نگاهی به «ویولون‌زن روی پل»/روایتی که مثل نویسنده‌اش زلال نیست

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «ویولون‌زن روی پل» نوشته خسرو باباخانی یک اتوبیوگرافی از زندگی نویسنده و درگیری او با اعتیاد است. نویسنده با شهامت و بدون هیچ ترسی، بدون سانسور از سال‌ها دست و پنجه نرم کردن با اعتیاد سخن می‌گوید. این‌کتاب توسط انتشارات جام جم منتشر شده و پیش‌تر در گفتگویی با نویسنده اثر به آن پرداختیم که در این‌پیوند قابل دسترسی و مطالعه است: «سخت‌ترین تصمیم یک‌ نویسنده/ اعتیاد ۳۰ ساله‌ای که ترک شد»

احمد شاکری داستان‌نویس و منتقد یادداشتی درباره این‌رمان نوشته و در اختیار مهر قرار داده است.

مشروح متن این‌یادداشت را در ادامه می‌خوانیم؛

“ویولون زن روی پل، روایت سفری از ظلمت به نور” نوشته اقای خسرو باباخانی در طول زمان اندک پس از انتشار به عنوان یک روایت “متفاوت” و “خلاف معمول” توجه طیفی از نویسندگان و خوانندگان را به خود جلب کرده است. حضور و همراهی جمعی از نویسندگان و کنشگران ادبی در مراسم جشن تولد نویسنده در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که با معرفی این کتاب همراه بود و امکان ویژه ای که به این کتاب از سوی سیمای جمهوری اسلامی تعلق گرفت تا “تایید” و “تبلیغ” شود در جلب نظر نسبی مخاطبان بی تاثیر نبوده است.

کتابها بیش و پیش از ان که نتیجه “تجربه”، “مهارت” و “اراده” نویسندگانشان در روایت ان باشند، از ابشخوری ادبی نشات می گیرند که دوره های ادبی ابستن ان بوده و نویسنده را برای نوشتن یا ننوشتن، روایت یا عدم روایت امری ترغیب می کنند. از نظر این قلم، انتشار “ویولون زن روی پل” نه به جهت ویژگی های ادبی که به واسطه برجسته سازی فضایی که برای ان، پیش و پس از انتشار تدارک دیده شده، حائز اهمیت است. حتی بدون توجه به یادداشتی که خسرو باباخانی در مقدمه کتاب اورده است می توان دوگانه ایجاد شده (ایجاب-نفی) درباره قالب‌های “اعتراف نامه ای” را در باره این اثر جدی انگاشت. تجربه تاریخ ادبی پس از انقلاب اسلامی در برهه ها و موضوعات مختلف حاکی از این است که “اندیشمندی”، “دانشمندی” و “باورمندی” به عنوان پیشران فضای ادبی کمتر دخیل بوده و ادبیات در مقاطعی دچار “التهاب های مقطعی” شده است.

اقبال به اثر یک نویسنده ان در دهه هفتم زندگی، رخدادی کم پیشینه است. گرچه مهارت های ادبی با گذشت زمان در نویسندگی بر خلاف برخی هنرهای دیگر رو به افول نگذاشته و فزونی می گیرد. اما نوعا اثار پر مخاطب و برجسته نویسندگان در دهه های میانی دوران نویسندگی شان خلق می شوند. بنابر این پرسش از اینکه چرا و چگونه “ویولون زن روی پل” به جایگاهی فراتر از دیگر اثار نویسنده ان دست یافته موضوعیت پیدا می کند. فرض هایی در این باره قابل طرح است. اول اینکه، انچه در فرایند تبلیغ و انتشار این کتاب موضوعیت دارد نه “نفس کتاب” که “نویسنده” ان است. بر این اساس نویسنده از کتابی که نوشته بزرگتر است. این چندان مهم نیست که کتاب از چه منظری نوشته شده و دارای چه ویژگیهایی باشد. بلکه جشن انتشار این کتاب در حقیقت جشن بازگشت نویسنده ان به دنیایی تازه و حرکت از ظلمت به نور است. مقصدی که در ان خبری از مواد افیونی و زندگی تاریک متاثر از ان نیست. دوم انکه، کتاب ویولون زن روی پل در قالب “زندگی نامه” و با رویکرد “اعترافی” نوشته شده است.

انتشار این کتاب و آگاهی از انچه بر نویسنده آن گذشته است برای دوستان و اشنایان خسرو باباخانی به عنوان نویسنده کاملا “غافلگیر کننده” بلکه “غیر قابل باور” بود. نویسنده “ویولون زن روی پل” برای بسیاری –بلکه غالب- مرتبطین او برای دهه ها چیزی دیگر می نمود و این افشاگری “تلخ” و “بهت اور”، طیفی از مخاطبان را به صورت خاص برای دانستن سرگذشت پشت پرده فردی شناخته شده ترغیب کرد. سوم انکه در نگاهی کارکرد گرا و با اذعان به “انتحار” شخصیتی نویسنده، اقرار به ناگفته ها و واقعیت های مکتوم توسط او به غرض انتقال “تجربه” درگیری با مواد افیونی و “هشدار باش” به کسانی که به ان مبتلا هستند امری “شجاعانه” و “ایثارگونه” تلقی شد.

نگارنده معتقد است منطق انتشار و تبلیغ این کتاب از ابعاد “فنی-قالبی”، “محتوایی-مضمونی” و “شرعی-اخلاقی” قابل نقض است و جریانی که این دست اثار را تشویق می کند، بدون اشنایی با ظرفیت های ادبیات و اثار و تبعات چنین اثاری به ان دامن زده است.

“ویولون زن روی پل” سرشار از تجربه است. البته تجربه ای “یک سویه”، “گزینش شده” و “نه چندان عمیق”. در این زندگی نامه با تجربیات بسیاری مواجه هستیم که برای مخاطبان این کتاب –یا حداقل کسانی که تجربه اعتیاد به مواد مخدر نداشته اند- نو و جذاب است. با این وجود روایت از این تجربیات”خام فروشانه” و به لحاظ کارکردهای هنری و ادبی “حداقلی” است. در اثبات چنین ادعایی به ابزارهایی بسیار فراتر از “توصیف” و “جزیی نگری” که در گزارش نویسی ها و خاطره نویسی ها معمولا استفاده می شوند نیاز داریم. همچنین به درک بهتری از قالب “زندگی نامه” و تفاوت های ان با “قالب داستان” نیاز خواهیم داشت. تا دریابیم نویسنده این کتاب می توانست با بهای کمتری از جنس بیان مافی الضمیر و افشای زندگی شخصی خود، به اورده های ارزشمند تری برای مخاطب دست یابد.

گرچه نویسنده به قصد نیل به “اجر الهی” این کتاب را نوشته و تصمیم جدی خود را بر لزوم اقرار با تعبیر “من در برابر مردم سرزمین ام نه ابرویی دارم نه اعتباری” اشکار ساخته، اما همچنان در مدار اعتراف و افشاگری دست به عصا حرکت کرده و چارچوبهایی را برای خود یا اطلافیان خود ترسیم کرده است. تجربه واقعی امری چند لایه و ذو ابعاد است که در ارتباط انسان با خود و دیگران پدید می اید. داستان با فراخنای خود دقیقا به اعتبار توجه به این لایه ها غنا می یابد و ادبیات زرد از ادبیات جدی و متاملانه تفکیک می پذیرد. به این دلیل است که خاطرات هم به دلیل ضیق تجربی و هم به واسطه مخفی بودن برخی از انچه در وقوع پدیده‌ها و کنشگری انسانها از راوی مخفی می ماند هم به واسطه ناگفتنی بودن امور دیگر قادر نیستند به بلندای رمان قد کشیده و “انسان داستانی” خلق کنند.

مشخص است که خسرو باباخانی در بیان تجربه خود، به خود بسنده کرده است و افراد دخیل در تجربه خود را که در مجموع اضلاع پنهان تجربه او هستند تا حد قابل توجهی از دایره اعترافات خود بیرون رانده است. این به نظر می رسد بیش از ان که ناشی از عدم علم او به احوالات دیگر شخصیت ها و مرتبطین یا ناتوانی از روایت انها باشد مشخصا ناشی از چارچوبی است که او برای اعترافنامه خود طراحی کرده است.

رمان انرژی و تاثیرش را از چیزی می گیرد که هیچ خاطره یا مستند نگاری توان برابری با ان را ندارد. به همین دلیل است که رمانها بر صدر می نشینند و خاطره نگاری ها در ذیل انها واقع می شوند. واضح است دست نویسنده برای طراحی داستان در این رمان باز نبوده است که اگر بود و تاکیدی بر حفظ واقعیت و شخصیت خود در اثر نمی کرد ظرفیت های بیشتری در اثر ایجاد می شداما طیفی که انتشار این کتاب و احیانا کتابهایی از این دست را نه تنها “نکوهش” نکرده که نویسنده معترف به آن را درخور “تحسین” می دانند، بر وجه کارکردی آن تاکید دارند. به این معنی که اصل اولی عدم اعتراف است مگر انکه چنین اعترافی نتایج و اثار ترجیح بخشی برای ان داشته باشد. فی المثل در کتاب “ویولون زن روی پل” در صورتی که هدایت طیف مخاطبان درگیر با مقوله اعتیاد جز با انتشار چنین اثاری ان هم در قالب اعتراف نویسی ممکن نباشد این ضرورت، مجوز چنان اعترافی خواهد بود. تردیدی در این نیست که بخشی از جذابیت این اثر به واسطه “واقعی” بودن ان است و اینکه مخاطب تقریبا اطمینان دارد انچه می خواند تجربه خیالی نیست بلکه تجربه واقعی است. اما نه تنها این جذابیت منحصر در قالب اعتراف نامه نویسی نیست، بلکه به دلایل متقن داستانی، قالب رمان مخیل به مراتب در کنجکاو ساختن مخاطب، خلق شخصیت و انتقال معنی از قالب زندگی نامه بالاتر و نافذتر است.

خسرو باباخانی به دلایلی که مهمترین ان “رعایت واقع” است از تمامی ظرفیت های داستان نویسانه‌اش در روایت این اثر استفاده نکرده است. اگر نویسنده تجربیات خود را دستمایه طراحی داستان مخیل قرار می داد به مراتب با اثر سخته و پخته تری مواجه می بودیم. اثری که از محدودیت های روایت واقع عبور کرده و دستش در تمامی انچه در واقع رخ نداده یا رخ داده و ارزش روایی نداشته یا ارزش روایی داشته و بنابر محظوراتی توسط نویسنده روایت نشده بازتر می بود. رمان انرژی و تاثیرش را از چیزی می گیرد که هیچ خاطره یا مستند نگاری توان برابری با ان را ندارد. به همین دلیل است که رمانها بر صدر می نشینند و خاطره نگاری ها در ذیل انها واقع می شوند. واضح است دست نویسنده برای طراحی داستان در این رمان باز نبوده است که اگر بود و تاکیدی بر حفظ واقعیت و شخصیت خود در اثر نمی کرد ظرفیت های بیشتری در اثر ایجاد می شد.

نکته دیگری که در ترویج و تبلیغ چنین اثاری نوعا از قلم می افتد، نادیده انگاشته شده یا در نتیجه “اجتهاد” غیر علمی و شخصی واژگونه تلقی می شود مقوله “فقه داستان” و “اخلاق داستان” است. ذهنیت ادبیات با گزاره های شناخته شده ای مانوس است. از جمله انکه به تأسی از ادبیات غرب عده ای از روشنفکران مدعی شدند کسی نمی تواند به نویسنده باید و نباید کند یا اینکه نویسنده در هیچ ظرف و قالبی نمی گنجد. چنین ادعاهایی که منشا ان ادبیات ترجمه ای اومانیستی غربی بود، بدون توجه به مبادی انسان شناسانه، خدا شناسانه و اثار تربیتی و اخلاقی، صدمات جبران ناپذیری به ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وارد ساخت. ورود شیوه های اعتراف گونه به تقلید انچه در ادبیات غرب پدید امد نیز از این مجرا قابل تحلیل است. ایا فقه و اخلاق بر داستان حاکم هستند؟ میزان این حکومت و احکام آن چگونه تعیین می شود؟ اینکه نویسنده ای راضی شود تا با دست شستن از آبرو، دست به اعتراف در امور شخصی اش بزند محل تامل است. فرضِ اینکه انسان درباره خود مختار به انتخاب است و می‌تواند درباره مال و ابروی خود، خود تصمیم بگیرد، انها را ضایع کند مبنای شرعی ندارد. بلکه این امور از سوی شارع نهی شده و در منابع فقهی از محرمات شمرده شده است. همانطور که انسان شرعا مجاز به اتش زدن مال خود یا مجروح ساختن عضوی از اعضای بدن خود نیست مجاز به هتک ابروی خود نیز نیست.

نگارنده این نویسنده عزیز و گرامی را سال‌ها می‌شناختم. ایشان برای بنده همواره محترم بوده‌اند. هیچ گاه درباره او انچه را در این کتاب اعتراف کرده، گمان نمی کردم و البته در جستجوی دانستن آن هم نبودم. این وضعیت نه در تلاش نویسنده ای به نام خسروباباخانی که به واسطه ستاریت الهی حاصل شده بود. خداوند اینگونه است که حافظ ابروی بندگانش است. نه تنها اجازه نمی دهد دیگران به ابروی کسی دست درازی کرده و او را رسوا کنند بلکه به خود فرد نیز چنین اجازه ای نمی دهد. سئوال این است که چنین اعتراف نامه ای ایا موافق با ستاریت الهی و خواست الهی در پرده پوشی از گناه یا خطای بندگان است یا مخالف ان است؟ چرا باید کسانی که نسبت به ایشان گمانی نداشته یا گمان حسن و خوبی در طول زندگی داشته اند، مرتبطین ایشان یا شاگردانشان با تصویری دیگر درباره شان مواجه شوند؟ چرا تصویر شفاف خود را به عنوان فردی مهربان و با مرام و درستکار در ذهن کسانی که ایشان را می شناختند یا در اینده با ایشان اشنا می شدند شکستند؟!

ایا تمامی بندگان بدون خطا هستند؟ ایا تمامی کسانی که گرفتار مواد مخدر هستند دچار گناه و ظلم به خود و دیگری نشده اند؟ ایا کسی که زنا کرده، غیبت کرده، دزدی کرده، بد اخلاقی کرده، خیانت در امانت کرده و دهها و صدها گناه دیگر، انها هم در صورت نجات –که فرض داستان ویولون زن روی پل است- باید دست به اقرار بزنند و کرده خود را در میان مردم اعلان کنند؟ در این صورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ایا آبرو بری در جامعه رایج نخواهد شد؟ چرا خداوند جز در مواردی که خود فرد به خطای مضاعف، متجاهر به ظلم و گناه خود باشد ابروی او را حفظ می کند؟ به نظر می رسد پاسخ این است که فرد به خود خداوند بازگردد و از کرده خود اظهار پشیمانی کند و خداوند توبه پذیر توبه او را بپذیرد و او سربلند به زندگی خود در نزد مردم ادامه دهد

می‌توانیم فرض کنیم -به فرض محال- در اسلام اعتراف به گناه و جار زدن آن در میان مردم مجاز باشد، آیا بردن آبروی دیگران نیز جایز است؟ پدر خسرو بابا خانی به گمان نگارنده فردی محترم بوده و نزد دیگران اعتبار داشته است. ایا جایز است آبروی آن مرحوم در این کتاب برده شود و به دله دزدی متهم شود؟ ایا جایز است نویسنده، با انتشار این کتاب نسل خود و نوادگان ش را که در اینده متولد می شوند مورد اتهام قرار داده و انها را به واسطه عمل پدر بزرگشان بدنام سازد؟

اما جدای از ابعاد فقهی و اخلاقی این روایت که به نظر نگارنده محل تردید جدی بلکه نهی شرعی است، “ویولون زن روی پل” وجه روایی و کارکرد روایی دقیق و درستی نیز ندارد. ایا تنها راه کارکرد پیدا کردن روایت این است که لزوما بر پیشانی آن “تجربه واقعی” حک شود؟ در این صورت اساسا چرا رمان می نوشته می شود و تجربیات خیالی و شخصیت های ساخته ذهن را روایت می کنیم؟ ایا شخصیت های خیالی می توانند در مخاطب ایجاد انگیزه کنند و به او جهت دهند؟ قطعا جواب مثبت است. بلکه رمان تخیلی به نحو جدی تری این کار را نسبت به خاطرات انجام می دهد. در این صورت چرا این تاثیر را بر عهده رمان گذاشته نشود؟ چه ضرورتی داشته این کتاب را به عنوان خاطرات واقعی و با محوریت شخصیت حقیقی خسرو باباخانی منتشر شود؟ چرا نویسنده نام شخصیت ها را تغییر نداده و ان را به عنوان داستانی خیالی منتشر نکرده است؟ بدیهی است هر کارکردی که در این شیوه از روایت بیان شود، بالاتر و بهتر از ان در رمان قابل اجرا و عمل و تحقق است.

خسرو باباخانی انسانی زلال است. او از ظلمت به نور رسیده و در این تردیدی نیست. اما نمی توان این وصف را برای روایت او نیز صادق دانست. روی سخن نگارنده نه با نویسنده یک اثر بلکه با مجموعه عواملی است که بدون توجه به عقبه و پیشینه و مبانی فکری یک روایت و اثار و تبعات ان در حوزه ادبیات روایی و مخاطبان برای ان اثر و اثار مشابه ریل گذاری می کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *