انقلابی از هیچ به هیچ/نقد “مارون”

باسمه تعالی
انقلابی از “هیچ” به “هیچ”
نقد و بررسی رمان “مارون”
نوشته بلقیس سلیمانی
نشر چشمه؛ چاپ نخست:۱۳۹۵؛ ۲۰۱ صفحه

چکیده “مارون”
داستان در شهری به نام مارون از توابع گوران و نزدیک به شهر کرمان اتفاق می افتد. زلیخا به دنبال شوهرش درویش که زن دیگری اختیار کرده به کرمان امده است و شوهرش را مجبور می کند به مارون بازگردد. او برای تهدید شوهرش دختر بچه شش ماهه اش را بر زمین می کوبد و می کشد. درویش (شوهر زلیخا) به مارون می اید. کنار مارون گودالی عمیق وجود دارد که مارونی ها چیزهای مختلفی را در ان می اندازند. زلیخا نیز بچه مرده اش را داخل گودال می اندازد. خاتون دختر نوجوان زلیخا است که در مدرسه مارون درس می خواند. خاتون پیشکار معلم مدرسه (اقای سلاطوری) است. خاتون توسط سلاطوری دستمالی شده و نسبت به او احساس خاصی دارد. اقا کور و خانم گنو از ساکنان کنار گودال هستند. اقا کور پیرمردی کور است که حرف های عجیب می زند و گویا اینده را می بیند. خانم گنو هم رفتارهای عجیبی دارد و مارونی ها معتقدند با اجنه در ارتباط است. خانم گنو هر از چند گاه توسط جوانان مارون باردار می شود. بچه اش را سقط می کند و ان را داخل گودال می اندازد. فیض و مظفر از اقا کور می شنوند که رادیو گفته است انقلاب در راه است. اقا کور می گوید سیل خواهد امد.
صمد پسر دیگر زلیخا است. او در مدرسه توسط کاووس پسر خان ده (جلال خان) تحقیر می شود. صمد به مهر نسا از دختران مارون علاقه پیدا کرده است اما جلال خان که پدر و مادر مهرسا خدمتکارش هستند او را از این کار منع می کند.دایی عزیز از خوزستان به مارون می اید. او در شرکت نفت کار می کند. او زمستانها برای شکار کبک به مارون می اید. در مارون مشهور است که دایی عزیز ساواکی است. مارون مورد حمله مارها قرار می گیرد. برخی این را نشانه امدن قحطی و بلا می دانند. و در نهایت معتقد می شوند بیرون امدن مارها از گودال نشانه زلزله ای به نام انقلاب است که همه چیز را زیر و رو کرده است. بزرگان مارون به همراه رییس درمانگاه و برخی ادارات دیگر گه گاه که به مارون می ایند کنار گودال عرق می خورند. انها معتقدند جایی برای نگرانی نیست و انقلاب انقدرها هم که بی بی سی می گوید جدی نیست. صمد که از این ها دل خوشی ندارد تصمیم می گیرد در مارون تظاهرات راه بیندازد. اقا کور پیش بینی می کند روزی صمد جای همین ادمها را بگیرد. در ایام جشن سده صمد و دوستانش با شعار نویسی و شعار “مرگ بر شاه” مدرسه را تعطیل می کنند. انها این جشن را خیانت به خون شهدای انقلاب می دانند. در نهایت تظاهراتی با حضور شصت هفتاد نفر و خواندن قطع نامه ای برگزار می شود. سربازها به دنبال سربازی فراری به مارون می ایند. اما سرباز داخل گودال افتاده است. صمد نوار دکتر علی شریعتی را گوش می کند و خاتون با اینکه معنای شعرهای انقلابی را نمی داند انها را گوش می کند. سربازها صمد را دستگیر کرده با خود می برند. صمد از زندان ازاد می شود و به عنوان قهرمان در مارون مطرح می شود. او تنها زندانی سیاسی گوران است. اما صمد تنها ۱۸ سال دارد و اساسا در عمرش تنها یک کتاب بیشتر نخوانده است. برادر الیاس که به او “برادر نخعی” می گویند وعده می دهد که به زودی انها وارثان زمین می شوند. انقلابی ها تصمیم دارند در اولین اقدام زمین های خان را تصرف کنند. برخی القاب در مارون عوض می شود. انقلابی ها معتقدند حفظ انقلاب از انقلاب کردن مهم تر است. انها یکی از اتاقهای شهرداری را تصرف می کنند و اسلحه به دست می گیرند. صمد تصمیم می گیرد دیگر به مدرسه نرود.
با امدن دایی عزیز، صمد ماشین او را پنچر می کند و خبر امدنش را به جوانهای انقلابی می دهد تا او را به عنوان ساواکی دستگیر کنند. دایی در نهایت توسط جوانان انقلابی دستگیر می شود. زلیخا با دستگیری برادرش عزیز باعث و بانی این اشوب را لعن و نفرین می کند. برادر نخعی می گوید دایی عزیز اعتراف کرده از مهره های مهم ساواک بوده است. صمد از اینکه دایی اش را لو داده احساس غرور می کند. دایی عزیز اعدام می شود. نخعی از ضرورت های انقلاب برای صمد سخن می گوید اما او از این حرف ها چیزی سرش نمی شود. صمد با کمک برادر نخعی جسد دایی عزیز را دور از چشم مردم به داخل گودال می اندازند. زلیخا با شنیدن این خبر از خدا می خواهد داغ پسرش صمد را به دلش بگذارد. اقا کور پیش بینی می کند روزی برسد که گودال مارون پر از جنازه شود چون ادمیزاد از کشت و کشتار سیر نمی شود. جوانان انقلابی با صدور بیانیه ای که فجایع ایران را زیر سر ارباب ها و خرده مالک ها می داند تور والیبال مدرسه را اتش می زنند. این بیانیه با عنوان بیانیه شماره یک جوانان انقلابی مارون تکثیر می شود. زلیخا همچنان برای صمد ارزوی مرگ می کند. کامله (مادر شهروز) برای پسرش از خاتون خواستگاری می کند. اما زلیخا به انها جواب رد می دهد.صمد ماجرای دل دادگی اش به مهرنسا را به الیاس می گوید. الیاس نامه ای را از زبان صمد برای مهرنسا می نویسد و هر انچه از نخعی درباره اهداف انقلاب شنیده است را برای مهر نسا تحریر می کند. نامه را صمد به مهرنسا می رساند اما چون نامه اسم ندارد مهرنسا گمان می کند خواهانش الیاس است. صمد نا امید می شود. الیاس نامه دیگری با نام صمد می نویسد. اما مهرنسا پاسخ نامه را نمی دهد و صمد به الیاس بد گمان می شود. مهر نسا اولین دختری در گوران است که چادر به سر می کند و می شود نماینده زنان انقلابی و مردها را می ترساند. جوانان انقلابی مارون تصمیم می گیرند تراکتور جلال خان را اتش بزنند انها نقشه ای طراحی می کنند که با دزدیدن نفت از انبار زلیخا تراکتور را اتش بزنند. دید صمد نسبت به مادرش و زنان عوض می شود او زنان را ناقص العقل می داند و از بی غیرتی پدرش گله می کند که چرا اختیار زندگی اش را به زلیخا داده و مادرش ما مردم معامله می کند. صمند با قلندر که برای معامله کالا به خانه شان امده گلاویز می شود. زلیخا در دفاع از قلندر وارد می شود و زلیخا و صمد همدیگر را ضرب و شتم می کنند. زلیخا از خدا می خواهد صمد نابود شود. زلیخا حالتی همچون جنون پیدا می کند و مدام به انقلاب و انقلابی ها بدو بیراه می گوید. خاتون هم مشغول فرش بافی است. خاتون در اتش سوزی خانه می سوزد. صمد با مزدای نارنجی شهرداری که توسط انها تصرف شده خاتون را به بیمارستان بافت می رساند. در طول ۲۱ روزی که زلیخا در بیمارستان پیش خاتون است صمد برای مردم بر علیه مالک ها دادخواست می نویسد. او به همراه الیاس تصمیم دارند کاری کنند که مردم بتوانند زمین های مالک ها را تصرف کنند و برای این کار هم ایه و روایت می تراشند. با امدن زلیخا او صمد را از خانه بیرون می اندازد.
زلیخا معتقد است این انقلاب یک درد و مرض است. چون صمد را دیوانه کرده و احترام او را ندارد و قیم رعیت ها شده است. برخی از مردم مارون با زلیخا موافق بوده و برخی دیگر به صمد افتخار می کنند برخی هم نسبت به کارهای صمد بی تفاوت اند. اقا کور معتقد است بلایای بیشتری در راه است. زلیخا با کمک گرفتن از مردم اش نذری می پزد تا مصیبت از خانه اش برود. صمد با گلوله ای کشته می شود. همه این قتل را زیر سر جلال خان می دانند. اقا کور می گوید جوان مرگی امده و زنان بسیاری بیوه خواهند شد. با ظنین شدن به جلال نخعی و عده ای از مردم به خانه جلال می روند اما او را پیدا نمی کنند. در مراسم دفن صمد عده ای بر علیه خان شعار می دهند و دسته های سینه زنی راه می اندازند. برادر نخعی سخنرانی می کند و می گوید انقلاب یکی از بهترین فرزندانش را از دست داده است. انقلابی ها بقایای استخوانهای میتی را از قبر صمد بیرون می ریزند و با اعتراض بچه خرده مالک ها نزاعی در می گیرد. انقلابی ها کنار قبر صمد سینه زنی می کنند و تظاهرات راه می اندازند و شعار “مرگ بر امریکا” و “مرگ بر شاه” سر می دهند. در ادامه جوانان به سراغ خانه جلال خان می روند و ان را اتش می زنند.
اقا کور جایش توی قبرستان است و ادعا می کند از مرده های مردم محافظت می کند و برایشان قران می خواند. او متهم است که با خانم گنو روابط نامشروع دارد و در قبرستان زناکاری راه انداخته است. خانم گنو سالی دو سه بچه نامشروع سقط می کند. اقا کور این حرفها را تهمت می داند و فساد گنو را به گردن جوان های مارون می اندازد. اقا کور معتقد است دنیا دست بچه ها افتاده است. جسد صمد از قبر بیرون می اید. مشخص نیست چه کسی این کار را کرده است. جسد را داخل گودال مارون انداخته اند. متهم اصلی پسر جلال خان است. اقاکور معتقد است این جوانان مارون را به خاک سیاه می نشانند. پسر اقا ماشاءالله در این ماجرا به مقصر اصلی کمک کرده و متهم است. فیض (برادر صمد) می گوید از متهم انتقام خواهد گرفت. فیض با ترک مدرسه تصمیم می گیرد از قاتلان برادرش انتقام بگیرد. او بیشتر وقتش را در پایگاهی که محل اجتماع جوانان انقلابی است صرف می کند. الیاس و عده ای از جوانان در کنار گودال و در جوار خانه درویش صورت قبری برای صمد درست می کنند. از داخل گودال مارون صداهای عجیب و غریب و ناله و فریاد به گوش می رسد. اقاکور معتقد است باید به داخل گودال قفل انداخت. زلیخا با خود یک گونی قفل می اورد و ان را دانه دانه داخل گودال می ریزند. سلاطوری از اقا کور که پیش از این شراب می فروخته است تقاضای شراب می کند. اقا کور عذر می اورد که زمانه عوض شده است. سلاطوری هر شب عرق می خورد. اقای سلاطوری می ترسد توسط جوانان انقلابی مثل فیض به عنوان عنصر ناباب تصفیه کند. فیض که در تعقیب قاتلان صمد تا سیستان و بلوچستان رفته است با لباس بلوچی به مارون می اید. او نتوانسته است جلال خان را پیداکند. زلیخا دست به دامان دعانویس ها می شود. سنگ قبر صمد توسط فردی تکه تکه می شود. فیض تصمیم می گیرد سنگ قبر تازه ای برای صمد تهیه کند.
فیض و چند جوان دیگر یکی از اتاقهای مدرسه مارون را تصرف و تبدیل به پایگاه می کنند. تصمیم می گیرند کار پایگاه شبانه روزی شود و نیروهای دیگری را به خدمت بگیرند. انها تصمیم می گیرند تفنگ های اهالی را جمع اوری کنند و به پایگاه بیاورند. اسم انجا پایگاه مقاومت مارون نام می گیرد. تصمیم می گیرند مراقب اهالی باشند و برای خطاکاران مارون پرونده تشکیل دهند تا مارون از عناصر ناسالم پاک شود. برای اولین قدم دستشویی مدرسه را تمیز می کنند. حتی به صورت عملی به بچه ها طریقه نشستن روی سنگ دستشویی را نمایش می دهند. زلیخا انها را مشتی بی کاره می داند معتقد است مارون بی صاحب نیست و انها باید به سراغ کار خودشان بروند. جوانها تصمیم می گیرند برای خانم گنو که بدنام است و دور گودال شبها می گردد برنامه ای بریزند. برخی از اهالی از اینکه کار مارون دست چند بچه افتاده است گله مندند. جوانها روی مادرانشان اسلحه می کشند. زلیخا یکی از جوانها را خلع سلاح می کند. فیض به مارون می اید. جوانها تصمیم می گیرند شاخه خواهران را نیز در پایگاه راه اندازی کنند. انها مهر نسا را گزینه خوبی برای عضویت در پایگاه می یابند. جوانها خانم گنو را به کرمان می فرستند که از مارون بیرون باشد.
روز علفه و روز قبل از عید فرا می رسد. کار جوانهای انقلابی نهی از منکر جوانهای بی قید و بند است اما با بی اعتنایی انها مواجه می شوند. مهرنسا هم به عنوان شاخه خواهران زنها را نهی از منکر می کند. فیض معتقد است مارون درست بشو نیست. جوانها تصمیم می گیرند مظفر را هم که کاری جز تخمه شکستن کنار گودال ندارد و دائما با خودش گل یا پوچ بازی می کنند به عضویت پایگاه در اورند. انها برایش کلاس اموزش سلاح می گذارند. اما مظفر از نوارهای شریعتی خوشش نمی اید و علاقه ای به کتاب خواندن ندارد. فیض معتقد است ادمی که اسلحه به دست بگیرد عوض می شود. اسلحه و قدرت ادم را مرد می کند و همه بچه های پایگه به عشق اسلحه وارد ان شده اند. مظفر در نگهبانی از گودال انجا را به رگبار می بندد. جوانها تصمیم می گیرند برای تفتیش ماشینهایی که به مارون وارد شده یا از ان خارج می شوند ایست بازرسی بگذارند. انها در صددند جلال خان و برخی جنایتکاران دیگر را دستگیر و محاکمه کنند. انها از جوانی شیشه های عرق می گیرند. اقا کور متهم به فروش عرق است. انها معتقدند اقا کور را هم باید همانند خانم گنو از مارون بیرون بیندازند. عده ای از اهالی با این تصمیم مخالفند و معتقدند این بچه های تفنگ به دست عاقبت مارون را به روز سیاه می نشانند. جوانها حکم می کنند اقا کور باید هشتاد ضربه شلاق بخورد. اقا کور می گوید این هنوز از نتایج سحر است. اقاکور شلاق می خورد و در شبی نگهبان گودال خیر می اورد که اقا کور خودش را داخل گودال انداخته است.برفو که معلول و هم خانه اقا کور است می خواهد خودش را داخل گودال بیندازد. برای اقا کور هم همانند صمد صورتی از قبر کنار گودال درست می کنند.
فیض از زلیخا می خواهد مهرنسا را برایش خواستگاری کند. زلیخا از کرمان برای مهرنسا انگشتر و تحفه می خرد و او را برای فیض نامزد می کند. با مردن اقا کور برفو گستاخ می شود. جوانها دورش را می گیرند و شایع می شود او خودش را دراختیار جوانها قرار می دهد. جوانان انقلابی خانه برفو را خراب می کنند. جوانهای انقلابی و جوانهای طرفدار برفو با هم درگیر می شوند و چند نفر برفو را داخل گودال می اندازند.
سلاطوری کشته می شود. در حین تمیز کردن سلاح تیری توسط اسد یا فیض شلیک می شود و سلاطوری می میرد. اسد و فیض را به عنوان متهم می برند. اسد به مارون بر می گردد و می گوید فیض اتهامش را قبول کرده است. در مراسم سلاطوری مادر زنش به زلیخا می گوید پسران او تخم نفاق و چند دستگی را در مارون پاشانده اند باعث و بانی خیلی بد بختی ها شده اند. گل بس انگشتر نامزدی را به زلیخا پس می دهد و می گوید مهرنسا قسمت پسر او نیست. فیض ازاد می شود و می گوید مقصر نیست. او برای انتقام خون صمد بار دیگر راهی سفر می شود. صدای اژیر قرمز به گوش می رسد. خبر شروع جنگ و بمباران تهران توسط هواپیماهای عراقی از رادیو پخش می شود. زلیخا فیض را راهی می کند و خودش هم گم می شود. هیچ کس او را در مارون و گوران هیچ وقت نمی بیند.

درباره رمان “مارون” نوشته بلقیس سلیمانی
«این هم از این، هیچی به هیچی»
رمان “مارون” در تقسیم بندی های موضوعی ادبیات، در گونه داستان انقلاب جای می گیرد. گرچه محل وقوع داستان شهری دور افتاده و غیر دخیل در ماجراهای انقلاب است و به ناکجا ابادی می ماند اما تصریح داستان بر زمان وقوعی ان که از ماههای پیش از انقلاب اغاز شده و تا شروع جنگ تحمیلی ادامه پیدا می کند و همچنین نشانه های تلویحی و مستقیم پرشمار به این واقعه تاریخی تردیدی باقی نمی گذارد که داستان به انقلابی می پردازد که در بهمن ۱۳۵۷ در ایران به پیروزی رسید. البته تقسیم بندی های موضوعی، تقسیم بندی هایی لابشرط اند که بر اساس ان هر انچه با هر نگرش و رویکردی درباره واقعه ای تاریخی چون انقلاب نوشته شود با عنوان مشترک نامگذاری می شود. حتی اگر مصادیق این قسم به لحاظ ماهوی دو جریان و جهت کاملا متضاد را نمایندگی کنند. پرداخت به این داستان که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است و در سال جاری بازخورد ویژه ای در جشنواره های ادبی نداشته است از چند جهت دارای اولویت است. نخست انکه جریان داستان نویسی شبه روشنفکر در طول چند سال اخیر به صورت متمرکز و برنامه ریزی شده دو عنوان “انقلاب” و “دفاع مقدس” را مورد توجه قرار داده است. ناشران شناخته شده این جریان داستانهای متعددی در دو موضوع به چاپ رسانده اند. زمانی اهمیت این مطلب بیشتر روشن می شود که با بررسی تاریخچه ادبیات داستانی معاصر ایران اسلامی در می یابیم این جریان فکری به واسطه ضدیت عمیق ان با مفاهیم دینی و حکومت اسلامی در بدو پیروزی انقلاب اسلامی نوشتن درباره انقلاب اسلامی را تحریم کرد. بایکوت انقلاب اسلامی توسط این جریان که در همان زمان نویسندگان شناخته شده ای داشت حقیقتی اشکار در تاریخ ادبیات است که حتی خود این جریان نیز ان را انکار نمی کند. دلیل این بایکوت ایجاد شوکی بود که پیروزی انقلابی با رهبری مرجعی دینی و بر اساس ارزشهای اسلامی در این جریان ایجاد کرده بود. این طیف با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومتی بر مبنای دین تمامی ارزوهای خود را بر باد رفته دیدند و از جایگاه پیشروی که برای خود در قیاس با مردم ساخته بودند به انزوا کشیده شدند. لذا بایکوت انقلاب اسلامی انتقام از جریان دیندار جامعه بود. معدود کسانی از این جریان که درباره انقلاب نوشتند –همچون احمد محمود در مدار صفر درجه- اشکارا انقلاب اسلامی را به نفع جریانهای چپ و لیبرال غرب گرا مصادره کردند. با وجود انکه این جریان همواره بر تاثیر گذاری بی چون و چرای وقایعی چون انقلابها و جنگ ها بر ادبیات داستانی جهان اقرار می کردند در موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به توجیه رویکرد خود پرداختند و با طرح دلایلی چون لزوم گذشت زمان برای نوشتن رمان درباره انقلاب و جنگ از نوشتن درباره این دو واقعه سرباز زدند. اما چه شد که در یک دهه اخیر با اثار متعددی از نسل دوم و سوم نویسندگان جریان شبه روشنفکر درباره این دو موضوع هستیم؟ ایا این جریان با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس اشتی کرده است؟
به نظر می رسد اینگونه نیست. بلکه علتهای متعددی این جریان را بار دیگر وارد این دو گونه ادبی کرده است. دلیل نخست را باید در نفس جریان متعهد دنبال کرد. تردیدی در این نیست که با بروز دفاع مقدس طیف نویسندگان متعهد به انقلاب متوجه موضوع دفاع مقدس شدند و نوشتن درباره موضوع خاص انقلاب اسلامی حداقل به مدت دو دهه به تاخیر افتاد. در حقیقت این طیف در فرصت پدیده امده بواسطه قهر و بایکوت جریان شبه روشنفکری میدانی برای عمل و خلاقیت پیدا کردند. طیف شبه روشنفکر در طول حداقل دو دهه با در اختیار داشتن فضای ادبی کشور از جمله مجلات دانشگاهها جشنواره ها و محافل اموزشی تلاش کرد حاصل خلاقیت نویسندگان متعهد را به دولتی بودن، شعاری بودن، تبلیغی بودن، ایدئولوژیک بودن و در یک کلام غیر ادبی بودن متهم سازد. طرفند چماق و هویج در طول این سالیان به صورت توامان دنبال شد. از سویی فضای ادبی روشنفکری و دانشگاهی اثار متعهد به ارزشهای انقلاب را بایکوت کرده یا تحقیر می کرد و از سوی دیگر جشنواره ها و محافل شبه روشنفکری با دانه پاشی بر سر برخی نویسندگان متزلزل جریان متعهد تلاش کردند از این جریان نویسندگانی را خارج و به اردوی خود وارد سازند. دو طرف قیچی برنده انها در جریان متعهد بی تاثیر نبود. زیرا ضعف باور ایمانی، بی سوادی یا کم سوادی ادبی و تمایل به تاثیر گذاری و شهرت باعث شد اندک اندک طیفی از نویسندگان منسوب به جریان متعهد از دل این جریان به سمت طیف شبه روشنفکر متمایل شوند. با این چرخش فکری و قلمی عملا اندک اندک مواضع و مبانی و جهت گیری جریان شبه روشنفکر در گفته ها و اثار برخی نویسندگان جریان متعهد ظاهر شد. در حقیقت این پروژه نفوذ مهمترین گامی بود که جریان شبه روشنفکر انجام داد. زیرا بدون انکه خود را متهم سازد کاری کرد تا نویسندگان جریان متعهد خود تیشه بر ریشه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بزنند. ایجاد انشقاق و دو دسته گی و چند دسته گی میان نیروهای نویسنده انقلاب اسلامی از ثمرات و اثار مخرب دیگر این نفوذ بود. زیرا از سویی ادبیات انقلاب نمی توانست به راحتی برخی چهره های خود را که سالها برای انها سرمایه گذاری کرده بود و سوابقی درخشان در انقلاب و دفاع مقدس داشتند از خود براند و با عنوان روشنفکر بخواند از سوی دیگر پذیرش این تعداد که اساسا و مبنائا رویکرد و تحلیلی غیر از تحلیل اسلامی از انقلاب و جنگ داشتند در متن جریان متعهد اسیب زننده و مردد کننده معیارها بود.
لذا در حوزه ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس کاری را که جریان شبه روشنفکر به راحتی و اسانی جرات انجام ان را نداشت برخی چهره های ضعیف النفس انجام دادند. چهره هایی چون احمد دهقانَ، مجید قیصری، محمد رضا بایرامی در حوزه دفاع مقدس و محمد کاظم مزینانی در ادبیات انقلاب با هنجار شکنی خود عملا زمینه را برای بازگشت طیف روشنفکر به حوزه های مقدس انقلاب و دفاع مقدس باز کردند. این امر موجب شد جبهه روشنفکری به عرصه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بازگردد. دلیل دوم را باید در درخشش اثار داستانی دانست که بخصوص در حوزه ادبیات دفاع مقدس تولید شده است. به نظر می رسد بیم و امیدی توامان در جریان شبه روشنفکری انها را بار دیگر به نوشتن درباره این موضوعات ناگزیر ساخت. چرا که توفیق برخی اثار بخصوص اثار مستند نگار ارزشی در حوزه ادبیات دفاع مقدس عملا بازار کتاب و مخاطب پنهان ادبیات را در دست گرفت. طیف روشنفکر که همواره رویکردی محفلی داشته و بخصوص در سالهای اخیر و با رونق جریانهای مدرن و پست مدرن عملا مخاطب عام داستان خوان را از دست داده است تلاش کرد بازار نوشتن از دفاع مقدس را از جبهه متعهد بازپس گیرد.
اما ورود جریان شبه روشنفکری به موضوع انقلاب با دفاع مقدس تفاوتی بنیادین دارد. زیرا حقایق تاریخی گویای این است که نویسندگان شبه روشنفکر نه تنها یک شهید در دوران دفاع مقدس نداشتند بلکه اساسا هیچ یک از انها در خط مقدم دفاع مقدس نیز حاضر نشد. لذا این طیف در حوزه دفاع مقدس بسیار کم تجربه بوده و به همین دلیل توانایی نوشتن از ان را نداشتند. این در حالی است که این طیف در موضوع انقلاب واجد تجربه اند. بنابر این دست این طیف در نوشتن درباره انقلاب بازتر از موضوع دفاع مقدس است.
پرداخت به ادبیات داستانی با موضوع خاص انقلاب اسلامی (انقلاب اسلامی بالمعنی الاخص) در جریان داستان نویسی متعهد بیش از ان که نتیجه طبیعی سیر ژانر نویسی در ادبیات داستانی معاصر و مسبب از تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس باشد، جز رخدادهای تعیینی –در مقابل تعینی- بود. در حقیقت از ابتدای دهه هشتاد بنابر دلایلی این تفکر در ذهن برخی از مدیران حوزه ادبیات داستانی و نویسندگان قوت گرفت که باید برای ادبیات داستانی انقلاب کاری کرد. از جمله مقدمات غلط این ایده نظریه انفکاک میان ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس بلکه تنافر و تضاد انها با یکدیگر بود. چرا که ادبیات داستانی متعهد از مدتها پیش در پاسخ به این سئوال که چرا حوزه داستان نویسان انقلاب به موضوع انقلاب اسلامی کمتر پرداخته اند می گفتند از انجا که تقریبا با گذشت ۱۹ ماه از پیروزی انقلاب اسلامی جنگ تحمیلی اغاز شد، دفاع مقدس تمامی توان نویسندگان انقلاب را به خود معطوف داشت بنابر این زمینه های شکل گیری ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در کشور خشکانده شد. در حقیقت ادبیات داستانی دفاع مقدس مانعی طبیعی در برابر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی تصور شد. این بدان سبب بود که از دیر باز نگاه مدیران به حوزه ادبیات و بخصوص تعریف ماهوی ادبیات داستانی به موضوع محوری متمایل شده بود. در حالی که تاملی عمیق در این دو گونه نشان می دهد هر دو در طول یکدیگر قرار داشته اند. نکته دیگر در شکل گیری دوره ای جدید برای نوشتن درباره انقلاب، تصور اشباع حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس بود. تصوری که وجود داشت این بود که ادبیات داستانی دفاع مقدس چه به لحاظ تیراژ و چه از نظر تعدد نویسندگان به درجه مطلوبی رسیده است.در حالی که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی متوازن با ادبیات دفاع مقدس رشد نداشته است. این در حالی بود که تصمیم برخی از مدیران از جمله مدیران حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی –بخصوص مرحوم امیر حسین فردی- در ریل گذاری برای ادبیات داستانی انقلاب با راه اندازی جایزه داستان انقلاب در فضای غبار الود نظری درباره ادبیات داستانی دفاع مقدس شکل گرفت. مدیران حوزه به عنوان مدیرانی عمل گرا گمان می کردند با راه اندازی موج نویسندگی درباره انقلاب نویسندگان را به سمت پرداخت به این موضوع مغفول سوق خواهند داد و این حرکت همه گیر شده به تولید رمانهای فاخر در حوزه انقلاب اسلامی خواهد انجامید. این در حالی بود که دقیقا در همان دوران طیفی از نسل داستان نویسان حوزه در چرخشی فکری به اردوی جریان شبه روشنفکر پناه برده بودند. عمده این طیف با طرح شبهات نظری درباره تاریخ جنگ، تقدس دفاع، شبهات کلامی و اعتقادی از جمله جبر و اختیار، شبهات مطرح در نظریه ادبیات غرب عملا فضا را به سمت تثبیت جریان سیاه نویس دفاع مقدس پیش می بردند. بنابر این در حالی که در فضای ادبیات داستانی کشور، همچنان ادبیات متعهد از مدیریت نظری و عملی نویسندگان خود ناتوان می نمود و بلکه با انها از در مسامحه مماشات می کرد، مدیرانی تصمیم گرفتند در ریل گذاری جدیدی ادبیات داستانی را به سمت موضوع انقلاب اسلامی ۵۷ سوق دهند.
نتیجه این ریل گذاری کاملا قابل پیش بینی بود. جشنواره داستان انقلاب در حالی شروع شد که متولیان ان حتی برای داوری و تصمیم درباره اینکه اساسا چه اثری داستان انقلاب است تردیدها و مجهولات جدی داشتند. به تعبیری مدیرانی که حتی تعریفی از حوزه گونه موضوعی خود نداشتند چطور می توانستند حوزه محتوایی و معرفتی انقلاب اسلامی را رهبری کنند. طبق روال داوران این جشنواره را نیز نوعا کسانی در اختیار داشتند که خود جزو نفرات صف اول نویسندگان دگر اندیش درباره دفاع مقدس بودند. نتیجه این انتخابها از پیش معلوم بود. اما فارغ از این اتفاق حتی مقایسه و تاملی در موضوعات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نشان می دهد پیچیدگی ها در موضوع انقلاب اسلامی به مراتب بیشتر از دفاع مقدس است و بدنه داستان نویس متعهد اگر در موضوع دفاع مقدس دچار لغزش شود به مراتب این لغزش در موضوع انقلاب بیشتر خواهد بود.
نقطه اسیب پذیری که بارها ادبیات داستانی متعهد از ان صدمه خورده است مدیریت ها، برنامه ریزی ها و سیاست گذاری های بعضا دلسوزانه و خیر خواهانه ولی عموما جاهلانه و بدون توجه به بن مایه های پژوهشی علمی است. طرح این بحث که تا چه میزان ادبیات داستانی و بخصوص جریان متعهد به واسطه خلا پژوهش در سطوح مختلف اسیب دیده است مثنوی هزار من خواهد شد. طیف مدیران و برنامه ریزان ادبیات داستانی در مجموعه های مختلف حداکثر نویسندگان خوب و نه برنامه ریزان موفق بوده اند. عدم اشراف بر فضای داستانی کشور، تصمیم های احساسی و مبتنی بر اطلاعات اندک و احساس وظیفه های سطحی بعضا ادبیات داستانی کشور را برای ماهها و سالها به عقب رانده است. نوعا این مدیریت ها اطلاعات محفلی داشته برای ادبیات داستانی سیاست گذاری سلیقه ای کرده و ادعای برنامه ریزی ملی دارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری ادبیات داستانی کشور نیازمند نگاهی ملی منتج از اطلاعاتی در سطح ملی از وضعیت ادبیات داستانی، اسیب شناسی دقیق و حساب شده و برنامه ریزی و افق نگری مشخص و کارامد است.
بلقیس سلیمانی از نظر نگارنده جزو نویسندگان و منتقدان معتدل، نسبتا باسواد و محترم جریان شبه روشنفکری است. اینکه چرا و چطور منتقدی به حوزه نویسندگی پناه می اورد، خود موضوعی قابل بحث و بررسی است. از جمله دلایل این امر بی ارج و قرب بودن نقد ادبی در فضای جامعه ادبی است. نویسنده گرایی مفرط در فضای ادبی کشور -بخصوص در جریان ادبی متعهد- هر منتقدی را از ورود به حوزه نقد پشیمان می کند. اینکه بدانیم یک هنرپیشه تلویزیونی که اساسا دانشی در حوزه ادبیات ندارد در فروش و تبلیغ یک کتاب بیش از یک منتقد تاثیر گذار است یا فلان بنگاه اقتصادی قادر است اثر کم ارزش خود را به روشهای مختلف اثری “فاخر” جا بزند ممکن است هر منتقدی را از دنبال کردن این رشته امید سازد. از سوی دیگر نقد –اگر از سوی منتقدی آزاده و مستقل صورت گیرد- در هر جریان و نحله ادبی کاری اسیب رسان و پر مخاطره است. چرا کسانی چون محمد رضا سرشار به عنوان شخصیتی پیش رو، صریح و معتقد سالها است از حوزه نقد جدا شده است و کمتر نفیا و اثباتا درباره اثار داستانی نظر می دهد؟ شاید یکی از دلایل ان این باشد که واکنش قهر امیز نویسندگان جریان متعهد به این منتقد از نویسندگان جریان شبه روشنفکر سخت تر و ویران کننده تر بوده است. نقد راستین که به دنبال بده بستان های ادبی نباشد و مصالح عالیه انقلاب و اسلام را لحاظ کند حتما دشمنانی عنود خواهد داشت. امروزه نقد ادبی در شرایطی قرار دارد که اسف بار تر از هر زمانی است. حوزه ادبیات داستانی در فقدان جریان نقد متعهد که ارمانهای انقلاب و ارزش های دینی را در نقد لحاظ کند به دست مجموعه هایی افتاده است که از کاه کوه می سازند و کوه را کاه می نمایند. در این عرصه بزرگترین کاسبان شرایط موجود برخی ناشران هستند که با ترتیب دادن جلسات توصیفی به جای انتقادی و با تاییدیه گرفتن های متعدد از این و ان بر فروش اثار خود می افزایند.
نویسنده “مارون” از جمله منتقدانی است که در گریز از حوزه نقد و پناه جستن به حوزه داستان توفیق چندانی حاصل نکرده است. مهمترین نکته نکته ای که در این گریز به چشم می خورد ان است ه بلقیس سلیمانی در این تغییر از منتقدی صریح گو که بر مواضعش اصرار و تاکید می کند به نویسنده ای محتاط و ترس خورده تبدیل شده است. ادبیات مارون به تبع ادبیات شبه روشنفکری ادبیاتی در حال گذار است. حقیقت غیر قابل انکار در حوزه شبه روشنفکری مخالف این جریان با حکومت اسلامی و ارزشهای دینی حاکم بر ان است. طبیعی است نمودهای بارز و ظاهر این ارزشها توسط این جریان یا ریشخند شده یا تحریف شوند. ادبیات شبه روشنفکری با گذشت تقریبا دو دهه سکوت و بایکوت انقلاب اکنون در مرحله ای گذار قرار گرفته است و با این تلقی که همچنان ممیزی دولتی و حساسیت های عمومی حاضر به پذیرش موضع صریح این جریان نیست تلاش دارد با ارائه روایت هایی نمادین و کمتر حساسیت برانگیز از موضع و رویکرد خود به انقلاب و دفاع مقدس حکایت کند. در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس با عنایت برخی نویسندگان سیاه نویس دفاع مقدس که از طیف جریان متعهد برامدند، این گذار به سرعت طی شده است. و مع الاسف در سالهای بعد با اثاری مواجه خواهیم بود که به صراحت ارزشهای دفاع مقدس، اصل تقدس دفاع، و معنویات را مورد هجمه قرار می دهند. اما این روند در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به صورت بطئی در حال پیگیری است. به خاطر دارم در اواسط دهه هشتاد چاپ و انتشار رمانی با نام “شهری که زیر درختان سدر مرد” نوشته “خسرو حمزوی” با چند نمونه نقد از طرف جریان متعهد به انقلاب مواجه شد. یکی از این نقدها که در چند شماره پیاپی در ماهنامه ادبیات داستانی به چاپ رسید توسط محمد رضا سرشار نوشته شد. این نقد تاثیر بسزایی بر شرایطی داشت که به نفع این رمان ایجاد شده بود. اما با گذشت قریب به یک دهه و با مقایسه ان رمان با “مارون” در می یابیم رمان خسرو حمزوی به مراتب پنهان گوتر و ضمنی تر از مارون عمل کرده و حکومت دینی به رهبری حضرت امام ر ا به چالش می کشید. این گویای این واقعیت است که جریان شبه روشنفکری به صورت گام به گام و سنجش حساسیت فضای ادبی کشور و در سکوت جریان نقد متعهد اغراض خود را پیش خواهد برد. انچه این جریان در صدد نیل به ان است اشکار ساختن نیت باطنی و مبانی ضد دینی آن است.
“مارون” رمانی غیر مصرح و حتی غیر تاریخی است. فضای شکل گیری داستان “مارون” و “گوران” دو منطقه ناشناخته است. دلایل متعددی بر این انتخاب وجود دارد. مهمترین انها تمایل سلیمانی به ساخت جامعه ای مثالین است. جامعه ای که جریان انقلاب در ان و در ابعادی کوچکتر اتفاق می افتد و منجر به حاکمیت گروهی بر مارون و گوران می شود. این رویکرد شناخته شده ای است که نویسنده بر پایه ان راه فرار را بر خود در مقابل پرسش های تاریخی و ماهوی انقلاب محفوظ می دارد. زیرا با عدم پرداخت به شخصیت های شناخته شده کشور و نقاط شناخته شده و شهرهای معروف ان خود را از مضان تحریف تاریخ انقلاب و چهره های شاخص ان محفوظ می دارد و از سوی دیگر با طرح پرداخت وقایع به موقعیتی ناشناخته و کوچک، از ادعای تحلیل و تسری مبانی فکری خود به کل انقلاب اسلامی سرباز می زند. اما در این روش نیز نویسنده بسیار ترس خورده و تحت سانسور شخصی عمل کرده است. مارون از یاد کردن شخصیتهای فکری و سیاسی و معنوی که در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی نقشی غیر قابل انکار داشته اند پرهیز کرده است. نه یادی از امام راحل قدس سره اورده است و نه حتی از رهبران جریان چپ یا نهضت ازادی یادی کرده است. بدان سبب که چنین نام گذاری ای با توجه به رویکرد این رمان در هجو انقلاب و جریان سازی ان در جامعه مارون، به هجو شخصیت های معنوی ان خواهد انجامید و نام بردن از لیدر های جریان چپ یا مارکسیست نیز او را ناگزیر به اتخاذ موضع در برابر انها می کرده است. تنها کسی که بلقیس سلیمانی از او یاد کرده است و به ارامی از کنار او گذشته است دکتر علی شریعتی است. شریعتی در حد چند نوار سخنرانی تنها چهره سیاسی انقلابی این رمان است که ان هم افکار او بیان نشده و تنها به گفتن این ادعا بسنده شده است که طیف انقلابیون مارون اساسا حرف شریعتی را نفهمیده اند.
سئوال این است: در خلا حضور رهبران انقلاب، انقلاب اسلامی ۵۷ با چه کسانی شناخته می شود؟ نمایندگان انقلاب چه کسانی هستند؟
پاسخ بلقیس سلیمانی به انها این است: او تنها طیفی از جوانان را که نماینده طیف مذهبی هستند بر جامعه مارون مسلط کرده است. جوانانی جاهل، قدرت طلب، خشونت طلب، بی منطق و تازه به دوران رسیده که بهترین تصویر از انها همان تصویری است که از تکفیری ها در دوره امروز شاهد ان هستیم. بنابراین فهم دیدگاه بلقیس سلیمانی در این رمان دشوار نخواهد بود. او انقلاب را موجب مسلط شدن جوانانی مسلمان بر کشور می داند که مارون –بخوانید ایران- را به ورطه هلاکت افکندند و همانند سیلی ایران را نابود ساختند!
از جمله انتظارات ژورنالیستی و غیر محققانه که از سوی رسانه ها و بعضا از زبان برخی مسئولان و مدیران ادبی مطرح می شود تولید رمانی در “شأن” ” انقلاب” یا “دفاع مقدس” است. پاسخ های ارائه شده در طول ادوار گذشته درباره این سئوال به نظر می رسد تا همواره و همیشه می تواند تکرار شود. ادبیات داستانی در شأن انقلاب و دفاع مقدس تولید نشده است و نخواهد شد. ریشه این قطعیت که به نوعی قضاوت عجولانه و غیر منطقی نسبت به کار و تولیدات نویسندگان انقلاب منجر می شود و فضایی یاس امیز از ادبیات داستانی معاصر ترسیم می کند به ابهامی باز می گردد که از واژه “شأن” باز می گردد. در استعمال این واژه میزانی تصور می شود که یک سوی آن تمامی ارزش ها مبانی و تجربیات انقلاب اسلامی و شخصیتهای دخیل در ان قرار می گیرند و از سوی دیگر رمانی ۴۰۰ یا ۵۰۰ صفحه ای که قرار است هم سنگ چنین واقعه عظیم و غول آسایی باشد. حتی به نظر می رسد تغییر تعریف ماهوی رمان به داستانی عظیم در حدود چند هزار صفحه نیز نمی تواند چنین توازنی را برقرار سازد. لذا بهتر است به جای استفاده از چنین تعابیر مبهمی هر گونه نسبت سنجی ای میان ادبیات داستانی با موضوعاتی از قبیل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تحت متغیرهایی چون دوره زمانی و ظرفیت و قابلیت نویسندگان صورت گیرد.
اما به نظر می رسد به راحتی نمی توان از کنار اهمیت و عمق موضوعاتی چون انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گذشت و بدون ملاحظه حقیقت چنین موضوعاتی هر رمان نوشته شده درباره این موضوعات را به عنوان رمان انقلاب و دفاع مقدس پذیرفت. حتی به نظر می رسد در اینجا ملاحظات کیفی و ماهوی از ملاحظات کمی از اهمیت بیشتری برخودارند. انتظار نمی رود محدودیت های طبیعی حاکم بر یک رمان اجازه ورود شخصیت های داستانی و موقعیت های داستانی نامحدودی را فراهم آورد. اما این انتظار دور از ذهن نیست که هر داستانی –بخصوص رمان- بتواند با حقیقت آن واقعه ارتباطی معنی دار و درست برقرار کند. کشف حقیقت موضوع خود مقوله بسیار مهمی است که بررسی ان در ادوار ادبیات داستانی دفاع مقدس عبرت های زیادی برای جریان متعهد دارد. جریان نویسندگان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس یا اساسا منکر حقیقت برای دفاع مقدس شده، یا آن حقیقت را غیر قدسی دانسته اند یا با انکار حقیقت مطلقه به نسبی بودن آن از منظرگاههای مختلف تاکید کرده اند. نتیجه چنین تلقی هایی تولید روایت هایی از دفاع مقدس است که با حذف نشانه های ظاهری هیچ تفاوت ماهوی با دیگر جنگهای منفعت طلبانه دنیا ندارند.
مطلب فوق درباره انقلاب اسلامی نیز در ابعادی بس بزرگتر قابل بررسی است. می توان به حداقلی برای “شأنیت” رمان برای انقلاب اسلامی قائل شد. همانطور که جنگ هشت ساله با عنوان “دفاع مقدس” شناخته می شود و دفاعی بودن و تقدس دو امر مقوم جنگ هشت ساله فرض می شوند. کاربرد تعبیر “انقلاب اسلامی” برای واقعه ای که از نظر سیاسی در بهمن ۵۷ به بار نشست ناظر بر امور مقوم این واقعه است. مارون بارها از “انقلاب” یاد می کند اما حتی یک بار از این واقعه با عنوان “انقلاب اسلامی” یاد نمی کند. به نظر می رسد اموری چون: رهبران انقلاب، مبانی دینی انقلاب، زمینه های فرهنگی انقلاب، اهداف انقلاب، ارزشهای انقلاب و نیروهای انقلابی (امت) جزو امور مقوم هر انقلابی هستند و تک تک این امور مقوم در پیروزی و هویت انقلاب اسلامی موثرند. سئوالی که در پی این مقدمه قابل طرح است اینکه در رمان مارون چه تصویری از انقلاب اسلامی ایران ارائه شده است؟ چه نسبتی میان انچه پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران بوقوع پیوست با وقایعی که در همین دوره در “مارون” رخ داده است وجود دارد؟ در صورتی که این نسبت واقعی نبوده بلکه در تصویر سازی امور مقوم انقلاب شکلی معکوس و متضاد یافته باشد می توان گفت مارون انقلاب اسلامی را تحریف کرده و بر علیه ارزش های ان شوریده است. اما تصویری که از انقلاب اسلامی ارائه می شود چگونه تصویری است؟ انچه در ذیل می اید توضیحی کوتاه در این باره است:
جامعه مارون جامعه ای بی فرهنگ،َ به شدت خرافی و فاقد اداب و رسوم و مولفه های تمدنی است. مارون بیشتر به ویرانه ای می ماند که اهالی ان در بدبختی اقتصادی، جهل علم، خرافات مذهبی و فساد اخلاقی غوطه ور هستند. گویا این سرنوشت ازلی و ابدی این منطقه بوده است. وجود “گودالی” عظیم در این روستا که داشته های انها را بلعیده است و تاریخچه جنایات و گناهان انها است کاملا چشمگیر است. اما به واقع انقلاب اسلامی در چه شرایطی و برای کدام مردم رخ داد؟ ایا انقلاب اسلامی نتیجه مبارزه خونین انقلابی ها برای سقوط حکومت پهلوی بود یا انکه امام همواره رشد فکری و نهضت عظیم مردمی اگاهانه را ترویج می دادند؟ مارون به هیچ وجه نمی تواند فرهنگ ایرانی و اسلامی را در عظمت و غنا و شکوهش نشان دهد بلکه نوعا تصویری به شدت سیاه که باب میل و طبع جشنواره های خارجی است از ایران ارائه می نماید.
انقلاب در مارون فاقد رهبر است. معلوم نیست انقلابی های مارون بر اساس کدام رهبری انقلاب کرده و برای تسلط کدام الگوی حکومتی مبارزه می کنند. حتی بیانیه هایی که در جریان انقلاب در مارون دست به دست می شود فاقد نام مشخصی درباره نویسنده است. همانطور که مارون در انقلابش فاقد رهبر است تصویری که از پهلوی ارائه می کند مبهم است. لذا معلوم نیست انقلاب دقیقا چه چیزی را قرار است تغییر دهد. البته طبیعی است پرداخت به رهبری حضرت امام با نگاه تند و تیز غیر دین باور مارون جزو خطوط قرمز نویسنده بوده است و به همین دلیل هیچ روحانی ای در مارون دیده نمی شود و هیچ نامی از هیچ رهبری برده نمی شود. اما اشاره به واقعه تاریخی در این رمان کافی است که با تطبیقی برون متنی مخاطب این کتاب بداند انچه در مارون شاهد ان است از نتایج انقلابی است که به رهبری امام خمینی شکل گرفته و پیروز شده است.
از نکات بسیار مهم این رمان نوع نگاهی است که به دین در ان شده است. از دیر باز ادبیات شبه روشنفکری و نویسندگان ان با دین و مظاهر و شخصیت های ان ضدیت داشته و دین را موجب استحمار و استحماق توده مردم می دانسته اند. تصویر غلط و خود ساخته ای از دین که این طیف به خورد مخاطب خود می داده اند نوعا به قبرستان ها منجر می شده است. دین امیزه ای از خرافات و موهومات نشان داده می شده است که هیچ کاری به زندگی امروزی انسانها ندارد و مردم به جای فکر و اندیشه و تلاش دائما در حال عرض دعا و نذر و نیاز هستند. مردمی فاقد حداقل سواد که دین را دستمایه ای برای راحت طلبی خود قرار داده اند. اثار عموم نویسندگان شبه روشنفکر امیخته با چنین تصور غلطی درباره دین است. اما مارون نیز چنین تصویری از دین ارائه می نماید. از سویی مردمی دیده می شوند با باورهای غلط خرافی و به نظر می رسد دین برای انها در نگاه داشتن قران در خانه هایشان خلاصه شده است. اقا کور از شخصیت های مارون تنها چند ایه از قران می داند. انها مراسم عاشورا دارند اما این عاشورا نه تنها معرفت بخش نیست که اساسا مراسمی خرافی و پوچ است. در حقیقت نه تنها دین در انقلاب این مردم تاثیری دارد بلکه نوعا زمینه ای برای جنایات انها فراهم می اورد. در چنین شرایطی بروز انقلاب و پدید امدن طیفی انقلابی که نمایندگان انقلاب در مارون هستند چهره جدیدی از دین افراطی، دین جاهلانه، دین قلدرمابانه و دین فرصت طلب و زورگو به نمایش می گذارد. نمایشی که به تصویر ارائه شده از انقلابی ها در فیلمهای ضد انقلابی بسیار شبیه است. جوانانی جاهل و بی سواد بر سرنوشت مردمانی حاکم می شوند و هر چه می خواهند به نام دین بر سر مردم می اورند. این جوانان که به صورت مشخص نماینده جوانان بسیجی، سپاهی و کمیته ای در اوان پیروزی انقلاب هستند خشم مردم را به جوش می اورند. مادر و پدرشان را به نام انقلاب کتک می زنند. اموال ملی و مردم را تصرف و غارت کرده یا اتش می زنند و به تعبیر اقاکور همانند سیلی می شوند که به جان مارون افتاده است. با این توضیحات کمتر تردیدی باقی نمی ماند که موضع مارون و نویسنده ان ویرانگری انقلاب و تاثیر مخرب ان بر ایران بوده است. تردیدی باقی نمی ماند که در نگاه نویسنده دین دستمایه بازی قدرت و چپاول ثروت مردم از سوی انقلابیون در واقعه پیروزی انقلاب اسلامی بوده است.
“مارون” روایتی قصه گو دارد. داستان، از ابتدا تا انتها کاملا خطی پیش می رود. زاویه دید اول شخص و درون نگری در این روایت جایی ندارند. این موجب شده، مخاطب در همراهی و مشارکت ذهنی در ساخت جهان داستان، کار دشواری پیش رو نداشته باشد. همچنین روایتی که بلقیس سلیمانی از جهان داستانی مارون ارائه می دهد بر واقعیت داستانی مطلقی که در ان تردیدی وجود ندارد تاکید می نماید. جهان داستانی مارون جهانی وقوعی و غیر قابل انکار است و زاویه دید سوم شخص دانای کل قاطعانه داستان را پیش می برد. چنین رویه ای در داستان گویی را باید برگ برنده و البته نقطه تمایز مارون با اثار تولید شده در فضای شبه روشنفکری دانست. روایت به شیوه پست مدرن در فضای روشنفکری کشور که با شکاکیت، مطلق گریزی، شکست متوالی زمان، پاره پاره شدن شخصیت، عدم تمامیت و ضدیت با قصه گویی همراه است در طول چند دهه اخیر ادبیات داستانی شبه روشنفکری را به چالشی جدی کشانده است. مروری بر اثار داستانی برخی ناشران مطرح این جریان از جمله چشمه نشان می دهد، سیر جریان اموزش داستان نویسی در جبهه شبه روشنفکری و چاپ و نشر اثار به سمت میدان دادن به روایت های درونی، پیچیده، پازل گونه و قطعیت گریز سوق پیدا کرده است. نوعا شخصیت های درگیر در چنین داستانهایی دچار بحران های روحی و هویتی بوده و روایت پاره پاره گویای وضعیت بغرنج روانی انها به عنوان راویان اول شخص است. البته ورود جریان شبه روشنفکر به چنین فضایی از داستان نویسی، نوعا مخاطب عام ادبیات داستانی معاصر را که خواهان جنبه های تفریحی و قصه گویانه داستان است از خود دور ساخته است. شاید به همین دلیل است که پس از نسل طلایی نویسندگان این جریان از جمله، چوبک، ساعدی، هدایت، علوی و دولت ابادی، دوره کنونی برای این جریان دوره ی غیبت نویسندگان کاریزماتیک باشد.
به نظر می رسد بلقیس سلیمانی در انتخاب شیوه روایت قصه گوی خود با زاویه دید بیرونی بیش از آنکه بخواهد به شیوه ی پست مدرن پشت کند، در صدد اعلان درونمایه ای قطعی و تصویری بدون تأویل و تفسیر از روایت خود از انقلاب اسلامی است. او با تحفظ بر قصه گویی و حرکت بر مدار مطلق گرایی –بر خلاف رویه غالب نویسندگان پست مدرن- مایل است بی هیچ پرده پوشی و البته با بکارگیری ترفندهایی انقلاب اسلامی را به نقد بکشد. اما به نظر می رسد انچه او در این داستان به تصویر کشیده است نه واقعیتی تاریخی از منظری بی طرفانه که بیشتر کاریکاتوری با بعید ترین شباهت از این واقعه عظیم تاریخی است. همانطور که پیش از این نیز بیان شد، در قیاس با واقعه دفاع مقدس، باید انقلاب اسلامی را واجد پیچیدگی ها و تنوع بیشتری به لحاظ شخصیت های دخیل در ان دانست. تنوع دیدگاهها و گروه های مبارز کوچک و بزرگ در طول انقلاب اسلامی و عوامل مختلف موثر در ان، پرداخت به چنین واقعه ای را دشوار می کند. شاید به همین دلیل باشد که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در نمونه های تولید شده توسط جریان متعهد نیز نتوانسته است تصویری عمیق و دقیق از انقلاب ارائه دهد. از منظر برخی نویسندگان متعهد، انقلاب با ترسیم چهره ای از ساواکی به عنوان نماینده حکومت جبار پهلوی و مبارزی که تمام هم خود را در پخش اعلانیه و شرکت در تظاهرات و شعار نویسی می کند همراه است. این سطحی نگری موجب خواهد شد انقلاب با تمامی مبانی عمیق و دقیق اش به یک نزاع کم مایه و بیرونی تبدیل شود. اما چنین تجربه ای از سوی جریان داستان نویس متعهد به نظر می رسد در روی دیگر سکه نیز توسط داستان نویسانی چون بلقیس سلیمانی در حال پیگیری است. ایده ای که در یک سو از ساواکی فردی قلدر، کند ذهن و بی رحم می سازد در سوی دیگر و در روایت جریان شبه روشنفکر از فرد انقلابی، تیپی خشک مقدس، بی سواد، خرافی و قدرت طلب ترسیم می کند. در رمان مارون، جوانهای انقلابی به انقلاب اسلامی ۵۷ تعلقی ندارند. انها پیش از هر چیز برامده از ذهنیت قضاوتگر، خشمگین و بی اطلاع نویسنده اند. ذهنیتی که با ساخت نمایندگان فرضی و دروغین برای انقلاب اسلامی تلاش دارد در تمامی انقلاب و رویش های فکری و فرهنگی و سیاسی ان را در همین چند جوان تند رو خلاصه کند.
چنین ترسیمی از شخصیت های انقلاب اسلامی معلول دو علت اساسی است. نخست انکه مارون با ورود جانبدارانه به تاریخ و بر خلاف ادعای ادبیات شبه روشنفکر مبنی بر بی طرفی نویسنده و روایت از ماوقع، نه تنها جانبداری خود را در تیپ سازی ها اعلام داشته است بلکه چهره ای غیر واقعی و معکوس از نیروهای انقلابی به نمایش گذاشته است. اما دلیل ساختاری دیگر را باید در نفس روایت “مارون” جستجو کرد. مارون داستانی در ۲۱۰ صفحه با ۴۸ شخصیت است. حضور این تعداد شخصیت کافی است تا دریابیم نویسنده عملا مجالی برای پردازش شخصیت های خود نیافته است. داستان به صورتی سیال بین ادم های مارون در جریان است. نه شخصیت اصلی معلومی برای رمان در نظر گرفته شده است و نه داستانی با تمرکز بر مسئله واحد. بلکه تنها موقعیتی طراحی شده است که نویسنده تلاش کرده ادمهای مختلفی را در ان روایت کند. در نتیجه تمامی شخصیت های حاضر در این رمان در حقیقت “تیپ” هستند. ادمهای نوعی که می توان انها را در یکی دو جمله خلاصه کرد. هیچ یک از انها عمق لازم را ندارند. چنین تنوعی از شخصیت ها کافی است تا نویسنده نتواند به تولید شخصیت همه جانبه مبادرت ورزد. فقدان شخصیت همه جانبه به معنای تقلیل کاریکاتور گونه شخصیت های تاریخی در نمونه های سطحی است. نمونه های تکراری که ادبیات داستانی معاصر از انها انباشته شده است. بلقیس سلیمانی در طراحی جوانان انقلابی دقیقا همان کاری را انجام داده است که پیشینیان و نویسندگان نسل اول روشنفکری با شخصیت های متدین و مومن انجام دادند. همان کاری که امثال چوبک و هدایت با برخی تیپ ها ان را به نمایش گذاشتند. همانطور که در ان داستانها دین داری با خرافه باوری و تزویر و نفاق و بی سوادی و تحجر همراه است اکنون و در رمان مارون، انقلابی بودن همین معنی را دارد. صمد به عنوان یکی از شخصیت های محوری این رمان که نوجوانی هجده ساله است و اساسا اهل درس و مدرسه نیست و اطلاعاتی هم درباره انقلاب ندارد زندانی می شود و با وقوع انقلاب و ازاد شدن از زندان به عنوان یک قهرمان همه کاره مارون می شود و سردسته جوانان انقلابی. « حرف عادی اش راهم به زور می زد چه برسد به سخنرانی. بعدها به وفور این جا و ان جا دعوت می شد تا از تجربیات انقلابی اش بگوید. نمی گفت نمی توانست سوادش را نداشت. او فقط یک دانش اموز بود هجده سال بیشتر نداشت و یک جلد کتاب در عمرش نخوانده بود.» ص ۵۷٫ «صمد به درستی نمی دانست هدفش چیست.» ص۶۷٫
نوع رفتار و برنامه ریزی نیروهای انقلابی مارون که در “پایگاه مقاومت مارون” حضور دارند قابل توجه است. به عنوان مثال از جمله برنامه های انها پیدا کردن جرثومه های فساد و پرونده سازی و کشیک گذاشتن برای افراد است. به نحوی که مردم مارون باید دائما مراقبت شوند تا مبادا دست از پا خطا کنند. ص ۱۴۳٫
از جمله کارهای انقلابی دیگر این جوانان اموزش بچه های مدرسه ای درباره چگونگی استفاده از دستشویی است:« پسرهای پایگاه او را به اتاق پایگاه اوردند و سعی کردند ترس از چاهک دست شویی را در او از بین ببرند. یکی از انها چگونگی نشستن سرچاهک را نمایش داد حتا زور زد و چهره اش را در هم کشید.» ص۱۴۴٫
چنین برنامه ریزی های احمقانه ای از سوی جوانان انقلابی مارون که به نیت اصلاح و حفظ انقلاب انجام می شود در حالی است که انها به شهادت داستان اساسا دانشی درباره انقلاب ندارند و ان را به نگره ای مضحک و دینی تقلیل داده اند. اما واکنش مردم در این باره کاملا منفی است. زلیخا از جمله شخصیت هایی است که در سرتاسر کار حضور دارد. او بیشترین اسیب را در طول داستان به سبب انقلاب می بیند. خانواده اش از هم می پاشد و در پایان رمان نیز به دلیل نامعلومی گم می شود. او درباره این جوانان می گوید:« یه مشت بی کاره جمع شدین کار برا خودتون درست کردین. برین سر درس و مشقتون.» ص۱۴۵٫
برخی زنها درباره این جوانان می گویند:« این دیگر چه روزگاری است که چند تا پسربچه که دهان شان بوی شیر می دهد و هنوز شاش شان کف نکرده اختیار دار مارون شده اند.» ص ۱۴۷٫
زلیخا خطاب به این جوانان می گوید:«گُه می خورن، خشتک شونو سرشون می کشم.» ص۱۴۹٫ «خایه هاتون رو می کشم می گذارم کف دست تون! برا من اقایی می کنین؟» همان. «اول از همه خایه های بچه خودمو می کشم تا بدونه بزرگ تری گفتن کوچک تری گفتن.» ص ۱۵۰٫ « زلیخا اما ناله و نفرین می کرد باعث و بانی این اشوب [بخوانید انقلاب] را که ادم ها را نداخته بود به جان هم و مدام می گفت من پسری به اسم صمد ندارم.» ص۶۵٫ «[صمد] گفته بود کار مادرش ضد انقلابی است. زلیخا هم گفته بود”برو کونت رو بشور بچه مزلف.» ص ۸۱٫ جالب اینجاست که این جوانان انقلابی بدیهیات اخلاقی را نسبت به عزیزترین ادم ها یعنی مادرشان هم رعایت نمی کنند. صمد که دری به تخته خورده و انقلابی شده است روی مادرش اسلحه می کشد و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد. صمد به مادرش می گوید:«ننه سگ داس می کشی؟ می خوای بندازمت بغل دست کاکای ساواکیت هان؟» !! ص۸۷٫ «زلیخا شب ها که در حیاط راه می رفت یا دور گودال می چرخید مثل یک حیوان زخمی ناله می کرد و به زمین و زمان از جمله به انقلاب و انقلابی ها بدو بیراه می گفت.» ص۸۹٫ « [زلیخا] گفت این انقلاب هم یک درد و مرض تازه است صمد را دیوانه کرده جن رفته توی تنش. غریبه شده، کارهای عجیب و غریب می کند. احترام پدر و مادرش را ندارد. درس و مدرسه را ول کرده شده قیم رعیت ها.» ص۹۸
سلیمانی تلاش کرده است که موقعیت های شناخته شده اجتماعی طیف انقلابی را به نحوی کاریکاتوری در این رمان بازسازی کند. یکی از این موقعیت ها بحث امر به معروف و نهی از منکر است. جوانان انقلابی مارون تلاش می کنند شاخه خواهران پایگاه خود را راه اندازی کنند. و تنها یک دختر که ان هم چادری است را به پایگاه دعوت می کنند. شکل حجاب تنها زن چادری مارون اینگونه است:«چادرش را تا روی ابروهایش پایین کشید.» ص۱۶۱٫ امر به معروف و نهی از منکر این گروه با ریشخند و تمسخر و بعضا اهانت و بی توجهی اهالی مواجه می شود. مظفر در پاسخ به نهی از منکر انها می گوید:« گه زیادی نخود. تو چه کاره ای؟»
گروه جوانان انقلابی مارون تلاش می کنند افراد بیشتری را از مارون در پایگاه مقاومت مارون عضو کنند تا قدرت شان بیشتر شود. اما توضیح فیض از اعضای این پایگاه نشان می دهد ماهیت وجودی انها در پایگاه کاملا قدرت طلبانه است:«ادم اسلحه که دست می گیرد عوض می شود. اسلحه به ادم قدرت می دهد. ادم را مرد می کند. سبک سری را از ادم دور می کند. گفت همه این بچه ها به عشق اسلحه عضو پایگاه شده اند.» ص ۱۶۷٫ بلقیس سلیمانی با قرینه سازی در فرازهای مختلف رمان مارون حرکت جوانان انقلابی را با حرکت و پارس سگها همراه می کند:« حدود ساعت یک بعد از نیمه شب الیاس صمد و فیض تور والیبال مدرسه را اتش زدند. سگهای مارون از لحظه ای که انها از درخانه خارج شده بودند یک سر پارس می کردند.» ص ۷۱٫
اما ریشخند تیپهای نمادین انقلاب و جوانانی به نام انقلابی به اینجا نیز منتهی نمی شود. برخی شعارهای انقلاب که از ایات قرانی و وعده های الهی سرچشمه گرفته اند در کلام شخصیت ها به ریشخند گرفته می شوند. برادر نخعی که برادر الیاس است و بعد از انقلاب اسمش عوض شده است «برای مارونی ها سخنرانی کرد و وعده داد به زودی وعده ی خداوند محقق می شود و ان ها وارثان زمین می شوند.» که اشاره به ایه مبارکه «و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثین» دارد. اما تلقی انقلابی ها از این ایه چیست؟ « برای مارونی ها وارث زمین شدن خیلی هم چیز عجیب و غریبی نبود. اقا کور گفته بود”اینا می خوان زمینای ارباب ها رو به بدبخت بیچاره ها بدن روزی رو می بینم که تو مارون سگ صاحاب شو نشناسه” اتفاقا صمد هم وارثان زمین را به همین معنا می فهمید نه این که نداند منظور از زمین کره زمین است بلکه معتقد بود برای این که وارث کل کره ی زمین بشوند باید اول وارث زمین های ارباب ها و مخصوصا جلال خان بشوند.» ص۵۷٫
شعارهای انقلاب نیز از تیغ این ریشخند مصون نمانده است. فرمایش امام راحل با تعبیر “حفظ انقلاب از انقلاب کردن سخت تر است” تحت عنوان “حفظ انقلاب از انقلاب کردن مهم تر است” به عنوان ایده صمد در رمان مطرح می شود. حفظ انقلاب در ایده جوانان انقلابی به معنای تصرف اماکن، اسلحه کشی و وضع قوانین بی ضابطه است.
رفتارهای نیروهای انقلابی یا به تعبیری انقلاب به سیلی تشبیه می شود که مارون را زیر و رو می کند. اقا کور که در جای جای کار همانند یک پیر همه چیز دان اینده را پیش بینی می کند در صفحات اغازین رمان درباره وقایعی که در اینده رخ می دهد می گوید:«سیل می اد، سیل» ص ۲۵٫ در چند سطر بعد فیض درباره این گفته اقا کور می گوید:«اقا کور انقلاب را پیش بینی کرده بود.» همان. اقا کور همچنین تصویری ویران گر از انقلاب به دست می دهد:« این حالا اول کار است باش تا صبح دولتت بدمد. گفت روزی را می بیند که گوال پر شده از جنازه. گفت “ادمیزاد سیرمونی نداره از کشت و کشتار خانه خراب» ص۶۹٫
نوع وقیح نویسی ها و بد دهانی ها در مارون به وفور دیده می شود. رمان انبانی از دشنام های رکیک است که بین مرد و زن، مادر و فرزند تکرار می شود. رمان در بیان شفاف زشتی ها از جمله فاحشه گری خانم گنو تردیدی به خود راه نمی دهد. این بخش ها را به خاطر رعایت عفت کلام ذکر نمی کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *