنیا گذشته باشد و این گذشت و عبور تنها عبور معرفتی نیست. بلکه باید از انها دل کنده باشد. این بدان معنی است که داستان تنها زمانی در القای درونمایه خود موفق خواهد بود که کام مخاطب را با عشقی متفاوت از عشق سلیم به راحیل و از جنس عشق به امام شیرین سازد. در این جهت سلیم در سیری استکمالی از عشق راحیل به عشقی بالاتر و فراتر می رسد.
همچنین باید توجه داشت یکی از عوامل توفیق داستانهای عاشقانه جنس عشق و تزاید ان در طول داستان است. باید پرسید سلیم عاشق چه چیزی در راحیل شده و ان چیز تا چه حد برای خواننده نمایشی شده است. دلایل زیادی برای عشق وجود دارد که سطحی ترین و بازاری ترین انها صورت و چهره زیبا است. به نظر می رسد راحیل نمادی کلیشه ای از این شخصیت ها باشد. زیرا هم تک دختر خانواده است. هم بسیار زیبا است. گرچه این زیبایی نمایش داده نمی شود. هم از خانواده سرشناس و ثروتمندی است. هم واجد حیا و عفاف است و هم عاشق و محب امیر المومنین است. این خصوصیات موجب می شود این عشق بیش از انکه رنگ و بویی اختصاصی و شخصی بگیرد و به تعبیری شخصیت پردازی شود کلیشه ای از تمامی محاسن است که نمی تواند سلیم را تعریف کند. عشق بیش از ان که از جانب معشوق باشد کششی است که مستقینما شخصیت عاشق را پرداخت می کند. سلیم باید با تمامی وجود و کاستی ها و قوت هایش با تمامی حساسیت ها و امال اش به راحیل عشق بورزد. به تعبیری عشق واقعی گمشده فرد عاشق است. از سوی دیگر این عشق که با فراق همراه است باید در فرایند تزایدی بیش تر و بیش تر شود. اما عشق سلیم به راحیل تقریبا راکد است و تغییری نمی کند. نکته دیگر ان است که سلیم برای فهماندن عشق خود به راحیل نیز مشکلی ندارد یعنی توافق و تفاهم کاملی میان انها وجود دارد. در حالی که بروز مسئله در هر یک از این مراحل می توانست داستان را به سمت و سوی پیچیده تری ببرد. این سئوال که شاید اساسا راحیل درک درستی از عشق و حالات سلیم نداشته باشد و حتی خلاف آن فکر کند می توانست به داستان جانی دوباره ببخشد.
نکته دیگر تقسیم بندی شخصیت ها بر اساس پیش فرض های ساده ای است که بیش از آنکه تاسیسی باشد کاملا همخوان و همسو با پیش فرض های مخاطب است. تقسیم بندی شخصیت ها در دو جبهه اسلام و کفر یا اسلام و نفاق تقریبا از ابتدای کار در داستان دیده می شود. نتیجه اولیه این تقسیم بندی آن است که مخاطب اساسا مشکلی در شناخت آدمها ندارد. بلکه با یک پیش فرض ابتدایی که داستان نیز در ساخت آن موثر نبوده است اطرافیان معاویه و علاقمندان به او را افرادی منافق می داند و نزدیکان امیر المومنین علیه السلام را افرادی حق طلب می داند. این پیش فرض درباره شخصیت های موثر در داستان اولا زمینه های تحیر و فتنه را در جهان داستانی آشکار نمی کند. نکته مهم آن است که اثر داستانی تاریخی باید بتواند مخاطب را به تجربه تاریخی ببرد. یعنی تجربه ای در زمان و مکان و تا حد مقدور باید بتواند برخی پیش فرض های پدید امده برای مخاطب در پس از سالیان را مخدوش ساخته یا مورد ترددید قرار دهد تا زمینه برای فهم زمان و زمانه وقوع داستان اماده شود. به نظر می رسد نویسنده و بخصوص راوی دانای کل مفسر کاملا بر اساس پیش فرض مخاطب به سراغ داستان رفته و زمینه را برای فهم شرایط فتنه و بخصوص کسانی که در شام زندگی می کنند و اساسا در تحیر واقعی هستند آماده نمی سازد. اما این پیش فرض ها موجب می شوند غرض اصلی روایت تاریخ، یعنی مرور و نمایش چگونگی فرایندی که جامعه السلامی را به جامعه طبقاتی اشرافی تبدیل می کند را تامین نمی نماید. این معضل به اموری متعدد مربوط است. نخست انتخاب مکان و زمان است. شام هیچگاه خاستگاه اسلام نبوده و محل نزول وحی نیز نیست. تنها پس از رحلت پیامبر اکرم است که با فتح شام اسلام به آن سرزمین وارد می شود. اما این ورود و معرفی ناقص بوده با زعامت معاویه اساسا اسلام انگونه که بوده به ان سرزمین عرضه نشده است. پس توجه به شام نمی تواند مقصد فرایند سازی را به نمایش بگذارد. از سوی دیگر شخصیت های جبهه نفاق یعنی معاویه و افرادی همانند ان از جمله افرادی نبوده اند که جزو صحابه صدیق پیامبر به حساب بیایند. زندگی منافقانه انها از ابتدای اظهار پذیرش اسلام به همین منوال بوده است بنابر این چنین شخصیت هایی برای نمایش فرایند تغییر و تحول مناسب نیستند. در درجه سوم حتی اگر چنین شخصیت هایی برای فرایندی اینچنینی انتخاب شده باشند لازم است دوره زمانی انها به عنوان مثال از زمانی که معاویه کاتب وحی بوده است تا زمانی که خلافت را غصب می کند نمایش داده شود که روایت رمان “پس از بیست سال” اساسا به این فرایند نپرداخته است. نتیجه انکه به جای نمایش فرایند ما با نتیجه یک فرایند مواجه هستیم. علاوه بر اینکه جبهه گیری اشکار راوی و ابتناء متن بر پیش دانسته ها و پیش داشته های مخاطب اساسا اجازه نمی دهد از تصویر ذهنی رایج درباره معاویه فراتر رویم و او را انگونه که اهالی شام “خال المومنین” می دانسته اند تصور کنیم. در حقیقت معاویه تنها با جبهه واقعی و پلیدی ظاهری اش اشکار شده است نه با انچه می نموده است. این البته تصمیم گیری و قضاوت رادرباره معاویه ساده می سازد و حتی پیش داشته ها درباره معاویه را تایید می نماید. در جبهه حق نیز اینگونه است. گرچه پدر سلیم (هشام) با مالک اشتر همراه بوده است و اکنون در لشکر معاویه است. زید برادر سلیم با امام حسین علیه السلام همبازی بوده است و اکنون در لشکر عمر سعد قرار دارد. اما فرایند تبدیل و تحول انها به نمایش گذاشته نشده است. از سوی دیگر کسانی چون ابوذر و مالک اشتر افرادی هستند که سخت به امیرالمومنین نزدیک و به ایشان دل بسته اند. به تعبیر دیگر افراد راسخی وجود دارند در هر دو جبهه که در کفر خود باقی مانده یا ایمان غیر متزلزلی داشته اند و این افراد کسانی نیستند که بتوان با عنوان “پس از بیست سال” از انها به عنوان افراد تحول یافته یاد کرد. در حقیقت انچه باعث ضعف اسلام و خروج ان از مسیر صحیح بوده است حضور منافقان و کسانی بوده که رنگ عوض کرده و در راه حق استقامت به خرج نداده اند.
این پیش فرض های ساده در موقعیت شام و موقعیت کوفه وجود دارند. البته این نکته نیز بسیار با اهمیت است که موقعیت کوفه با موقعیت شام کاملا متفاوت است. طیف های فکری و جبهه بندی های سیاسی و اعتقادی در انجا با شام که اساسا تصویری از اسلام را ندیده است تفاوت دارد. اما در کوفه نیز ملاقات سلیم با افرادی چون مالک اشتر، امام علی علیه السلام،عمار و دیگران عملا موجب می شود او در معرض جبهه های دیگر فکری قرار نگیرد و به سرعت به سمت جبهه حق تمایل پیدا کند.
توجه به این نکته در پرداخت شخصیت سلیم و نحوه ارتقاء او نیز اهمیت می یابد. تردیدی در این نیست که سلیم دچار تحول فکری نشده است بلکه در یک فرایند کمالی به رشد رسیده است. زیرا او از اغاز نیز با معاویه و منشش همسو نبوده است در میهمانی هایش شرکت نمی کرده است و با نفاق و دروغ بیگانه بوده است. حتی نسبت به روش پدرش نیز منتقد و معترض است. پس تحولی در سلیم رخ نداده است. بلکه دچار استکمال شده. در نتیجه داستان سلیم نمی تواند داستانی نمایشگر نزول حاکمیت اسلامی باشد. عدم تحول به معنای تغییر فکری کامل در سلیم طبعا نتیجه انتخابهای نویسنده است. روشن است که نویسنده مایل نبوده است سلیم را کاملا فردی معتقد و همسوی با معاویه فرض کند زیرا در این صورت همراهی و همدردی مخاطب را با شخصیت نخست روایت اش موجب نمی شده است و از سوی دیگر تحول چنین شخصیتی چندان اسان نخواهد بود. بنابر این با تحول کامل مواجه نیستیم. این بدان معنی است که تغییر اندکی که در سلیم رخ داده است تغییری ظاهری است. او پیش از ان که به جبهه امام علیه السلام بپیوندد نیز از نظر اعتقادی و احساسی همسو با امام و معاند با معاویه است. در نتیجه ظهور تردیدهای جدی در او بوقوع نخواهد پیوست. این بیش از هر چیز به معنای ساده کردن مسئله برای گره گشایی نهایی است. اما ایا در واقع مسئله به همین سادگی بوده است؟ ایا طوفانهای بنیان کن تردید و نفاق به همین راحتی قابل دفع بوده است؟ به نظر می رسد که اینگونه نیست. با این وجود چه عواملی در چنین تغییری دخیل بوده اند؟ مهمترین این عوامل فارغ از نحوه تربیت و پیش داشته ها و احساساتی که نسبت به دو گروه دارد تصوری است که قرار است در طول داستان و در جریان مشاهده وقایع برای او ایجاد شود. در حقیقت در سیر تغییر سلیم داستان با قرار دادن او در موقعیت هایی او را به اندیشه تغییر می کشاند. بدون طراحی چنین موقعیت هایی و روایت داستانی از انها چنین تغییری نمایش داده نمی شود بلکه گزارش می شود. این تصور توسط دو گروه و دو دسته سیاسی و اعتقادی شکل می گیرد. دسته نخست معاویه و بنی امیه و همفکران و همراهان انها هستند که به صورت مشخص در حاکمیت شام جلوه کرده اند و البته سلیم با انها ارتباط دارد و برخی مجالس خصوصی تر انها و اخبار پشت پرده را می داند. گروه دیگر جبهه حق و به صورت مشخص اما علی علیه السلام است. گرچه تا پیش از حضور در صفین سلیم اساسا موقعیت مشترکی با این گروه ندارد بلکه بیشتر اعتقاد قلبی او و نشست و برخواست او با ابوذر و مالک اشتر است که او را به این جبهه پیوند می زند. اما این دو جبهه هیچ گاه با یکدیگر برابر نیستند تا بتوانند تردیدی و در نتیجه حرکتی واقعی را در او ایجاد کنند. بلکه در تمامی طول داستان برای خواننده تردیدی باقی نمی ماند که سلیم به جبهه امام خواهد پیوست. به تعبیری شناعت دستگاه معاویه و پرداخت سطحی که از ان می شود انقدر اشکاه و منزجر کننده است که هیچ مخاطبی را به تردید درباره قضاوت بین این دو جبهه نمی کشاند. در نقطه مقابل جبهه حق انگونه قدرتمند و اشکار جلوه می کند که تردیدی در حقانیت ان نیست. علاوه بر اینها تقسیم بندی دو گروه به لحاظ تاریخی چندان واقعی نیست. بلکه گروه ها و نحله های متعددی در هر دو سپاه حضور دارند. حتی کسانی که در جبهه حق هستند نیز کاملا به امامت امیرالمومنین معتقد نیستند و تنها او را خلیفه چهارم می دانند. به تعبیر دیگر نویسنده با ساده سازی شرایط و جبهه بندی ها و رویکردها و نحله ها و گروه ها و احزاب سیاسی به دو جبهه کار حل گره و تردید را برای سلیم هموار کرده است.
نکته مهم دیگر جنس تردیدهایی است که برای سلیم پس از خوش گمانی، محبت و ایمان به امیرالمومنین ظاهر می شود. عامل اصلی این تردیدها اخباری است که از کوفه می رسد و حاکی از ان است که امیرالمومنین قاتلان خلیفه سوم را پناه داده است و بزرگان صحابه را کشته و مردم را به مسلمان کشی کشانده است. علی القاعده در فضای پر تشنج شام و با وجود تمامی بدبینی ها این اخبار نمی تواند برای سلیم مسئله ساز باشد. زیرا او ایمان کاملی به امام علی علیه السلام دارد و رویه و رفتار یاران امام چون ابوذر و مالک اشتر نیز این را تایید می کند. پس انچه این اخبار می تواند ایجاد کند این است که سلیم به دنبال صحت و سقم اخبار برود و تنها در صورت صحت اخبار است که تردید به سراغش خواهد امد و این را با سابقه گذشته امام همخوان نخواهد یافت. اما تنزل تردیدها به اخبار نیزکافی نیست. بلکه به نظر می رسد انچه محل تردید برای برخی ها بوده است ملقمه ای از اگاهی و گرایش ها است. در بخش اگاهی تلقی ناقص و غلط از جایگاه امام معصوم و تفسیرهای غلط از قران کریم و تزلزل های اعتقادی سبب ساز و مشکل ساز هستند و در ورطه عمل نیز تردیدهای ناشی از ضعف های نفسانی و شهوات و دنیا پرستی مانع محسوب می شوند. سلیم به نحو واقعی دچار هیچ کدام از این موانع به نحو جدی نیست. زیرا تردید درباره امیر المومنین بعد حکمی وکلامی یا معرفتی و تفسیری پیدا نمی کند و در طول راه نیز مانعی نفسانی برای او وجود ندارد. گرچه امید می رفت تا عشق به راحیل بتواند تا حدودی برای سلیم مانعیت ایجاد کند اما راحیل همواره همراه سلیم بوده و با رفتن او مخالفت جدی ندارد.
اما عامل مهمی که موجب می شود تعلق سلیم نسبت به شام بریده شده و تصمیم بگیرد از انجا کوچ کند در حقیقت طراحی نقشه قتل راحیل توسط دربار معاویه است. به تعبیری در طراحی داستان، شناخت دشمن و قضاوت درباره او توسط شخصیت اصلی ساده سازی شده است. چرا که تا پیش از اطلاع از تصمیم بر قتل جان راحیل که برای سلیم بسیار مهم است انگیزه در او ایجاد نشده بود. اما با این خبر نفرت از معاویه در او تشدید می شود. در حقیقت مسئله ای اعتقادی و مبنایی و سیاسی و معارفی تبدیل به مسئله ای شخصی می شود و با قاتل معرفی شدن معاویه است که سلیم از دمشق رانده می شود.
موضوع دیگری که محل تامل است، تحقیقات تاریخی مرتبط با این داستان است. سنجش چستی و چگونگی و تکافو این تحقیقات در رمان تاریخی ناظر بر تئوری رمان تاریخی و فهم نسبت تجربه با روایت داستانی و درجات و متعلقات تحقیق در روایت تاریخی است. رمان تاریخی –بلکه به نحو مضاعفی که در اثاری چون پس از بیست سال مشاهده می شود- تاریخ نیست. البته در اینکه تاریخ فی نفسه می تواند داستانی را رقم بزند یا خیر می توان به امکان تحقق ان عقلا و امتناع تحقق ان نوعا اذعان کرد. روایت تاریخی به دلیل نحوه گزارش از انسان و واقعه و غایت اطلاع رسانی اش و مواردی از این دست نوعا قادر نیست روایت داستانی ارائه کند و در نمایش تام و تمام متعلق خود موفق باشد. از جهتی دیگر این گونه برای رمان بودن نیز مقیدات و موانع مضاعفی نسبت به رمانهایی با موضوعات ازاد دارد. همچنین باید توجه داشت مراد از رمان تاریخی صرفا تحقق یک واقعه در بطن تاریخی نیست. چرا که ظرف زمان و تحقق زمانی واقعه از ضرورت های روایت داستانی نوین است. زمان خود هویت بخش و پرداخت کننده شخصیت و مسئله است. بنابر این زمانی که از رمان تاریخی یاد می شود به طیفی از رمانها توجه داریم که زمان تنها در انها پسزمینه نیست. بلکه وقایع تاریخی، شخصیت های تاریخی و بیش از انها جریانات تاریخی در ان مورد توجه قرار می گیرند. میزان تعهد به تاریخ در رمان تاریخی در جای شناسی رمان در این طیف پر تنوع قابل بررسی و اندازه گیری است. اما به نظر می رسد تحقیقات تاریخی امری فراتر از تعهد تاریخی است. به تعبیری نویسنده همانقدر که نیازمند توجه به بود و نمود شخصیت و وقایع تاریخی است نیازمند درک و تجربه ای از شرایط و زمانه و بطنهایی است که شخصیت در ان کنشگری کرده و وقایع در ان رخ می دهند. حتی در صورتی که در رمانی تاریخی صرفا نویسنده از بستر تاریخی بهره برده و هیچ شخصیت یا واقعه تاریخی مضبوط و مستندی را محور روایت خود قرار ندهد همچنان از تحقیق و تجربه بسترهای تاریخی بی نیاز نیست. این بدان سبب است که فارغ از تحفظ صدق و تطابق با واقع در روایت داستانی، رمان در صدد تاثیر گذاری بر مخاطب است و این تاثیر گذاری جز با واقع انگاری و نمایش جهان داستان ان گونه که رخ می دهد ممکن نیست.
همچنین لازم است میان تحقیق تاریخی و تجربه تاریخی تفاوت قائل شد. تفاوت تحقیق تاریخی صرف و تحقیق تاریخی به غرض روایت داستانی از تاریخ در ان است که محقق تاریخ، صرفا به دنبال گزاره های مستند تاریخی است و می خواهد از خلال روایت ها، روایت صادق یا روایت اطمینان بخشی را بیابد و از این مجرا به شناخت تاریخ و شخصیت های ان نایل شود. اما محقق داستان نویس فراتر از یافته محقق تاریخ به دنبال تجربه تاریخ است. این تجربه تاریخ اقتضا می کند محقق داستان تاریخی از یک سو به جزئیات و نکات تاریخی توجه کند که برای تاریخ نگار از اهمیت چندانی برخوردار نیست و از سوی دیگر در خلال تحقیق تاریخی به تجربه غیر مستقیم از جهان زیستی، اندیشه ای و احساسی شخصیت ها نزدیک شود و خود را با انها هم افق سازد. این بدان جهت است که روایت داستانی از تاریخ به غرض همطرازی مخاطب با شخصیت در تجربه داستانی است و این مهم جز با نمایش تجربه ممکن نخواهد شد.
در صورتی که تحقیقات تاریخی با تحقیقات فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی همراه نشود به این معنی خواهد بود که رمان تاریخی از نظر وقایع و زمان و مکان وقوع تاریخی است اما به لحاظ هویتی تاریخی نیست. گویا شخصیت های امروزی در بطن تاریخی شان همانند شخصیت های امروزی فکرمی کنند، زندگی می کنند و احساس می کنند. البته قضاوت درباره نسبت پس از بیست سال با منابع تاریخی اسان نیست. منابع در این زمینه بسیارند و تحریفات تاریخی نیز در این زمینه زیادند. فهم روایت صحیح و درست البته نیازمند اجتهاد تاریخی است. اما به نظر می رسد نویسنده محترم برخی منابع را دیده است.
نکته دیگر در تحقیقات تاریخی برای روایت داستانی ضرورت تعریف تحقیقاتی در حوزه های غیر تاریخی است. بخصوص در موضوع امامان شیعه علیهم السلام و پیامبر اکرم صلوات الهه علیه، به نظر می رسد تحقیقات تاریخی برای فهم انها اساسا کافی نیست. بلکه برخی اصول اعتقادی و مبنایی أشرف و اعلای از روایت های تاریخی اند به نحوی که اگر روایت های تاریخی با این اصول در تعارض قرار گیرند باید روایت های تاریخی را تاویل کرده یا انها را به کناری نهاد. این بدان معنی خواهد بود که اجتهاد تاریخی برای روایت از مقطعی که شخصیت امام علیه السلام نیز یکی از شخصیت های حاضر و دخیل و موثر در ان است به نحوی که کنش و منش و گفتار امام در روایت ذکر می شود جز با تحقیق و درک درست و حکمی و کلامی ممکن نیست. در رمان پس از بیست سال جنبه تحقیقات تاریخی کاملا بر جنبه تحقیقات کلامی و عرفانی و معارفی چربیده است. به بیانی دیگر، امام شناسی موضوعی متفاوت از تاریخ شناسی است و زمانی تاریخ فهمیده می شود که امام و جایگاه و علم و مرتبت او فهمیده شود. در غیر این صورت تاریخ مبهم خواهد بود و قضاوتهای اشتباهی درباره ان صورت خواهد گرفت. این همان مسئله ای است که در تاریخ وقوع رمان پس از بیست سال نیز برخی منحرفین دچارش شدند. انحراف برخی شخصیت های مهم تاریخ اسلام صرفا به واسطه درغلطیدن به شهوات و تمایلات دنیایی نبوده است بلکه منشا فکری و تحلیلی و شناختی داشته است. شیخ کلینی و غیر او از حضرت صادق(علیه‌السلام) روایت کرده‌اند: که این دعا را تعلیم زراره فرمود که در زمان غیبت و امتحان شیعه بخوانند: َللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى. “خدایا خود را به من بشناسان، زیرا اگر خود را به من نشناسانی فرستاده‌ات را نشناخته‌ام، خدایا فرستاده‌ات را به من بشناسان، زیرا اگر فرستاده‌ات را به من نشناسانی حجّتت را نشناخته‌ام، خدایا حجّتت را به من بشناسان، زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه می‌شوم.”
به تبع مقدمه فوق، “محبت” امام، نتیجه معرفت به امام است و محبت بدون معرفت می تواند در مقاطع مهم و تعیین کننده تاریخی چالش ساز باشد. رمان “پس از بیست سال” در نمایش این ابعاد ژرف در امام علی علیه السلام و پیامبر اکرم صلوات الله علیه توفیق چندانی نداشته است. غرض اصلی این داستان مبنی بر تحلیل اسباب صعود و نزول شخصیت ها و جامعه اسلامی در نسبت یابی با رهبر و ولی الهی جز با تعیین این نمایش ممکن نیست. چرا که اگر مردم شام اسلامی جز اسلام و قران منزل بر پیامبر اکرم را برگزیده اند جز با عدم معرفت نسبت به جایگاه پیامبر اکرم صلوات الله علیه و جانشینان ایشان نبوده است و در نقطه مقابل اگر فرض ان است که سلیم در نهایت باید در کنار امام قرار گیرد جز با معرفت به امام حاصل نمی شود. معرفتی که جایگاه شخصیت های برجسته تاریخی منوط به ان است. چنانکه روایتی از امام سجاد علیه السلام است که فرمودند: لوعلم‌ ابوذر ما في‌ قلب‌ سلمان‌ لقتله‌. اگر ابوذر بر آنچه‌ در دل‌ سلمان‌ بود اطلاع‌ مي‌يافت‌، او را مي‌كشت‌. میزان اطاعت و ولایت پذیری بخصوص در مقاطع حساس تاریخی نتیجه میزان همین معرفت است. چه بسا برخی از یاران و شیعیان نیز در برهه هایی از زمان بر امام حاضر خود معترض شده و نسبت به عملکرد امام إشکال می کردند. اما همراهی و همگامی در همه شرایط که اوج ولایت پذیری است جز با معرفت به امام و جایگاه امام حاصل نمی شود. در صلوات شعبانیه که از امام سجاد علیه السلام وارد شده امده: «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ ‏‏لاحِقٌ.» هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
سئوال دیگر ان است که چه معرفتی در امام موجب محبت و علاقه کسانی چون سلیم و راحیل به امام شده است؟ پاسخ این امر را باید در رویکرد اصلی رمان یعنی “عدالتخواهی” جست. به نظر می رسد مهمترین معیار تقسیم بندی و تفکیک جبهه حق و باطل در رمان برگرفته از معیار عدالت خواهی است که بر اساس ان طیف جبهه کفر و نفاق بر ثروت اندوزی و ظلم به رعایا حرکت می کنند و در نقطه مقابل جبهه حق و امام علی علیه السلام طرفدار عدالت است. این نه تنها جبهه و موضع اصلی رمان است بلکه مهترین و برجسته ترین ویژگی که در کلام افرادی چون ابوذر و مالک و در اندیشه سلیم نسبت به امام می گذرد ان است که امام این تفاوت ظلم الود میان ثروتمندان و پابرهنگان را برنمی تابد. اما رویکرد عدالت خواهانه تبدیل به کنش داستانی نشده است. سلیم در طول زندگی اش در شام شاهد معضلاتی از جمله ظلم به طبقه فرودست و ثروتمندی و ریخت و پاش و اشرافیت طبقه حاکم و مرتبطان با انها بوده است. روایت داستانی تلاش کرده است از سویی این دوگانگی را توصیف کند. حضور سلیم در محله های فقیر نشین شام و سبک زندگی ابوذر که در کنار فقرا مسکن گزیده است و خود نیز از کمترین مواهب مادی برخوردار بوده منتقد ریخت و پاش های دستگاه بنی امیه است، در حقیقت تلاشی برای نمایش این دوگانگی است. اما سلیم در این میان در کدام نقطه ایستاده است؟ ایا او از فقر رنج می برد؟ پاسخ این است که خیر او در خانواده ای رشد کرده است که پدر خانواده فردی با نفوذ و مورد اعتماد معاویه است و از مواهب دنیایی نیز بی بهره نبوده است. ظاهرا سلیم مشکلی با وضعیت خانوادگی خود ندارد. حتی سلیم فردی زاهد مسلک نیز نیست و هدایای معاویه برای عروسی اش را نیز می پذیرد. به املاک پدری اش در شهرهای مختلف سرگشی می کند و زندگی مرفهی دارد. پس فقر مسئله جدی او در زندگی نیست. اما ایا فقر برای او مسئله ای اجتماعی، اعتقادی یا سیاسی است؟ ایا او از رنج مردم در عذاب است و می خواهد برای اصلاح جامعه کاری کند؟ به نظر می رسد اینگونه نیز نیست. اوسالهاست در شام زندگی می کند و حتی ملاقات سلیم با ابوذر و دیدن حال و روز مردم و شنیدن از سیره امیر المومنین نیز نظر او را برای مقابله با رویه معاویه تغییر نداده عزم او را جزم نمی کند. بلکه انچه بیش از هر چیز به او انگیزه می دهد ظاهرا عشق است. به نحوی که حتی همراهی او با لشکر اسلام و از میان برداشتن لشکر روم نیز مسبب از عشق او به راحیل است:«فراموش مکن که من برای وصال تو ارتش روم را در هم شکسته ام پس تو را اسان از دست نخواهم داد.»ص۳۸۹٫ بنابر این شخصیت سلیم دغدغه عدالتخواهی ندارد. ظاهرا عدالت ورزی معیاری برای تشخیص حق و باطل از سوی او است. لذا زمانی که به کوفه می رود و میبیند امیر المومنین علیه السلام با دستان خود بیت المال را به تساوی میان مردمان تقسیم می کند و زندگی ساده ای دارد عدالت را به وضوح می بیند و ایمانش به ایشان افزایش پیدا می کند. اما این برخورد چه چیزی را حل می کند؟ استطاعت انچه سلیم از امیر المومنان در کوفه دیده است اقتضای ان را دارد که بداند علی علیه السلام بر خلاف انچه در شام شایع شده است فردی عادل است. نه بیش از ان. اما فارغ از انکه علی علیه اسلام عادی است و علی القاعده در جنگ با معاویه ایا اصل عدالت ورزی و عدالت خواهی و عدالت دوستی در سلیم وجود نداشته است؟ اگر وجود داشته است چرا درباره معاویه سکوت کرده است؟ به تعبیری بر اساس اصل حسن عدالت، جبهه گیری سلیم بر علیه معاویه نیازی به شناخت امیر المومنین نداشته است. بلکه این شناخت تنها در زمانی نیاز است که سلیم ناگزیر باشد میان معاویه و علی علیه السلام یکی را انتخاب کند.
اما جایگاه عدالت خواهی و میزان قوت و قدرت ان در شناخت عادل و امام و ولی امر کدام است؟ این تیغ تا چه میزان قدرت برش دارد؟ تردیدی در این نیست که معاویه حتی ظواهر امری که ابوبکر و عمر ان را تا حدودی رعایت می کردند رعایت نمی کرد و بر خلاف سیره انها رفتار می نمود و فرزند ملعونش یزید نیز بیش از او این نفاق و اشرافی گری را اشکار کرد. اما مسئله رعایت عدالت اقتصادی با امامت دو چیز متفاوت اند. چه بسا کسانی که در لشکر امیر المومنین بر او اشکال می کردند معتقد بودند علی علیه اسلام را به دلیل خوی اشرافی گری عثمان برگزیده اند و با رویه ابوبکر و عمر مخالفتی نداشته اند. بنابر این با پیش فرض عدالت طلبی ان هم در معنای ساده و تک جهتی اش اشکال ویژه ای بر خلیفه اول و دوم نمی توان گرفت انگونه که مردم ولی ناشناس زمانه امام علی علیه السلام درباره ایشان قضاوت می کردند. این محتوای تعبیر لملک یبقی مع الکفر و لایبغی مع الظلم. را تایید می کند. یعنی اگر حکومتی کافر باشد اما عادل باشد جنبش و گرایش عدالت طلبی با ان مشکلی ندارد در حالی که اساس رویه ای که معاویه ان را پایه ریزی کرد در خطایی بود که در سقیفه بنیان نهاده شد.
اما عدالت در معنای واقعی اش فراتر ا عدالت اقتصادی است و در معنی امام شناسانه ان غصب جایگاه خلافت رسول الله خود مصداق اکمل و اتم ظلم است. به نظر می رسد رویکرد عدالت خواهانه به عنوان یکی از فروع و شاخه ها و ثمرات ولایت معصوم به صورت انحصاری مطرح شده است و مناشی و مجاری ان فراموش شده است. د رحقیقت شان و مرتبه امام به لحاظ رویکرد داستانی به جنبه عدالت گری تقلیل یافته است:« سلام بر تو ای امام عادل»ص۴۷۶٫ «علی در قلب هر ان کس که در برابر ستم گران نعره می کشد و در مقابل ضعیفان و مظلومان به لرزه می افتد خیمه ای به پا کرده است.»ص۵۹۹٫ «علی پرومته ای است که مردمان در جست و جوی اویند. اوست که عدالت را هم چون شراره ای از اتش حیات بخش برای انسان ها به ارمغان اروده … اری محبوبم من علی را این گونه یافته ام.» ص۶۰۷٫ عمار تفاوت اسلام امیر المومنین علیه السلام و معاویه را اینگونه تشریح می کند:« عدالت… …. تا ان زمان که رسول خدا از انان خواست که به عدل رفتار کنند و دست از ستم گری و تعدی بر مردمان بکشند ان گاه بود که خون و خشم و شکنجه و نبرد اغاز گشت. اری اسلامی که به عدالت نرسد کفری است که لباس توحید به تن کرده است.»ص۵۳۷٫ این همان مغز اندیشه ای است که در رمان دنبال می شود.
نکته مهم دیگر ان است که در صورتی که رمان طرح تحول یا رشد را دنبال کند و بخواهد مضمون مورد نظر خود را که عدالت خواهی در پی معرفت امام و در راستای ولایت به نمایش بگذارد نیازمند طراحی مسئله و کشمکشی در این حوزه است. اما در کلیت امر رمان “پس از بیست سال” را باید رمانی حادثه محور” و نه مضمون محور و شخصیت محور دانست. روایت داستانی تلاش دارد با طرح حوادثی که بیشتر به جنگ و ستیز ها، فرار و تعقیب ها می پردازد در مخاطب ایجاد جذابیت کند. انبوهی از صفحات کتاب به این امر اختصاص یافته است. تمرکز بر عالم بیرونی و فراغت یا کم توجهی به عالم درونی که محمل و محل ظهور تردید های عملی و شک های ذهنی است عملا بعد علمی و پردازشی شخصیت ها را محل تردید قرار داده است. علاوه بر این بسیاری از حوادث و ماجراهای بیرونی از این دست حتی مرتبط با محوریت عدالت خواهی نیستند و بلکه بالاتر از ان ارتباطی با موضوع اصلی یعنی بررسی چیستی و چرایی تحول شخصیت های دینی یا جامعه اسلامی به ارتجاع گذشته ندارند.
نقشی که برای سلیم در مواقع تاریخی در نظر گرفته شده است تجاوز از بایسته های تاریخی است. تردیدی در این نیست که سلیم شخصیتی خیالی است. سئوال این است که چه نیازی بدان است که سلیم تا حد یکی از سرداران لشکر امام و سفیر او در صفین معرفی شود تا حدی که بدون حضور او نتیجه جنگ تغییر می کرده است. سلیم در کنار کسانی چون حجربن عدی، سلیمان بن صرد و مختار قرار می گیرد. در ادامه شخصیت های تاریخی چون مختار و مالک اشتر به فرمان عمار برای ازادی سلیم از اسارت دست به کار شده لشکر امام را ترک می گویند و طی نبردی با نگهبانان، سلیم را ازاد می کنند. اما کار به اینجا ختم نمی شود و از انجا که سلیم نگران سرنوشت همسرش راحیل در دمشق است و می هراسد ذوالکلاع همسرش را از اوجدا کند راهی دمشق می شود و همین شخصیت های تاریخی با ورود به دمشق او را در رهایی راحیل کمک می کنند. این رویه حتی در پایان روایت و واقعه کربلا نیز رخ می دهد و سلیم و فرزندش جزو شهدای کربلا معرفی شده، راحیل نیز جزو اسرای کربلا قرار می گیرد.
به نظر می رسد نقش افرینی تاریخی سلیم در ماجرای صفین و تخیل خطوط داستانی که شخصیت های مهم تاریخی را درگیر خود می کند طرحی فراتر از روایت تاریخ به واسطه طراحی شخصیتی خیالی است. نوعا روایت های تاریخ معصومین به غرض تحفظ بر تاریخ و جلوگیری از وهن معصوم با طراحی شخصیت های خیالی هم از خط داستانی مشخص و منسجمی را رقم می زنند و هم این امکان را برای خود محفوظ می دارند که با فاصله ای مشخص به روایت از معصوم بپردازند. روایت پس از بیست سال گرچه از این شیوه برای رعایت فاصله لازم با معصوم علیه السلام استفاده کرده تا به خیال پردازی و انتساب امر غیر تاریخی به معصوم دست نیازد، با این وجود چنین محدودیتی را درباره وقایع تاریخی قائل نبوده است. در حقیقت به جای انکه شخصیت مخیل غیر تاریخی به کمک تاریخ امده به وضوح و در عین حال حفظ استناد ان کمک کند در برهه هایی از داستان این شخصیت های تاریخی هستند که با همه هیمنه شان وارد داستان خیالی شخصیت اصلی می شوند تا به اهمیت او افزوده و روایت او را جذاب سازند. نویسنده در این بخشها نه تنها از حدود تاریخی خارج شده است بلکه منطق وقوعی را فدای قصه گویی و جذابیتهای ان کرده است. گروهی متشکل از سلیم و شخصیت های تاریخی چون مالک و مختار و اشخاص دیگر چون مهاجر و ابراهیم برای رهایی دادن راحیل وارد دمشق می شوند و دمشق را به اشوب می کشانند تا راحیل را ازاد سازند! طبق منطق داستان این گروه اندک قادرند امنیت دمشق را به چالش بکشند و معارض جدی نیز ندارند چون بسیاری از سربازان و محافظان دمشق به صفین رفته اند. اما داستان به این سئوال پاسخ نمی دهد که با وجود چنین ضعفی چرا لشکر اسلام به قلب حکومت معاویه یعنی دمشق حمله نمی کند. اینکه عده ای از فرماندهان و شیعیان ناب امیرالمومنین برای نجات شخصیتی تاریخی شام را به اتش بکشند و بدون مزاحمی سلیم را ازاد کنند به نظر تحریف تاریخی مهمی به حساب می اید.
اما اوج این شخصیت پردازی را باید در جای گذاری سلیم در میان یاران اباعبدالله الحسین دانست. پرسش ان است که ایا روایت داستانی مجاز است با پرداخت تخیلی از شخصیتی او را به چنین مقامی برساند که در میان شهدای کربلا باشد. گرچه در تعداد و نام شهدای کربلا اختلاف است و منابع تاریخی در این باره اتفاق نظر ندارند. اما این اجمال مصحح ورود شخصیت خیالی به این گروه نخواهد بود. شهدای کربلا انسانهای ممتازی اند که در کلام معصوم مثلی برای انها وجود ندارد. امام حسین علیه السلام می فرمایند: «فانی لا أعلم أصحابا أوفی و لا خیرا من أصحابی و لا أهل بیت أبر و أوصل من أهل بیتی؛ فجزاکم الله خیرا» در چنین شرایطی، چطور می توان شخصیتی خیالی را در میان این بزرگان قرار داد؟!
باید پرسید چرا سلیم برادر رضایی فرزند مالک اشتر معرفی شود؟ نویسنده نشان داده است در تلاش برای گره گشایی و تردید زدایی از شخصیت از تولید خاطرات مشترک یا روابط مشترک بهره برده است. بسیاری از شخصیت های این روایت چون هشام، زید، حوراء و سلیم از امیر امومنین خاطرات خوبی به یاد دارند. حتی هشام در زمانی بازوی علی علیه السلام بوده است: ص۶۱۹٫ تلاش برای نسب سازی نیز چنین تلاشی است برای ساده کردن گره ذهنی سلیم و ایجاد پیوند عاطفی میان او و شخصیت های جبهه حق تا به سادگی درباره حضورش در لشکر حق تصمیم بگیرد.
جایگاه زاویه دید دانای کل از مسائل مورد توجه و مورد بحث در این داستان است. اصل ممتاز در ادبیات داستانی نوین غیبت نویسنده است به نحوی که این غیاب زمینه حضور خواننده را در جهان داستان مهیا کرده او را اماده تجربه داستانی مشابه شخصیت اصلی نماید و از این معبر به دریافت درونمایه داستان نایل شود. زاویه دیدهای بیرونی بخصوص زاویه دید دانای کل از اشکارترین زاویه دیدها در حضور نویسنده اند. رمان “پس از بیست سال” از چنین راوی ای استفاده کرده است. راوی که جهت گیری خود را چه در ترتیب و نحوه بیان چه در اعلام موضع و توصیف و تفسیر شخصیت ها مخفی نمی کند. این راوی نه همه انچه از شخصیت های منفی باید نشان داده شود را نشان می دهد و نه در توصیف جبهه دشمن از بیان مفاسد و نواقص انها به صورت اشکار و صریح ابا می کند. در نقطه مقابل جبهه حق را می ستاید و دل بستگی و طرفداری خود را از این جبهه اعلام می نماید.
فقدان خطوط موازی داستانی با استفاده از دیدگاه دانای کل از ضرورت های این رمان است. داستان می توانست از خطوط موازی داستان استفاده کند خطوطی که نقش ضد قهرمان را در مقابل قهرمان اصلی یعنی سلیم پر رنگ سازد. گرچه روایت داستان به صورت ترتیبی بخصوص زمانی که از سلیم جدا می شود به دربار معاویه می اید و تلاش دارد مسئله سلیم را به نحوی به درباره معاویه بکشاند تا این بخش موازی روایت در ارتباط با قصه اصلی تعریف شود اما حداقل از دو جهت این تلاش کامیاب نیست. چرا که اولا اینگونه القا می شود که یکی از خطرات عمده ای که معاویه را تهدید می کند از سوی سلیم است که این قطعا تحریفی تاریخی است. دیگر انکه انچه در داستان موازی و در درباره معاویه می گذرد هم وزن و همسو با جریان داستان سلیم نیست.
تصویری که از ابوذر در این داستان نمایش داده شده چگونه است؟ ابوذر شخصیت برجسته ای در تاریخ اسلام و شیعه است. از میان اصحاب پیامبر بزرگ اسلام، کمتر کسی را می توان یافت که به پای ابوذر غفاری برسد و ویژگی های فراوان و به ظاهر گوناگون را با تفکر، آزاداندیشی، مجاهدت نفس و سخت کوشی به دست آورده باشد. درباره او امده است: امام صادق(ع): «کان اکثر عباده ابی ذر رحمه الله علیه التفکر و الاعتبار.» اما ماهیت این تفکر در کار نیامده است. تنها ابوذر فردی از دنیا بریده است که تلاش می کند مردم را بر علیه معاویه بشوراند. بلکه این شورش ها نوعا ناکام بوده و نتیجه ای جز اسارت و مجروحیت و شهادت مردمان تهی دست ندارد. به نظر می رسد چنین نمونه ای نتیجه تحقیقات تاریخی بدون انضمام معارفی است که در روایات امده است. صدها روایت درباره عقل و تفکر در منابع شیعی وجود دارد که اشراف و اطلاع درباره انها می توانست ذهنیت نویسنده را درباره تفسیر واقعی روایتی که در شان ابوذر امده تغییر دهد. بلکه به تعبیر امروزی ابوذر یک متفکر مبارز بود و شان فکری و اندیشه گی اش مقدم بر شان مبارزاتی اش بوده است.این چیزی است که در روایت نیامده است. البته به نظر می رسد چنین پرداختی از شخصیت تاریخی ابوذر بیش از هر چیز به انتخاب ساختار داستانی “پس از بیست سال” باز می گردد. روایت در این رمان از جهتی همچنان خود را از زیر سایه تاریخ خارج نکرده است. گویا نویسنده اصرار دارد از هر چیزی بگوید فارغ از اینکه این هدف در ساختار داستانی اش براورده می شود یا خیر.
اما در بحث پرداخت، توصیفهای رمان قابل قبول و در مقاطعی درخشان است. اوج این روایت که ریتمی تند دارد در روایت صفین است. تصاویر واقعا خوب روایت شده اند و تاثیر گذارند. این از توانایی نویسنده در تصویر گری حکایت می کند. گرچه هر چه در طول رمان به پیش می رویم ریتم داستان تند شده و نویسنده تعجیلی در روایت دارد و دیگر انکه جنبه های تاریخی بر جنبه های داستانی غلبه می یابد.
در پایان باید اذعان داشت “پس از بیست سال” داستانی نجیبانه و در جهت و جریان ادبیات داستانی متعهد پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. رمان روایت نجیبانه ای از شهوت رانی و دنیا طلبی در دربار معاویه و شام دارد. نویسنده در مقاطعی که به لحظه های عاشقانه سلیم و راحیل نزدیک می شود نیز از استفاده ابزاری از عشق پرهیز کرده است. با وجود انکه می دانیم جریان روشنفکری عموما در ورود به چنین موقعیت هایی از جذابیت های ممنوع ان برای خوانده شدن داستان استفاده می کنند. قلم نجیبانه و دغدغه مند نویسنده “پس از بیست سال” قابل احترام است.
احمد شاکری
۸/۷/۹۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *