نقد “خون مردگی”/ الهام فلاح

باسمه تعالی

تحلیلی بر “خون مردگی” نوشته الهام فلاح
رمان برگزیده جایزه ادبی پروین؛ نامزد جایزه کتاب سال شهید حبیب غنی پور

احمد شاکری

شخصیتها:
۱- عامر: دانشجوی دکتری است. نگاه ضد جنگ دارد. برای گرفتن سهم الارثش به چنانه می رود. اما اسیر می شود.
۲- ابتسام: دختری عرب که به ابتسام علاقمند است. بعدها در دانشگاه پزشکی خوانده دکتر می شود. او بیست و دو سال به انتظار عامر است.
۳- برهان: دوست نزدیک عامر. کرد است. در صحنه اسارت شاهد اسارت او بوده. سهم الارث او را بدست می اورد و با ابتسام ازدواج می کند.
۴- ام ریحان: مادر بزرگ عامر که پس از مرگ پدر و مادرش او را بزرگ می کند. امید دارد عامر با ابتسام ازدواج کند. اما بعد از امدن خبر مرگ عامر، نامزدی را بهم می زند.
۵- شکیبا: دختر ابتسام و برهان که در ونکوور کانادا تحصیل می کند.
۶- لفته: پدر عامر که به نحو نامعلومی کشته شده است. ام ریحان او را مسبب سیاه بختی دخترش می داند.
۷- عبدالطاهر کنانی:عموی عامر که میراث لفته را برای برادر زاده اش نگه داشته و از او می خواهد به جای دیگری در دنیا برود.
۸- نجلا: مادر ابتسام. نگران عاقبت دخترش است. از او می خواهد پس از معلوم شدن سرنوشت عامر با برهان ازدواج کند.
۹- زاکیه: یکی از خواهران دوقلوی ابتسام که با شیخی در شارجه ازدواج می کند و از ایران می رود.
۱۰- ناجیه:یکی از خواهران دوقلوی ابتسام که با عدنان جوانی عراقی ازدواج می کند.
۱۱- حسنا: زن عراقی عامر که صورتش در اتش سوزی سوخته است.
۱۲- عدنان: شوهر عراقی ناجیه.
۱۳- سهیلا: دوست هم خوابگاه ابتسام در دوران دانشجویی
۱۴- جلوه: خدمتکار خانه ابتسام.
۱۵- محمد دریساوی: پدر ابتسام. او تلاش می کند تا بازگشت عامر مراسم نامزدی را به تاخیر بیندازد اما با اتمام جنگ راضی به نامزدی می شود بدون انکه عامر برگشته باشد.
۱۶- دکتر سلیمانی: دکتری که در بیمارستان جنگی خدمت می کند.
۱۷- خانم سلیمانی:خواهر دکتر سلیمانی که در بیمارستان جنگی خدمت می کند.
۱۸- ریزان: خواهر برهان
۱۹- خانم ذوالقدر: پرستاری که با گرفتن داروی دزدی از عامر ماشین شوهرش را در اختیار انها قرار می دهد.

چکیده رمان:
بخش اول: سال یک هزار و سیصد و شصت و هفت هجری شمسی
نامه ای از شیخ عبدالطاهر کنانی خطاب به عامر می رسد که از او دعوت کرده به چنانه بیاید تا میراث پدرش را پیش از انکه دست عراقی ها بیفتد به او بدهد تا به کشور امنی سفر کند. ام ریحان مادربزرگ عمر با رفتن او به کشوری دیگر مخالف است. ضمن انکه عموی عامر را نیز متهم می کند عامر را در طول سالها رها کرده و اکنون به فکرش افتاده است. ام ریحان معتقد است لفته که در جوانی با سرنوشت نامعلومی مرده است موجب سیاه بختی دخترش شده است. به همین خاطر عامر را تر و خشک کرده است تا زیر دست عمویش بزرگ نشود. عامر اما با ماندن مخالف است. او جنگ را مایه بدبختی می داند. او که دانشجوی دکتری است تصمیم دارد با گرفتن میراثش ایران را ترک کند. حتی عامر درس خواند را هم بهانه ای برای جنگ نرفتن کرده است. ابتسام که برای درس خواندن به خانه ام ریحان می امده با عامر اشنا شده است و این به علاقه ای میان ان دو انجامیده است. ابتسام که خود در خانواده مرد سالاری زندگی می کند. فرزند بزرگ خانواده است و ناگزیر است دو خواهر دوقلویش را نیز تر و خشک کند. مادرش با اصرار پدرش محمد دریساوی را راضی کرده است تا دخترش درس بخواند. محمد دریساوی که پسری ندارد می خواهد بار دیگر ازدواج کند. نجلا مادر ابتسام، از ارزوهایش برای ابتسام می گوید و اینکه می ترسد عامر هم که فرزند لفته است همان بلایی را سر او بیاورد که لفته سر مادر عامر اورده است. عامر برای انکه برای گرفتن ارثیه اش به خوزستان برود برهان را نیز با خود همراه می کند. اما برهان که او نیز دانشجوی پزشکی است با عقاید عامر مخالف است. عامر برهان را مجاب می کند تا برای امانت گرفتن ماشین برای سفر دارویی را از بیمارستان بدزدند و به دلالی که می خواهد دارو را در بازار جنگ زده ها بفروشد بدهند. هواپیمای ایران توسط امریکایی ها ساقط می شود و این بر ترس عامر از جنگ و عزمش برای رفتن از ایران می افزاید. «یکی نخواد بره جنگ زوره؟ همه باید برن جنگ؟ که بمیرن یا کور بشن یا پاشون بره هوا، که بشه به شون گفت ادم؟» ص۱۶ابتسام که ناظر بدبختی های زنان عرب است دائما از اینده ازدواج و شرایط مردانی که زنان متعدد می گیرند ترسانده می شود اما همچنان به عامر علاقمند است. عامر با ابتسام مواجه می شود و به دروغ به او می گوید برای کمک به مجروحین چند روزی به بیمارستان ها می رود. عامر همچنین به دروغ در حالی که اساسا علاقه ای به ابتسام نداشته و نمی خواهد در ایران بماند به ابتسام می گوید با دست پر باز خواهد گشت. او ساعت مچی اش را به ابتسام می دهد تا باتری ان را عوض کند.
عامر و برهان هر دو به دروغ به ام ریحان می گویند که برای مداوای زخمی ها به خوزستان می روند. ابتسام مشغول بچه داری و ترو خشک کردن انها است. ابتسام به ام ریحان می گوید که عامر ساعت اش را به او داده است. ام ریحان این را نشانه ای از علاقه عامر به ابتسام می داند و از این خوشحال می شود.
در میانه راه برهان و عامر با یکدیگر گلاویز می شوند. انها با پیرزنی مواجه می شوند که تنها پسرش را در جنگ از دست داده است. در میانه راه حال عامر بد می شود. ان دو به کنار جاده می ایند. مرد میزبان انها را به همراه مجید به سمت شوش راهنمایی می کند. انها خود را دکترهایی معرفی می کنند که برای کمک به مجروحان به منطقه می روند. عامر از اینکه ناگزیر شده اند هدف خود را کمک به مجروحان اظهار کنند ناراحت است. عامر همچنین از اینکه مستقیما دارند وارد جنگ می شوند و نمی توانند خود را از این موقعیت رها کنند ناراحت است.
ابتسام همچنان نگران وضعیت خود است. محمد دریساوی پدری معتقد است ام ریحان برای خواستگاری از ابتسام باید صبر کند عامر برگردد. دریساوی در اینکه ایا عامر خود خواهان ابتسام است تردید دارد. ابتسام و نجلا برای زدن واکسن بچه ها به درمانگاه می روند. ابتسام که برای تهیه شیشه شیر به داروخانه امده است خبر پایان جنگ را می شنود.
برهان و عامر در قرارگاهی مانده اند اما مسئول قرارگاه اجازه نمی دهد انجا را ترک کنند زیرا نه بسیجی هستند ونه معرفی نامه ای دارند. خبر اتمام جنگ به قرارگاه می رسد. عده ای همچنان می خواهند بجنگند. عده ای بهت زده اند. عامر از اتمام جنگ خوشحال است. فرمانده قرارگاه با کسانی که جنگ می خواهند مخالفت می کند. با پایان جنگ ان دو اجازه می گیرند تا به بیمارستان بروند. با امبولانسی همراه می شوند.
ام ریحان به خواستگاری ابتسام می اید. اما دریساوی معتقد است باید علاقه و میل عامر هم باشد. ام ریحان از ابتسام می خواهد ماجرای ساعت عامر را به دریساوی بگوید. پدر ابتسام هم با دیدن ساعت قانع می شود که عامر خواهان وصلت با ابتسام است. ام ریحان انگشتر طلایی با نگین سبز را که پیش از این در انگشت خودش بوده است به نشانه نامزدی به انگشت ابتسام می کند.
در بیمارستان برهان و عامر درگیر بیماران می شوند. عامر می خواهد فرصتی بدست اورد تا از وضعیت فعلی رها شود و به سراغ عمویش برود. در انجا با دکتر سلیمانی و خواهرش که از بیماران پرستاری می کنند مواجه می شوند. به اصرار عامر ان دو امبولانسی را می دزدند تا به محل قرار بروند. در میانه راه ادرس را از اهالی می پرسند. مطلع می شوند محل زندگی عمو عوض شده است.
ان دو به خانه متروکه عموی عامر می رسند. در خانه با سرباز عراقی ای مواجه می شوند که به سختی مجروح شده است. عامر می خواهد سرباز را بکشد اما برهان می گوید انها دکتر هستند و مانع این کار می شود. در فرصتی که برهان از عامر جدا شده است تا وسایل پزشکی بیاورد. متوجه می شود عامر توسط سرباز دیگر عراقی تهدید می شود. در این میان برهان رادیویی را که سکه های میراث عامر در ان جاسازی شده را پیدا می کند. عامر توسط سرباز عراقی مجروح می شود.
بخش دوم: سال یک هزار و سیصد و هفتاد هجری شمسی
ابتسام دانشجوی دکتری شده است و درخابگاه دانشجویی زندگی می کند. خبری از عامر ندارند و گمان می کنند مفقود الاثر شده است. ابتسام با برهان که دکتر شده است در بیمارستان دیدار می کند. برهان نگران حال ابتسام است که به فکر خودش نیست. برهان می خواهد ابتسام از فکر عامر بیرون بیاید اما ابتسام می گوید تا معلوم نشدن وضعیت عامر ارام نخواهد گرفت. انها با یکدیگر قرار می گذارند تا به دنبال عامر بگردند.
ابتسام با برهان همراه می شود. او تسبیح سوغات مکه را به برهان می دهد. ان دو به معراج شهدا می روند تا شاید عامر را میان شهدای بی نشان پیدا کنند. انها شهیدی را پیدا می کنند که ساعتی مشابه عامر به دست داشته است اما پیکر عامر نیست زیرا ساعت عامر هنوز پیش ابتسام است.
برهان مدتها است به روزنامه ها اگهی می دهد تا شاید بازگشتگان از اسارت خبری از عامر داشته باشند. اما با تغییر شماره تماس خابگاه ابتسام شماره خود را به روزنامه می دهد. برهان از ابتسام می خواهد از خیال عامر بیرون بیاید زیرا عامر حتی یک بار هم به ابتسام ابراز علاقه نکرده است. علاقه برهان به ابتسام کاملا مشهود است. او در منصرف کردن ابتسام از یاد عامر به دنبال اظهار علاقه خود به او است. ابتسام در پاسخ برهان می گوید از این بازی گشتن و پیدا نکردن لذت می برد.
برهان و ابتسام در ستادی حاضر می شوند که مربوط به عقیدتی سیاسی سپاه است تا با دیدن فیلمهایی از اسرا شاید عامر را در فیلمها پیدا کنند. در ستاد با انبوه زنان منتظر مواجه می شوند. اما تنها یک نفر توسط چند زن شناسایی می شود و خبری از عامر پیدا نمی شود.
بالاخره ازاده ای با تماس با برهان اعلام می کند خبری از عامر دارد. ابتسام و برهان به دیدن ازاده می روند. او می گوید در اردوگاه نهروان عامر را دیده است و عامر در طول ان مدت کمک خوبی به اسرا داده است. مرد می گوید عامر هیچگاه نگفته است همسری داشته است. مرد می گوید دکتر در مداوای اسرا ملاحظه عراقی ها را نمی کرده است و پس از مداوای پای یک عراقی و بد شدن حال ان عراقی مجازات شده است. انها پای دکتر را با گازوییل می سوزانند. وضعیت سلامتی دکتر خراب می شود و در نهایت به شهادت می رسد.
پس از شنیدن خبر شهادت عامر ابتسام دچار بحران روحی می شود. مرد ازاده گواهی ای را می نویسد که در ان به خبر شهادت عامر تصریح شده است. قرار می شود ابتسام برای مدتی پیش پدر و مادرش برود. نجلا معتقد است با این اتفاق دخترش تا اخر عمر نگون بخت شده است. محمد نمی خواهد خبر بازگشت ابتسام به ام ریحان برسد اما ام ریحان با خبر می شود. این خبر برای ام ریحان هم ویران کننده است. ام ریحان می گوید از امام رضا خواسته که او پیش مرگ عامر باشد. اما حالا اینگونه نشده است.
ام ریحان از بیمارستان به خانه اش منتقل می شود. او می گوید از بچه گی عامر سر به هوابوده است و حالا معلوم نیست برگردد و مشخص نیست که اگر هم برگردد دلش با ابتسام بوده باشد. ام ریحان از ابتسام می خواهد انگشتری نامزدی را به او بازگرداند. ابتسام از عاقبت کارش ناراحت است. مادرش نیز از او می خواهد عامر را از یادش بیرون ببرد.
ابتسام زندگی دانشجو یی اش را از سر می گیرد. پنجشنبه ها برای عامر اب خیرات می کند. زیرا او لب تشنه شهید شده است. حتی تصمیم دارد به نیابت از عامر نمازهایش را بخواند و به زیارت حضرت عباس برود. ابتسام با خبر می شود برهان او را از پدرش خواستگاری کرده است. پدر و مادر ابتسام به تهران می ایند و به خانه برهان دعوت می شوند. قرار است مراسم رسمی خواستگاری تدارک دیده شود. برهان مادر و خواهرش را که در مشهد ساکن بوده اند به خانه خود در خیابان ولی عصر تهران اورده است. نجلا از ابتسام می خواهد مراقب رفتارش باشد و خواستگاری جدید را از دست ندهد. برهان ضمن کار طبابت از خارج دارو وارد می کند.
بخش سوم: سال یک هزار و سیصد و نود هجری شمسی
اکنون ابتسام چهل و دو ساله است. در خانه او و برهان جشن تولدش در حال برگزاری است. دختر انها شکیبا در ونکور کانادا در حال تحصیل است. ابتسام همکارهایش را دعوت کرده است. زندگی او کاملا امروزی شده و از چادر عربی خبری نیست. با میهمانان زن و مردش گرم می گیرد. حتی انها در خانه سگ نگهداری می کنند. اما ابتسام همچنان روحی غمزده دارد. و گویا هنوز با خبر شهادت عامر کنار نیامده است.
قرار است ابتسام برای مراقب از خواهرش ناجیه که با جوانی عراقی ازدواج کرده است و اکنون در حال بارداری است به عراق برود. جلوه از او التماس دعا دارد. ابتسام نام بچه ای که تازه به دنیا امده و مادرش او را رها کرده و برای مراقبت در بیمارستان است را عامر گذاشته است. برهان با اوردن ان بچه به خانه مخالف است زیرا حدودا یک سال است که خواب و خوراک ابتسام مرتب شده است و برهان گمان می کند امدن این بچه که اسمش را هم عامر گذاشته اند حال ابتسام را بد می کند.
ابتسام به عراق می رود و در بغداد در خانه ناجیه و عدنان ساکن می شود. ناجیه می داند که هنوز ابتسام به فکر عامر است. هر دو معتقدند مردم عراق دارند تقاص کارهای گذشته شان را پس می دهند و جنگهایی که امریکایی ها راه انداخته اند همین تقاص است. ناجیه ابتسام را برای رنگ کردن دستش به خانه ای می برد که دختر خانه م یگوید مادرش نیست. ان دو در راه بازگشت کباب می خورند.
برهان متوجه می شود حال بچه کوچکی که اسمش عامر بوده بد شده است. دستورات لازم را برای مراقبت از او می دهد و زمانی که بچه را در اغوش می گیرد اشک می ریزد.
حال ناجیه خراب است. ناجیه ابتسام را بار دیگر به خانه زنی که دست ها را نقاشی می کند می برد. حسنا روی دست ابتسام نقش ققنوس می کشد. پس از رنگ کردن دست ابتسام او برای شستن دستش به دستشویی می رود که با صدای مردی که شعری ایرانی برای دختر می خواند مواجه می شود. مرد پایش قطع است. ابتسام پس از انکه مرد را می بیند از هوش می رود. مرد عامر است. ابتسام از عامر می پرسد تا حالا کجا بوده است. حسنا پوشیه از سر بر می دارد. ابتسام می بیند که صورت حسنا سوخته است. حسنا از ابتسام می خواهد از خانه اش خارج شود.
ابتسام متوجه می شود ناجیه از حضور عامر در ان خانه با خبر بوده است. ناجیه معتقد است با این کار به ابتسام لطف کرده است. نخست عدنان متوجه حضور و زنده بودن عامر شده است و سپس ناجیه. ابتسام تصمیم می گیرد مخفیانه به خانه حسنا و عامر برود. راننده ماشین کرایه پولهای او را به سرقت می برد. عامر ابتسام را از خود می راند و نمی خواهد بار دیگر او را ببیند. عامر اقرار می کند که تنها در رقابت با برهان که گویا به ابتسام علاقمند بوده است به او قول داده است. وگرنه از دادن ساعت به ابتسام در همان زمان پشیمان شده است. عدنان و ناجیه به دنبال ابتسام می ایند. ابتسام به قرص های ارام بخش پناه می برد.
حسنا به خانه ناجیه می اید. می گوید پدرش فراری از جنگ بوده است چون نمی خواسته دیگر کسی را بکشد. با به اتش کشیده شدن خانه شان حسنا می سوزد و انها در حال فرار و گریز به بیابانها پناه می برند تا توسط ارتش بعث گرفتار نشوند. تا اینکه روزی در صحرا شاهد ماشینی هستند که چند جسد را که مربوط به اسرا بوده است در گودالی می ریزد. از میان اسرا جسد جوانی که پاهایش سوخته بوده پیدا می شود که هنوز نفس می کشیده است. مرد عطاری که به حسنا و پدرش پناه داده است با داروهای گیاهی او را مداوا می کند. حسنا نامه عامر را پنهانی با رابطی به ایران می فرستد و پاسخ انها می اید. حسنا به عامر علاقمند می شود. گرچه معتقد است عامر تاوان صورت سوخته اش بوده است. در نامه نخستی که برای عامر امده است برهان می گوید گنجش به دست او است و منتظر است هر زمان که بیاید ان را به او بدهد. اما در نامه دوم که حسنا ان را به عامر نشان نداده است. برهان می گوید شرط دادن میراث به عامر ان است که دیگر نیاید و ابتسام را فراموش کند
ناجبه به ابتسام می گوید عامر دروغی بوده که خود او به خودش گفته است. ابتسام فضای بغداد را خفه کننده می داند و بدون انکه به زیارت امام حسین برود به ایران باز می گردد.
ابتسام به خانه می رسد نامه بهزیستی را مبنی بر پیگیری کفالت بچه ای که عامر نام داشته مچاله می کند. او دفترچه حسابی که برهان برای عامر باز کرده بوده است و نامه ها را در اتش می سوزاند. او کیک تولدش را با اشتها می خورد . او به دروغ به جلوه می گوید که سلامش را به سید الشهدا رسانده است. بعد با دخترش تماس می گیرد و می گوید که به زودی به دیدنش در ونکوور خواهد رفت. سگ خانگی شان داخل منزل می اید.

نکاتی درباره خون مردگی:
۱- خون مردگی در جشنواره دوسالانه پروین به عنوان رمان برگزیده انتخاب شد. همچنین این کتاب جزو نامزدهای شانزدهمین دوره انتخاب کتاب سال شهید حبیب غنی پور بود. برون داد گزینش های جشنواره های ادبی بیش از ان که حاکی از تاثیر جشنواره ها بر حوزه مطالعاتی مخاطبان یا جریان سازی ادبی در طول یک سال باشد، حاکی از ملاکهای انتخاب و رویکردهای حاکم بر محافل ادبی است. از میان دو جایزه پیش گفته، جایزه نخست با متولی گری بنیاد ادبیات داستانی، در دوره جدید و مدیریت اقای مهدی قزلی با راهبردهای دولت یازدهم کاملا همسو است. انتخاب همزمان این رمان در جایزه پروین اعتصامی و رمان لم یزرع در جایزه جلال سال ۹۵ به صراحت گویای دیدگاه مدیریت حاکم بر بنیاد در این دوره و تحلیل و راهبرد ان در حوزه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. علاوه بر چنین انتخابهایی در طول دوره چهار ساله اخیر، توجه به کرسی های اموزش داستان، کارگاههای داستان نویسی، دعوت از مدرسان داستان و مشاوران و میهمانان این بنیاد در برنامه های این مجموعه، می توان حاکمیت دیدگاهی را به نظاره نشست که در ابعاد و اضلاع فکری و برنامه ای این بنیاد رسوخ کرده است. غرض این یادداشت نقد جامع عملکرد بنیاد شعر و ادبیات داستانی نیست. در این بخش حرفهای گفتنی زیادی وجود دارد. چرا که به نظر می رسد جریان شبه روشنفکری با قریب به سه دهه نفوذ فکری و فرهنگی در بدنه جریان داستان نویسی انقلاب و زاد و ولد فکری و ادبی، اکنون توانسته است طیفی از نویسندگان نسل اول و دوم انقلاب را در اهداف استراتژیک خود همسو سازد. زنگ خطری که در سه دهه گذشته به صدا در امد اکنون به خطر بالفعلی تبدیل شده است. نشناختن مبادی فکری، تحلیلی و هنری این جریان، چشم پوشی های محافظه کارانه در مقابل خطاهای نیروهای جریان خودی، حفظ مجموعه ای از نویسندگان و منتقدان در جریان خودی به هر قیمتی، نقد سطحی و دور از مبانی دینی، واگذاری جبهه نقد و پژوهش به جریان شبه روشنفکری، محفل زدگی و رفیق بازی های بدون مبنا، سرگرمی مدیران ادبی به چاپ و نشر اثار و بی توجهی به فضای ادبیات، تغییر الگوهای سبک زندگی و دور شدن از فضای حماسی و ایمانی، نویسنده گرایی در ادبیات داستانی و سرمایه گذاری بی حد و حصر و بدون معیار بر برخی چهره ها، مدیریت های غیر علمی و سلیقه گی، تخریب چهره های دلسوز و انقلابی در طی سه دهه و عوامل دیگری در وضعیت کنونی دخیل بوده و در انچه در اینده پدید می ایند دخیل خواهند بود.
۲- وضعیت ادبیات داستانی و جریانهای ادبی موجود در فضای کشور با دو دهه گذشته تفاوتهای بسیاری دارد. اگر به دو دهه گذشته بازگردیم برخی نهادهای انقلابی را با چهره های مشخصی از نویسندگان دهه شصت و نسل اول نویسندگان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شناسایی نماییم. در دهه اغازین انقلاب اسلامی جریان شبه روشنفکری در حوزه ادبیات داستانی اندکی به انزوا رفت. این واقعیت با حضور و طرح چهره های متعددی در ادبیات داستانی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی همراه شد که به جریان انقلاب اسلامی و ادبیات متعهد تعلق داشتند. انچه در این دوره حیاتی دلگرم کننده و امید بخش بود ظهور نسلی جدید – و انقلابی- از نویسندگان و پدید امدن اثاری بود که نوید دهنده ارزش ها و مبانی و ارمانهای انقلاب اسلامی در حوزه ادبیات داستانی بودند. اما این تفاوت های پر رنگ به جای انکه در دهه های بعد به تمایز جریان فکر شده و تئوریک ادبیات داستانی انقلاب اسلامی با جریان شبه روشنفکر منجر شود و ارزش های انقلابی در حوزه نظر و عمل در ساحت ادبیات سال به سال پر رنگ تر شوند وضعیت متفاوتی را در دهه های بعد رقم زد. “نفوذ” مغفول ترین و بزرگترین خطری بوده است که در طی این سال ها ادبیات داستانی با ان امتحان شده است. غفلت نسبت به نفوذ جریان شبه روشنفکر اندک اندک زمینه را برای خلط حق و باطل و بروز فتنه های پیچیده در حوزه ادبیات داستانی فراهم اورد. اکنون وضعیت موجود جامعه ادبیات به جایی رسیده است که مبانی شبه روشنفکری نه در محافل شناخته شده روشنفکری و از جانب کسانی که اساسا در دفاع مقدس حضور نداشته اند، بلکه توسط کسانی مطرح می شود که خود “داوطلب” حضور در جنگ بوده و از ان واقعه زخم ها بر بدن دارند. اکنون صدای اشکار مبانی اومانیسیتی غربی نه از جانب بنگاه های شناخته شده روشنفکری که بعضا از نهادهای انقلابی و نویسندگان نسل اول دفاع مقدس به گوش می رسد. این فتنه که با چرخش فکری و ادبی نیروهای انقلاب شکل گرفت وضعیت بغرنج تری نسبت به سالهای اغازین ادبیات انقلاب اسلامی پدید اورده است. نویسندگانی که زمانی در جبهه ادبیات داستانی انقلاب قلم می زدند و تمام شهرت و سابقه خود را مرهون نهادهای انقلابی بوده اند، اکنون به ان گذشته پشت پا زده و مستقیما ناشران غیر انقلابی را برای چاپ کارهای خود برگزیده اند. کسانی که زمانی نویسنده ادبیات حماسی محسوب می شدند اکنون جزو نادمان جنگ و نویسندگان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس قلمداد می شوند. اکنون نه با طیفی از نویسندگان کافه نشین شراب خوار و بی دین، که با نویسندگانی مواجه هستیم که سنگ عاشورا را به سینه می زنند نماز خوان و مسلمانند اما درسخن و قلم، تفاوتی با جبهه روشنفکری ندارند. چه شد که این اسارت عظیم رخ داد؟ تا جایی که اکنون نه تنها محافل دانشگاهی که محافل به ظاهر انقلابی و منتسب به نظام نیز در عمل ادبیات ضد دفاع مقدس را تبلیغ و ترویج می کنند و از ان حمایت کرده بدان جایزه می دهند؟!
۳- نکته ای که در تحلیل برگزیدگان جشنواره های ادبی حائز اهمیت است توجه به مقولاتی است که در کنار معیارهای داوری همواره بر نتیجه داوری تاثیر گذاشته اند. درک و تحلیل این مقولات فهم دقیق تری از چرایی انتخاب اثار غیر همسو توسط نهاد ها و داوران همسوی با ارزش ها و ارمان های انقلاب بدست خواهد داد. یکی از این مقولات، نگاه رقابتی صرف به جشنواره های ادبی است. بر این اساس، اثار راه یافته به جشنواره داستان نیز همانند شرکت کنندگان در مسابقه دو با ملاکهای کاملا نسبی سنجیده می شوند. این مهم نیست که شرکت کنندگان در مسابقه و نفرات برتر ان با چه سرعتی دویده اند بلکه انچه برنده نهایی را تعیین می کند سبقت او از دیگران است. بر اساس همین منطق، داوری در جشنواره های ادبی گزینش بهترین از میان اثار موجود است. در نتیجه اولا ادبیات مطلوب و ایده ال در نظر گرفته نمی شود ثانیا، هیچ حداقلی برای احراز عنوان برگزیده مفروض نیست. چنین دیدگاهی نسبت به جشنواره های ادبی در بسیاری موارد داور را بین انتخاب بد و بدتر مخیر می سازد و طبعا داور با انتخاب اثر بد از ضرر بیشتری جلوگیری می نماید. چنین تلقی درباره حوزه ادبیات با قیاس مع الفارق ان با مسابقات ورزشی اسیب های متعددی را در این حوزه موجب شده است. گرچه یک جنبه از مسابقات داستانی جنبه رقابتی و مقایسه ای میان اثار شرکت کننده است. اما داستان به عنوان کالای فرهنگی ناظر بر ارزش ها یا ضد ارزش ها است. عدم گزینش اثر داستانی در طول یک یا چند دوره از یک جشنواره نه تنها کارایی جشنواره را زیر سئوال نمی برد و موجودیت ان را خلع نمی کند بلکه گزارشی واقعی از وضعیت ادبیات داستانی در طول دوره مورد بررسی است. برای برگزیده شدن ملاکهای حداقلی وجود دارد که بدون انها اساسا انتخاب و گزینش بی معنی خواهد بود و ممکن است کارکردهای جشنواره را به ضد ان تبدیل کند. دومین مقوله “جذب” است. دوگانه جذب و دفع در حوزه فرهنگ و هنر در معنای عام خود و حوزه ادبیات داستانی در طول دهه های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره محل اراء و رویکردهای مختلف بوده است. تفاوت رویکردها بر حوزه های وسیعی از جمله اموزش، نقد، مدیریت، حمایت، تبلیغ و توزیع تاثیر داشته است. تلقی جذب حداکثری و دفع حداقلی که در مفهوم دقیق خود جزو سیاست های کلی نظام در حوزه فرهنگ و هنر است بعضا با قرائت های ناقص به انتخاب اثار زاویه دار با ارزش ها و مبانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس انجامیده است. از انجا که یکی از کارکردهای مشهور جشنواره های ادبی شناسایی استعداد ها، تشویق و تقدیر از نویسندگان و جریان سازی در حوزه ادبیات داستانی است، جریان منتسب به انقلاب اسلامی بخصوص و بر خلاف جریان شبه روشنفکر همواره تلاش کرده است با بکارگیری استراتژی جذب، نویسندگان و چهره های جریان شبه روشنفکر را به سمت جریان متعهد جذب نموده یا نویسندگان جریان انقلاب را که تمایل و وابستگی به جریان شبه روشنفکر دارند در این جریان حفظ کند. بر اساس این استراتژی می توان از توقعات ادبیات انقلاب در تحفظ ارزش ها و اهداف و ارمانهای ادبیات انقلابی چشم پوشی کرد و با غمض عین، دایره گزینش ها را در داوری ها توسعه داد. بر این اساس، هر جذبی با چشم پوشی از ارزش و هر دفاعی با پر رنگ ساختن ارزشی همراه است. این استراتژی که اثار و پیامدهای متعددی در حوزه ادبیات داستانی برجای گذاشته است خود محل پژوهشی مستقل است. اینکه مراتب جذب، متعلق جذب، جهت جذب، و نتایج و اثار این جذب چیست باید مورد تامل قرار گیرد. اما تحلیلی کلی درباره اورده ادبیات داستانی در طول چهار دهه گذشته نشان می دهد استراتژی جذب بیش از ان که جلوی ریزش ها را در جریان ادبیات داستانی متعهد و انقلابی بگیرد، زمینه ای را برای نفوذ جریان شبه روشنفکر فراهم اورده است و جریان متعهد را گام به گام و به صورت بطیی از ارزشها دور ساخته است.
۴- جشنواره های ادبی به دلایل مختلف، باوجود گسترش بی وقفه در طول دو دهه اخیر کارکرد واقعی شان را از دست داده اند. حتی جایزه ادبی جلال ال احمد که در بدو تاسیس بنابود گران ترین جایزه ادبی کشور باشد –و اکنون میزان ارزش مادی این جایزه به یک سوم کاهش پیدا کرده است- در حال حاضر و پس از سالها نتوانسته است در عمل، تاثیر گذار باشد. این البته اختصاصی به دولت یازدهم نداشته و در دوره های مختلف زمامداران فرهنگی کشور این روند رو به نزول همواره ادامه داشته است. حال و روز جشنواره های غیر دولتی نیز همچنین است. جشنواره انتخاب کتاب سال شهید غنی پور نیز که زمانی به عنوان جشنواره ای غیر دولتی، مردمی و ارزشی شناخته می شد، امروزه به کالبدی تهی از روح انقلابی بدل شده است و حتی در میان جریان ارزشی انقلاب اسلامی نیز تاثیرگذاری چندانی ندارد. این مقدمه گویای ان است انچه بیش از هر چیز مد نظر این یادداشت بوده نظام فکری و ارزشی حاکم بر دو جشنواره ای است که از ان یاد شد. منتخبین و نامزدهای جشنواره ها برامده از نگرش داوران و برگزار کنندگان ان هستند. لذا توجه و نقد جدی اثار راه یافته به مرحله نهایی جشنواره ها می تواند در جریان شناسی افراد و مجموعه های متولی ان راهگشا باشد.
۵- ایا می توان “خون مردگی” را در زمره داستان دفاع مقدس ارزیابی کرد؟ در این باره می توان معیارهای متعددی را بکار بست. زمان وقوع داستان در بخش اول که به وقایع سال ۶۷ می پردازد یعنی زمانی که هنوز جنگ ادامه دارد تا قبول قطعنامه. بخش سوم نیز گرچه در زمان دفاع مقدس اتفاق نمی افتد اما مربوط به حضور امریکایی ها در عراق و ناامنی های این کشور است که همچنان درگیر جنگ است. مکان وقوع حوادث نیز جغرافیای جنگی است. در بخش اول، داستان از بوشهر شروع شده و سپس به خرمشهر که کانون درگیری ها است منتقل می شود. بخش سوم نیز در بغداد به عنوان شهری درگیر جنگ رخ می دهد. اما مهمتر از زمان و مکان، نقش شخصیت و مسئله داستانی در قرار گرفتن این رمان در زمره ادبیات داستانی دفاع مقدس تعیین کننده است. بدون تردید ابتسام شخصیت محوری این داستان است. گرچه در مرتبه ای پایین تر، عامر نیز در پیش برد ماجرا ها نقش دارد. ابتسام خود رزمنده نیست و در صحنه های اصلی نبرد حضور ندارد. اما نسبت های او با جنگ، او را به عنوان شخصیت ادبیات داستانی دفاع مقدس رقم می زند. مهم ترین نسبت او علاقه اش به عامر است. عامر،نامزدش به منطقه جنگی رفته و جنگ بیست و اندی سال او را از ابتسام جدا کرده است. در این مرحله او به عنوان همسر فردی مفقود الاثر و بعد ها به عنوان همسر اسیر جنگی شناخته می شود. ابتسام همچنین شهروندی است که همانند دیگران درگیر شرایط جنگی است. اما مهمترین وجه در لحاظ این رمان به عنوان نمونه ای از ادبیات داستانی دفاع مقدس “مسئله شخصیت” است. گرچه جنگ مسئله اصلی ابتسام نیست اما مسبب پدید امدن شرایطی که تا دو دهه او را درگیر خود می کند “جنگ” است. به نظر می رسد ادبیات داستانی دفاع مقدس در سیری چند ده ساله با رویکردی تعمیقی از لایه های ظاهری جنگ گذر کرده و جنگ را در لایه های پنهانی و عمیق تر زندگی جستجو می کند. نویسنده خون مردگی در این انتخاب موفق بوده است. جنگ شرایطی را تغییر می دهد که ابتسام را درگیر خود می کند. این شرایط انقدر می توانند تاثیر گذار باشند و عمیقا شخصیت را درگیر کنند که حتی با تغییر جغرافیا و زمان از منطقه جنگی و زمانی جنگ هشت ساله، همچنان باقی بمانند. این تلقی دقیقی است از عمق تاثیر گذاری جنگ. بر خلاف ایده ای که معتقد است جنگ هشت ساله در روز قبول قطعنامه پایان پذیرفت، خون مردگی به تبعات پایان ناپذیر جنگ می پردازد.
۶- “خون مردگی” در اتمسفر جنگ هشت ساله روایت می شود. اما مسئله اصلی و ابتدایی شخصیت های اصلی ان جنگ نیست. چنین انتخابی از سوی نویسنده این فرصت را به او داده است تا از موقعیت های تکراری درباره دفاع مقدس و حضور سربازان که اصلی ترین افراد دخیل در جنگ هستند پرهیز کند. از سوی دیگر این انتخاب، به نحو هوشمندانه ای به نویسنده اجازه داده است تا طیفی از افرادی که جنگ بر زندگی انها تاثیر گذاشته است اما نمی خواهند نقش فعالی در جنگ داشته باشند را روایت کند. چنین رویکردی نسبتی مشخص میان شخصیت های اصلی داستان و جنگ برقرار می کند. بدین نحو که انها از جنگ متاثرند بدون انکه طرف جنگ بوده یا انگیزه ای برای حضور در جنگ داشته باشند. انها ناظرند. اما جنگ و اثار ان چنین افرادی را نیز درگیر خود می کند. روشن است که جنگ برای کسی که به عنوان سرباز یا بسیجی وارد ان می شود همراه با خسارت های جانی و مالی و رنج ها است. اما پیش فرض چنین رخدادی ان است که شخصیت دخیل در جنگ است. او جنگ را انتخاب کرده –چه به عنوان مدافع و چه به عنوان متجاوز- بنابر این خسارت های ناشی از جنگ به انتخاب او بر می گردد. اما ورود ادم هایی که اساسا مخالف جنگ هستند و تنها به زندگی می اندیشند و تحمل خسارت ها از انها شخصیت های مظلومی می سازد که بدون حتی اراده و انتخاب باید خسارت های جنگ را متحمل شوند. نکته ای که مترتب بر این پسزمینه است انکه نسبت جنگ با شخصیت ها نه نسبت مقوله ای مسئله ساز که بیش از هر چیز به عنوان علت قریب مسئله است. توضیح انکه جنگی اغاز شده است و شخصیت های اصلی داستان در یک سوی این میدان قرار دارند. طبیعی است جنگ انقدر بزرگ و با اهمیت است که نمی توان از کنار ان بی تفاوت گذشت. اما شخصیت های داستان حاضر نیستند در میانه این میدان که دو سوی درگیر نبرد دران حضور دارند نسبت خود را فهم کرده و سپس به ان واکنش نشان دهند. با وجود مسئله مهمی چون جنگ انها مسائل دیگری را دنبال می کنند که کاملا شخصی است. پس از انجا که مسئله جنگ و اینکه در این میان چه نقشی باید داشت؟ مهاجم و مدافع کیست؟ حق و باطل با کدام سو است برای شخصیت های اصلی اساسا طرح نشده است، انها فارغ از این موضوع این موقعیت مهم را نسبت به مطالبات و انتظارات و امال و ارزوهای حقیر خود می سنجند. و از انجا که خود و مسئله خود را می بینند، جنگ از هر طرف که باشد برای انها مانع است. دو شخصیت اصلی این داستان یعنی ابتسام و عامر اینگونه اند. ابتسام در خانواده ای کاملا مرد سالار بزرگ شده است می خواهد درس بخواند و از اینکه تنها همانند یک زن خانه دار کهنه های بچه را بشوید و ان را تر و خشک کند خسته شده است. از سوی دیگر او علاقه به عامر را مجرای برون رفت از این موقعیت می بیند. پس هدف شخصیت رهایی از موقعیت موجود به علاوه عشقی تقریبی به عامر است. از طرف دیگر عامر نیز که از جنگ می ترسد تمام تلاش خود را گرفتن حق الارثش از عمو قرار داده است و می خواهد پس از گرفتن سکه هایش از ایران بگریزد. در نتیجه وقتی هدف دانی شخصیت ها خود و امال و ارزوهای خود باشد، طبیعی است جنگ- به هر شکلی و از هر طرفی که باشد- مخل و مانع دست یابی به ارزوها تلقی شده و ضدیت با جنگ (دفاع مقدس) و شرایطی که جنگ پدید اورده است هدف ضمنی داستان خواهد بود.
۷- غرض دفاع مدافع در حقیقت توضیح دهنده و واکنشی در مقابل غرض متجاوز در تجاوز خود است. اینکه مدافع از چه دفاع می کند ارتباط مستقیمی دارد با اینکه دریابیم مهاجم یا متجاوز چه چیزی را هدف قرار داده است. بررسی لغوی معادل عربی کلمه دشمن (عدو) نشان می دهد دشمن به واسطه تجاوز و تعدی بدین نام خوانده شده است. بنابر این دشمن کسی است که از “حد” مشخص و مقرری تجاوز می کند و ان را نادیده می گیرد. قران کریم از این حد به عنوان “حدود الله” یاد می کند. هر تجاوزی از حد، نوعی دشمنی است و تجاوز به حدود الهی دشمن با خدا و رسولش خواهد بود. با تعبیر پیش گفته روشن می شود عداوت دامنه وسیعی از تخطی و تجاوز را شامل می شود. زیرا تجاوز و پایمال کردن هر انچه به عنوان “حق” در نظر گرفته شود تجاوز از حق بوده و به ظلم منجر خواهد شد. لذا قران کریم از متعدیان به حدود الهی با عنوان “ظالم” یاد می کند. لذا می توان اجمالا دشمن را ظالم و جبهه خودی را مظلوم خواند. قرینه سازی “تجاوز” با “ظلم” امکان تفسیر بهتری از دشمن در حوزه دفاع مقدس و به تبع آن، ادبیات داستانی دفاع مقدس فراهم خواهد آورد. چرا که همواره دو اصطلاح “ظالم” و “مظلوم” دایر مدار “حدود الهی” اند. حدود الهی همانند حیثیت های عنوان ساز عمل می کنند و تنوع شان موجب می شود تعبیر ظالم و مظلوم بدون لحاظ این حیثیات معنی نداشته باشد. زمانی که دفاع مقدس و طبعا ادبیات داستانی حاکی از ان بر این الگو نهاده میشود با یک حد بزرگ مواجه هستیم و حدود دیگری که در دو سوی میدان پراکنده اند. حد بزرگ همان حدی است که جبهه نبرد و به تعبیری جبهه حق و باطل با ان تعریف می شود. این همان مفهومی است که عموما از ان به “تجاوز” یاد می شود. ارتش عراق در واقعه هشت ساله به عنوان متجاوز حدود انسانی و شرعی را زیر پا گذاشته است و جنگ ظالمانه ای را اغاز کرده است. با لحاظ این حد بزرگ که می توان مراتب و درجاتی داشته باشد عناوین ظلم بزرگ و مظلوم بزرگ نیز ترسیم خواهد شد. جبهه دشمن ظالم است و جبهه خودی مظلوم واقع شده است. اما با رجوع به معیار دشمنی که همان تعدی به حدود الهی است در می یابیم این حدود دایره ای بسیار موسع دارند. به تعبیری در کنار این حد بزرگ –که به واسطه تعیین کنندگی ان برای تعیین طرفین جبهه نبرد به این تعبیر از ان یاد شده است- حدود دیگری نیز قابل فرض اند که گرچه در تعیین جبهه خودی و دشمن تاثیری ندارند و جای متجاوز و مدافع را تغییر نمی دهند، اما عناوین موازی ایجاد می کنند که می تواند در تحلیل دشمن بسیار کارامد باشد.
فرد متعلق به جبهه دشمن که حد بزرگ (تجاوز به کشور) را زیر پا گذاشته است و ظالم است درباره حد دیگری که از او سلب شده است مظلوم واقع می شود. در نقطه مقابل، فرد متعلق به جبهه خودی که “حد بزرگ” او نقض شده است و مظلوم واقع شده است با زیر پاگذاشتن حد دیگری خود تبدیل به فردی ظالم می شود. انچه در پس این موقعیت شکل می گیرد یک جابه جایی است. جابه جایی که قادر است عنوان ظالم و مظلوم را تغییر دهد و دشمن از مقام ظالم به مقام مظلوم ترقی کند و خودی از مقام مظلوم به مقام ظالم تنزل نماید. این عموما زمانی رخ می دهد که معیار حد بزرگ در روایت داستانی از دفاع مقدس به حاشیه می رود و حدود دیگری جایگزین ان می شود. حد مسکوت از انجا که محور ارزش گذاری قرار نمی گیرد از دایره معاملات و محاسبات کنار رفته و حدود دیگر که فرعی به اصلی بدل می شوند.
نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد ان است که با اطلاق “ظالم” بر دشمن به دلیل تعدی و تجاوزش از حدود الهی، به نظر می رسد می توان اصطلاح ظالم را با درجاتی که اغراض دشمن ان را تعیین می کند بر ان اطلاق کرد. اما انچه موجب تفاوت دفاع مقدس با دیگر دفاع ها ست، موجب می شود نتوان جبهه حق را صرفا تحت عنوان “مظلوم” تحدید کرد. توضیح آنکه، مظلوم کسی است که حقی از او سلب شده است. این حق در ذیل حقوق انسانی و حقوق الهی یا حدود الهی قابل تفسیر است. اما تعبیر مظلوم برای توصیف جبهه حق کافی نبوده و قادر نیست تفاوت جبهه حق را در ادبیات داستانی دفاع مقدس با جبهه مظلوم در جنگهای دیگر جهان تفسیر کند. در اطلاق کلمه مظلوم به فرد یا گروهی نیازی نیست در نگاه انها به ظلمی که درباره شان شده است تامل شود یا تلاش انها در مقابله با این ظلم بررسی گردد. حتی کسی که قائل به جبر و تقدیر است تا کسی که خود با کوتاهی اش مورد ظلم واقع شده است. تا کسی که اساسا هیچ تلاشی در مقابل ظالم نمی کند، به دفاع اقدام نمی نماید و از مقابل ظالم می گریزد، همه در صفت “مظلوم” مشترک اند. اما جبهه حق، در عین حال که مظلوم است مقتدر نیز هست.
با این مقدمه به نظر می رسد در ابعادی عمومی، در طول رمان مردم ایران مظلوم واقع شده اند. حتی ابتسام و عامر نیز مظلوم اند. اما نه مظلوم مقتدر. بلکه مظلومی که چاره ای جز ظلم پذیری ندارد. اما ظالم کیست؟ حضور عراقی ها در این رمان کمرنگ است. جز در محدوده اسارتگاه عامر، شخصیت دشمن دیده نمی شود. انچه موجبات ظلم را پدید اورده است نفس جنگ است. جنگ است که با وقوعش به مردم ظلم کرده است. بنابر این رمان همانطور که در صراحت دیدگاه عامر بر جنگ لعنت می فرستد، این صدا به نحو ضمنی و پنهان تر از صدای ابتسام نیز به گوش می رسد. شخصیت های اصلی و به تبع ان رمان نیز رمانی ضد جنگ است. اما این ضد جنگ بودن نه از این بابت است که ایران در حال دفاع است و هر دفاعی –انگونه که برخی معتقدند- ضد جنگ است. چرا که اگر اینگونه باشد، ادبیات حماسی که بر ایثارگری ها و افتخارات دفاع مقدس تاکید می کند را نیز باید ضد جنگ دانست. اما تفاوت اشکاری میان این رمان و رمانهای حماسی و ایثار گرانه دیده می شود. خون مردگی از ان جهت که ایثارگری ها و افتخارات ناشی از دفاع را نادیده انگاشته است رویکردی مطلقا ضد جنگ دارد. چه این جنگ تهاجمی باشد و چه تدافعی؛ چه به حمایت از ارزشهای انسانی و الهی باشد چه بر علیه ان.
۸- نکته دیگری که در مورد این کار محل توجه قرار می گیرد دوگانه “زندگی” در مقابل “جنگ” است. این از جمله موقعیت های رایج در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس است. بر این اساس، جنگ ویران کننده زندگی و در تقابل با ان است. بنابر این ضدیت با جنگ، اصلی است که تردیدی در ان نمی توان داشت. موقعیت های موجود در اثر کاملا در خدمت ترسیم این دوگانه قرار گرفته است. زندگی ابتسام، خانواده اش و عامر و ام ریحان کاملا تحت تاثیر جنگ واقع شده است. در این تقابل جنگ ویران کننده و زندگی سازنده است. اما مراد از زندگی چیست؟ ترسیمی که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس از زندگی دارد زیست مادی و دنیایی است. لذا این ادبیات با تعابیری که معارف دینی و قرانی از حیات طیبه و حیات پس از مرگ و أحیاء روح دارد بیگانه است. در این تلقی کسی که در جنگ کشته می شود زندگی اش خاتمه یافته است و مرده است در حالی که در تعابیر معارفی شهید یا کسی که در جنگ کشته شده است به زندگی نایل شده است. همچنین در این تعبیر اصالت با زندگی دنیایی است و هر انچه این زندگی را تهدید کند منفور و ضدیت با ان ممدوح است. نشانه های این زندگی را در خون مردگی به وفور می توان یافت. ابتسام عاشق است. می خواهد با مرد مورد علاقه اش ازدواج کند و ادامه تحصیل دهد. از سویی عامر می خواهد بتواند با ارامش و دور از جنگ درس بخواند و به خارج برود. اما همه اینها برای چیست؟ غایت این زندگی چیست؟ نویسنده ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس پاسخی برای این پرسش ندارد. غایت ادبیات سیاه و طبعا شخصیتهای حاضر در ان به زندگی مادی ختم می شود. زندگی برای زنده بودن و زنده بودن برای لذت بردن!
۹- جنگ عرصه پایمال شدن ارزش های انسانی است. بر اساس این فرض، جنگ شرایط را به نحوی تغییر می دهد که حفظ منافع شخصی و جان در اولیت انسانها قرار می گیرد و برای حفظ ان دست به هر اقدامی می زنند. عامر حاضر است ماشین بدزدد، دارو بدزدد تا به خواسته اش برسد. گویا عامر نه تنها از ارزشهای انسانی خالی و تهی شده است بلکه به موجودی بی احساس و سنگدل بدل شده است. او با وجود انکه انتظار ابتسام را می داند گویا به سرنوشت و علایق ابتسام هیچ اعتنایی ندارد و به راحتی حاضر است احساسات او را به بازی بگیرد. عامر حتی از ایده و آرمان انسانی هم فاصله گرفته است، رفتن او به خوزستان نه حتی برای دفاع از سرزمین یا مداوای مجروحان که تنها برای بدست اوردن پولی است که از پدرش به او رسیده است تا بتواند به کشور دیگری فرار کند. حتی پس از گذشت بیست سال هنگامی که عامر با ابتسام مواجه می شود کمترین برخورد عاطفی و انسانی را با او ندارد و از او می خواهد خانه اش را ترک کند در حالی که داستان گویای انتظار بیست ساله ابتسام در بازگشت عامر بوده است. او با زنی دیگر ازدواج کرده است و حتی حاضر نشده است نام ابتسام را به اسرای هم بندش اعلام کند یا بگوید کسی را نامزد کرده است. این از سویی گویای بی رحمی نهادینه شده در جامعه مردسالار است. همانطور که پدر ابتسام خواهان ازدواج مجدد است، نگاه عامر نیز به ابتسام به عنوان جنس درجه دو همین است و اساسا احساس خیانتی در خود نسبت به ازدواج دومش و ترک ابتسام ندارد. حتی برهان که شخصیت روشن تری از عامر دارد نیز حاضر می شود دوستش را در شرایط سخت رها کند تا به اسارت در بیاید و میراث مادی او (ارث پدری) و میراث معنوی او (ابتسام) را تصاحب کند. حتی ابتسام در نسبت میان برهان و عامر نیز قربانی خود خواهی ها و برتری جویی های این دو شده است. چرا که عامر هیچ گاه عاشق ابتسام نبوده است و فقط در رقابت با برهان او را به سوی خود خوانده است. این به قربانی شدن ابتسام در طول بیست سال انجامیده است.
۱۰- ابتسام شخصیت اصلی “خون مردگی” است. اغاز و پایان داستان با او است. داستان با محوریت عشق او –که البته نمی توان ان را دقیقا عشق نامید- به عامر اغاز می شود و تا مرحله ای که او ان عشق را به همراه نامه های عامر در اتش می سوزاند و حتی حاضر نمی شود بچه بی سرپرستی را که خود، نام عامر را بر او گذاشته است به خانه بیاورد ادامه پیدا می کند. عامر و برهان به عنوان دو شخصیت دیگر در جایگاه بعد قرار می گیرند. حضور این دو شخصیت نیز از ان جهت که مکمل موقعیت و مسئله ابتسام هستند اهمیت می یابد. درک شخصیت اصلی و مسئله اصلی ان در معنی بخشی به رمان از اهمیت زیادی برخوردار است. رمان حرکت شخصیت در پی نیازش در طول روایت است و درونمایه دقیقا از این حرکت انتزاع می شود. لذا طرح درونمایه بر اساس شخصیت های فرعی کم اهمیت و دیدگاه انها نسبت به جنگ اصولی و دقیق نیست. روایت داستانی تنها گزارشی از ماوقع نیست بلکه تطور شخصیت و تغییر او و همراهی با نیاز ها و علایق او است که هم دردی و هم دلی و همذات پنداری را در پی خواهد داشت. نکته اصلی را می توان در دلایل اغاز حرکت شخصیت اصلی و سرانجام ان جستجو کرد.
۱۱- شاید به نظر برسد روایت ماجرای ابتسام روایت عشقی است که در طول جنگ با فراز ها و فرود ها و محرومیت ها و انتظاهایی همراه است. اما دقت در روایت داستان نشان می دهد نقطه عزیمت داستان تنها “عشق” نیست. توضیح انکه ابتسام دختری از خطه جنوب (بوشهر) است. فضایی که به لحاظ جغرافیایی، زمانی و فرهنگی در حول و حوش ابتسام تصویر می شود کاملا مردانه است. تصویری که در ان زن اساسا جنس دوم تلقی می شود. ابتسام در خانه ای زندگی می کند که مادرش تنها نقش شیردادن به بچه ها و اداره کارهای منزل و خدمت رسانی به محمد دریساوی شوهرش و کهنه شوری بچه ها را بر عهده دارد. این در حالی است که شوهرش با او برخوردی خشن داشته و حتی تصمیم دارد سر نجلا هوو بیاورد. اختیار چند زن که خود نشان دهنده بی اهمیت بودن زن و عدم تعهد مرد درمقابل یک همسر و به تعبیری فمنیستی نهادینه شدن خیانت مرد به همسرش است یکی از ارکان شکل دهنده این فضا است. با وجود انکه محمد دریساوی خود مدیر مدرسه است و انتظار می رود فردی فرهنگی و دانش دوست باشد این نجلا مادر ابتسام است که با اصرار رضایت شوهرش را درباره تحصیل فرزندش گرفته است. ابتسام دائما در این شرایط احساس می کند که اساسا هیچ اراده و انتخابی از خود ندارد. او نارضایتی مادرش را از محمد دریساوی می بیند و مظلومیت زن را در ان خطه با گوشت و پوست درک می کند. نجلا مادر ابتسام او را مدام از تجربه خودش می ترساند و به نوعی تلاش دارد او را از جهنم زندگی در این شرایط برهاند. جهنمی که بخشی از اتش ان فرهنگ مردسالاری است. داستان به وضوح نشان می دهد که ابتسام از کهنه شویی بچه و اینکه دائما بوی زننده کثیف کاری های بچه ها را باید تحمل کند چقدر ناراحت است. این نگرانی دائما از سوی مادرش به او منتقل شده است و او نیز همانند دیگر دختران، مشخص نیست دقیقا به چه کسی باید شوهر کند و اینکه ایا اساسا می تواند به تحصیلش ادامه دهد یا خیر. او حتی از اینکه به کسی عشق بورزد نیز باید از محمد دریساوی بترسد. نگاه فمنیستی نویسنده به مقوله زن و تصویر تلخی که از زن بومی خطه جنوب ارائه شده است همراه شده است با انتظاراتی چون تحصیلات عالیه و اینکه ابتسام می خواهد خود عشق اش را انتخاب کند و البته این در این جامعه چندان پذیرفتنی نیست. این نگاه فمنیستی گاه اساسا تحت سیطره شوهر قرار گرفتن و فرزند اوری را به عنوان وظیفه زن به چالش می کشد. پس به نظر می رسد حتی پیش از انکه جنگی در گرفته باشد جنگ اصلی شروع شده است. به نظر نمی رسد ابتسام حتی اگر جنگ هشت ساله شروع نمی شد زندگی مطلوبی می داشت. او همچنان تحت سیطره جامعه مرد سالار می بود و ممکن بود سرنوشت تلخی را تجربه کند. در چنین جامعه ای زنان از سویی باید منتظر از دست دادن شوهران و فرزندانشان باشند و از سوی دیگر مردان از انها اطاعت و خانه داری و فرزند آوری می خواهند. زن موجودی درجه دو است که چه در زندگی و چه در جنگ قربانی می شود. این بدان معنی است که ابتسام حتی پیش از شروع داستان شرایطی نامتعادل را تجربه می کند. با چنین موقعیتی است که مسئله عشق به عامر در داستان طرح می شود. به نظر می رسد بدون لحاظ شرایط ابتسام عشق به عامر به درستی تفسیر نخواهد شد. فراموش نباید کرد که عامر فردی درس خوانده است که تصمیم دارد از ایران خارج شود. این گویای تفاوتی است که عامر با دیگر مردهای عرب دارد با مردهایی که نماینده انها در داستان محمد دریساوی است. عامر شخصیتی است که اعتقادی به نماز و روزه و مناسک دینی ندارد. با این حال می تواند معشوق ابتسام باشد. این در حالی است که محمد دریساوی هیچ گاه نماز و روزه اش ترک نشده است. لذا مفهوم جامعه مرد سالار با برخی اموزه ها و مبانی دینی در هم می امیزد. جامعه ای که به لحاظ قواعد دینی به مرد اجازه می دهد چهار زن دائم داشته باشد. بنابر این زمنیه های فرهنگی و اعتقادی جامعه ای که ابتسام از ان در رنج است را باید در اموزه ها و باورهای دینی جستجو کرد. عشق به عامر بیش از انکه عشقی از روی هوس باشد یا حتی واقعا عشق باشد مفری برای فرار از وضعیت موجود برای ابتسام است. او می خواهد از شرایط فرار کند. بنابر این عامر نقطه امیدی برای چنین فردی است. او خواهان تغییر است و این تغییر را در عامر می بیند. در این میان گفته های نجلا چه در ازدواج ابتسام با عامر و چه برهان گویای این حقیقت است که او نمی خواهد با شیوخ عرب ازدواج کند. او زندگی بی دغدغه ای می خواهد. این علاقه بسیار با عشق های از روی تن اسایی یا عشق های دلخوشانه جوانانه متفاوت است. همین مقدمه و شواهدی که در متن وجود دارد اثبات می کند اساسا چیزی که ابتسام بدان وابسته شده است و رابطه او با عامر اساسا عشق در معنای واقعی خود یعنی علاقه مفرط و شدید عاطفی میان دو فرد نیست. اما از سوی عامر این نکته کاملا واضح است. عامر اساسا علاقه ای به ابتسام نداشته و حتی تصمیمی مبنی بر ازدواج با او ندارد. او تصمیم خود را برای خروج از ایران گرفته است. پس این علاقه دو طرفه نیست. اما از سوی ابتسام نیز علاقه سخت و عاطفی وجود ندارد. به نظر می رسد ابتسام با وجود انکه می داند عامر در خواستگاری او چندان جدی نیست و همواره سئوالش را با تردید پاسخ می دهد اما به دلایلی که پیش از این بیان شد به عامر دل خوش کرده است. این صرفا یک امید واهی خود ساخته از سوی ابتسام است. او خودش را درباره عشق به عامر فریب داده است. فریبی که سالهای بعد متوجه نتایج ان می شود. اما عامل سوم و مهمی که داستان رابه پیش می برد جنگ است. همانطور که گفته شد، زندگی نامتعادل ابتسام و شرایط فرهنگی او را به سمت پناهی می کشاند گرچه این پناهگاه عامری باشد که احساس خاص و تعهدی به ابتسام ندارد. اما زمینه شکل گیری خیانت عامر نه خود عامر که جنگ است. گویا در این روایت جنگ با بسترهای فرهنگی جامعه دست به دست هم داده است تا زندگی ابتسام را تباه کند. او به امید رهایی از زندگی عادی مردسالار و شروع زندگی دیگری به عامر امید می بندد اما این جنگ است که از عامر موجودی بی احساس و به شدت ترسیده می سازد و او را نیز از دسترس ابتسام خارج می کند. اگر سئوال کنیم چه شد که عامر به چنین خیانتی دست زد قطعا مهم ترین دلیل ان وقوع جنگ است. عامر از جنگ می ترسد و مهمترین دلیل او برای گرفتن حق ارثش رفتن از ایران است. این نقش چندان صریح است که به نظر می رسد روایت داستانی بیش از انکه از عامر فردی خطاکار بسازد که در عشق خود خیانت کرده است جنگ را مسئول این امر می داند. «[عامر:] نه این که مهم نباشه اما دوست داشتن و عشق و عاشقی مال الان نیست. مال وقت جنگ نیست. توی کوی جنگ زده های بوشهر ای چیزا وصله ی ناجوره. لباس دومادی پوشیدن با صدای اژیر قرمز جهله برهان. می فهمی؟» ص۲۳٫ چرا که در جهان داستان خون مردگی هیچ فردی پیروز نیست و همه قربانی جنگ اند. عامر نیز همانند ابتسام و حتی بدتر از ان قربانی جنگ شده است. این تلقی دیگری است از قاعده ای که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس به شدت به دنبال ترسیم ان است. ان قاعده این است که اساسا هیچ جنگی پیروز ندارد. زیرا اگر پیروزی برای جنگ متصور باشد بدان معنی خواهد بود که طرف پیروز به خواسته اش رسیده است و می تواند از این فتح خوشحال باشد. در حالی که در تلقی ادبیات سیاه همه –چه متجاوز و چه مدافع- خسارت دیدگان جنگ هستند. این بی تمامی و این ابتر بودن جنگ که هیچ ارزش و افتخار و پیروزی با خود نمی اورد در صحنه ای که قطعنامه قبول شده است کاملا بارز است. فرض روایت داستان و تلقی مردم این است که جنگ تمام شده است و پیروزی حاصل نشده است. صورت قبول قطعنامه نیز مورد استفاده از درونمایه قرار گرفته است که همه –عموم مردم- از پایان جنگ خوشحالند. این خوشحالی بدان خاطر است که جنگ برای انها جز ویرانی نیاورده و پایان یافتن جنگ در قالب قطعنامه و پذیرش اتمام ان که پیروزی ندارد می تواند از خسارت ها بکاهد.
۱۲- اما واکنش مخاطب نسبت به عشق ابتسام نسبت به عامر با واکنش او متفاوت است. در حقیقت داستان با در اختیار دادن زاویه دیدی که فراتر از اطلاعاتی که ابتسام از ان اگاه است مخاطب را از نگاه عامر نسبت به ابتسام اگاه می کند عملا همذات پنداری مخاطب را با احساس عشق در ابتسام می کاهد. مخاطب این عشق را قضاوت می کند و عشق ابتسام نسبت به عامر را نمی ستاید. حتی نسبت به او احساس ترحم نیز نمی کند. توضیح انکه روایت داستانی با تصویری که از عامر بدست می دهد نشان می دهد عامر هیچ گاه ابتسام و علاقه او را نسبت به خود جدی نگرفته است. از این منظر عامر تبدیل به ضد قهرمانی می شود که با بازیچه قرار دادن احساسات ابتسام ان را به صورتی بلا تکلیف رها می کند و حتی زمانی که ابتسام پس از سالها رنج او را پیدا می کند عامر از او می خواهد خانه اش را ترک کند. این گویای ان است که عامر نه تنها عشق ابتسام به خود را جدی نگرفته است بلکه به ان کاملا بی اهمیت است. ایا عامر فردی است که شایسته تعلق عشق ابتسام را دارد. قطعا واکنش مخاطب منفی است. مخاطب نه تنها به عامر علاقمند نیست بلکه اساسا وجه عشق ابتسام به او را نیز درک نمی کند و با ابتسام در این عشق نمی تواند همذات پنداری کند. اما عشق ابتسام به عامر حتی قادر نیست احساس ترحم مخاطب را نسبت به ابتسام بر انگیزد. زیرا ترحم و دلسوزی زمانی محقق می شود که فرد در انچه رخ داده است دخیل نبوده باشد. اما به نظر می رسد ابتسام فریب خوش خیالی خود را خورده است. در حقیقت در حالی که نوعا عشق از سوی مرد به زن تعلق می گیرد. در این داستان ابتسام بدون انکه رایحه عشق از سوی عامر به او وزیده باشد خود را به عشقی یک طرفه دلگرم می کند. جالب است بهانه باقی ماندن ابتسام و اظهار علاقه چند ساله او ساعتی است که نه به نشانه بازگشت که برای تعویض باتری به ابتسام داده شده است. علاقه های خرد و کوته اندیشانه ابتسام او را به وادی انتظاری بی هوده و بی ارزش می اندازد. به راستی به نظر می رسد ابتسام در طول روایت داستانی خسارت دیده است اولا بدان جهت که نتیجه ای که انتظارش را می کشیده حاصل نشده است و اکنون و پس از گذشت بیست و دو سال عامر اساسا احساسی نسبت به او ندارد از سوی دیگر انتظار او ارزشمند و واجد ستایش نیست. کسی او را به خاطر این عشق و انتظار ستایش نمی کند نه برهان که اکنون همسر او است و نه دیگران. لذا بازی دو سر باختی را اغاز کرده است. ضعف پیرنگ در جا انداختن احساس ابتسام نسبت به عامر موجب شده است داستان در پایان بخش دوم که عملا با ازدواج ابتسام با برهان ختم می شود دیگر قدرتی برای ادامه نداشته باشد. برهان به عنوان جوان معقولی که از ابتدا جلوی تند روی های عامر را می گرفته است از نظر مخاطب نیز بیش از عامر صلاحیت عشق ورزی دارد. ضمن انکه او در اظهار علاقه و حمایت از ابتسام هم سنگ تمام می گذارد. بنابر این مخاطب در مقایسه برهان و عامر و اینکه برهان شایستگی بیشتری برای برخورداری از عشق ابتسام دارد بار دیگر از ذهنیت و انگیزه ابتسام فاصله می گیرد. اما در این مقطع و با ظهور عشق برهان به نظر می رسد داستان گنجایش تحمل دو عشق را ندارد. اگر حتی به میزان ضعیفی این حق به ابتسام داده می شد تا به عامر عشق بورزد اکنون با سرنوشت عامر و عشق برهان به ابتسام و ازدواج او با ابتسام دیگر هیچ وجهی برای این عشق باقی نمی ماند. داستان با هر منطقی که دنبال شود تا پایان بخش دوم عملا تمام شده است. اما نویسنده اصرار دارد به هر قیمتی شده است با ادامه دادن داستانی که عملا مسئله اش حل شده است ان را به بیست و دو سال پس از شروع ان ببرد.
۱۳- مسئله عشق در این اثر موقعیتی برجسته است. مثلث عشقی ایجاد شده بین ابتسام از یک سو و عامر و برهان از سوی دیگر، از سویی ابتسام را در انتخاب این دو به تردید می اندازد و از سوی دیگر رقابتی قدیمی را میان برهان و عامر زنده می کند. اما نکته ای که در این میان دیده می شود رقت و سطحی نگری به مقوله عشق است. همانطور که در تحلیل علت علاقمندی ابتسام به عامر گفته شد که گویا او از شرایط زندگی مردسالارانه جنوب به تنگ امده است و هیچ گاه عاشق واقعی عامر نبوده است و اساسا گزینه دیگری در زندگی نداشته است و دائما ترس زندگی زیر سیطره مردهای جنوب و چند همسری شان ازارش می داده است چنین علاقه مفرطی از سوی ابتسام درباره برهان نیز دیده نمی شود.
۱۴- نوعی زنانه نویسی در این اثر و جود دارد که می تواند محور تحلیلی مستقل قرار گیرد. عموما ادبیات زنانه ادبیاتی با نثر شاعرانه و توجه به جزئیات و طرح ضعیف است. این خصوصیات در خون مردگی نیز دیده می شود. با این تفاوت که در این اثر نویسنده نتوانسته است به واسطه انتهاب غلط زاویه دید، منظرگاهی درونی از ابتسام و ذهنیت و تلقی های او ارائه دهد. اگر چنین منظری با کمک زاویه دیدهای درونی بوجود می امد، در ان صورت احتمال داشت برخی وقایع و کنش ها از سوی ابتسام مورد پذیرش واقع شود. اما به واقع ابتسام در طول روایت با دیدگاهی بیرونی روایت می شود. در حالی که داستان واقعی در درون او رخ داده است. سرخوردگی ها، ترس ها، اضطراب ها، ارزوها همه و همه در درون ابتسام وجود دارند.
۱۵- با وجود انکه عنصر محرک در ابتسام علاقه او به عامر است، اما این علاقه نه تنها تا سرحد عشق به نمایش گذاشته نشده، بلکه قادر نیست مخاطب را با احساسات ابتسام همراه کند. تا جایی که مخاطب با همذات پنداری با ابتسام تجربه او را از این ماجرا درک کند. یکی از دلایل این امر رویکرد گزارشی داستان نسبت به شخصیت ها است. زاویه دید سوم شخص داستان به نویسنده اجازه نداده است به خلوت شخصیت ها رجوع کند. از سوی دیگر نویسنده علاقه دارد شخصیت ها را در فضای جنگ روایت کند. عامر در طول داستان و با اغاز سفرش گویا قرار است این فضا را در موقعیت هایی چون قرارگاه نظامی، بیمارستان و منطقه درگیری روایت کند. ابتسام نیز بیش از اینکه به عنوان موضوع روایت و فاعل کنشهای ان محل تامل باشد در موقعیت های متعددی قرار می گیرد تا به این واسطه موقعیت ها روایت شوند. این توجه بیرونی به شخصیت و تبعی واقع شدن شخصیت های اصلی تمرکز نویسنده را روی انها کم کرده است. زاویه دید نیز همانطور که گفته شد در این زمینه بسیار موثر بوده است. چطور می توان از مقوله عشق ابتسام که در سنین جوانی است و ترس عامر که او نیز به شدت تحت تاثیر این ترس است سخن گفت اما نگاهی درونی به لایه های درونی شخصیت ها نداشت. شاید اگر ابتسام از منظرگاهی درونی روایت می شد می توانست مخاطب را با ذهنیت خود –ولو غلط- همراه کند و عشق او به عامر را توجیه پذیر سازد. همچنین مهم ترین خصوصیت عامر ترس دائمی او از جنگ است چه جنگ عراق با ایران و چه امریکا با ایران. اما این ترس نیز بیشتر گزارش شده است تا اینکه نمایش داده شود. به همین خاطر، رفتارهای عامر نیز که می تواند با پرداخت درونی تحلیل و اندکی توجیه شود غیر منطقی می نماید.
۱۶- از جمله مسائلی که همواره در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس مطرح بوده است تعهد این ادبیات به “امر واقع” است. هر دو جریان متعهد به ارزش های دفاع مقدس و جریان سیاه نویس دفاع مقدس مدعی روایت از واقعیت دفاع مقدس بوده و دیگری را متهم به تحریف واقع می کنند. تجربه دهه شصت و ادبیات حماسی دفاع مقدس با اتهام روایت گزینشی واقعیت، وارد تجربه ادبیات داستانی دهه هفتاد شد. شعار برخی نویسندگان دهه هفتاد که بعدها ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس از ان زاده شد، بیان ناگفته ها در مواجهه و مقابله با بیان گزینشی ان در دهه شصت بود. این طیف روایت از ناگفته ها را واکنشی در برابر ادبیات دهه شصت می دانستند که می تواند روایت از تجربه دفاع مقدس را به تعادل بکشاند. اما بخشهایی که این طیف بر روایت ان اصرار داشتند بیش از ان که در بر گیرنده ناگفته های تاریخی باشد، مشتمل بر تفسیری خاص از واقعه است. تفسیری که به خودی خود می توانست معنای بخشهای گفته شده تاریخ را هم دگرگون کند. ناگفته ها دایره موسعی از موضوعات، شخصیت ها، وقایع و موقعیت ها را شامل می شد. لذا روایت از ناگفته ها با روایت از شخصیت هایی همراه شد که در دو سوی جبهه حضور داشتند. از نظر تقسیمات شخصیت، طیف جدید از شخصیت ها خاکستری بوده و به هیچ یک از اقسام سیاه و سفید تعلق نداشتند. تعبیری که ادبیات سیاه درباره این شخصیت ها بکار می برد انسانهای معمول بودند که به نظر می رسید غالب افراد دخیل در جنگ را شکل می دادند. ورود این طیف شخصیت ها مفاهیم بنیادینی چون دفاع، تقدس، حق و باطل را به چالش می کشید. زیرا این باور وجود داشت که افراد معمولی، تحت هیچ نظام قطعی فکری قرار نمی گیرند لذا نمی توانند ایدئولوژی دینی را نمایندگی کنند. از جمله نکاتی که در نقد و بررسی خون مردگی موثر خواهد بود بررسی مقوله تعادل در این رمان است. در ظاهر امر به نظر می رسد با داستانی مواجه هستیم که تیپ های مختلف را دیده است. از یک سو با محمد دریساوی و نجلا مواجهیم که مذهبی اند و از سوی دیگر با عامر مواجه هستیم که اساسا به مناسک دینی اهمیتی نمی دهد. عامر کاملا نگاهی ضد جنگ دارد. برای او تفاوتی نمی کند که ایران مدافع یا مهاجم باشد. او با اصل جنگ مخالف است. در نقطه مقابل دوست نزدیک او (برهان) نگاهی متفاوت با او دارد. برهان نماز خوان است. (ص۹۱) گرچه با او همراهی می کند و تا صحنه پایانی او را ترک نمی کند اما مخالف دزدی عامر در شرایط جنگ است و مایل است در جنگ نقش ایفا کند و به کمک مجروحان برود. ابتسام گرایشات مذهبی دارد. حجاب دارد. نماز می خواند (ص ۱۶۱) او برای عامر که گمان می کند با تشنگی شهید شده است نذر آب می کند و این کار را در طول بیست و دو سال ادامه می دهد. حتی قصد دارد نمازهای قضای عامر را بجا اورد و به نیابت از او به زیارت حضرت عباس برود. ام ریحان نیز زنی معتقد است. او از امام رضا خواسته است پسرش را زنده نگاه دارد. اما از نذر و نیازش طرفی نمی بندد. جلوه خدمتکار ابتسام معتقد است در سفری که ابتسام به عراق خواهد داشت سید الشهدا او را طلبیده است. بارها مسئله تقاص و تاثیر اعمال در رمان طرح می شود. اینکه مردم عراق دارند تقاص ظلمی که به اولاد پیامبر کرده اند را پس می دهند. داستان حتی بخشی از متنی که امام راحل درباره قبول قطعنامه منتشر کردند را اورده است. (ص۷۳) بر سر در بیمارستان پرچم اسلام علیک یا ابا عبدالله زده شده است. اما وقتی به فضای داخلی بیمارستان می رویم فضا چرکناک و دردناک است. کادر درمانی دچار یبماری های روانی ناشی از جنگ اند. در طول کار با تیپ هایی مواجه هستیم که از قبول قطعنامه دل ازرده اند. روحیه حماسی دارند و می خواهند جنگ را تا نابودی صدام ادامه دهند. در تلقی ای سطحی از تعادل، روایت داستانی باید سهمی متوازن از دیدگاههای مختلف در یک واقعه را به نمایش بگذارد. هر گونه خروج از تعادل، چه با تمرکز بر دیدگاه حماسی در دفاع مقدس و چه دیدگاه ضد دفاع مقدس صورت گیرد قابل پذیرش نیست. اما دقت در رمان خون مردگی گویای جهت گیری خاص نویسنده در ضدیت با دفاع مقدس و ارزشهای حماسی و دینی ان است.
نخستین و مهمترین دلیل حرکتی است که ابتسام در طول قریب به بیست و سه سال داشته است. او از زنی که در خانواده ای سنتی بزرگ شده در بخش سوم رمان به شخصیتی کاملا متفاوت تبدیل شده است. سبک زندگی ابتسام که زندگی ایده الش بوده است با تغییر در فرهنگ و اعتقادات او همراه بوده است. او که زمانی چادر عربی می انداخت، اکنون با میهمانان زن و مردی که به خانه امروزی اش امده اند گرم می گیرد. دیگر خبری از حجاب و عبای عربی نیست. دخترش را به کانادا فرستاده است. در خانه سگ نگهداری می کند و در پایان در حالی که ارزو داشت به نیابت از عامر به زیارت حضرت عباس برود دعوت خواهرش را برای زیارت اجابت نمی کند. ابتسام که علاقه عامر را کاذب می داند و شهادت او را دروغی می پندارد که سالها با احساسات و اعتقادات او بازی کرده است این سرخوردگی به حوزه اعتقادی ابتسام نیز تسری می کند و او در سفر به عراق حاضر نمی شود به زیارت سید الشهدا برود. او خود تبدیل به دروغگویی می شود که در پاسخ پرسش جلوه که ایا او را دعا کرده است می گوید سلامش را به امام حسین رسانده است. ابتسام نه تنها درباره عشق به عامر به بن بست رسیده است بلکه در حوزه های دیگر فکری هم چنین احساسی دارد. تصمیم او مبنی بر خروج از کشور در حقیقت پشت پا به چیزهایی است که چون بندی در طول بیش از دو دهه او را اسیر کرده بوده است. طبعا مشخص شدن خیانت عامر می تواند علقه میان ابتسام و او را پاره کند. اما تعبیر و حالات ابتسام نشان می دهد بریدگی او و تعلیق او فراتر از رابطه میان او و ابتسام است. او اساسا تعلقی به گذشته خود در دوران دفاع مقدس و تعلقی به باورهایی که در گذشته داشت نیز ندارد. همانطور که با انتخاب سفر به کانادا اثبات می کند تعلقی به ایران نیز ندارد. او که زمانی اصرار می کرد دخترش باید در ایران درس بخواند به یکباره و بدون بهانه موجهی قصد سفر به کانادا می کند. سفری که شاید دیگر بار به ایران باز نگردد. اما مهمترین وجه دگرگونی ابتسام در جدا شدن او از باورهای دینی است. واضح است که تعلق به اعتقادات دینی حتی با وجود شکست های ظاهری فرد را به اجر معنوی و اطاعت از خداوند و ثواب اخروی امیدوار می کند. انتظار ابتسام و نذر او به چه نیتی صورت گرفته است؟ چرا ابتسام احساس خسارت می کند؟ طبعا برای فرد مومن خسارتی وجود ندارد چون صرفا به وظیفه اش عمل کرده است. اما این شکست در ابتسام گویای تزلزل روحی و اعتقادی او است.
اما موضع رمان نسبت به دیدگاه دینی به اینجا ختم نمی شود. در حقیقت رمان قرائتی سطحی از دین ارائه می کند که قادر نیست هیچ گرهی را از سر راه شخصیت بگشاید. تیپ سازی های تکراری از متدینین خشکه مقدس که از درک اجتماعی و دانش کافی برخوردار نیستند و زمینه های نفاق در آنها اشکار است تا سربازانی که با کوته نگری خواهان جنگ هستند و حتی در این راه از رهبری که انها را هدایت می کند اطاعت نمی کنند از این دست است. دین همچنان فراتر از باورهای شخصی در ساختار حکومتی هم به نمایش گذاشته شده است. از عقیدتی سیاسی سپاه که پاسخ روشنی به درد ها و رنج های زنانی که به دنبال گمشدگان شان در جنگ هستند ندارد. تا سخنان امام که در مقایسه با شرایط حاکم بر جهان داستانی خون مردگی چون طنزی تلخ می نماید. این بخش که از نامه امام درباره قبول قطعنامه ۵۹۸ بردشت شده است (صحیفه نور؛ ج۲۱؛ ص ۹۳) کاملا در تعارض با چیزی است که از دفاع مقدس در این کار به نمایش در آمده است. در حالی در این نامه امده است:«خوشا به حال شما زنان و مردان! خوشا به حال جانبازان و اسرا و مفقودین و خانواده های معظم شهدا!….بدا به حال انانی که در این قافله نبودند!» ص ۷۳٫ که روایت داستان از همین انسانها که مخاطب این نامه اند خلاف این تفاسیر را نشان می دهد. زمانی که خبر قبولی قطعنامه اعلام می شود جوانکی که این خبر را بیان می کند اتمام جنگ را به امام منتسب می کند. در حالی که روایت داستان نشان می دهد تمامی مردم از وقوع جنگ و ادامه ان ناراضی اند، اتمام جنگ به امام نسبت داده می شود گویا جنگ تنها به خواست امام ادامه پیدا می کند! ابتسام خود خانواده مفقود است اما زندگی اش در نتیجه جنگ تباه شده است و با انتظاری بی هوده به هدر رفته است. عامر اسیر است اما در رمان با شور بختی مواجه می شود و در غربت زندگی می کند. ام ریحان تا پایان عمر پسرش را نمی بیند. مجروحان حاضر در بیمارستان با رنج و سختی و ناامیدی درگیرند. سئوالی که برای مخاطب مطرح می شود این است که حضرت امام به حال چه کسی غبطه خورده اند؟ به حال کسانی که خود از وضعیتی که در ان هستند ناراضی اند و جنگ را مسبب تمامی بدبختی هایشان می دانند؟!
با محوریت یافتن ابتسام و عامر در رمان خون مردگی، به نظر می رسد این تعادل اساسا لحاظ نشده است. چرا که ادبیات حماسی که دفاع مقدس را ارزش و شرکت در ان را افتخار و اثار و ثمرات سازنده ان را ارزشمند و مرگ و ویرانی و تحمل رنج در ان را رسیدن به حیات و سعادت ابدی بداند اساسا در کار نماینده ای ندارد. چنین تلقی ای از دفاع مقدس که همسو با ارزش ها، مبانی و اهداف انقلاب اسلامی است نماینده ای در رمان ندارد. نوعا افرادی که تفکر و گرایش حماسی به جنگ دارند افرادی سطحی و قشری مسلک معرفی می شوند. اینها بیش از انکه حماسه افرین و ایثار گر باشد جنگ طلب اند. حتی به بهانه مخالفت با فرمان امام! همچنین نمایندگان این تفکر نوعا حکومت و نهادهای مرتبط با ان دانسته شده است. بنابر این با دو گفتمان مواجه هستیم. گفتمان ارزشی انقلاب اسلامی که گفتمان حاکم و دولت است و گفتمان مردم رنج دیده که غالب مردم از ان تبعیت می کنند. در گفتمان نظام که امام راحل نماینده ان است، از شور و زیبایی و حماسه در جنگ یاد می شود اما قاطبه مردم از جمله دو شخصیت اصلی داستان اساسا چنین درکی از جنگ ندارند و داستان تلاش وافری در نمایش ویرانی های دفاع مقدس دارد. تنها کسانی می توانند در شرایط جنگی خوشحال باشند که اساسا خبری از واقعیت ندارند یا ذهنیت کودکانه و غافلی درباره جنگ دارند. در چند مقطع ابتسام در مواجهه با خنده کودکان می گوید دلیل خنده انها بی خبری از جنگ است.
۱۷- توهم ضدیت با جنگ از دیگر مسائلی است که در این کار به عنوان مصداقی از ادبیات سیاه دفاع مقدس دیده می شود. بر این اساس برخی معتقدند، اساسا جنگ هشت ساله بین ایران اسلامی و ارتش بعث از ان جا که ایران در ان مهاجم نبوده است و شکست هم نخورده است “ضد”ی ندارد. بنابر این ادبیات داستانی پدید امده در ارتباط با این واقعه نمی تواند تولید کننده ضدش باشد. این ادبیات تهاجمی و استعماری و تجاوز محور است که تولید کننده ادبیات ضد جنگ است. اما بروز بسیاری نشانه های مشترک میان ادبیات داستانی پدید امده درباره جنگ هشت ساله و ادبیات ضد جنگ در غرب این برداشت را تایید نمی کند. برخی در توجیه انچه در ادبیات سیاه دفاع مقدس پدید امده است ان را به ضدیت با جنگ نسبت می دهند. بر این اساس، حتی ادبیات داستانی دفاع مقدس هم ادبیاتی ضد جنگ است. زیرا جنگ فی نفسه مطلوب نیست و موجب از میان رفتن تمدن ها، جان ها، اموال و ابادی ها می شود. بنابر این ادبیات ضد جنگ هدف خود را بر ضدیت با جنگ به عنوان اصلی انسانی قرار داده است. عامر در “خون مردگی” اشکارتر از دیگران از ضدیت خود با جنگ می گوید و از ان به عنوان “جنگ لعنتی” یاد می کند. او بیش از دیگران از اثار و خسارت های جنگ می ترسد و منتظر تمام شدن جنگ است. ابتسام گرچه به صراحت عامر در ضدیت با جنگ سخن نمی گوید اما سرنوشت او در طول داستان و اینکه جنگ مسبب تمامی رنج ها و درد های بی حاصلش بوده است نشان می دهد جنگ حاصلی برای ابتسام نداشته است و تنها درد و رنج و محرومیت را برای او به ارمغان اورده است. بنابر این گرایش ضد جنگ در هر دو شخصیت به وضوح دیده می شود. اما این ضدیت با جنگ به صورت فی نفسه است یا جنگی که در در عالم خارج تعین یافته است؟ تردیدی در این نیست که جنگ بما هو هو مطلوب نیست. اما اتفاقی که در سابقه تاریخی هشت ساله رخ داده است جنگی خاص است که هدف ان دفاع از ارزش های اسلامی و انسانی بوده است. جنگی است که جبهه حق در ان تابع ایدئولوژی اسلامی و باورهای انقلابی بوده است. بنابر این امر محققی که ابتسام و عامر با ان مخالفت می کنند نه نفس جنگ که این جنگ محقق است. در حقیقت رویکرد انها ضد دفاع مقدس است.
۱۸- از نکات دیگر موجود در رمان نوعی تقدیر گرایی است. گویا سرنوشت شومی که برای ابتسام مقدر بوده بدان نایل شده است و گریزی از ان نیست. در حالی که در اغاز رمان نجلا بارها از علاقه به عامر او را پرهیز می دهد و او را از عاقبت این عشق بر حذر می دارد اما در نهایت ابتسام دچار بی مهری عامر می شود. این اصل تقدیر گرایی و نوع نگاه ناتورالیستی که در ان مصیبت ها به ارث می رسد و افراد بی گناه باید کفاره اعمال دیگران را بپردازند در کار چشمگیر است. تفسیر داستان ان است که کودکان کفاره گناهان و خطاهای پدران را می پردازند. و مردم عراق برای انچه با امام حسین کرده اند عقوبت می شوند.
۱۹- همانطور که پیش از این امد، داستان از سه بخش تشکیل شده است. اگر مسئله علاقه ابتسام به عامر و سرنوشت ازدواج این دو محور اصلی روایت باشد، داستان در پایان بخش اول در حالی تمام می شود که مشخص نیست عامر چه سرنوشتی پیدا کرده است. سئوال اصلی پنهان مانده از مخاطب این است که ایا عامر در صحنه مقابله با سرباز عراقی کشته می شود یا اسیر می شود؟ برهان چه می کند؟ ایا میراث عامر را تصاحب می کند یا خیر؟ اما سئوال اصلی که مربوط به سرنوشت عامر است به وضوح از جانب راوی دانای سوم شخص مخفی نگاه داشته می شود. داستان با پرشی سه ساله در بخش دوم همراهی برهان با ابتسام را روایت می کند. به نظر می رسد عشق قدیمی که اندکی رنگ باخته است و با سرنوشت نامعلوم عامر همراه شده است می تواند جایگزین عشق برهان شود. در این بخش اساسا عامر حضور ندارد. برهان را دنبال می کنیم که بیش از دلسوزی یک دوست یا همکار برای ابتسام به دنبال تصاحب ابتسام است. اما تنها مانع، تعهدی است که ابتسام در مقابل عامر برای خود احساس می کند. داستان در این بخش با خبر شهادت قطعی عامر و خواستگاری برهان از ابتسام و ازدواج این دو به پایان می رسد. البته ضرباهنگ بخش دوم از بخش اول کمتر است. چون چند سالی از بی خبری از عامر گذشته است و مسئله حساسیت خود را از دست داده است. اما پایان بخش دوم می تواند پایان قاطع مسئله اصلی داستان (عشق) را رقم بزند. همه چیز به نظر تمام شده می اید. عامر کشته شده، طبعا برهان شوهر جدید ابتسام است و زندگی روال عادی خود را ادامه خواهد داد. دیگر نه از فشارهای خانواده خبری است. نه ابتسام مانعی برای درس خواندن دارد. نه حکومت فرهنگ مردسالاری را با خود دارد. نه باید منتظر مردی باشد که ازدواج با او در هاله از ابهام فرو رفته است. با ازدواج ابتسام او دیگر تعهدی در مقابل عامر ندارد. جز دلسوزی و نذری که برای شادی روح او انجام می دهد. بنابر این موانع رفع شده است و مسائل داستان حل شده است. ورود داستان به بخش سوم که به ملاقات ابتسام و عامر در بغداد می انجامد در حقیقت نه ادامه داستان عشق که استمرار ویرانی های جنگ تلقی می شود. در این بخش داستان ریتم تند تری می یابد و روند داستان از کارکرد نمایشی به سمت ارائه اطلاعات می رود. در این بخش نامه های متعددی رو می شوند که ابتسام از انها اگاهی نداشته است و شخصیت ها شروع به تعریف روایی سرگذشت شان می کنند. همه این اطلاعات که به صورت فشرده، تلخیص شده و غیر نمایشی ارائه می شود بیش از هر چیز درصدد توجیه رفتار غیر معقول عامر و نسبت او با برهان است. عامر که در دوران اسارت زخمی شده و پایش را از دست داده است به گفته اسیری که پیش از این خبر شهادتش را اعلام کرده بود در دوران اسارت به کمک اسرا می اید و بیش از دیگران در مقابل فشارهای زندان بان ها مقاومت می کند. این چرخش و تغییر رفتاری است که توجیهی برای ان ارائه نشده است. چطور عامری که همواره با ضدیت با جنگ در صدد فرار از جنگ بود اکنون به یک مبارز در اسایشگاه تبدیل شده است؟ رفتار توجیه ناپذیر دیگر عامر ماندن او در عراق پس از گذشت دو دهه از اسارت اش است. توجیه داستان در این زمینه بسیار سطحی و غیر قابل اطمینان است. بر این اساس عشق جدیدی میان حسنا و عامر بوجود امده است. اما این پاسخگوی تمامی سئوالات در این باره نیست. چه شد که عامر که خواهان ادامه درس و خروج از کشور بود و اساسا زندگی مرفهی را می خواست به یکباره تصمیم می گیرد در کشوری غریب با یک دختر عراقی که او هم صورتش سوخته و بد هیبت است زندگی کند؟ بالفرض که پایش را از دست داده باشد یا حتی پدر این دختر جانش را نجات داده باشد ایا این کافی است تا عامر تمامی زندگی و ارمانهای خود را فراموش کند و در یک بیغوله زندگی کند. در ثانی چرا به فکر گرفتن میراثش از برهان نبوده است؟ با توجه به اینکه برهان در نامه ای به او اعلام می کند حاضر است پولش را به او بدهد به شرطی که دیگر سراغ ابتسام نیاید چرا عامر پولش را که مبلغ قابل توجهی است پس نمی گیرد؟ طبعا چون می دانیم اساسا عامر علاقه ای به ابتسام نداشته و حتی اکنون ازدواج کرده است پس قبول شرط برهان برایش بسیار راحت می تواند باشد. داستان با سردرگمی در این بخش مواجه می شود و با طرح اینکه نامه های دیگری هم بوده است که ابتسام ان را نخوانده است تلاش می کند باز هم اطلاعات مخفی را مدعی شود که ممکن است این رفتار را توجیه کند. به هر حال حضور عامر در عراق و رفتارش هیچ گاه دلیل مشخصی پیدا نمی کند. این ابهامات که از ضعف پیرنگ ناشی می شود موجب ابهامات بیشتری در ذهن ابتسام می شود. در حقیقت نویسنده تلاش کرده است ضعف خود را در توجیه منطقی رفتار شخصیت ها به عنوان مقصدی داستانی ارائه نماید که طی ان، ابتسام به تقدیر گرایی رو می اورد و از قضاوت درباره عامر نیز شانه خالی می کند. اما با این همه یک نکته از فراز این مجهولات اشکار می شود و ان ظلمی است که این جنگ (دفاع مقدس) بر مردم روا داشته است. تا جایی که با وجود خیانت ها و اشتباهات عامر، او و ابتسام هر دو زخم خورده و مظلوم این جنگ هستند. این نه تنها سرنوشت این دو که سرنوشت تمامی طرفین جنگ است همانطور که حسنا از زندگی مرفه خود در بغداد به بیابان نشینی روی می اورد و پدرش هم از صاحب منصب نظامی به فراری ای بدبخت مبدل می شود. در نتیجه به نظر می رسد ابتسام نیز در نهایت با ایده عامر که ضدیت با جنگ است همراه می شود. این هم نتیجه سرنوشت ابتسام در طول داستان و هم قضاوت نهایی او درباره جنگ است. شخصیت های داستان مظلوم اند چون به واسطه چیزی مجازات شده اند که خود دخیل ان نبوده اند.
۲۰- در مجموع به نظر می رسد انچه در خون مردگی امده است چهره کریهی از جنگ است که نام رمان نیز به صورت تلویحی به ان اشاره دارد. در نگاه نویسنده، دفاع مقدس دراین رمان جنبه ارزشی و حماسی و انقلابی ندارد چون ارزشهای حاکم بر شخصیت ها ارزشهای مادی و نازلی است. جنگ را اندیشه ای اداره کرده است که درکی از مردم و رنجهایشان نداشته است و با بزرگ نمایی و بزک کردن زیبا نشان داده شده است. اکنون دوره جنگ تمام شده است. گرچه زخمها التیام نیافته اند اما باید جنگ را به تاریخ سپرد زیرا یاد اوری ان چیزی جز درد و رنج نمی زاید. جنگ واقعه لعنتی است که هیچ کس از به یاد اوردن ان خشنود نیست.

احمد شاکری
۸/۳/۱۳۹۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *