انقلابی از هیچ به هیچ/نقد “مارون”

باسمه تعالی
انقلابی از “هیچ” به “هیچ”
نقد و بررسی رمان “مارون”
نوشته بلقیس سلیمانی
نشر چشمه؛ چاپ نخست:۱۳۹۵؛ ۲۰۱ صفحه

چکیده “مارون”
داستان در شهری به نام مارون از توابع گوران و نزدیک به شهر کرمان اتفاق می افتد. زلیخا به دنبال شوهرش درویش که زن دیگری اختیار کرده به کرمان امده است و شوهرش را مجبور می کند به مارون بازگردد. او برای تهدید شوهرش دختر بچه شش ماهه اش را بر زمین می کوبد و می کشد. درویش (شوهر زلیخا) به مارون می اید. کنار مارون گودالی عمیق وجود دارد که مارونی ها چیزهای مختلفی را در ان می اندازند. زلیخا نیز بچه مرده اش را داخل گودال می اندازد. خاتون دختر نوجوان زلیخا است که در مدرسه مارون درس می خواند. خاتون پیشکار معلم مدرسه (اقای سلاطوری) است. خاتون توسط سلاطوری دستمالی شده و نسبت به او احساس خاصی دارد. اقا کور و خانم گنو از ساکنان کنار گودال هستند. اقا کور پیرمردی کور است که حرف های عجیب می زند و گویا اینده را می بیند. خانم گنو هم رفتارهای عجیبی دارد و مارونی ها معتقدند با اجنه در ارتباط است. خانم گنو هر از چند گاه توسط جوانان مارون باردار می شود. بچه اش را سقط می کند و ان را داخل گودال می اندازد. فیض و مظفر از اقا کور می شنوند که رادیو گفته است انقلاب در راه است. اقا کور می گوید سیل خواهد امد.
صمد پسر دیگر زلیخا است. او در مدرسه توسط کاووس پسر خان ده (جلال خان) تحقیر می شود. صمد به مهر نسا از دختران مارون علاقه پیدا کرده است اما جلال خان که پدر و مادر مهرسا خدمتکارش هستند او را از این کار منع می کند.دایی عزیز از خوزستان به مارون می اید. او در شرکت نفت کار می کند. او زمستانها برای شکار کبک به مارون می اید. در مارون مشهور است که دایی عزیز ساواکی است. مارون مورد حمله مارها قرار می گیرد. برخی این را نشانه امدن قحطی و بلا می دانند. و در نهایت معتقد می شوند بیرون امدن مارها از گودال نشانه زلزله ای به نام انقلاب است که همه چیز را زیر و رو کرده است. بزرگان مارون به همراه رییس درمانگاه و برخی ادارات دیگر گه گاه که به مارون می ایند کنار گودال عرق می خورند. انها معتقدند جایی برای نگرانی نیست و انقلاب انقدرها هم که بی بی سی می گوید جدی نیست. صمد که از این ها دل خوشی ندارد تصمیم می گیرد در مارون تظاهرات راه بیندازد. اقا کور پیش بینی می کند روزی صمد جای همین ادمها را بگیرد. در ایام جشن سده صمد و دوستانش با شعار نویسی و شعار “مرگ بر شاه” مدرسه را تعطیل می کنند. انها این جشن را خیانت به خون شهدای انقلاب می دانند. در نهایت تظاهراتی با حضور شصت هفتاد نفر و خواندن قطع نامه ای برگزار می شود. سربازها به دنبال سربازی فراری به مارون می ایند. اما سرباز داخل گودال افتاده است. صمد نوار دکتر علی شریعتی را گوش می کند و خاتون با اینکه معنای شعرهای انقلابی را نمی داند انها را گوش می کند. سربازها صمد را دستگیر کرده با خود می برند. صمد از زندان ازاد می شود و به عنوان قهرمان در مارون مطرح می شود. او تنها زندانی سیاسی گوران است. اما صمد تنها ۱۸ سال دارد و اساسا در عمرش تنها یک کتاب بیشتر نخوانده است. برادر الیاس که به او “برادر نخعی” می گویند وعده می دهد که به زودی انها وارثان زمین می شوند. انقلابی ها تصمیم دارند در اولین اقدام زمین های خان را تصرف کنند. برخی القاب در مارون عوض می شود. انقلابی ها معتقدند حفظ انقلاب از انقلاب کردن مهم تر است. انها یکی از اتاقهای شهرداری را تصرف می کنند و اسلحه به دست می گیرند. صمد تصمیم می گیرد دیگر به مدرسه نرود.
با امدن دایی عزیز، صمد ماشین او را پنچر می کند و خبر امدنش را به جوانهای انقلابی می دهد تا او را به عنوان ساواکی دستگیر کنند. دایی در نهایت توسط جوانان انقلابی دستگیر می شود. زلیخا با دستگیری برادرش عزیز باعث و بانی این اشوب را لعن و نفرین می کند. برادر نخعی می گوید دایی عزیز اعتراف کرده از مهره های مهم ساواک بوده است. صمد از اینکه دایی اش را لو داده احساس غرور می کند. دایی عزیز اعدام می شود. نخعی از ضرورت های انقلاب برای صمد سخن می گوید اما او از این حرف ها چیزی سرش نمی شود. صمد با کمک برادر نخعی جسد دایی عزیز را دور از چشم مردم به داخل گودال می اندازند. زلیخا با شنیدن این خبر از خدا می خواهد داغ پسرش صمد را به دلش بگذارد. اقا کور پیش بینی می کند روزی برسد که گودال مارون پر از جنازه شود چون ادمیزاد از کشت و کشتار سیر نمی شود. جوانان انقلابی با صدور بیانیه ای که فجایع ایران را زیر سر ارباب ها و خرده مالک ها می داند تور والیبال مدرسه را اتش می زنند. این بیانیه با عنوان بیانیه شماره یک جوانان انقلابی مارون تکثیر می شود. زلیخا همچنان برای صمد ارزوی مرگ می کند. کامله (مادر شهروز) برای پسرش از خاتون خواستگاری می کند. اما زلیخا به انها جواب رد می دهد.صمد ماجرای دل دادگی اش به مهرنسا را به الیاس می گوید. الیاس نامه ای را از زبان صمد برای مهرنسا می نویسد و هر انچه از نخعی درباره اهداف انقلاب شنیده است را برای مهر نسا تحریر می کند. نامه را صمد به مهرنسا می رساند اما چون نامه اسم ندارد مهرنسا گمان می کند خواهانش الیاس است. صمد نا امید می شود. الیاس نامه دیگری با نام صمد می نویسد. اما مهرنسا پاسخ نامه را نمی دهد و صمد به الیاس بد گمان می شود. مهر نسا اولین دختری در گوران است که چادر به سر می کند و می شود نماینده زنان انقلابی و مردها را می ترساند. جوانان انقلابی مارون تصمیم می گیرند تراکتور جلال خان را اتش بزنند انها نقشه ای طراحی می کنند که با دزدیدن نفت از انبار زلیخا تراکتور را اتش بزنند. دید صمد نسبت به مادرش و زنان عوض می شود او زنان را ناقص العقل می داند و از بی غیرتی پدرش گله می کند که چرا اختیار زندگی اش را به زلیخا داده و مادرش ما مردم معامله می کند. صمند با قلندر که برای معامله کالا به خانه شان امده گلاویز می شود. زلیخا در دفاع از قلندر وارد می شود و زلیخا و صمد همدیگر را ضرب و شتم می کنند. زلیخا از خدا می خواهد صمد نابود شود. زلیخا حالتی همچون جنون پیدا می کند و مدام به انقلاب و انقلابی ها بدو بیراه می گوید. خاتون هم مشغول فرش بافی است. خاتون در اتش سوزی خانه می سوزد. صمد با مزدای نارنجی شهرداری که توسط انها تصرف شده خاتون را به بیمارستان بافت می رساند. در طول ۲۱ روزی که زلیخا در بیمارستان پیش خاتون است صمد برای مردم بر علیه مالک ها دادخواست می نویسد. او به همراه الیاس تصمیم دارند کاری کنند که مردم بتوانند زمین های مالک ها را تصرف کنند و برای این کار هم ایه و روایت می تراشند. با امدن زلیخا او صمد را از خانه بیرون می اندازد.
زلیخا معتقد است این انقلاب یک درد و مرض است. چون صمد را دیوانه کرده و احترام او را ندارد و قیم رعیت ها شده است. برخی از مردم مارون با زلیخا موافق بوده و برخی دیگر به صمد افتخار می کنند برخی هم نسبت به کارهای صمد بی تفاوت اند. اقا کور معتقد است بلایای بیشتری در راه است. زلیخا با کمک گرفتن از مردم اش نذری می پزد تا مصیبت از خانه اش برود. صمد با گلوله ای کشته می شود. همه این قتل را زیر سر جلال خان می دانند. اقا کور می گوید جوان مرگی امده و زنان بسیاری بیوه خواهند شد. با ظنین شدن به جلال نخعی و عده ای از مردم به خانه جلال می روند اما او را پیدا نمی کنند. در مراسم دفن صمد عده ای بر علیه خان شعار می دهند و دسته های سینه زنی راه می اندازند. برادر نخعی سخنرانی می کند و می گوید انقلاب یکی از بهترین فرزندانش را از دست داده است. انقلابی ها بقایای استخوانهای میتی را از قبر صمد بیرون می ریزند و با اعتراض بچه خرده مالک ها نزاعی در می گیرد. انقلابی ها کنار قبر صمد سینه زنی می کنند و تظاهرات راه می اندازند و شعار “مرگ بر امریکا” و “مرگ بر شاه” سر می دهند. در ادامه جوانان به سراغ خانه جلال خان می روند و ان را اتش می زنند.
اقا کور جایش توی قبرستان است و ادعا می کند از مرده های مردم محافظت می کند و برایشان قران می خواند. او متهم است که با خانم گنو روابط نامشروع دارد و در قبرستان زناکاری راه انداخته است. خانم گنو سالی دو سه بچه نامشروع سقط می کند. اقا کور این حرفها را تهمت می داند و فساد گنو را به گردن جوان های مارون می اندازد. اقا کور معتقد است دنیا دست بچه ها افتاده است. جسد صمد از قبر بیرون می اید. مشخص نیست چه کسی این کار را کرده است. جسد را داخل گودال مارون انداخته اند. متهم اصلی پسر جلال خان است. اقاکور معتقد است این جوانان مارون را به خاک سیاه می نشانند. پسر اقا ماشاءالله در این ماجرا به مقصر اصلی کمک کرده و متهم است. فیض (برادر صمد) می گوید از متهم انتقام خواهد گرفت. فیض با ترک مدرسه تصمیم می گیرد از قاتلان برادرش انتقام بگیرد. او بیشتر وقتش را در پایگاهی که محل اجتماع جوانان انقلابی است صرف می کند. الیاس و عده ای از جوانان در کنار گودال و در جوار خانه درویش صورت قبری برای صمد درست می کنند. از داخل گودال مارون صداهای عجیب و غریب و ناله و فریاد به گوش می رسد. اقاکور معتقد است باید به داخل گودال قفل انداخت. زلیخا با خود یک گونی قفل می اورد و ان را دانه دانه داخل گودال می ریزند. سلاطوری از اقا کور که پیش از این شراب می فروخته است تقاضای شراب می کند. اقا کور عذر می اورد که زمانه عوض شده است. سلاطوری هر شب عرق می خورد. اقای سلاطوری می ترسد توسط جوانان انقلابی مثل فیض به عنوان عنصر ناباب تصفیه کند. فیض که در تعقیب قاتلان صمد تا سیستان و بلوچستان رفته است با لباس بلوچی به مارون می اید. او نتوانسته است جلال خان را پیداکند. زلیخا دست به دامان دعانویس ها می شود. سنگ قبر صمد توسط فردی تکه تکه می شود. فیض تصمیم می گیرد سنگ قبر تازه ای برای صمد تهیه کند.
فیض و چند جوان دیگر یکی از اتاقهای مدرسه مارون را تصرف و تبدیل به پایگاه می کنند. تصمیم می گیرند کار پایگاه شبانه روزی شود و نیروهای دیگری را به خدمت بگیرند. انها تصمیم می گیرند تفنگ های اهالی را جمع اوری کنند و به پایگاه بیاورند. اسم انجا پایگاه مقاومت مارون نام می گیرد. تصمیم می گیرند مراقب اهالی باشند و برای خطاکاران مارون پرونده تشکیل دهند تا مارون از عناصر ناسالم پاک شود. برای اولین قدم دستشویی مدرسه را تمیز می کنند. حتی به صورت عملی به بچه ها طریقه نشستن روی سنگ دستشویی را نمایش می دهند. زلیخا انها را مشتی بی کاره می داند معتقد است مارون بی صاحب نیست و انها باید به سراغ کار خودشان بروند. جوانها تصمیم می گیرند برای خانم گنو که بدنام است و دور گودال شبها می گردد برنامه ای بریزند. برخی از اهالی از اینکه کار مارون دست چند بچه افتاده است گله مندند. جوانها روی مادرانشان اسلحه می کشند. زلیخا یکی از جوانها را خلع سلاح می کند. فیض به مارون می اید. جوانها تصمیم می گیرند شاخه خواهران را نیز در پایگاه راه اندازی کنند. انها مهر نسا را گزینه خوبی برای عضویت در پایگاه می یابند. جوانها خانم گنو را به کرمان می فرستند که از مارون بیرون باشد.
روز علفه و روز قبل از عید فرا می رسد. کار جوانهای انقلابی نهی از منکر جوانهای بی قید و بند است اما با بی اعتنایی انها مواجه می شوند. مهرنسا هم به عنوان شاخه خواهران زنها را نهی از منکر می کند. فیض معتقد است مارون درست بشو نیست. جوانها تصمیم می گیرند مظفر را هم که کاری جز تخمه شکستن کنار گودال ندارد و دائما با خودش گل یا پوچ بازی می کنند به عضویت پایگاه در اورند. انها برایش کلاس اموزش سلاح می گذارند. اما مظفر از نوارهای شریعتی خوشش نمی اید و علاقه ای به کتاب خواندن ندارد. فیض معتقد است ادمی که اسلحه به دست بگیرد عوض می شود. اسلحه و قدرت ادم را مرد می کند و همه بچه های پایگه به عشق اسلحه وارد ان شده اند. مظفر در نگهبانی از گودال انجا را به رگبار می بندد. جوانها تصمیم می گیرند برای تفتیش ماشینهایی که به مارون وارد شده یا از ان خارج می شوند ایست بازرسی بگذارند. انها در صددند جلال خان و برخی جنایتکاران دیگر را دستگیر و محاکمه کنند. انها از جوانی شیشه های عرق می گیرند. اقا کور متهم به فروش عرق است. انها معتقدند اقا کور را هم باید همانند خانم گنو از مارون بیرون بیندازند. عده ای از اهالی با این تصمیم مخالفند و معتقدند این بچه های تفنگ به دست عاقبت مارون را به روز سیاه می نشانند. جوانها حکم می کنند اقا کور باید هشتاد ضربه شلاق بخورد. اقا کور می گوید این هنوز از نتایج سحر است. اقاکور شلاق می خورد و در شبی نگهبان گودال خیر می اورد که اقا کور خودش را داخل گودال انداخته است.برفو که معلول و هم خانه اقا کور است می خواهد خودش را داخل گودال بیندازد. برای اقا کور هم همانند صمد صورتی از قبر کنار گودال درست می کنند.
فیض از زلیخا می خواهد مهرنسا را برایش خواستگاری کند. زلیخا از کرمان برای مهرنسا انگشتر و تحفه می خرد و او را برای فیض نامزد می کند. با مردن اقا کور برفو گستاخ می شود. جوانها دورش را می گیرند و شایع می شود او خودش را دراختیار جوانها قرار می دهد. جوانان انقلابی خانه برفو را خراب می کنند. جوانهای انقلابی و جوانهای طرفدار برفو با هم درگیر می شوند و چند نفر برفو را داخل گودال می اندازند.
سلاطوری کشته می شود. در حین تمیز کردن سلاح تیری توسط اسد یا فیض شلیک می شود و سلاطوری می میرد. اسد و فیض را به عنوان متهم می برند. اسد به مارون بر می گردد و می گوید فیض اتهامش را قبول کرده است. در مراسم سلاطوری مادر زنش به زلیخا می گوید پسران او تخم نفاق و چند دستگی را در مارون پاشانده اند باعث و بانی خیلی بد بختی ها شده اند. گل بس انگشتر نامزدی را به زلیخا پس می دهد و می گوید مهرنسا قسمت پسر او نیست. فیض ازاد می شود و می گوید مقصر نیست. او برای انتقام خون صمد بار دیگر راهی سفر می شود. صدای اژیر قرمز به گوش می رسد. خبر شروع جنگ و بمباران تهران توسط هواپیماهای عراقی از رادیو پخش می شود. زلیخا فیض را راهی می کند و خودش هم گم می شود. هیچ کس او را در مارون و گوران هیچ وقت نمی بیند.

درباره رمان “مارون” نوشته بلقیس سلیمانی
«این هم از این، هیچی به هیچی»
رمان “مارون” در تقسیم بندی های موضوعی ادبیات، در گونه داستان انقلاب جای می گیرد. گرچه محل وقوع داستان شهری دور افتاده و غیر دخیل در ماجراهای انقلاب است و به ناکجا ابادی می ماند اما تصریح داستان بر زمان وقوعی ان که از ماههای پیش از انقلاب اغاز شده و تا شروع جنگ تحمیلی ادامه پیدا می کند و همچنین نشانه های تلویحی و مستقیم پرشمار به این واقعه تاریخی تردیدی باقی نمی گذارد که داستان به انقلابی می پردازد که در بهمن ۱۳۵۷ در ایران به پیروزی رسید. البته تقسیم بندی های موضوعی، تقسیم بندی هایی لابشرط اند که بر اساس ان هر انچه با هر نگرش و رویکردی درباره واقعه ای تاریخی چون انقلاب نوشته شود با عنوان مشترک نامگذاری می شود. حتی اگر مصادیق این قسم به لحاظ ماهوی دو جریان و جهت کاملا متضاد را نمایندگی کنند. پرداخت به این داستان که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است و در سال جاری بازخورد ویژه ای در جشنواره های ادبی نداشته است از چند جهت دارای اولویت است. نخست انکه جریان داستان نویسی شبه روشنفکر در طول چند سال اخیر به صورت متمرکز و برنامه ریزی شده دو عنوان “انقلاب” و “دفاع مقدس” را مورد توجه قرار داده است. ناشران شناخته شده این جریان داستانهای متعددی در دو موضوع به چاپ رسانده اند. زمانی اهمیت این مطلب بیشتر روشن می شود که با بررسی تاریخچه ادبیات داستانی معاصر ایران اسلامی در می یابیم این جریان فکری به واسطه ضدیت عمیق ان با مفاهیم دینی و حکومت اسلامی در بدو پیروزی انقلاب اسلامی نوشتن درباره انقلاب اسلامی را تحریم کرد. بایکوت انقلاب اسلامی توسط این جریان که در همان زمان نویسندگان شناخته شده ای داشت حقیقتی اشکار در تاریخ ادبیات است که حتی خود این جریان نیز ان را انکار نمی کند. دلیل این بایکوت ایجاد شوکی بود که پیروزی انقلابی با رهبری مرجعی دینی و بر اساس ارزشهای اسلامی در این جریان ایجاد کرده بود. این طیف با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل حکومتی بر مبنای دین تمامی ارزوهای خود را بر باد رفته دیدند و از جایگاه پیشروی که برای خود در قیاس با مردم ساخته بودند به انزوا کشیده شدند. لذا بایکوت انقلاب اسلامی انتقام از جریان دیندار جامعه بود. معدود کسانی از این جریان که درباره انقلاب نوشتند –همچون احمد محمود در مدار صفر درجه- اشکارا انقلاب اسلامی را به نفع جریانهای چپ و لیبرال غرب گرا مصادره کردند. با وجود انکه این جریان همواره بر تاثیر گذاری بی چون و چرای وقایعی چون انقلابها و جنگ ها بر ادبیات داستانی جهان اقرار می کردند در موضوع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به توجیه رویکرد خود پرداختند و با طرح دلایلی چون لزوم گذشت زمان برای نوشتن رمان درباره انقلاب و جنگ از نوشتن درباره این دو واقعه سرباز زدند. اما چه شد که در یک دهه اخیر با اثار متعددی از نسل دوم و سوم نویسندگان جریان شبه روشنفکر درباره این دو موضوع هستیم؟ ایا این جریان با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس اشتی کرده است؟
به نظر می رسد اینگونه نیست. بلکه علتهای متعددی این جریان را بار دیگر وارد این دو گونه ادبی کرده است. دلیل نخست را باید در نفس جریان متعهد دنبال کرد. تردیدی در این نیست که با بروز دفاع مقدس طیف نویسندگان متعهد به انقلاب متوجه موضوع دفاع مقدس شدند و نوشتن درباره موضوع خاص انقلاب اسلامی حداقل به مدت دو دهه به تاخیر افتاد. در حقیقت این طیف در فرصت پدیده امده بواسطه قهر و بایکوت جریان شبه روشنفکری میدانی برای عمل و خلاقیت پیدا کردند. طیف شبه روشنفکر در طول حداقل دو دهه با در اختیار داشتن فضای ادبی کشور از جمله مجلات دانشگاهها جشنواره ها و محافل اموزشی تلاش کرد حاصل خلاقیت نویسندگان متعهد را به دولتی بودن، شعاری بودن، تبلیغی بودن، ایدئولوژیک بودن و در یک کلام غیر ادبی بودن متهم سازد. طرفند چماق و هویج در طول این سالیان به صورت توامان دنبال شد. از سویی فضای ادبی روشنفکری و دانشگاهی اثار متعهد به ارزشهای انقلاب را بایکوت کرده یا تحقیر می کرد و از سوی دیگر جشنواره ها و محافل شبه روشنفکری با دانه پاشی بر سر برخی نویسندگان متزلزل جریان متعهد تلاش کردند از این جریان نویسندگانی را خارج و به اردوی خود وارد سازند. دو طرف قیچی برنده انها در جریان متعهد بی تاثیر نبود. زیرا ضعف باور ایمانی، بی سوادی یا کم سوادی ادبی و تمایل به تاثیر گذاری و شهرت باعث شد اندک اندک طیفی از نویسندگان منسوب به جریان متعهد از دل این جریان به سمت طیف شبه روشنفکر متمایل شوند. با این چرخش فکری و قلمی عملا اندک اندک مواضع و مبانی و جهت گیری جریان شبه روشنفکر در گفته ها و اثار برخی نویسندگان جریان متعهد ظاهر شد. در حقیقت این پروژه نفوذ مهمترین گامی بود که جریان شبه روشنفکر انجام داد. زیرا بدون انکه خود را متهم سازد کاری کرد تا نویسندگان جریان متعهد خود تیشه بر ریشه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بزنند. ایجاد انشقاق و دو دسته گی و چند دسته گی میان نیروهای نویسنده انقلاب اسلامی از ثمرات و اثار مخرب دیگر این نفوذ بود. زیرا از سویی ادبیات انقلاب نمی توانست به راحتی برخی چهره های خود را که سالها برای انها سرمایه گذاری کرده بود و سوابقی درخشان در انقلاب و دفاع مقدس داشتند از خود براند و با عنوان روشنفکر بخواند از سوی دیگر پذیرش این تعداد که اساسا و مبنائا رویکرد و تحلیلی غیر از تحلیل اسلامی از انقلاب و جنگ داشتند در متن جریان متعهد اسیب زننده و مردد کننده معیارها بود.
لذا در حوزه ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس کاری را که جریان شبه روشنفکر به راحتی و اسانی جرات انجام ان را نداشت برخی چهره های ضعیف النفس انجام دادند. چهره هایی چون احمد دهقانَ، مجید قیصری، محمد رضا بایرامی در حوزه دفاع مقدس و محمد کاظم مزینانی در ادبیات انقلاب با هنجار شکنی خود عملا زمینه را برای بازگشت طیف روشنفکر به حوزه های مقدس انقلاب و دفاع مقدس باز کردند. این امر موجب شد جبهه روشنفکری به عرصه ادبیات انقلاب و دفاع مقدس بازگردد. دلیل دوم را باید در درخشش اثار داستانی دانست که بخصوص در حوزه ادبیات دفاع مقدس تولید شده است. به نظر می رسد بیم و امیدی توامان در جریان شبه روشنفکری انها را بار دیگر به نوشتن درباره این موضوعات ناگزیر ساخت. چرا که توفیق برخی اثار بخصوص اثار مستند نگار ارزشی در حوزه ادبیات دفاع مقدس عملا بازار کتاب و مخاطب پنهان ادبیات را در دست گرفت. طیف روشنفکر که همواره رویکردی محفلی داشته و بخصوص در سالهای اخیر و با رونق جریانهای مدرن و پست مدرن عملا مخاطب عام داستان خوان را از دست داده است تلاش کرد بازار نوشتن از دفاع مقدس را از جبهه متعهد بازپس گیرد.
اما ورود جریان شبه روشنفکری به موضوع انقلاب با دفاع مقدس تفاوتی بنیادین دارد. زیرا حقایق تاریخی گویای این است که نویسندگان شبه روشنفکر نه تنها یک شهید در دوران دفاع مقدس نداشتند بلکه اساسا هیچ یک از انها در خط مقدم دفاع مقدس نیز حاضر نشد. لذا این طیف در حوزه دفاع مقدس بسیار کم تجربه بوده و به همین دلیل توانایی نوشتن از ان را نداشتند. این در حالی است که این طیف در موضوع انقلاب واجد تجربه اند. بنابر این دست این طیف در نوشتن درباره انقلاب بازتر از موضوع دفاع مقدس است.
پرداخت به ادبیات داستانی با موضوع خاص انقلاب اسلامی (انقلاب اسلامی بالمعنی الاخص) در جریان داستان نویسی متعهد بیش از ان که نتیجه طبیعی سیر ژانر نویسی در ادبیات داستانی معاصر و مسبب از تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس باشد، جز رخدادهای تعیینی –در مقابل تعینی- بود. در حقیقت از ابتدای دهه هشتاد بنابر دلایلی این تفکر در ذهن برخی از مدیران حوزه ادبیات داستانی و نویسندگان قوت گرفت که باید برای ادبیات داستانی انقلاب کاری کرد. از جمله مقدمات غلط این ایده نظریه انفکاک میان ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس بلکه تنافر و تضاد انها با یکدیگر بود. چرا که ادبیات داستانی متعهد از مدتها پیش در پاسخ به این سئوال که چرا حوزه داستان نویسان انقلاب به موضوع انقلاب اسلامی کمتر پرداخته اند می گفتند از انجا که تقریبا با گذشت ۱۹ ماه از پیروزی انقلاب اسلامی جنگ تحمیلی اغاز شد، دفاع مقدس تمامی توان نویسندگان انقلاب را به خود معطوف داشت بنابر این زمینه های شکل گیری ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در کشور خشکانده شد. در حقیقت ادبیات داستانی دفاع مقدس مانعی طبیعی در برابر ادبیات داستانی انقلاب اسلامی تصور شد. این بدان سبب بود که از دیر باز نگاه مدیران به حوزه ادبیات و بخصوص تعریف ماهوی ادبیات داستانی به موضوع محوری متمایل شده بود. در حالی که تاملی عمیق در این دو گونه نشان می دهد هر دو در طول یکدیگر قرار داشته اند. نکته دیگر در شکل گیری دوره ای جدید برای نوشتن درباره انقلاب، تصور اشباع حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس بود. تصوری که وجود داشت این بود که ادبیات داستانی دفاع مقدس چه به لحاظ تیراژ و چه از نظر تعدد نویسندگان به درجه مطلوبی رسیده است.در حالی که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی متوازن با ادبیات دفاع مقدس رشد نداشته است. این در حالی بود که تصمیم برخی از مدیران از جمله مدیران حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی –بخصوص مرحوم امیر حسین فردی- در ریل گذاری برای ادبیات داستانی انقلاب با راه اندازی جایزه داستان انقلاب در فضای غبار الود نظری درباره ادبیات داستانی دفاع مقدس شکل گرفت. مدیران حوزه به عنوان مدیرانی عمل گرا گمان می کردند با راه اندازی موج نویسندگی درباره انقلاب نویسندگان را به سمت پرداخت به این موضوع مغفول سوق خواهند داد و این حرکت همه گیر شده به تولید رمانهای فاخر در حوزه انقلاب اسلامی خواهد انجامید. این در حالی بود که دقیقا در همان دوران طیفی از نسل داستان نویسان حوزه در چرخشی فکری به اردوی جریان شبه روشنفکر پناه برده بودند. عمده این طیف با طرح شبهات نظری درباره تاریخ جنگ، تقدس دفاع، شبهات کلامی و اعتقادی از جمله جبر و اختیار، شبهات مطرح در نظریه ادبیات غرب عملا فضا را به سمت تثبیت جریان سیاه نویس دفاع مقدس پیش می بردند. بنابر این در حالی که در فضای ادبیات داستانی کشور، همچنان ادبیات متعهد از مدیریت نظری و عملی نویسندگان خود ناتوان می نمود و بلکه با انها از در مسامحه مماشات می کرد، مدیرانی تصمیم گرفتند در ریل گذاری جدیدی ادبیات داستانی را به سمت موضوع انقلاب اسلامی ۵۷ سوق دهند.
نتیجه این ریل گذاری کاملا قابل پیش بینی بود. جشنواره داستان انقلاب در حالی شروع شد که متولیان ان حتی برای داوری و تصمیم درباره اینکه اساسا چه اثری داستان انقلاب است تردیدها و مجهولات جدی داشتند. به تعبیری مدیرانی که حتی تعریفی از حوزه گونه موضوعی خود نداشتند چطور می توانستند حوزه محتوایی و معرفتی انقلاب اسلامی را رهبری کنند. طبق روال داوران این جشنواره را نیز نوعا کسانی در اختیار داشتند که خود جزو نفرات صف اول نویسندگان دگر اندیش درباره دفاع مقدس بودند. نتیجه این انتخابها از پیش معلوم بود. اما فارغ از این اتفاق حتی مقایسه و تاملی در موضوعات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نشان می دهد پیچیدگی ها در موضوع انقلاب اسلامی به مراتب بیشتر از دفاع مقدس است و بدنه داستان نویس متعهد اگر در موضوع دفاع مقدس دچار لغزش شود به مراتب این لغزش در موضوع انقلاب بیشتر خواهد بود.
نقطه اسیب پذیری که بارها ادبیات داستانی متعهد از ان صدمه خورده است مدیریت ها، برنامه ریزی ها و سیاست گذاری های بعضا دلسوزانه و خیر خواهانه ولی عموما جاهلانه و بدون توجه به بن مایه های پژوهشی علمی است. طرح این بحث که تا چه میزان ادبیات داستانی و بخصوص جریان متعهد به واسطه خلا پژوهش در سطوح مختلف اسیب دیده است مثنوی هزار من خواهد شد. طیف مدیران و برنامه ریزان ادبیات داستانی در مجموعه های مختلف حداکثر نویسندگان خوب و نه برنامه ریزان موفق بوده اند. عدم اشراف بر فضای داستانی کشور، تصمیم های احساسی و مبتنی بر اطلاعات اندک و احساس وظیفه های سطحی بعضا ادبیات داستانی کشور را برای ماهها و سالها به عقب رانده است. نوعا این مدیریت ها اطلاعات محفلی داشته برای ادبیات داستانی سیاست گذاری سلیقه ای کرده و ادعای برنامه ریزی ملی دارند. اکنون بیش از هر زمان دیگری ادبیات داستانی کشور نیازمند نگاهی ملی منتج از اطلاعاتی در سطح ملی از وضعیت ادبیات داستانی، اسیب شناسی دقیق و حساب شده و برنامه ریزی و افق نگری مشخص و کارامد است.
بلقیس سلیمانی از نظر نگارنده جزو نویسندگان و منتقدان معتدل، نسبتا باسواد و محترم جریان شبه روشنفکری است. اینکه چرا و چطور منتقدی به حوزه نویسندگی پناه می اورد، خود موضوعی قابل بحث و بررسی است. از جمله دلایل این امر بی ارج و قرب بودن نقد ادبی در فضای جامعه ادبی است. نویسنده گرایی مفرط در فضای ادبی کشور -بخصوص در جریان ادبی متعهد- هر منتقدی را از ورود به حوزه نقد پشیمان می کند. اینکه بدانیم یک هنرپیشه تلویزیونی که اساسا دانشی در حوزه ادبیات ندارد در فروش و تبلیغ یک کتاب بیش از یک منتقد تاثیر گذار است یا فلان بنگاه اقتصادی قادر است اثر کم ارزش خود را به روشهای مختلف اثری “فاخر” جا بزند ممکن است هر منتقدی را از دنبال کردن این رشته امید سازد. از سوی دیگر نقد –اگر از سوی منتقدی آزاده و مستقل صورت گیرد- در هر جریان و نحله ادبی کاری اسیب رسان و پر مخاطره است. چرا کسانی چون محمد رضا سرشار به عنوان شخصیتی پیش رو، صریح و معتقد سالها است از حوزه نقد جدا شده است و کمتر نفیا و اثباتا درباره اثار داستانی نظر می دهد؟ شاید یکی از دلایل ان این باشد که واکنش قهر امیز نویسندگان جریان متعهد به این منتقد از نویسندگان جریان شبه روشنفکر سخت تر و ویران کننده تر بوده است. نقد راستین که به دنبال بده بستان های ادبی نباشد و مصالح عالیه انقلاب و اسلام را لحاظ کند حتما دشمنانی عنود خواهد داشت. امروزه نقد ادبی در شرایطی قرار دارد که اسف بار تر از هر زمانی است. حوزه ادبیات داستانی در فقدان جریان نقد متعهد که ارمانهای انقلاب و ارزش های دینی را در نقد لحاظ کند به دست مجموعه هایی افتاده است که از کاه کوه می سازند و کوه را کاه می نمایند. در این عرصه بزرگترین کاسبان شرایط موجود برخی ناشران هستند که با ترتیب دادن جلسات توصیفی به جای انتقادی و با تاییدیه گرفتن های متعدد از این و ان بر فروش اثار خود می افزایند.
نویسنده “مارون” از جمله منتقدانی است که در گریز از حوزه نقد و پناه جستن به حوزه داستان توفیق چندانی حاصل نکرده است. مهمترین نکته نکته ای که در این گریز به چشم می خورد ان است ه بلقیس سلیمانی در این تغییر از منتقدی صریح گو که بر مواضعش اصرار و تاکید می کند به نویسنده ای محتاط و ترس خورده تبدیل شده است. ادبیات مارون به تبع ادبیات شبه روشنفکری ادبیاتی در حال گذار است. حقیقت غیر قابل انکار در حوزه شبه روشنفکری مخالف این جریان با حکومت اسلامی و ارزشهای دینی حاکم بر ان است. طبیعی است نمودهای بارز و ظاهر این ارزشها توسط این جریان یا ریشخند شده یا تحریف شوند. ادبیات شبه روشنفکری با گذشت تقریبا دو دهه سکوت و بایکوت انقلاب اکنون در مرحله ای گذار قرار گرفته است و با این تلقی که همچنان ممیزی دولتی و حساسیت های عمومی حاضر به پذیرش موضع صریح این جریان نیست تلاش دارد با ارائه روایت هایی نمادین و کمتر حساسیت برانگیز از موضع و رویکرد خود به انقلاب و دفاع مقدس حکایت کند. در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس با عنایت برخی نویسندگان سیاه نویس دفاع مقدس که از طیف جریان متعهد برامدند، این گذار به سرعت طی شده است. و مع الاسف در سالهای بعد با اثاری مواجه خواهیم بود که به صراحت ارزشهای دفاع مقدس، اصل تقدس دفاع، و معنویات را مورد هجمه قرار می دهند. اما این روند در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به صورت بطئی در حال پیگیری است. به خاطر دارم در اواسط دهه هشتاد چاپ و انتشار رمانی با نام “شهری که زیر درختان سدر مرد” نوشته “خسرو حمزوی” با چند نمونه نقد از طرف جریان متعهد به انقلاب مواجه شد. یکی از این نقدها که در چند شماره پیاپی در ماهنامه ادبیات داستانی به چاپ رسید توسط محمد رضا سرشار نوشته شد. این نقد تاثیر بسزایی بر شرایطی داشت که به نفع این رمان ایجاد شده بود. اما با گذشت قریب به یک دهه و با مقایسه ان رمان با “مارون” در می یابیم رمان خسرو حمزوی به مراتب پنهان گوتر و ضمنی تر از مارون عمل کرده و حکومت دینی به رهبری حضرت امام ر ا به چالش می کشید. این گویای این واقعیت است که جریان شبه روشنفکری به صورت گام به گام و سنجش حساسیت فضای ادبی کشور و در سکوت جریان نقد متعهد اغراض خود را پیش خواهد برد. انچه این جریان در صدد نیل به ان است اشکار ساختن نیت باطنی و مبانی ضد دینی آن است.
“مارون” رمانی غیر مصرح و حتی غیر تاریخی است. فضای شکل گیری داستان “مارون” و “گوران” دو منطقه ناشناخته است. دلایل متعددی بر این انتخاب وجود دارد. مهمترین انها تمایل سلیمانی به ساخت جامعه ای مثالین است. جامعه ای که جریان انقلاب در ان و در ابعادی کوچکتر اتفاق می افتد و منجر به حاکمیت گروهی بر مارون و گوران می شود. این رویکرد شناخته شده ای است که نویسنده بر پایه ان راه فرار را بر خود در مقابل پرسش های تاریخی و ماهوی انقلاب محفوظ می دارد. زیرا با عدم پرداخت به شخصیت های شناخته شده کشور و نقاط شناخته شده و شهرهای معروف ان خود را از مضان تحریف تاریخ انقلاب و چهره های شاخص ان محفوظ می دارد و از سوی دیگر با طرح پرداخت وقایع به موقعیتی ناشناخته و کوچک، از ادعای تحلیل و تسری مبانی فکری خود به کل انقلاب اسلامی سرباز می زند. اما در این روش نیز نویسنده بسیار ترس خورده و تحت سانسور شخصی عمل کرده است. مارون از یاد کردن شخصیتهای فکری و سیاسی و معنوی که در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی نقشی غیر قابل انکار داشته اند پرهیز کرده است. نه یادی از امام راحل قدس سره اورده است و نه حتی از رهبران جریان چپ یا نهضت ازادی یادی کرده است. بدان سبب که چنین نام گذاری ای با توجه به رویکرد این رمان در هجو انقلاب و جریان سازی ان در جامعه مارون، به هجو شخصیت های معنوی ان خواهد انجامید و نام بردن از لیدر های جریان چپ یا مارکسیست نیز او را ناگزیر به اتخاذ موضع در برابر انها می کرده است. تنها کسی که بلقیس سلیمانی از او یاد کرده است و به ارامی از کنار او گذشته است دکتر علی شریعتی است. شریعتی در حد چند نوار سخنرانی تنها چهره سیاسی انقلابی این رمان است که ان هم افکار او بیان نشده و تنها به گفتن این ادعا بسنده شده است که طیف انقلابیون مارون اساسا حرف شریعتی را نفهمیده اند.
سئوال این است: در خلا حضور رهبران انقلاب، انقلاب اسلامی ۵۷ با چه کسانی شناخته می شود؟ نمایندگان انقلاب چه کسانی هستند؟
پاسخ بلقیس سلیمانی به انها این است: او تنها طیفی از جوانان را که نماینده طیف مذهبی هستند بر جامعه مارون مسلط کرده است. جوانانی جاهل، قدرت طلب، خشونت طلب، بی منطق و تازه به دوران رسیده که بهترین تصویر از انها همان تصویری است که از تکفیری ها در دوره امروز شاهد ان هستیم. بنابراین فهم دیدگاه بلقیس سلیمانی در این رمان دشوار نخواهد بود. او انقلاب را موجب مسلط شدن جوانانی مسلمان بر کشور می داند که مارون –بخوانید ایران- را به ورطه هلاکت افکندند و همانند سیلی ایران را نابود ساختند!
از جمله انتظارات ژورنالیستی و غیر محققانه که از سوی رسانه ها و بعضا از زبان برخی مسئولان و مدیران ادبی مطرح می شود تولید رمانی در “شأن” ” انقلاب” یا “دفاع مقدس” است. پاسخ های ارائه شده در طول ادوار گذشته درباره این سئوال به نظر می رسد تا همواره و همیشه می تواند تکرار شود. ادبیات داستانی در شأن انقلاب و دفاع مقدس تولید نشده است و نخواهد شد. ریشه این قطعیت که به نوعی قضاوت عجولانه و غیر منطقی نسبت به کار و تولیدات نویسندگان انقلاب منجر می شود و فضایی یاس امیز از ادبیات داستانی معاصر ترسیم می کند به ابهامی باز می گردد که از واژه “شأن” باز می گردد. در استعمال این واژه میزانی تصور می شود که یک سوی آن تمامی ارزش ها مبانی و تجربیات انقلاب اسلامی و شخصیتهای دخیل در ان قرار می گیرند و از سوی دیگر رمانی ۴۰۰ یا ۵۰۰ صفحه ای که قرار است هم سنگ چنین واقعه عظیم و غول آسایی باشد. حتی به نظر می رسد تغییر تعریف ماهوی رمان به داستانی عظیم در حدود چند هزار صفحه نیز نمی تواند چنین توازنی را برقرار سازد. لذا بهتر است به جای استفاده از چنین تعابیر مبهمی هر گونه نسبت سنجی ای میان ادبیات داستانی با موضوعاتی از قبیل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تحت متغیرهایی چون دوره زمانی و ظرفیت و قابلیت نویسندگان صورت گیرد.
اما به نظر می رسد به راحتی نمی توان از کنار اهمیت و عمق موضوعاتی چون انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گذشت و بدون ملاحظه حقیقت چنین موضوعاتی هر رمان نوشته شده درباره این موضوعات را به عنوان رمان انقلاب و دفاع مقدس پذیرفت. حتی به نظر می رسد در اینجا ملاحظات کیفی و ماهوی از ملاحظات کمی از اهمیت بیشتری برخودارند. انتظار نمی رود محدودیت های طبیعی حاکم بر یک رمان اجازه ورود شخصیت های داستانی و موقعیت های داستانی نامحدودی را فراهم آورد. اما این انتظار دور از ذهن نیست که هر داستانی –بخصوص رمان- بتواند با حقیقت آن واقعه ارتباطی معنی دار و درست برقرار کند. کشف حقیقت موضوع خود مقوله بسیار مهمی است که بررسی ان در ادوار ادبیات داستانی دفاع مقدس عبرت های زیادی برای جریان متعهد دارد. جریان نویسندگان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس یا اساسا منکر حقیقت برای دفاع مقدس شده، یا آن حقیقت را غیر قدسی دانسته اند یا با انکار حقیقت مطلقه به نسبی بودن آن از منظرگاههای مختلف تاکید کرده اند. نتیجه چنین تلقی هایی تولید روایت هایی از دفاع مقدس است که با حذف نشانه های ظاهری هیچ تفاوت ماهوی با دیگر جنگهای منفعت طلبانه دنیا ندارند.
مطلب فوق درباره انقلاب اسلامی نیز در ابعادی بس بزرگتر قابل بررسی است. می توان به حداقلی برای “شأنیت” رمان برای انقلاب اسلامی قائل شد. همانطور که جنگ هشت ساله با عنوان “دفاع مقدس” شناخته می شود و دفاعی بودن و تقدس دو امر مقوم جنگ هشت ساله فرض می شوند. کاربرد تعبیر “انقلاب اسلامی” برای واقعه ای که از نظر سیاسی در بهمن ۵۷ به بار نشست ناظر بر امور مقوم این واقعه است. مارون بارها از “انقلاب” یاد می کند اما حتی یک بار از این واقعه با عنوان “انقلاب اسلامی” یاد نمی کند. به نظر می رسد اموری چون: رهبران انقلاب، مبانی دینی انقلاب، زمینه های فرهنگی انقلاب، اهداف انقلاب، ارزشهای انقلاب و نیروهای انقلابی (امت) جزو امور مقوم هر انقلابی هستند و تک تک این امور مقوم در پیروزی و هویت انقلاب اسلامی موثرند. سئوالی که در پی این مقدمه قابل طرح است اینکه در رمان مارون چه تصویری از انقلاب اسلامی ایران ارائه شده است؟ چه نسبتی میان انچه پس از وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در ایران بوقوع پیوست با وقایعی که در همین دوره در “مارون” رخ داده است وجود دارد؟ در صورتی که این نسبت واقعی نبوده بلکه در تصویر سازی امور مقوم انقلاب شکلی معکوس و متضاد یافته باشد می توان گفت مارون انقلاب اسلامی را تحریف کرده و بر علیه ارزش های ان شوریده است. اما تصویری که از انقلاب اسلامی ارائه می شود چگونه تصویری است؟ انچه در ذیل می اید توضیحی کوتاه در این باره است:
جامعه مارون جامعه ای بی فرهنگ،َ به شدت خرافی و فاقد اداب و رسوم و مولفه های تمدنی است. مارون بیشتر به ویرانه ای می ماند که اهالی ان در بدبختی اقتصادی، جهل علم، خرافات مذهبی و فساد اخلاقی غوطه ور هستند. گویا این سرنوشت ازلی و ابدی این منطقه بوده است. وجود “گودالی” عظیم در این روستا که داشته های انها را بلعیده است و تاریخچه جنایات و گناهان انها است کاملا چشمگیر است. اما به واقع انقلاب اسلامی در چه شرایطی و برای کدام مردم رخ داد؟ ایا انقلاب اسلامی نتیجه مبارزه خونین انقلابی ها برای سقوط حکومت پهلوی بود یا انکه امام همواره رشد فکری و نهضت عظیم مردمی اگاهانه را ترویج می دادند؟ مارون به هیچ وجه نمی تواند فرهنگ ایرانی و اسلامی را در عظمت و غنا و شکوهش نشان دهد بلکه نوعا تصویری به شدت سیاه که باب میل و طبع جشنواره های خارجی است از ایران ارائه می نماید.
انقلاب در مارون فاقد رهبر است. معلوم نیست انقلابی های مارون بر اساس کدام رهبری انقلاب کرده و برای تسلط کدام الگوی حکومتی مبارزه می کنند. حتی بیانیه هایی که در جریان انقلاب در مارون دست به دست می شود فاقد نام مشخصی درباره نویسنده است. همانطور که مارون در انقلابش فاقد رهبر است تصویری که از پهلوی ارائه می کند مبهم است. لذا معلوم نیست انقلاب دقیقا چه چیزی را قرار است تغییر دهد. البته طبیعی است پرداخت به رهبری حضرت امام با نگاه تند و تیز غیر دین باور مارون جزو خطوط قرمز نویسنده بوده است و به همین دلیل هیچ روحانی ای در مارون دیده نمی شود و هیچ نامی از هیچ رهبری برده نمی شود. اما اشاره به واقعه تاریخی در این رمان کافی است که با تطبیقی برون متنی مخاطب این کتاب بداند انچه در مارون شاهد ان است از نتایج انقلابی است که به رهبری امام خمینی شکل گرفته و پیروز شده است.
از نکات بسیار مهم این رمان نوع نگاهی است که به دین در ان شده است. از دیر باز ادبیات شبه روشنفکری و نویسندگان ان با دین و مظاهر و شخصیت های ان ضدیت داشته و دین را موجب استحمار و استحماق توده مردم می دانسته اند. تصویر غلط و خود ساخته ای از دین که این طیف به خورد مخاطب خود می داده اند نوعا به قبرستان ها منجر می شده است. دین امیزه ای از خرافات و موهومات نشان داده می شده است که هیچ کاری به زندگی امروزی انسانها ندارد و مردم به جای فکر و اندیشه و تلاش دائما در حال عرض دعا و نذر و نیاز هستند. مردمی فاقد حداقل سواد که دین را دستمایه ای برای راحت طلبی خود قرار داده اند. اثار عموم نویسندگان شبه روشنفکر امیخته با چنین تصور غلطی درباره دین است. اما مارون نیز چنین تصویری از دین ارائه می نماید. از سویی مردمی دیده می شوند با باورهای غلط خرافی و به نظر می رسد دین برای انها در نگاه داشتن قران در خانه هایشان خلاصه شده است. اقا کور از شخصیت های مارون تنها چند ایه از قران می داند. انها مراسم عاشورا دارند اما این عاشورا نه تنها معرفت بخش نیست که اساسا مراسمی خرافی و پوچ است. در حقیقت نه تنها دین در انقلاب این مردم تاثیری دارد بلکه نوعا زمینه ای برای جنایات انها فراهم می اورد. در چنین شرایطی بروز انقلاب و پدید امدن طیفی انقلابی که نمایندگان انقلاب در مارون هستند چهره جدیدی از دین افراطی، دین جاهلانه، دین قلدرمابانه و دین فرصت طلب و زورگو به نمایش می گذارد. نمایشی که به تصویر ارائه شده از انقلابی ها در فیلمهای ضد انقلابی بسیار شبیه است. جوانانی جاهل و بی سواد بر سرنوشت مردمانی حاکم می شوند و هر چه می خواهند به نام دین بر سر مردم می اورند. این جوانان که به صورت مشخص نماینده جوانان بسیجی، سپاهی و کمیته ای در اوان پیروزی انقلاب هستند خشم مردم را به جوش می اورند. مادر و پدرشان را به نام انقلاب کتک می زنند. اموال ملی و مردم را تصرف و غارت کرده یا اتش می زنند و به تعبیر اقاکور همانند سیلی می شوند که به جان مارون افتاده است. با این توضیحات کمتر تردیدی باقی نمی ماند که موضع مارون و نویسنده ان ویرانگری انقلاب و تاثیر مخرب ان بر ایران بوده است. تردیدی باقی نمی ماند که در نگاه نویسنده دین دستمایه بازی قدرت و چپاول ثروت مردم از سوی انقلابیون در واقعه پیروزی انقلاب اسلامی بوده است.
“مارون” روایتی قصه گو دارد. داستان، از ابتدا تا انتها کاملا خطی پیش می رود. زاویه دید اول شخص و درون نگری در این روایت جایی ندارند. این موجب شده، مخاطب در همراهی و مشارکت ذهنی در ساخت جهان داستان، کار دشواری پیش رو نداشته باشد. همچنین روایتی که بلقیس سلیمانی از جهان داستانی مارون ارائه می دهد بر واقعیت داستانی مطلقی که در ان تردیدی وجود ندارد تاکید می نماید. جهان داستانی مارون جهانی وقوعی و غیر قابل انکار است و زاویه دید سوم شخص دانای کل قاطعانه داستان را پیش می برد. چنین رویه ای در داستان گویی را باید برگ برنده و البته نقطه تمایز مارون با اثار تولید شده در فضای شبه روشنفکری دانست. روایت به شیوه پست مدرن در فضای روشنفکری کشور که با شکاکیت، مطلق گریزی، شکست متوالی زمان، پاره پاره شدن شخصیت، عدم تمامیت و ضدیت با قصه گویی همراه است در طول چند دهه اخیر ادبیات داستانی شبه روشنفکری را به چالشی جدی کشانده است. مروری بر اثار داستانی برخی ناشران مطرح این جریان از جمله چشمه نشان می دهد، سیر جریان اموزش داستان نویسی در جبهه شبه روشنفکری و چاپ و نشر اثار به سمت میدان دادن به روایت های درونی، پیچیده، پازل گونه و قطعیت گریز سوق پیدا کرده است. نوعا شخصیت های درگیر در چنین داستانهایی دچار بحران های روحی و هویتی بوده و روایت پاره پاره گویای وضعیت بغرنج روانی انها به عنوان راویان اول شخص است. البته ورود جریان شبه روشنفکر به چنین فضایی از داستان نویسی، نوعا مخاطب عام ادبیات داستانی معاصر را که خواهان جنبه های تفریحی و قصه گویانه داستان است از خود دور ساخته است. شاید به همین دلیل است که پس از نسل طلایی نویسندگان این جریان از جمله، چوبک، ساعدی، هدایت، علوی و دولت ابادی، دوره کنونی برای این جریان دوره ی غیبت نویسندگان کاریزماتیک باشد.
به نظر می رسد بلقیس سلیمانی در انتخاب شیوه روایت قصه گوی خود با زاویه دید بیرونی بیش از آنکه بخواهد به شیوه ی پست مدرن پشت کند، در صدد اعلان درونمایه ای قطعی و تصویری بدون تأویل و تفسیر از روایت خود از انقلاب اسلامی است. او با تحفظ بر قصه گویی و حرکت بر مدار مطلق گرایی –بر خلاف رویه غالب نویسندگان پست مدرن- مایل است بی هیچ پرده پوشی و البته با بکارگیری ترفندهایی انقلاب اسلامی را به نقد بکشد. اما به نظر می رسد انچه او در این داستان به تصویر کشیده است نه واقعیتی تاریخی از منظری بی طرفانه که بیشتر کاریکاتوری با بعید ترین شباهت از این واقعه عظیم تاریخی است. همانطور که پیش از این نیز بیان شد، در قیاس با واقعه دفاع مقدس، باید انقلاب اسلامی را واجد پیچیدگی ها و تنوع بیشتری به لحاظ شخصیت های دخیل در ان دانست. تنوع دیدگاهها و گروه های مبارز کوچک و بزرگ در طول انقلاب اسلامی و عوامل مختلف موثر در ان، پرداخت به چنین واقعه ای را دشوار می کند. شاید به همین دلیل باشد که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در نمونه های تولید شده توسط جریان متعهد نیز نتوانسته است تصویری عمیق و دقیق از انقلاب ارائه دهد. از منظر برخی نویسندگان متعهد، انقلاب با ترسیم چهره ای از ساواکی به عنوان نماینده حکومت جبار پهلوی و مبارزی که تمام هم خود را در پخش اعلانیه و شرکت در تظاهرات و شعار نویسی می کند همراه است. این سطحی نگری موجب خواهد شد انقلاب با تمامی مبانی عمیق و دقیق اش به یک نزاع کم مایه و بیرونی تبدیل شود. اما چنین تجربه ای از سوی جریان داستان نویس متعهد به نظر می رسد در روی دیگر سکه نیز توسط داستان نویسانی چون بلقیس سلیمانی در حال پیگیری است. ایده ای که در یک سو از ساواکی فردی قلدر، کند ذهن و بی رحم می سازد در سوی دیگر و در روایت جریان شبه روشنفکر از فرد انقلابی، تیپی خشک مقدس، بی سواد، خرافی و قدرت طلب ترسیم می کند. در رمان مارون، جوانهای انقلابی به انقلاب اسلامی ۵۷ تعلقی ندارند. انها پیش از هر چیز برامده از ذهنیت قضاوتگر، خشمگین و بی اطلاع نویسنده اند. ذهنیتی که با ساخت نمایندگان فرضی و دروغین برای انقلاب اسلامی تلاش دارد در تمامی انقلاب و رویش های فکری و فرهنگی و سیاسی ان را در همین چند جوان تند رو خلاصه کند.
چنین ترسیمی از شخصیت های انقلاب اسلامی معلول دو علت اساسی است. نخست انکه مارون با ورود جانبدارانه به تاریخ و بر خلاف ادعای ادبیات شبه روشنفکر مبنی بر بی طرفی نویسنده و روایت از ماوقع، نه تنها جانبداری خود را در تیپ سازی ها اعلام داشته است بلکه چهره ای غیر واقعی و معکوس از نیروهای انقلابی به نمایش گذاشته است. اما دلیل ساختاری دیگر را باید در نفس روایت “مارون” جستجو کرد. مارون داستانی در ۲۱۰ صفحه با ۴۸ شخصیت است. حضور این تعداد شخصیت کافی است تا دریابیم نویسنده عملا مجالی برای پردازش شخصیت های خود نیافته است. داستان به صورتی سیال بین ادم های مارون در جریان است. نه شخصیت اصلی معلومی برای رمان در نظر گرفته شده است و نه داستانی با تمرکز بر مسئله واحد. بلکه تنها موقعیتی طراحی شده است که نویسنده تلاش کرده ادمهای مختلفی را در ان روایت کند. در نتیجه تمامی شخصیت های حاضر در این رمان در حقیقت “تیپ” هستند. ادمهای نوعی که می توان انها را در یکی دو جمله خلاصه کرد. هیچ یک از انها عمق لازم را ندارند. چنین تنوعی از شخصیت ها کافی است تا نویسنده نتواند به تولید شخصیت همه جانبه مبادرت ورزد. فقدان شخصیت همه جانبه به معنای تقلیل کاریکاتور گونه شخصیت های تاریخی در نمونه های سطحی است. نمونه های تکراری که ادبیات داستانی معاصر از انها انباشته شده است. بلقیس سلیمانی در طراحی جوانان انقلابی دقیقا همان کاری را انجام داده است که پیشینیان و نویسندگان نسل اول روشنفکری با شخصیت های متدین و مومن انجام دادند. همان کاری که امثال چوبک و هدایت با برخی تیپ ها ان را به نمایش گذاشتند. همانطور که در ان داستانها دین داری با خرافه باوری و تزویر و نفاق و بی سوادی و تحجر همراه است اکنون و در رمان مارون، انقلابی بودن همین معنی را دارد. صمد به عنوان یکی از شخصیت های محوری این رمان که نوجوانی هجده ساله است و اساسا اهل درس و مدرسه نیست و اطلاعاتی هم درباره انقلاب ندارد زندانی می شود و با وقوع انقلاب و ازاد شدن از زندان به عنوان یک قهرمان همه کاره مارون می شود و سردسته جوانان انقلابی. « حرف عادی اش راهم به زور می زد چه برسد به سخنرانی. بعدها به وفور این جا و ان جا دعوت می شد تا از تجربیات انقلابی اش بگوید. نمی گفت نمی توانست سوادش را نداشت. او فقط یک دانش اموز بود هجده سال بیشتر نداشت و یک جلد کتاب در عمرش نخوانده بود.» ص ۵۷٫ «صمد به درستی نمی دانست هدفش چیست.» ص۶۷٫
نوع رفتار و برنامه ریزی نیروهای انقلابی مارون که در “پایگاه مقاومت مارون” حضور دارند قابل توجه است. به عنوان مثال از جمله برنامه های انها پیدا کردن جرثومه های فساد و پرونده سازی و کشیک گذاشتن برای افراد است. به نحوی که مردم مارون باید دائما مراقبت شوند تا مبادا دست از پا خطا کنند. ص ۱۴۳٫
از جمله کارهای انقلابی دیگر این جوانان اموزش بچه های مدرسه ای درباره چگونگی استفاده از دستشویی است:« پسرهای پایگاه او را به اتاق پایگاه اوردند و سعی کردند ترس از چاهک دست شویی را در او از بین ببرند. یکی از انها چگونگی نشستن سرچاهک را نمایش داد حتا زور زد و چهره اش را در هم کشید.» ص۱۴۴٫
چنین برنامه ریزی های احمقانه ای از سوی جوانان انقلابی مارون که به نیت اصلاح و حفظ انقلاب انجام می شود در حالی است که انها به شهادت داستان اساسا دانشی درباره انقلاب ندارند و ان را به نگره ای مضحک و دینی تقلیل داده اند. اما واکنش مردم در این باره کاملا منفی است. زلیخا از جمله شخصیت هایی است که در سرتاسر کار حضور دارد. او بیشترین اسیب را در طول داستان به سبب انقلاب می بیند. خانواده اش از هم می پاشد و در پایان رمان نیز به دلیل نامعلومی گم می شود. او درباره این جوانان می گوید:« یه مشت بی کاره جمع شدین کار برا خودتون درست کردین. برین سر درس و مشقتون.» ص۱۴۵٫
برخی زنها درباره این جوانان می گویند:« این دیگر چه روزگاری است که چند تا پسربچه که دهان شان بوی شیر می دهد و هنوز شاش شان کف نکرده اختیار دار مارون شده اند.» ص ۱۴۷٫
زلیخا خطاب به این جوانان می گوید:«گُه می خورن، خشتک شونو سرشون می کشم.» ص۱۴۹٫ «خایه هاتون رو می کشم می گذارم کف دست تون! برا من اقایی می کنین؟» همان. «اول از همه خایه های بچه خودمو می کشم تا بدونه بزرگ تری گفتن کوچک تری گفتن.» ص ۱۵۰٫ « زلیخا اما ناله و نفرین می کرد باعث و بانی این اشوب [بخوانید انقلاب] را که ادم ها را نداخته بود به جان هم و مدام می گفت من پسری به اسم صمد ندارم.» ص۶۵٫ «[صمد] گفته بود کار مادرش ضد انقلابی است. زلیخا هم گفته بود”برو کونت رو بشور بچه مزلف.» ص ۸۱٫ جالب اینجاست که این جوانان انقلابی بدیهیات اخلاقی را نسبت به عزیزترین ادم ها یعنی مادرشان هم رعایت نمی کنند. صمد که دری به تخته خورده و انقلابی شده است روی مادرش اسلحه می کشد و او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد. صمد به مادرش می گوید:«ننه سگ داس می کشی؟ می خوای بندازمت بغل دست کاکای ساواکیت هان؟» !! ص۸۷٫ «زلیخا شب ها که در حیاط راه می رفت یا دور گودال می چرخید مثل یک حیوان زخمی ناله می کرد و به زمین و زمان از جمله به انقلاب و انقلابی ها بدو بیراه می گفت.» ص۸۹٫ « [زلیخا] گفت این انقلاب هم یک درد و مرض تازه است صمد را دیوانه کرده جن رفته توی تنش. غریبه شده، کارهای عجیب و غریب می کند. احترام پدر و مادرش را ندارد. درس و مدرسه را ول کرده شده قیم رعیت ها.» ص۹۸
سلیمانی تلاش کرده است که موقعیت های شناخته شده اجتماعی طیف انقلابی را به نحوی کاریکاتوری در این رمان بازسازی کند. یکی از این موقعیت ها بحث امر به معروف و نهی از منکر است. جوانان انقلابی مارون تلاش می کنند شاخه خواهران پایگاه خود را راه اندازی کنند. و تنها یک دختر که ان هم چادری است را به پایگاه دعوت می کنند. شکل حجاب تنها زن چادری مارون اینگونه است:«چادرش را تا روی ابروهایش پایین کشید.» ص۱۶۱٫ امر به معروف و نهی از منکر این گروه با ریشخند و تمسخر و بعضا اهانت و بی توجهی اهالی مواجه می شود. مظفر در پاسخ به نهی از منکر انها می گوید:« گه زیادی نخود. تو چه کاره ای؟»
گروه جوانان انقلابی مارون تلاش می کنند افراد بیشتری را از مارون در پایگاه مقاومت مارون عضو کنند تا قدرت شان بیشتر شود. اما توضیح فیض از اعضای این پایگاه نشان می دهد ماهیت وجودی انها در پایگاه کاملا قدرت طلبانه است:«ادم اسلحه که دست می گیرد عوض می شود. اسلحه به ادم قدرت می دهد. ادم را مرد می کند. سبک سری را از ادم دور می کند. گفت همه این بچه ها به عشق اسلحه عضو پایگاه شده اند.» ص ۱۶۷٫ بلقیس سلیمانی با قرینه سازی در فرازهای مختلف رمان مارون حرکت جوانان انقلابی را با حرکت و پارس سگها همراه می کند:« حدود ساعت یک بعد از نیمه شب الیاس صمد و فیض تور والیبال مدرسه را اتش زدند. سگهای مارون از لحظه ای که انها از درخانه خارج شده بودند یک سر پارس می کردند.» ص ۷۱٫
اما ریشخند تیپهای نمادین انقلاب و جوانانی به نام انقلابی به اینجا نیز منتهی نمی شود. برخی شعارهای انقلاب که از ایات قرانی و وعده های الهی سرچشمه گرفته اند در کلام شخصیت ها به ریشخند گرفته می شوند. برادر نخعی که برادر الیاس است و بعد از انقلاب اسمش عوض شده است «برای مارونی ها سخنرانی کرد و وعده داد به زودی وعده ی خداوند محقق می شود و ان ها وارثان زمین می شوند.» که اشاره به ایه مبارکه «و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمّة و نجعلهم الوارثین» دارد. اما تلقی انقلابی ها از این ایه چیست؟ « برای مارونی ها وارث زمین شدن خیلی هم چیز عجیب و غریبی نبود. اقا کور گفته بود”اینا می خوان زمینای ارباب ها رو به بدبخت بیچاره ها بدن روزی رو می بینم که تو مارون سگ صاحاب شو نشناسه” اتفاقا صمد هم وارثان زمین را به همین معنا می فهمید نه این که نداند منظور از زمین کره زمین است بلکه معتقد بود برای این که وارث کل کره ی زمین بشوند باید اول وارث زمین های ارباب ها و مخصوصا جلال خان بشوند.» ص۵۷٫
شعارهای انقلاب نیز از تیغ این ریشخند مصون نمانده است. فرمایش امام راحل با تعبیر “حفظ انقلاب از انقلاب کردن سخت تر است” تحت عنوان “حفظ انقلاب از انقلاب کردن مهم تر است” به عنوان ایده صمد در رمان مطرح می شود. حفظ انقلاب در ایده جوانان انقلابی به معنای تصرف اماکن، اسلحه کشی و وضع قوانین بی ضابطه است.
رفتارهای نیروهای انقلابی یا به تعبیری انقلاب به سیلی تشبیه می شود که مارون را زیر و رو می کند. اقا کور که در جای جای کار همانند یک پیر همه چیز دان اینده را پیش بینی می کند در صفحات اغازین رمان درباره وقایعی که در اینده رخ می دهد می گوید:«سیل می اد، سیل» ص ۲۵٫ در چند سطر بعد فیض درباره این گفته اقا کور می گوید:«اقا کور انقلاب را پیش بینی کرده بود.» همان. اقا کور همچنین تصویری ویران گر از انقلاب به دست می دهد:« این حالا اول کار است باش تا صبح دولتت بدمد. گفت روزی را می بیند که گوال پر شده از جنازه. گفت “ادمیزاد سیرمونی نداره از کشت و کشتار خانه خراب» ص۶۹٫
نوع وقیح نویسی ها و بد دهانی ها در مارون به وفور دیده می شود. رمان انبانی از دشنام های رکیک است که بین مرد و زن، مادر و فرزند تکرار می شود. رمان در بیان شفاف زشتی ها از جمله فاحشه گری خانم گنو تردیدی به خود راه نمی دهد. این بخش ها را به خاطر رعایت عفت کلام ذکر نمی کنیم.

نامه ای به جناب علیرضا کمری/ نقد پرسمان یاد و چند پیشنهاد

بسم الله الرحمن الرحیم

فرهیخته گرانقدر
جناب آقای علیرضا کمری
با سلام
از خداوند متعال برای شما برادر فاضل و ارجمند توفیقات الهی و توجهات حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را خواستارم.
چندی قبل در بازدید از نمایشگا کتاب بیست و یکم کتابی از شما با عنوان “پرسمان یاد” که به گفتارهایی در باب خاطره نگاری و خاطره نویسی جنگ و جبهه دفاع مقدس اختصاص یافته را تهیه نمودم. پیش از آن، خبر رونمایی این کتاب که توسط انتشارات صریر منتشر شده، اعلان شده بود. و طبعا از آنجا که همواره آثار قلمی تان را دنبال کرده و از آن بهره برده ام، هر اثر جدیدی که دریچه ای تازه بر اندوخته های علمی و تاملات نظری تان می گشاید غنیمتی ارزشمند خواهد بود. پیش از این، در ارزیابی کتابی از حقیر با عنوان “جستاری در اصطلاح شناسی و مبانی ادبیات داستانی دفاع مقدس” از نگاه موشکافانه و خیرخواهانه تان بهره بردم. از این رو، قلم و نظر جنابعالی اجمالا بر بنده پوشیده نیست و معتقدم منظرگاه حقیر نیز بر شما پنهان نمانده است. بیش از یک دهه پژوهش در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس به بنده اموخته است کار در این حوزه ی بی پیشینه، پر مخاطره بوده، به ندرت می توان افرادی را یافت که قلم و قدمشان را وقف اندیشه در چند و چون آن نمایند. پس نفس حضور چنین افرادی که خود، محصول پیچیده زایش فرهنگی – هنری انقلاب اسلامی و توفیقات رحمانی اند از هر یافته علمی و گزاره نظری بالاتر است. چرا که این افراد کم تعداد، به واسطه سلوک عملی به مدارج علمی دست یافته اند و اگر نگاه تیز بین و آینده نگری در ادبیات دفاع مقدس وجود داشته باشد این مهم را فهم می کند که تکثیر این افراد زمینه ساز نشر معارف و ارزشهای دفاع مقدس خواهد بود.
با وجود چنین صبغه و سابقه ای در آشنایی با عوالم علمی و عملی جنابعالی و اینکه همواره به عنوان مخاطب آثار علمی تان پرسشها، تفسیرها و نقدهای متعددی را در سر می پرورانده ام، زمینه نوشتن این متن را کتاب اخیرتان (پرسمان یاد) فراهم آورد. لذا مطالبی را در سه بخش تقدیم خواهم کرد. نخست درباره کتاب و روش علمی و بیانی آن، دوم، درباره متن جلسه ششم از پانزده جلسه موجود در کتاب و سوم درباب ضرورت های امروز و آتی ادبیات دفاع مقدس.
۱- درباره “پرسمان یاد”
۱-۱- آنگونه که در “آغاز سخن” و “پیشگفتار” این کتاب آمده و متن نیز بدان ارجاع دارد، کتاب حاضر نتیجه نشست اعضای “شورای خاطره سازمان ادبی و هنری – بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس” با شما در طول پانزده جلسه و در طول زمانی تقریبا نه ماه است. نفس برگزاری چنین جلساتی به عنوان یک اتفاق در حوزه ادبیات دفاع مقدس از نشر مشروح آن به صورت کتاب بسیار با اهمیت تر است. این اهمیت را در جهات متعددی می توان تحلیل کرد. نخست آنکه چنین جلساتی که بنا است در آن سئوالات مشخصی ناظر بر نیازها و ضرورت های علمی و عملی روزآمد در حوزه خاطره نگاری مطرح شود، متوجه نیازی کاربردی است. این نزدیکی نظر به عمل و پرداخت به سئوالاتی که بن بست ها و گره های موجود را باز می کند به هدف دار شدن تحقیق و توجه محققان ممحض این حوزه که امکان دارد تمرکز علمی و توجه به سلسله مراتب موضوعات و انتقال به مناشی و مبانی سئوالات علمی، آنها را از دایره مسائل وقوعی موضوع مورد توجه غافل نماید، منجر می شود. دیگر آنکه، چنین جلساتی به واسطه نوع مخاطب و شیوه پرسش و پاسخ، مستعد به چالش کشیده شدن یک مسئله بدیهی یا نظری اثبات شده است. اما سومین وجه کارآمدی این شیوه، تسهیل و تنقیح زبانی است که بخصوص شما در آثارتان از آن بهره می برید. و این سومی در قیاس با دو خصوصیت پیش گفته از اهمیت بالاتری برخوردار است. تحلیل و بررسی زبان منتخب شما در آثار علمی تان خود مجال موسعی را می طلبد. علاقه وافرتان به واژه سازی و ابداع ترکیب های جدید واژگانی برای مفاهیم مفروض، عملا موجب شده وجه ادبی اغلب اثارتان در کنار وجه علمی آن ظرفیت های جدیدی را برای کاربست برخی اصطلاحات فراهم نماید و در عین حال، موانعی را پیشاروی فهم دقیق و صریح مطالب علمی ایجاد نماید. این خصوصیت، موجب نوعی سخت خوانی و یا ویژه خوانی در آثارتان بوده است. به نحوی که فهم محتوای علمی این آثار در درجه نخست باید با توفیق فهم تکثر واژگان، معنای اصطلاحات ابداعی و تفکیک و تسلط بر معنای مورد نظرتان در هر استعمال همراه باشد. برگزاری چنین جلساتی با فرض حضور مخاطب مستشکِل و فعال می تواند گوینده را ناگزیر به استخدام واژگانی نماید که فی المجلس مخاطب را با خود همراه سازد و بعضا حضور مخاطبان فعال می تواند به نقد و تحلیل استخدام این واژگان در حد ضرورت و نیاز منجر شود. لذا این جلسات به صورت ویژه، هم فرصت مناسبی برای خوانندگان اثار شما و هم تجربه مغتنمی برای شخص شما فراهم می اورد تا با برداشته شدن فاصله میان خواننده مفروض و نویسنده و حضور در محضر مخاطب موجود، میزان توانایی ادبیات استخدام شده تان را در ارتباط با مخاطب بیازمایید.
۱-۲- تردیدی در این نیست که کتاب حاضر کتابی پژوهش محور است. در نتیجه در پی پاسخ گویی به پرسشهایی است که در حوزه موضوعی پژوهش مطرح خواهد بود. اما شکل طرفینی -بلکه بین الاطراف- این جلسات ترکیب و ترتیب علمی خاص خود را بر جلسات و در نتیجه متن کتاب تحمیل می کند. پذیرفتنی است اگر شخص شما در صدد تبئین این مفاهیم و موضوعات می بودید –چنانکه در طول سالیان پژوهش اینگونه بوده اید- ساختاری منسجم و مبتنی بر غرض مشخص و سئوالات معینی را طرح و تبئین می نمودید. اما به نظر می رسد اغراض علمی و عملی حاکم بر این جلسات بین پرسندگان و پاسخ دهنده متفاوت است. همانطور که در “اغاز سخن” امده است اعضای شورای خاطره سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس در پروسه ای که بیش از هر چیز ناظر بر مناصب اجرایی و عملی است به سلسله سئوالاتی توجه نموده اند. در این بخش آمده است این گروه «در مسیر انجام و اجرای اموری چون سیاست گذاری، برنامه ریزی، نظارت و کارشناسی اثار رسیده از سراسر کشور در حوزه ی خاطره دفاع مقدس، و نیز در دیدار با نویسندگان، کارشناسان و مدیران ادبیات دفاع مقدس در نشست های فصلی استانی، به ضرورت طرح مباحث نظری در این حوزه» پی برده اند. انچه روشن است اینکه کار تئوری پرداز ادبیات دفاع مقدس و سئوالاتی که با ان مواجه است و غایتی که برای این سئوالات فرض نموده با سئوالاتی که در حوزه سیاست گذاری و برنامه ریزی یا نظارت و نقد اثار ادبی دفاع مقدس مطرح می شود کاملا متفاوت است. به تعبیری نقطه عزیمت این گروه بیش از انکه نظری باشد عملی و کاربردی است. البته می توان متصور شد منشا این تحیر عملی یا اساسا فقدان تئوری نظری یا عدم توانایی ان مجموعه در اتخاذ مبنای مختار از میان مبانی یا اساسا نااشنایی با مباحث نظری این حوزه باشد. اما به هر حال، این خواست و غرض که در صدد باز کردن گره های کارشناسان و تصمیم گیران در حوزه عمل و برنامه است با خواست و غرض شما در طول این جلسات تعارض داشته است. در طول جلسات بارها به این مهم اشاره کرده ایدکه دیدگاهتان “تجویزی” نیست و صرفا به توصیف موضوع از منظر “هستی شناختی” می پردازید و بحث از باید و نباید و شیوه نامه های اجرایی را به اهلش وا می گذارید. تکرار این تذکر دقیقا به همین تفاوت نگاه و غرض باز می گردد. و این سئوال را به نحو جدی تری به ذهن متبادر می نماید که ایا بحث ثبوتی در حوزه ادبیات دفاع مقدس مقدم است یا بحث اثباتی؟ ایا بحث هستی شناختی در این حوزه مقدم خواهد بود یا بحث تجویزی؟ انچه مهم به نظر می رسد ان است که ظاهرا گروه مخاطب شما تفکیک لازم را در این باره صورت نداده و اساسا نقطه عزیمت انها در پرسش گویای ان است که ضرورت های نظری صرف را تماما درک نکرده اند. لذا این سئوال مطرح خواهد شد برای چنین پرسشگرانی -که در جای خود باید پاسخی درخور داشته باشند تا در مقام عمل و سنجش به خطا نیفتند- چه نیازی به طرح مقولات نظری صرف وجود دارد؟ و طرح این مباحث چگونه انها را از حیرت در مقام عمل خارج می سازد؟ ایا ورود به مباحث غیر تجویزی برای این گروه که اساسا به اشتباه یا خطا نیاز خود را نیازی نظری پنداشته اند ضروری است؟ ایا ضرورت دارد افرادی چون شما نتیجه مطالعات علمی تان را در سطحی تجویزی و نازل تر از انچه در مباحث نظری باید طرح شود برای این گروه – که تعدادشان اندک نبوده و با مسائل واقعی مواجه اند- بیان نمایید؟
۱-۳- مطلب گذشته، موضوع با اهمیت دیگری را در ذهن تداعی می کند و آن ترکیب و جنس افرادی است که در این جلسات شرکت کرده اند. در پیشبرد مطلبی علمی در شکل مقاله یا رساله علمی انچه اولویت های نظری را موجب می شود نسبت و مناسبت هر سئوال در مقایسه با فرضیه اولیه پژوهش است. این در حالی است که روش گفتگو در “پرسمان یاد” گرچه با تنقیح مجموعه سئوالات – و البته به نظر می رسد بدون توجه به غربال انها و دسته بندی مشخص انها صورت گرفته است- همراه است اما حاضران جلسه، در مقام پرسشگر نیز در ان موضوعیت دارند. این موجب شده سر رشته مطالب و پیوست و ارتباط موضوعات مطرح شده و حتی ثبوتی و اثباتی بودن بحث در اغراض متفاوت پرسندگان دچار چالشها و بلکه عدم رویه مشخص شود. انچه موید این مطلب است مبدا شکل گیری چنین پرسشهایی است. شورای خاطره سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس، مجموعه ای در درجه نخست کاری است تا علمی. از انجا که در شورای داستان این مجموعه عضویت داشته و دارم، می دانم شکل گیری چنین شوراهایی عموما با شان مشورتی انها برای سازمان مربوطه همراه است. دستور کار چنین شوراهایی دقیقا در سازمان های مذکور روشن نیست و حتی نمی توان رویه مشخصی از اهداف خاص مانند سیاست گذاری یا افق نگری را به نحو تخصصی در این شوراها لحاظ کرد. این موجب شده بستر شکل گیری این شوراها و اهداف و اغراض و برنامه های شوراها در چنین سازمانهایی مبهم بوده و بعضا عدم دقت یا معیارهای غیر روشن در تعیین ترکیب چنین شوراهایی مزید بر علت شده بستر علمی و انسانی لازم برای شکل گیری و پرسشگری در این حوزه فراهم نمی اید. بلکه اساسا چنین شوراهایی جایی برای پرسش نیست. بلکه مفروض ان است که با وجود برخی مبانی باید بر اساس ان برنامه ریزی یا سیاست گذاری صورت گیرد. همه اینها گفته شد تا یاد اور شوم نقطه عزیمت و کانون شکل گیری سئوالات و ترکیب پرسندگان تا حدودی به جای انکه فرصت افرین باشد چالش زا و فرصت سوز بوده است.
۱-۴- اما نگاهی به نتیجه انچه در “پرسمان یاد” امده است موید بندهای پیشین است. از سویی اعضای شورا -از روی تواضع علمی یا بیان حقیقت امر- در توصیف انچه موجب شگل گیری این جلسات شد آورده اند: « سپس به چینش و گزینش و دسته بندی ان ها [پرسش ها] پرداختیم و سرانجام مشکل خویش بر پیری کار آزموده عرضه کردیم تا ایشان راه بر ما بگشاید.» این منظرگاه گویای ان است بیش از ان که بتوان انتظار گفت و گو در این جلسات داشت باید منتظر گفت و شنود یا پرسش و پاسخ بود. پرسندگان از همان اغاز با این فرض که همانند دانش اموزان پرسشگر باید پاسخ قطعی پرسشهای خود را از استاد بخواهند با این جلسات مواجه شده اند. این موضع و نسبت و مناسبت میان این گروه و حضرتعالی باب گفتگو را در معنای واقعی آن تا حدودی مسدود کرده است. انچه مطرح است پرسش و پاسخ است. زیرا گفتگو در معنای واقعی ان در جایی شکل می گیرد که هر دو سوی بحث مبنای خاص خود را داشته باشند یا حد اقل یکی از طرفین قادر به نقد دقیق آراء گفته شده باشد. صحت و سقم و روش شناسی و مبانی نظر طرف مقابل را به چالش بکشد. گرچه نفس پرسشگری -بخصوص در جایی که به فردی خبره و اهل فن عرضه شود- پسندیده و راهگشا است. شاید به همین دلیل باشد که در ذیل عنوان کتاب هم از اصطلاح “گفتار” استفاده شده است. لذا انچه مخاطب این کتاب می تواند بدان امید داشته باشد ان است که شما برخی مسائل پیش گفته که در مقالات و کتبتان امده است را با فرض مخاطب موجود پرسشگر و با زبانی ساده تر بیان کنید و با قطع نظر از برخی مبانی به نتایج یافته های تان بپردازید. لذا انتظار نمی رود بحث شما و مبانی تان به نقد کشیده شده و اساسا در چنین جلساتی مبانی مختلف در تقابل با یکدیگر طرح شوند و سره از ناسره باز شناخته شود. این می تواند به عنوان نقطه نقصی بر این جلسات باشد. چرا که ازموده بودن در مسائل یک حوزه تنها با ورود افراد خبره به عنوان مخاطب و چالش مناسب و علمی در این زمینه مطرح می شود. طبیعی است طرح بحث برای کسانی که خود صاحب مبنا نبوده و تنها صاحب سئوال هستند نمی تواند ارزشهای علمی و نتایج و یافته های ناب نظری گوینده را مشخص نماید. اما حداقل انتظاری که از فرد پرسشگر می شود ان است که پرسشهای مطرح شده با فهم دقیق مطلب گوینده، طرح مناسب و به جای سئوال و پیشبرد بحث از این جهت است. از این رو حتی اگر مخاطبان این جلسات، تئوری پرداز نباشند. انتظار می رود به عنوان مخاطبان فعال، قدرت مدیریت بحث و سئوالات را داشته و به ایضاح بحث کمک نمایند. اما مرور بحثها نشان می دهد جز در مواردی محدود، سئوالها دقیق، به جا و اولویت دار نیست.
۱-۵- اما سوی دیگرِ مخاطب چنین بحثهایی را شخص شما می دانم. بدیهی است به عنوان کسی که سالها در حوزه خاطره پژوهی کار کرده، تازه هایی برای گفتن داشته و در طراز علمی بحث در مرزهای نظری این حوزه قرار دارد، شایسته است خود به انتخاب چنین مخاطبانی همت گمارده و ترکیب انها را انتخاب نمایید. چه بسا فهم مشکلی که مسبب تشکیل چنین جلسه ای شده است از سوی شما زودتر و عمیق تر شناخته شده باشد. برای کسانی مانند شما نیازی نیست در چنین شوراهایی حضور داشته باشید تا به فقدان راهکارهای مناسب در حوزه عمل متوجه شوید. گمان بنده بر این است که تجربه محدود شورای مذکور به علاوه گستره نگاه مسئله شناس شما موجب شده است این مسائل را با گوشت و پوست خود درک کرده و نسبت به ضرورت حل ان دغدغه مند باشید. این بدان معنی است که اتفاقا انتظار می رود نقطه عزیمت برای حل این مسائل از سوی کسانی چون شما اغاز شود. نیل به چنین اصلی بدان معنی است که ترکیب این جلسه یا جلسات مشابه به انتخاب شما صورت خواهد گرفت و ملاحظات علمی و عملی در این باره در نظر گرفته خواهد شد.
۱-۶- با وجود کثرت منابع – در اغاز سخن ادعا شده صدها جلد کتاب چاپ شده داخلی در زمینه وجود دارد- انتظار می رود کسانی مخاطب چنین بحثهای تخصصی باشند که در حوزه خاطره پژوهی – و نه خاطره نگاری- دارای تالیفات متعدد یا مقالات علمی پژوهشی باشند. منابع مختلف را دیده و مبانی متفاوت را در نظر داشته باشند. چرا که گرچه برخی از سئوالات حوزه نظری خاطره پژوهی در ذهن “خاطره نگاران” نیز وجود دارد اما صلاحیت علمی تدوین و پرسش از سئوالات در بحثی نظری از انِ “خاطره پژوه” است. می توان به جای ترکیبی از مستعمین که تالیفات قابل توجهی در این زمینه نداشته یا حتی در برخی موارد، اساسا ورود تخصصی به این حوزه ندارند، جمعی از صاحبنظران و مدرسان دانشگاه را برای چنین جلساتی در نظر گرفت. این به نظر می رسد بیش از انکه دغدغه اهل سئوال باشد – چنانکه باید باشد- می تواند جزو دغدغه های ممدوح حضرتعالی به حساب بیاید. طبعا ارائه نظر در این حوزه، جز با نقد دقیق اهل نظر ممکن نخواهد بود. لذا بیش از هر پرسنده ای خود صاحب نظر دغدغه عیار سنجی نظرش را داشته مشتاق به ارائه است. اهمیت این مطلب زمانی روشن خواهد شد که بدانیم رویکردهای مختلف بحث از رویکرد ساختار شناسی گرفته تا روانشناسی، جامعه شناختی و فلسفه مضاف خاطره نگاری و شناخت انواع ان و پیشینه و مطالعات تطبیقی میان تجربیات انقلاب اسلامی و ادبیات جهان انقدر حوزه موسعی را پوشش می دهد که بعید است کسی بتواند به نحو جامعی در همه این جوانب به اجتهاد و اخذ مبنا برسد. حتی در این صورت نیز شایسته است در هر بحث به فراخور رویکرد و موضوع بحث، افراد مطلع و متخصص در ان رویکرد به عنوان مخاطب و متخصص دعوت شوند.
۱-۷- امکان دارد برگزاری چنین جلساتی به خصوصیت فردی شما نیز بازگردد. از انجا که می دانم اهل تظاهر علمی و در معرض قرار دادن خود نیستید. در نتیجه طبیعی است مورد مراجعه قرار می گیرد و این اهل مراجعه و جمع مراجعه کننده هستند که به اندازه بضاعت و توان خود از چنین جلساتی توشه می گیرند. تا انجا که می دانم – و البته فوایدی بر این کار مترتب بوده است- سالها است گوشه خلوتی را در حوزه هنری برگزیده اید و حتی بر خلاف واقعیت تلخ رکود پژوهش در حوزه هنری به صورت فردی به مطالعه و تحقیق مشغولید و بارها و بارها متنهای علمی تان را منقح نموده و پس از چندی به صورت کتاب عرضه می نمایید. این خلوت البته ضرورت کار علمی و تولید علمی است و شاید همین باشد که شما را به عنوان فردی ممحض در تولید علم در حوزه خاطره نگاری شاخص ساخته است. با این وجود احساس می شود عرضه علم و در معرض قرار گرفتن در مقابل نقد ان هم به صورت دائمی و در عالی ترین وزان علمی برای هر پژوهشگری سازنده است.
۱-۸- از جمله مواردی که در کتاب کمتر به چشم می خورد تقسیم بندی های علمی لازم در هر بحث علمی است. هر بخش با شماره جلسه و تاریخ برگزاری ان اغاز شده است. اینکه تاریخ جلسه چه بوده یا دقیقا در کجا برگزار شده چندان اهمیتی ندارد. انچه از اهمیت برخوردار است موضوعاتی است که باید به عنوان سرفصل مشخص شود یا توسط تدوین کننده جلسات در جای جای بحث ذکر گردد. گرچه ماهیت این جلسات قدری سیال است و شاید بتوان گفت هر چه جلسه از لحاظ نقد علمی چالشی تر بوده و اشراف و اطلاعات حاضران بیشتر باشد سیالیت ان افزایش می یابد، با این وجود می توان مدیریتی بر پرسشها و پاسخها داشت. این هماهنگی میان پاسخگو و پرسشگر به نحو تمام در این کتاب دیده نمی شود. بعضا پرسشها منحرف کننده بحث هستند و رشته بحث از موضوع اصلی به موضوعات کم اهمیت تر یا غیر ضرور منحرف می شود. البته این نقص تا حدودی در فهرست بندی اجمالی و تفصیلی کتاب مرتفع شده است اما روشن نیست چرا در متن چنین تفکیک و تمایزی صورت نگرفته است.
۱-۹- این کتاب خود به عنوان گزارش جلسات نظری، مصداق نوعی مستند نگاری علمی است. در نتیجه می توان مصداق بارز بسیاری از حرفهایی که برای ان تئوری پردازی شده است را در همین کتاب و شاکله گزارش گیری ان جست. از این منظر این کار کاملا جای نقد جدی دارد. اگر در مستند نگاری علمی انتقال ذهن و زبان گویندگان باشد، پرسندگان همانند خاطره نگارانی هستند که قرار است از شخص شما ذهنیت و یافته های علمی تان را کشف کنند و به ما فی الضمیرتان دست یابند. به نظر می رسد چنین مدیریتی به نحو دقیقی صورت نگرفته است و عملا حضور افرادی که ذهنیات مختلف داشته اغراض و دواعی مختلفی را دنبال می کنند بیش از انکه به کشف ذهنیت شما به عنوان مرجع علمی انان منجر شود خود تبدیل به چالشی شده است. چالشی که منشا ان فهم سئوال کنندگان است نه دشواری مطلب! انچه بنده از تاکید شما بر انتقال ذهن و زبان گوینده خاطره برداشت می کنم ان است که در چنین جلساتی لازم است متن گفته های شفاهی بارها مورد دقت قرار گیرد و حتی توسط یکی از حاضرین مرجع و منبع یابی شود. این متن نیازمند ارجاعات متعدد از گفته های شما به منابعی است که خود تالیف نموده اید یا بدان اشاره دارید. گرچه در خلال بحث به این گه گاه اشاره می شود که فلان بحث را در فلان کتاب گفته اید. اما این گفته ی مجمل، ثمره علمی چندانی برای کسی که گفته های شما را در این جلسات دنبال می کند ندارد. حتی لازم بود رزومه ای از کسانی که در این جلسه حاضرند بیان شود تا مرتبه علمی و عملی انها مشخص شود. ایا افرادی تازه کارند؟ ایا صاحب کرسی نظریه پردازی اند یا مقالات و کتبی را در این زمینه تالیف کرده اند؟ ایا صرفا با خاطره نگاری اشنا هستند یا ورود نظری به مباحث دارند؟ حتی لازم بود انگونه که در پیشگفتار آمده است مجموعه ای از سئوالاتی که هندسه معرفتی بحث را مشخص می کند در پیشگفتار بیاید تا مشخص شود این مباحث با تصور چه سئوالاتی صورت گرفته است؟ این سئوالات چگونه ترکیب شده و اولویت بندی شده اند. زیرا همانگونه که واضح است طرح سئوال و لحاظ نسبت و مناسبت سئوالها با هم از اهم مباحث پیشینی نظری در این حوزه است. همچنین لازم است از مجموع اصطلاحات ابداعی یا پیشنهادی شما در کتاب، اصطلاح نامه ای گرد اید تا به صورت مختصر و روشن تعریف شما از هر یک از این اصطلاحات در معرض قضاوت و دید مخاطب کتاب قرار گیرد. چرا که بدون چنین اصطلاح نامه ای با وجود کثرت و قرابت اصطلاحاتی که بعضا در کنار هم به کار می روند، فهم و همراهی با متن دشوار می نماید.

۲- درباره “خاطره داستان های جنگ؛ ظهور یک رخداد گفتمانی در ایران پس از جنگ”
۲-۱- نکته نخستی که باید بدان توجه داشت اینکه بحث از خاطره -داستان می تواند در دو رویکرد مورد توجه قرار گیرد. نخست انکه این بحث با محوریت خاطره و با رویکرد تبیینی در نسبت خاطره و داستان طرح و تحلیل شود و غرض آن نیز تبئین صلاحیت و حدود و مرزهای خاطره با داستان است. در این صورت غرض اصلی و موضوع اصلی، “خاطره” است و اگر بحثی از “داستان” به میان می اید، بیشتر برای تبیئن خاطره و کاربست داستان یا ظرفیت های داستانی محتمل برای جذابیت و کاربرد بیشتر خاطره است. طبعا این رویکرد در این جلسه بیش از هر چیز محوریت یافته است. دلیل این امر را می توان دو چیز دانست. نخست انکه موضوع جلسات، خاطره پژوهی و خاطره نگاری است. طبعا با این موضوع، بحث از “داستان” بحثی فرعی و تبعی خواهد بود و آنچه از اصالت و اهمیت برخوردار خواهد بود “خاطره” است. به تعبیری، خاطره غرض اصلی بحث است و نهایت بحثها به خاطره می انجامد. دلیل دوم انکه عموم کسانی که در این جلسات شرکت کرده اند خاطره پژوه یا بیشتر خاطره نگارند. در این ترکیب نشانی از داستان نویس ها و داستان پژوه ها یا حتی روایت پژوه ها دیده نمی شود. طبعا با این رویکردِ موضوعی و افراد حاضر، بحث از داستان بحثی تبعی خواهد بود. اما نتیجه این مقدمات ان است که رویکردی که غایت را در “داستان” می بیند مغفول واقع شده است. توضیح انکه این دو قالب هم در مصادیق به شدت به یکدیگر نزدیکند و هم مبانی مشترکی در روایت میان انها وجود دارد. لذا همواره خاطره و داستان با یکدیگر تعامل داشته و به یکدیگر شبیه شده و از ابزار مشترک بهره گرفته اند. اما نقطه عزیمت و نقطه مقصد کجاست و کجا باید باشد؟ طبعا هنگامی که موضوعیت خاطره مطرح می شود به داستان به عنوان یک مقوله اجنبی و حاشیه ای توجه می شود که باید با احتیاط بدان نزدیک شد و مراقب اثار ضد استنادی ان در بحث خاطره بود. اما با رویکردی که داستان را غایت می داند جنبه تعاملی و تزایدی میان این دو افزایش می یابد و نگاهی فرایندی پدید می اید. این نگاه به ضرورت بالندگی خاطره و تغییر یک نوع به نوع عالی تر روایی اش که ماندگار تر، فلسفی تر و غنی تر است توجه می شود. چنین رویکردی که در این جلسات اخذ شده اثارش را بر مقوله داستان بر جا گذاشته است.
۲-۲- همانطور که انظار می رود ترکیب افراد حاضر در بحث و عدم لحاظ مقدمات تصوری و تصدیقی درباره “داستان” موجب شده در شرایطی که درباره مقوله خاطره، حداقل پنج جلسه در سلسله جلسات بحث شده است، به یکباره بحث “داستان” به میان کشیده می شود در حالی که به نظر می رسد جلسه، استطاعت کافی را برای طرح مسائل و بیان تعاریف در این باره ندارد. طرفه انکه حتی داستان به عنوان یک اصطلاح در مقابل اصطلاحات متعددی که از تفکیک خاطره کار، خاطره گو، خاطره نویس و … خبر می دهند تعریف نشده است و بدون توجه به انکه داستان چیست؟ ارکان و جوانبش کدامند؟ ایا تفکیک میان اجزا، عناصر، ارکان، جوانب و ابزار مقدور است؟ کارکرد داستان چیست و انواع ان کدامند، گویا جلسه همه اینها را مفروض داشته و به یکباره به بررسی تعامل خاطره و داستان و چیستی نسبت میان این دو می پردازد و اینکه اساسا خاطره می تواند داستانی شود یا خیر؟ طبعا با چنین رویه ای به نظر می رسد تنها یک قسم مفروضات مشهور از داستان در ذهن شرکت کنندگان در جلسه وجود دارد و به این مشهورات بسنده شده است.
۲-۳- اصل اساسی بحث ان است که ذهن و زبان صاحب خاطره – در مبنای شما- باید تحفظ شود و اضافه کردن “عناصر” داستانی ما را از اصل روایت دور می سازد. زیرا داستان حوزه خلاقیت است و اغراض جدیدی وارد متن می شود که دیگر ملتزم به ذهن و زبان صاحب خاطره نیست. اما چنین ضرورتی در دخل و تصرف و باصطلاح خلاقیت به ماهیت داستان و تعریف ذاتیات ان در قیاس با خاطره باز می گردد که اثبات نشده است. تعبیر “عناصر” داستان و ورود ان به خاطره با نوعی اجمال علمی مضر همراه است. مراد از عناصر داستان چیست؟ ایا عناصر داستان با عناصر خاطره متفاوتند؟ چه تفاوتی میان عناصر داستان و ابزار داستان و جوانب چهارگانه داستان و کارکرد و کاربرد داستان و درونمایه داستان و ارکان و اجزاء داستان وجود دارد؟ دقیقا چه چیزی و به چه نحوی چنین تاثیری را در خاطره خواهد داشت؟ طبعا اگر امکانات گونه های داستان، انواع ان، رویکردها ومکاتب مختلف را در نظر بگیریم چنین حکمی جز کلی گویی نخواهد بود.
۲-۴- از جمله مبادی بحث از نسبت خاطره و داستان و اینکه وزان قالبی با عنوان خاطره- داستان چیست، تعیین چیستی داستان و نسبت ان با واقعیت است. این دو مقوله حقیقتا بدون لحاظ پرسشهای جزیی و رویکرد مناسبی در بحث به سرانجام نخواهد رسید. زمانی که از چیستی “داستان” سخن به میان می اید، انتظار می رود شناختی از ماهیت روایت در معنای عام ان وجود داشته باشد. علاوه بر ان، شناختی از قالبهای روایی و انواع پر اهمیتی چون رمان که مولود شرایط فکری و فرهنگی غرب اند پدید اید، همه اینها در کنار ضرورت وجود دانش کافی درباره چیستی داستان مطلوب انقلاب اسلامی که از ان به “داستان آرمان طلب واقع گرای شیعی” یا تعابیر دیگری یاد شده است معنی می یابد. پس نفس چنین نسبت سنجی میان خاطره و داستان بدون توجه به این مبانی و لوازم نظری اساسا بی معنی خواهد بود. زیرا این سئوال پدید خواهد امد که دقیقا خاطره با کدام نوع داستانی نسبت سنجی می شود. بدون اخذ مبنا و موضوع و جهت برای بحث چنین نسبت سنجی عملا غیر ممکن خواهد بود. همچنین در تعیین چیستی ادبیات داستانی مطلوب انقلاب اسلامی که برگرفته و همسوی با واقعیت جریان ادبی پس از انقلاب است و زاده و منتج از مصادیق پدید امده در این مدار است، قطعا یکی از عناوین قابل بحث، چیستی واقعیت و نسبت و مناسبت این جریان ادبی با مفهوم واقعیت است. تنها با تعیین دقیق مراد از داستان واقع گرا – که می تواند یکی از اقسام داستان متاثر از انقلاب اسلامی باشد- است که می توان از خاطره – داستان یاد کرد. انچه روشن است اینکه بحث حاضر در این بخش با ذکر کلی گویی ها یا تکیه بر برخی اصول موضوعه غیر شفاف یا غیر متقن انجام پذیرفته است.
۲-۵- از مجموع مطالبی که به عنوان لایه های خاطره بیان شده است چند مرحله استنباط می شود:

از میان این پنج مرحله که اختصاص به خاطره دارد و مراحل و اغراض داستان نویسانه بدان وارد نشده است، حسب فرض، همچنان موانعی دیده می شود که میان کلام و متکلم، یا میان معنی نهایی متن و ذهن مرجع روایت، یا میان معنی نهایی متن و واقعیت رخ داده فاصله می اندازد. می توان این فواصل را میان هر یک از این پنج مرحله مانعی برای شکل گیری تام و تمام غرض خاطره گویی فرض نمود و طبعا به میزانی که این فواصل زیادتر باشد خاطره از غرض خود دورتر خواهد شد. گرچه این غرض نهایی دست یابی به ذهن و زبان خاطره گو در نظر گرفته شده است اما می توان ان را تا واقعیت و رخداد بیرونی که مرجع زبان خاطره گو است نیز امتداد داد. نکته ای که در این بخش وجود دارد ان است که تمامی این فواصل در پنج مرتبه فوق اساسا بنابر معیار منتخب در بحث جلسه ششم داستانی نیستند با این وجود کارکردی ضد خاطره پیدا می کنند. بنابر این پیش و بیش از میزان مدخلیت روایت داستانی در نقض اهداف خاطره نگاری باید از کیفیت زبان و موانع پیش روی خاطره نگاری در دست یابی به غرض نهایی ان سخن گفت.
۲-۶- گوینده محترم به صورت مکرر در خلال بحث از غیر تجویزی بودن رویکرد خود دفاع کرده است. دلیل این تکرار را باید در پرسشهای حضار و نیازی که حضار را به این جلسه کشانده است جست. در حالی که در مبنای مختار گوینده، هدف اصیلی برای خاطره در نظر گرفته می شود و اموری مخدوش کننده این اصالت فرض می شوند گوینده از زیر بار حکم به قبح شکستن این اصالت شانه خالی می کند و می گوید:« البته من نمی خواهم بگویم این کار نباید بشود و قبیح است دارم نقد می کنم این عمل را از حیث استناد در گزاره متن های تاریخی.»
۲-۷- گوینده محترم در ادامه بحث و در اشاره به سابقه ادبی کردن (داستانی کردن) رویدادها و زندگی نامه های داستانی به تحریفاتی که در واقعه عاشورا شده ست و همچنین نفوذ اسرائیلیات در متون دینی تفسیری و حدیثی یاد می کند. و این روند را نتیجه جاذبه داستان خواهی، داستان شنوی، داستان گرایی می داند که در نتیجه مانع از دیدن اصل می شود. ظاهرا این بخش تبیئن کننده دواعی است که بر اساس ان در طول تاریخ چنین رخداد مشئومی رخ داده است و البته در زمان کنونی نیز می تواند جریان داشته باشد. طبیعی است که این موضع گیری از جنس صدور حکم و تجویز است زیرا گوینده حد اقل در این بخش نمی تواند بگوید من در این باره قضاوت نمی کنم و نمی گویم نباید این تحریفات بشود یا نشود! با این وجود از انجا که موضع بحث خاطره داستان در عصر جدید است نمی توان با طرح نمونه های تاریخی که اساسا نمونه های ضعیف و غیر قابل دفاع در این زمینه هستند درباره نسبت خاطره و داستان سخن گفت. چرا که نه دواعی داستان گویی در این دوره ها نسبتی با دواعی پیچیده داستان گویی در زمانه کنونی ما دارد و نه ساختارها انگونه که امروزه بالیده رشد کرده اند در زمانه گذشته مطرح بوده اند. فارغ از همه اینها طرح نمونه های ضعیف تاریخی در تلفیق تاریخ و زندگی نامه با عناصر داستان تداعی کننده نوعی مغالطه در اثبات مطلوب است. ایا می توان با این مقدمات ثابت کرد هر گونه داستان خواهی و داستان شنوی و داستان گرایی و هر روتوش زیبایی از جنس داستان مانع از دیدن اصل شده است؟ ایا اساسا تعبیر “روتوش” برای فرایند پیچیده ای که داستان متکفل ان است تا اندازه ای سهل انگارانه و تقلیل گرایانه نیست؟ اصالتی که از ان یاد شده است اصل خاطره نویسی است یا اصلی است فراتر از این قالب؟ طبعا اگر طرح این مقوله (اصالت و اعتبار تاریخی خاطرات) به عنوان “اصل” تنها در چارچوب خاطره نویسی معنی داشته باشد کسی که خاطره را بدین نحو تغییر می دهد باید متعهد و مقید به اصل قالب مطلوب خود باشد نه اصلی که خاطره نویس مقید و متعهد به ان است. بدیهی است اصول خاطره نویسی اصل مقدس تمامی قالبهای ادبی نیست. بنابر این نمی توان تمام قالبهای روایی را به دلیل عدم رعایت چنین اصلی به تحریف اصل و عدول از اصل به عنوان یک نقص متهم کرد. چرا که بدین منوال اگر چنین بحثی با احتساب اصول داستان نویسی و مبانی فلسفی ان پیش برده شود خاطرات عموما متهم به عدول از این اصل خواهند شد!
۲-۸- به وضوح می توان در پیشبرد بحث نوعی اصالت بخشی به تاریخ و خاطره را مشاهده کرد. طبعا دیدگاهی که غایت بحث در خاطره نویسی را ذهن و زبان راوی می داند منجمد در واقع است و نهایت تلاش خود را در ثبت ذهن و زبان راوی می داند. در حالی که نقطه اعلای هنر روایی توجه به حکمت وقایع است. زیرا خاطره بما هو خاطره ارزش و اعتبار خود را از واقع می گیرد و حال باید دیگر چرا واقع ارزشمند و خواستنی و دانستنی است. چرا در قصص قران کریم حتی به روال خاطره و تاریخ نگاری هم عمل نشده است و شخصیت، زمان، مکان و جزئیات همگی طفیلی امری دیگرند. دلیل این امر توجه به حکمت و فلسفه وقایع است. لذا ضرورت دارد غایت قصوای بحث از خاطره نیز مورد تامل قرار گیرد.
۲-۹- تلقی موجود در خلال بحث ان است که کارکرد داستان صرفا زیبا سازی و تاثیر عاطفی بر مخاطب است. گویا داستان غایت خود را تاثیر بر مخاطب می داند و طبیعی است این معیار داستان را به عوام گرایی متهم خواهد ساخت که در صدد جذب حداکثری قشری است که اعماق و غنای تاریخی مطلوب آنها نیست. بلکه سرگرمی و جذابیت را در داستان می جویند. چنین کارکردگیری از داستان، تقلیل گرایانه است. زیرا گمان شده است با چنین کارکرد عاطفی از داستان، مخلوط به ارمان گرایی است. بدین معنی که فارغ از چیستی واقعه در صدد تحمیل ارمانهای از پیش تعیین شده بر مخاطب است. اما به واقع، ادبیات داستانی ملقمه ای از حس و تعقل است. ترغیب عواطف –گرچه هدف اصلی داستان نیست و ان را می توان هدف واسط داستان دانست- تنها جنبه کارکردی داستان نیست. بلکه دست داستان از سوی دیگر در انچه خاطره مدعی ان است مبسوط تر و بسیار دقیق تر عمل می کند. خاطره به واقعیت خارجی می پردازد یا شواهد و قرائن و مستندات را بیان می کند. اما داستان در اعماق وقایع به دنبال چیستی و چرایی و فلسفه تاریخ است. بنابر این متهم ساختن داستان به عاطفه گرایی و جلب عواطف و عبور از اصول، از دقت علمی برخوردار نیست.

۳- ضرورت های امروز و آتی ادبیات دفاع مقدس
۳-۱- ادبیات دفاع مقدس چه به عنوان تعلق موضوعی یا مضمونی، وابسته و پیوسته به دفاع مقدس است. مشرب و خاستگاه این ادبیات بزرگترین و قدسی ترین واقعه ای است که در طول تاریخ معاصر ایران رخ داده است. این واقعه زاینده جریانی نو در داستان نویسی و خاطره نویسی بوده است. به نظر حقیر یکی از خصوصیات وقایع مهم در تاریخ سیاسی اجتماعی همین زایندگی و تاثیر انها در هنر و بخصوص روایتگری است. به تعبیری همانطور که وقوع دفاع مقدس جریانی را در روایت و روایتگری پدید اورد که با ظهورات مختلفی از جمله حضور نویسندگان جدید، معرفی موضوعات و مضامین نو و ارزشی و خصوصیات ساختاری ابداعی همراه بود، چنین واقعه ای هم اکنون نیز می تواند و باید چنین زایشی را داشته باشد. در غیر این صورت این واقعه دچار مرگ شده است.
۳-۲- یکی از مسائل مهمی که در امر پژوهش ادبیات دفاع مقدس مغفول واقع شده است بررسی تاثیر دفاع مقدس و زمینه ها و علل و اسباب ان و همچنین مراتب و انواع ان در ادبیات بوده است. همچنان که می دانیم دفاع مقدس به صورت یکسان و همانندی بر انواع مختلف ادبی و روایی تاثیر نگذاشته است. کاملا واضح است که تاثیر دفاع مقدس بر خاطره نویسی بنیادین تر، بومی تر، عمیق تر و با اثار چشمگیر تری بوده است. به تعبیری انگونه که دفاع مقدس خاطره نویسی را تحت تاثیر جریانی خود قرار داده است حتی در مهمترین و پیشروترین گونه ادبیات داستانی –ادبیات داستانی دفاع مقدس- چنین تاثیری را بر جای نگذاشته است. تحلیل این امر به تحلیل دواعی اولین نویسندگانی که درباره دفاع مقدس نوشته اند و نحوه تاثیر گذاری این واقعه بر انان باز می گردد. شناخت این تعامل و تاثیر دفاع مقدس در شکل گیری گونه های ادبی کمک خواهد کرد که وضعیتی که اکنون در ان به سر می بریم را به نحو دقیق تری بشناسیم. و اینکه برای اینده چه برنامه ریزی باید داشته باشیم.
۳-۳- پیوست عمیق میان خاطره و داستان در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس فرصتی استثنایی است. گرچه برخی خاطره نویسی دفاع مقدس را تهدید و رقیبی برای ادبیات داستانی دفاع مقدس و حتی ادبیات داستانی به نحو عام ارزیابی می کنند و بعضا تصمیمات، مدیریت ها و سیاست گذاری ها نیز به این امر دامن زده است، اما در مجموع باید خاطره نویسی را فرصتی برای ادبیات داستانی دفاع مقدس و انقلاب اسلامی دانست. این فرصت ناظر بر ارتباط طولی میان این دو قالب است و اینکه هدف مشترکی در پایان برداری قرار دارد که ابتدای ان خاطره و انتهای ان داستان است.
۳-۴- اگر رابطه طولی میان خاطره و داستان فهم شود و سیر تحول روایتگری متاثر از دفاع مقدس ترسیم شود فهم این نکته که ادبیات داستانی دفاع مقدس و به تبع ان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی از مسیر خاطره نویسی دفاع مقدس خواهد گذشت چندان دشوار نخواهد بود. در حقیقت سیر طبیعی رشد و تکون ادبیات داستانی در ایران اسلامی و حتی تولید نظریه و دست یابی به مکتب ادبی شناخته شده در دنبال کردن مسیری محقق می شود که این مسیر روند بومی تحول و رشد و تکون در ادبیات کشور را می سازد. در حالی که در طول تقریبا صد سال تلاش شد تا نسخه های غربی برای تحول و رشد در ادبیات داستانی توصیه شود و عموما ادبیات داستانی روندی ترجمه ای و تقلیدی و کاملا خودباخته را طی کرد تا شاید بتواند مکاتب ادبی غرب را بومی سازی کرده یا حد اقل ان را تکرار کند، تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس با تکیه بر تجربه قدسی و دینی و بن مایه روایی این امید را داد تا بتوان روایتی بومی و دینی تولید کرد.
۳-۵- بر اساس ترسیم هرم نسبت سطوح روایی و قوالب روایی، دست یابی به قوالب و سطوح پیچیده نیازمند گذر از قوالب ساده تر است. تجربه عالم داستان به عنوان عالمی پیچیده و دست یابی به قالب رمان ایرانی اسلامی به عنوان جهانی موسع و عمیق نیازمند دست یابی به تجربیات سطوح پایین تر و قوالبی است که به مهارت در بکارگیری تخیل در ساخت جهان داستان و روایت از ان نیازی نیست.
۳-۶- انچه امد اقتضا می کند تحقیقات میان رشته ای در فهم خاطره و داستان و ارتباط و تعامل این دو با یکدیگر صورت گیرد. در وضعیت موجود دو دسته تحقیقات- گرچه تنک، سطحی، ترجمه ای و مصداقی و نه بنیادین- در حوزه خاطره و داستان صورت می گیرد. بعضا مرزهای از پیش قطعی تلقی شده ای که بین این دو قالب لحاظ شده است موجب شده محققین هر قالب تنها به داشته ها و بایسته ها و چیستی های ان قالب بپردازند. این میان این دو قالب دیواری ساخته است که فهم تعامل میان این دو را که سهم سازنده ای در ادبیات دفاع مقدس دارد نادیده می انگارد. دواعی از این دست که برخی خاطرات دفاع مقدس “رمان دفاع مقدس” خوانده می شوند نیز بن مایه های تحلیلی دقیقی نداشته بیشتر به نظریه پردازی های انتزاعی و ارمانی نزدیک است. طرح مطالعات میان رشته ای نیازمند طراحی سئوالات و مسائلی است که به صورت مشترک می تواند دغدغه خاطره و داستان باشد.
۳-۷- خاطره و داستان دو قالبی اند که بیش از هر چیز از ضعف پژوهش و تئوری پردازی رنج می برند. جز جناب شما که تلاش وافری در فهم چیستی و کارکرد خاطره انجام داده اید، جریان پژوهشی قابلی در این عرصه شاهد نیستیم که به تولید فکر بینجامد. امر پژوهش در حوزه داستان اگر از این هم محجور تر نباشد بهتر نیست. بخصوص انکه بدانیم در جدال میان ادبیات داستانی موجود و مبانی ترجمه ای و وارداتی ان و ادبیات داستانی مطلوب و موعود، موضوع دوم کاملا محجور است. انچه درباره ان صحبت می شود تکرار فلسفه داستان و تئوری های غربی ان است. اساسا اینکه ادبیات داستانی مطلوب و موعود انقلاب اسلامی چیست و چه باید باشد جایگاهی در مجامع دانشگاهی ما نداشته و فقدان مقالاتی در این باره شاهد گویای این مدعا است. انچه می تواند این خلا را تا اندازه ای جبران کند حرکت از سوی خاطره به سمت داستان است.
۳-۸- انچه مسلم است اینکه خاطره نگاری بسیار کمتر از ادبیات داستانی مشوب به پیش فرض ها و القائات علمی و عملی ادبیات غرب است. از سویی تجربه ادبیات داستانی –حتی متعهد- در کشورمان مشوب به چنین القائاتی است. بنابر این، ضروری است با تحفظ بر تجربیات علمی و عملی در حوزه خاطره، زمینه علمی و عملی برای استقبال از ادبیات داستانی موعود انقلاب اسلامی فراهم شود. این بدان معنی است که در عمل خاطره به سمت خصوصیات و مولفه های داستانی حرکت کرده و جهان خاطره به جهان بی کران داستان وارد شود. از سویی نیاز است این حرکت مستمر ولو بطئی با تئوری پردازی مناسب صورت گیرد.
۳-۹- متاسفانه اصل تعامل خاطره با داستان و پیوست ها و عناصر مشترک غیر قابل انکار این دو و امکان حرکت از خاطره به سوی داستان که حرف درست و به جایی بود در تجربه ادبیات داستانی دفاع مقدس تبدیل به جریان سفارش زندگی نامه های داستانی شد. امری که بیش از انکه رشد دهنده خاطره و تقویت کننده خلا های نظری و عملی داستان نویسی دفاع مقدس باشد بیشتر فرایندی تحمیلی را اغاز کرد که از فقر تئوریک رنج می برد و واماندگان از داستان نویسی و جاماندگان از خاطره را به سمت این قالبی مبهم و بعضا مغلوط پیش برد. لذا این تجربه اساسا کمکی به یافت و تجربه داستان نویسی انقلاب اسلامی نکرد.
۳-۱۰- انچه بنده را به ذکر این مقولات تکراری و اشنا واداشت متعین شدن کار بر روی این موضوعات پژوهشی برای اشخاص معدودی همانند شما است. در روش اجرای چنین پژوهشهایی لازم است از هر دو حوزه خاطره نگاری و داستان کسانی که تحقیقاتی انجام داده و دغدغه تولید تئوری داشته یا در عمل خواهان بستر سازی مناسب برای حرکت ادبیات از حوزه مستند نگاری به حوزه ادبیات مخیل هستند حاضر باشند. برگزاری جلساتی با حضورت علاقمندان به خاطره توسط شما این ایده کهنه را در ذهن بنده بار دیگر تازه کرد که می توان با برگزاری جلساتی مشابه با حضور خاطره پژوهان و داستان پژوهان این دو قالب را از افق های ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به یکدیگر نزدیک کرد و نحوه تحول و تطور خاطره را در مسیر داستانی شدن تئوریزه نمود.

و من الله التوفیق
احمد شاکری
مرداد ۱۳۹۵

نامه ای به محمد ناصری/دبیر جشنواره شهید حبیب غنی پور

باسمه تعالی

جناب آقای محمد ناصری
دبیر شانزدهمین جشنواره کتاب سال شهید حبیب غنی پور
سلام علیکم

اردیبهشت ماه یاد آور واقعه ای دردناک برای اهالی قلم و بخصوص جریان ادبیات داستانی متعهد کشور است. شایسته ترین افراد در تسلیت درگذشت مرحوم امیر حسین فردی یاران و همراهان همیشگی او در طول سالها فعالیت مجدانه اند. فقدان امیر حسین فردی نه تنها برای مجموعه بالیده در کنار او در مسجد جوادالائمه (علیه السلام) ضایعه ای جبران ناپذیر است بلکه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نیز با درگذشت او، حداقل تا مدتها، جایگزینی نخواهد داشت. با این وجود، خصوصیت ممتاز هنرمند دینی ان است که تا زمانی که امر دین در قلم و قدمش یا سنتی که پی نهاده جریان داشته و رهروانی دارد، زنده است. امیر حسین فردی نویسنده ای مرگ اندیش بود. او فرزند طبیعت بود، نگاهی آکنده از احترام و عبرت به عالم تکوین داشت و بیش از هر کسی می دانست که روزی رفتنی است و مشتاق آن روز بود. در روزهای پایانی زندگی اش بیش از هر زمانی از مادرش یاد می کرد. از مرگ. و دوست داشت مرگ، او را چون مادری در اغوش گیرد. شاید تنها دغدغه ای که پای او را به زمین می دوخت، آینده ادبیات داستانی متعهد و راه و بی راهه های مقابل آن بود.
اما امروز و در چهارمین سالگرد درگذشت او، اگر از میراث معنوی اش پرسش شود، بیش از هر چیز باید بر دست پروردگان او و جشنواره کتاب سال شهید غنی پور تاکید کرد. گرچه جشنواره داستان انقلاب نیز توسط مرحوم فردی راه اندازی شد. اما این جایزه نیز به واسطه تعلق ان به “حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی” بیش از انکه به مرحوم فردی تعلق داشته باشد وامدار سیاست ها و سلایق مدیران، سیاست گذاران و داوران آن جایزه است. بنابر این تمام اهمیتی که شخصیت مجاهدی چون امیر حسین فردی برای ادبیات داستانی معاصر دارد را می توان تحت عنوان انتظارات و تحلیلهایی که درباره شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه (علیه السلام) و جشنواره غنی پور وجود دارد خلاصه کرد. آنچه در این تحلیل مرجع قضاوت خواهد بود نه شخص امیر حسین فردی یا شهید بزرگواری که نامش معرف جشنواره است ، که موضع حق و اعتقاد راسخ ما به مبانی، اهداف و ارزشهای ناب انقلاب اسلامی است. امیر حسین فردی بدانچه باور داشت عمل کرد. اما نقد شورای نویسندگان مسجد جواد الائمه و جشنواره شهید غنی پور نیازمند گذر از اشخاص و طرح مبانی و معیارهای اصیل است. این بدان معنی است که راه و اندیشه مرحوم فردی و شهید حبیب غنی پور نه بالاصاله، بلکه از ان جهت که برامده از مکتب دینی اسلام و مبانی فکری و ارزشی انقلاب اسلامی است مورد اهتمام شورای نویسندگان و جشنواره غنی پور قرار گیرد. اگر شناخت “حق” بر شناخت “اهل حق” مقدم باشد. هر مجموعه فرهنگی باید بتواند رفتار و گفتار اشخاص را در میزان حق اندازه گیری کرده، سپس ان را مرجع تصمیم گیری و الگوگیری خود قرار دهد. بنابر این، بزرگی شخصیتی چون امیر حسین فردی یا امثال ایشان ما را از نقد انها بی نیاز نمی سازد. چرا که بدون این نقد، امکان امتزاج حق و باطل قوت خواهد گرفت و امکان لغزش و انحراف بعید نخواهد بود.
در طول سالها همواره در حمایت و تحلیل جشنواره شهید حبیب غنی پور و مجموعه ادبی مسجد جواد الائمه گفته و نوشته ام. برخی از نویسندگان متعلق به این مجموعه را جزو مفاخر ادبیات متعهد می دانم و تجربه پرورش نویسندگان در این مسجد را جزو تجربیات نادر پرثمر در تاریخ ادبیات داستانی پس از انقلاب ارزیابی می کنم که در جای خود باید بیش از این درباره اش گفته و نوشته شود. یکی از برگزیدگان هشتمین دوره جشنواره غنی پور بوده ام و در دوره پنجم و ششم، داوری یکی از بخشهای این جشنواره را بر عهده داشته ام. در طول سالیان ممارست در حوزه ادبیات داستانی با برخی چهره های شورای نویسندگان جواد الائمه از نزدیک آشنا بوده و جشنواره و آثار برگزیده آن را در طول سالیان گذشته دنبال می کرده ام. در طول ادوار مختلف برگزاری جشنواره، کم نبوده اند اثار متعهد و ارزشمندی که توسط این جشنواره برگزیده و معرفی شده اند. با این وجود، تحلیل اتفاقاتی که در چند دوره اخیر جشنواره شهید غنی پور رخ داده، زنگ خطر استحاله محتوایی را برای این مجموعه به صدا در آورده است. شواهد و قرائنی بر این امر وجود دارد که در ادامه بدان اشاره خواهم کرد. شخصا شما را فردی منصف و دغدغه مند می دانم. معتقدم حجت بر کسانی که دفاع مقدس را با گوشت و پوست شان لمس کرده اند، و ایثار بهترین جوانان عصر حاضر را شاهد بوده اند تمام شده و در عرصه های عمل باید پیشتاز دیگران باشند. انتظار می رود به عنوان کسی که مسئولیت حراست از میراث امیر حسین فردی را در جشنواره غنی پور بر عهده گرفته اید به این نکات توجه کنید.
و بیندیشید…
۱- در آغاز، توجه دوباره شما را به بخشی از متن تسلیت مقام معظم رهبری که به مناسبت درگذشت مرحوم فردی در هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ صادر شد جلب می نمایم: «این هنرمند مؤمن و سخت کوش از پیشکسوتان در عرصه ی فعالیتهای ادبی دوران انقلاب و از بنیان گذاران هسته های جوانان هنرمند انقلابی و در شمار برجستگانی بود که نهال پر طراوت هنر انقلاب را در برابر دشمنان عنود و همراهان سست عنصر، با انگیزه و ایمان راسخ خویش پاسداری کردند و به شکوفائی و باروری امروز رساندند.» همراهان سست عنصری که به درستی از آنها یاد شده چه کسانی بودند و اکنون چه می کنند؟ چه کسانی مرحوم فردی را در سالهای پایانی عمر تنها گذاشتند؟ مواضع صریح ایشان در سالهای پایانی عمر چه کسانی را آزرد و از کنار ایشان پراکنده ساخت؟
۲- شایسته است از زحمات شما و دوستانتان در اجرای جشنواره در طول شانزده دوره قدردانی کنم. می دانم که این جشنواره بر خلاف بسیاری از جشنواره های دیگر دست در جیب دولت و بودجه های بی حساب و کتاب ندارد و داوران ان بدون چشم داشت رنج داوری را بر خود هموار کرده اند. اعتقاد دارم نوع دوستان حاضر در ان مجموعه و همکاران شما به فرهنگ شهید و شهادت علاقه داشته و مسجد را خانه معنوی خود می دانند. این تلاش بی اجرت قرینه ای بر نیت خالصانه شما و دوستانتان است. با این وجود انچه در پی خواهد امد، نه نقد نیت ان مجموعه که نقد انتخابهای ان مجموعه و برنامه های ان است. بدون تردید انچه انسان را به سرمنزل مقصود می رساند همراهی نیت صالحه با عمل صالح است. و عمل صالح هم با نیت صالحه می امیزد و هم از تحلیل و شناختی عمیق نشات می گیرد.
۳- وضعیت جریانهای ادبی در کشور به تبع تقابل جریان فرهنگی انقلاب اسلامی با جریان مهاجم فرهنگی، نبردی واقعی را ترسیم می کند. این میدان، میدانی است که در ان، دانش، بصیرت، صبر و باور، تمامی راس المال ما خواهد بود. این میدانی بسیار دشوار تر از دفاع مقدس است. اگر اصل چنین تقابلی را باور نداشته باشیم پیشاپیش به دشمن تسلیم شده ایم. اگر به اصل این تقابل باور داشته و در تشخیص دشمن از دوست خطا کنیم، خسارت های جبران ناپذیری را بر جبهه خودی وارد ساخته ایم. اگر پس از تشخیص دقیق جبهه حق و باطل در حوزه ادبیات، بصیرت، صبر و مدیریت لازم را برای هدایت نبرد نداشته باشیم محکوم به شکست خواهیم بود. توجه شما را به دو نامه از این قلم خطاب به مدیر موسسه شهرستان ادب جناب علی محمد مودب (بهمن ۱۳۹۴) و مدیر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی جناب محسن مومنی شریف (بهمن۱۳۹۵) جلب می کنم. بیشترین اسیب های موجود در جریان ادبیات داستانی متعهد از جانب نفوذ چهره های شبه روشنفکر در این جریان و بی برنامه گی و سوء مدیریت در راهبری این جریان است. متاسفانه در شرایط حساس فعلی ادبیات داستانی با فضایی خمود مواجه هستیم. این خمودگی یا بی تفاوتی یا سکوت یا رضایت به وضعیت موجود یا مماشات نسبت به اسیب ها و نواقص، همه ما را که بر کشتی ادبیات داستانی انقلاب نشسته ایم غرق خواهد ساخت. تجربه نشان داده جریان شبه روشنفکری در صورت تسلط بر گفتمان انقلاب، جریانی خشن، سانسورچی، بی رحم و تحریفگر خواهد بود.
۴- ریشه و علت العلل بسیاری از انحرافات در جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به فقدان دانش، بینش و روش باز می گردد. پژوهش های نظری در حوزه داستان و بخصوص پژوهش های مضاف در این حوزه در طول چند دهه مورد غفلت جریان ادبیات متعهد واقع شده است. واقعیت ان است که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بیش از ان که خود را نیازمند بازتعریف ادبیات داستانی بداند و جای پای خود را بر مبانی اندیشیده شده در فلسفه و حکمت اسلامی بگذارد، درگیر اجرا و تولید بوده است. غفلت از پژوهش و رویکرد سازی در نقد ادبی در دهه های گذشته اکنون اثار خود را بیش از پیش نشان می دهد. کسانی که با بسنده کردن به برخی مشهورات خام یا ادعای عدم نیاز ادبیات داستانی متعهد به ورود در مباحث دقیق فلسفی گمان می کردند جریان نورسته ادبیات متعهد قادر است با همین توش و توان به مقابله با شبهات جریان شبه روشنفکری داخلی و خارجی بپردازد اکنون شاهد ورود سلایق متعارض به این حوزه و عدم شکل گیری گفتمان واحد بر طبق مبانی حکمی اند. این اسیب کلی است که جشنواره غنی پور و شورای نویسندگان ان نیز از ان مصون نمانده است. ادبیات داستانی معاصر دیر یا زود درخواهد یافت که برنامه های بسیار مهمتری از برگزاری جشنواره باید اجرا شوند. جشنواره ها چیزی جز ویترین نظریه های ادبی که در نقد به کار گرفته شده اند و تجربیاتی که بر اساس اسلوب های ادبی روایت شده اند نیستند. این در حالی است که موجودیت ادبیات داستانی متعهد بیش از علت ها به معلول توجه کرده است. شایسته است پس از گذشت شانزده دوره از برگزاری جشنواره غنی پور نگاه انتقادی جدی و اسیب شناسانه ای به عملکرد این جشنواره داشته باشید. ایا این جشنواره توانسته است به معنای واقعی کلمه جریانی موثر، سازنده وشناسنامه دار در موجودیت فعلی ادبیات داستانی کشور ایجاد کند؟ ایا لوازم و ارکان جشنواره ای تخصصی را در اختیار داشته است؟ ایا در غنای بن مایه های تئوریک ادبیات داستانی حرفی برای گفتن دارد؟
۵- به درستی باید امیر حسین فردی را پدر دلسوز ادبیات داستانی متعهد انقلاب اسلامی دانست. او عمیقا به انقلاب اسلامی و حضرت امام عشق می ورزید و از سلامت و بلندی روح کم نظیری برخوردار بود. چیزی که درایشان دیده نمی شد “حسادت” و “کبر” بود و شاید به همین دلیل، به محور اجتماع طیفی مختلف از نویسندگان تبدیل شد. امیر حسین فردی کتاب خوانی حرفه ای و نویسنده ای متوسط بود. او هیچ گاه به عنوان نظریه پرداز، پژوهشگر و منتقد حرفه ای و جدی در حوزه ادبیات داستانی ظاهر نشد. شاید بدان دلیل که در دوره شکل گیری شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه با جمعی نواموز از داستان نویسان مواجه بود که هدفشان نوشتن داستان بود و صرفا از نقدهای درون گروهی برای اصلاح داستان ها استفاده می شد. بعدها نیز در اداره کیهان بچه ها و مسئولیتش در حوزه هنری خود را در مقام پژوهشگر و منتقد قرار نداد. غفلت از این مقوله، یعنی شناخت عمیق از مبانی فکری و فلسفی داستان و نسبت و مناسبت ان با مبانی، ارزشها و اهداف انقلاب و اسلام را می توان سرمنشا تصمیمات و اتفاقاتی دانست که باید از خدمات مرحوم فردی تفکیک شود. رمانی که در زمان حیات مرحوم فردی در جایزه داستان انقلاب برگزیده شد و با حمایت ایشان در حوزه هنری به چاپ رسید و سپس برگزیده جشنواره غنی پور شد، بیش از آنکه داستان انقلاب باشد، سوگواره ای در توجیه خطاهای شاه است! چنین سنگ بنایی در تشکیل شورای مسجد جواد الائمه، آثار خود را در سالها و دهه های آتی نشان داد. اصرار بر تجمیع افراد با دیدگاههای مختلف و عدم توانایی نظری در تحلیل فکری و فلسفی ادبیات داستانی و ضعف در مبانی نقد، عملا این شورا را به شورایی بدل کرد که در حوزه نقد ادبی و پژوهش های بنیادین حرفی برای گفتن ندارد. به نظر می رسد برخی انتخابهای صورت گرفته در ادوار جشنواره شهید غنی پور –بخصوص دوره های اخیر- و توجیه های داوران در معیارهای گزینش اثار برتر، بیش از هر چیز به ضعف مبانی نقد و سطحی نگری در حوزه ادبیات باز می گردد.
۶- مجموعه شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه بیش از ان که موجد جریانی ادبی در کشور باشد مجموعه ای محفلی است. یکی از شاخصه های جریان سازی در حوزه ادبیات تکثیر و تکثر اندیشه و ساخت های هنری در سالهای متمادی است. سئوال این است که ایا در حوزه ادبیات داستانی متعهد که مقوله ای پیچیده با ناگفته های بسیار و شبهات قابل توجه است، شورای نویسندگان مسجد و جشنواره غنی پور توانسته است تعریفی جدید از حوزه ادبیات داستانی انقلاب ارائه دهد یا به لحاظ نظری، تقریری جدید از ماهیت ادبیات داستانی داشته باشد؟ مرامنامه جشنواره کلیتی عاری از دقت نظر و اتقان علمی و بعضا امیخته با برخی تناقضات است که نمی تواند مدافع موضعی دقیق و علمی در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس باشد. از سوی دیگر مرور ویژه نامه های جشنواره نیز نشان می دهد این ویژه نامه ها بیشتر گزارشی و نمایشی است تا انکه ایده جدید یا فکری عمیق را در حوزه ادبیات داستانی ارائه نماید. از سوی دیگر، مجموعه شورای نویسندگان ان مسجد با وجود یک دوران طلایی در بدو پیدایش خود اکنون به رخوت و رکود انجامیده است. جلساتی که زمانی الهام بخش نویسندگان جوان بود و تعداد قابل توجهی نویسنده را به جامعه ادبی معرفی کرد سالها است نتوانسته یا نخواسته ان الگو را تکرار کند. که اگر چنین بود با مجموعه ای شامل صدها نویسنده مواجه بودیم.
۷- از جمله دلایل محفلی شدن ان مجموعه اصرار بر حفظ برخی افرادی است که در آن بالیده اند. پس از درگذشت مرحوم فردی این انحصار بیش از پیش خود را نشان داد و در حالی که در برخی ادوار گذشته از داوران خارج از حلقه نویسندگان مسجد استفاده می شد، اکنون داوری اثار در انحصار گروهی در امده است که در این شورا حضور دارند. علاوه بر این، حضور برخی نویسندگان زاویه دار با ارزشهای انقلاب و سیاه نویسان دفاع مقدس و کسانی که گرایش های آشکاری به جریان شبه روشنفکری داشته و در علن مواضع جریان شبه روشنفکری را تکرار می کنند در ان مجموعه موجب شده است حتی نتوان از این محفل به عنوان محفلی یک دست با دیدگاهی خالص یاد کرد. این تضادهای فکری و بعضا مبنایی چگونه در کنار هم به انتخاب اثار همسو با افکار شهید حبیب غنی پور می پردازند؟ ایا راه شهید و شهادت راهی پر تناقض است؟ ایا مبانی فکری که تعهد و قداست را از ادبیات داستانی دفاع مقدس می راند قادر است ارزشهای فکری شهید حبیب غنی پور را نمایندگی کند؟ ایا سیاه نویسان دفاع مقدس با روحیه و رویکرد حماسی و عاشورایی شهدای دفاع مقدس همنوا و همدل اند؟
۸- در طول سالهای فعالیت جشنواره شهید غنی پور که مهم ترین – و بلکه تنها- فعالیت جدی شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه بوده است، علاقمندان به جریان ادبیات داستانی متعهد همواره نگرانی هایی را درباره مسیر تدریجی استدراج فکری این جشنواره داشته و اشکار و پنهان بدان اشاره کرده اند. اما به واقع باید تاریخچه این شورا و جشنواره غنی پور را به دو دوره پیش و پس از مرحوم فردی تقسیم کرد. گرچه مرحوم فردی ورودی عمیق به حوزه های نظری نداشته و امکان پاسخ گویی شبهات رایجی که بعضا نیروهای انقلاب را به دامن جریان شبه روشنفکری می انداخت در خود نمی دید، اما سلامت روحی و عشق او به انقلاب جلوی برخی تند روی ها و روشنفکر مآبی ها را می گرفت. شاگردانش بعضا با عتاب و خطاب او مواجه می شدند و احترام پدر معنوی خود را حفظ می کردند. در نتیجه، برخی شبهات و عقاید زاویه دار با ارزشهای انقلاب و ادبیات انقلاب اسلامی در دوران حیات ایشان کمتر محملی برای ظهور می یافت. یا اگر هم چنین اندیشه هایی در فضاها و مجموعه های دیگر اشکار می شد، جشنواره غنی پور به واسطه برخی حساسیت های شخص مرحوم فردی به ابتلائات کمتری مواجه بود. اما با درگذشت ایشان عملا اندیشه های پنهان و کمتر اشکار شده مجالی برای ظهور و بروز یافتند. و نفاق ادبی برخی، مجالی برای ظهور اشکار یافت. جشنواره شهید غنی پور پس از پدر معنوی اش، مرحوم فردی چون رمه ای بدون شبان است که بین راه و بی راهه در تردد است.
۹- مراتبی از معیارهای متعدد در عملکرد جشنواره غنی پور قابل طرح است. اینکه گفته شود ملاک معرفی اثری به عنوان نامزد یا برگزیده نهایی، صرفا اثر داستانی و نه نویسنده و ناشر ان است و ارجاع ان به توجه به “ما قال” و نه “من قال” پاسخی عوامانه و تحلیلی سطحی از موجودیت ادبیات داستانی در کشور است. طرح چنین مبنایی در جشنواره ای که به نام شهیدی بزرگوار مزین است ممکن است به مذاق عوام نا اشنای با فضای ادبیات داستانی خوش بیاید اما قطعا نخواهد توانست آشنایان با حوزه ادبیات داستانی را قانع کند. این پاسخ نه استدلالی جدی و نه حتی تاکتیکی زیرکانه است. بلکه بیش از هر چیز نشانه های آشکاری از عدم شناخت جریانهای ادبی و جریان فکری، فرهنگی، ادبی ضد ارزش های انقلاب و راهکارهای ان برای نفوذ در جریان ادبیات داستانی متعهد است. این تلقی که آثاری که توسط وزارت ارشاد مجوز گرفته و در نظام جمهوی اسلامی چاپ می شوند می توانند به عنوان نامزد معرفی شوند نشان دهنده نشناختن کارکرد جشنواره های ادبی و ماهیت جشنواره به عنوان فرایندی ارزش محور است. چه کسی است که نداند یکی از ارکان مهم و تاثیر گذار در حوزه ادبیات ناشران، مجموعه های فرهنگی و نویسندگان است. چه کسی می تواند منکر تاثیر گذاری ناشران خاص منسوب به جریان شبه روشنفکر در مسموم کردن فضای ادبی و سمت و سو دادن آن به سوی براندازی است؟ امروزه چه کسی می تواند این حقیقت را انکار کند که جریان شبه روشنفکری با معرفی و سرمایه گذاری روی نویسندگان و چهره سازی ادبی از انها بخشی از سیاست های فکری و فرهنگی خود را پیش برده است؟ صادق هدایت و امثال او توسط چه کسانی مطرح شده و چهره شدند؟ تاریخ ادبیات داستانی معاصر حتی بیش از ان که از اثار داستانی تاثیر بپذیرد پذیرای نویسندگانی بوده که شاخص شده اند. ادعای توجه به متن و بی اعتنایی به ناشر و شخصیت یا عقاید نویسنده کاری است که حتی جریانهای شبه روشنفکر لیبرال قائل به دموکراسی در حوزه ادبیات نیز ان را انجام نمی دهند. زیرا به فراست یافته اند معرفی اثر همانقدر که معرفی یک داستان است معرفی نویسنده و ناشر نیز هست. مراجعه به امار برگزیدگان و نامزدهای جشنواره های شبه روشنفکری کافی است تا این تجربه را به اثبات برساند که هیچ جشنواره روشنفکری حاضر نیست نویسنده متعهد و انقلابی یا ناشری که در خط ارزشهای انقلاب است را به واسطه اثر نوشته یا منتشر شده اش تقدیر کند. چنین موضعی از سوی جشنواره غنی پور بیش از هر چیز به این داعی نخ نما شده و خسارت امیز در تاریخ ادبیات داستانی پس از انقلاب تکیه کرده است که ما با مخفی کردن موضع صریح خود درباره انقلاب و ارزش های آن، نوعی بی طرفی را نمایش دهیم. اینکه شما (جریان شبه روشنفکر) را هم می بینیم. پس منصفیم! در حالی که انصاف باید با عدل همراه باشد. لذا هر اقدام یا تصمیمی که به تقویت جبهه ضد فرهنگی شبه روشنفکری منجر شود اقدامی انقلابی نخواهد بود. اما فارغ از این توجیهات، رجوع به محتوای برخی آثار نامزد شده و بعضا برگزیده از این ناشران شناسنامه دار شبه روشنفکر یا نویسندگان متعلق به این جریان نیز نشان می دهد تناسب اشکاری میان محتوای اثار و هویت نویسندگان و ناشران ان وجود دارد. پوچ انگاری، سیاه نویسی، اباحی گری، جبر گرایی و ضدیت اشکار و پنهان با ارزشهای انقلاب و حرکت بر مدار ذبح ارمانهای انقلاب از جمله مضامینی است که در این اثار موج می زند. پس این احتمال نیز که اثر نامزد شده از فلان ناشر بر خلاف تصوری که جامعه ادبی از گرایشات شبه روشنفکر و ضد نظام ان دارد اثری ارزشی و انقلابی است تنها سرابی بیش نیست.
۱۰- جشنواره شهید غنی پور جشنواره ای مزین به نام شهید است که زادگاهش مسجد است. امتزاج این دو انتظارات را از این جشنواره بیش از هر جشنواره ای قرار می دهد. این جشنواره با این دو وصف همانند انسانی است که به کسوت روحانیت در امده است. خطاها در این جشنواره مخرب تر و لغزش ها ویرانگر تر خواهند بود. نه مسجد جواد الائمه و نه شهید حبیب غنی پور به شورای نویسندگان آن تعلق ندارد. بلکه این تک تک ما هستیم که باید تعلق مان را به مسجد یعنی کانون زایش فکری دینی و تعلق مومنانه به ان ثابت کنیم. این ما هستیم که یا بر مدار ارزشهای شهید و شهادت عمل می کنیم و یا از ان فاصله می گیریم. بنابر این جشنواره غنی پور نمی تواند این دو وصف را به تملک خود در اورد. بلکه در عمل، میزان تعهد خود را به شهید و شهادت و عبادت نشان می دهد. یکی از خسارت های جریان شبه روشنفکر در طول تاریخ پس از انقلاب ان بوده که از اهداء شهید محروم بوده اند. این جریانِ ماهیتا ترسو و محافظه کار در طول جنگ از پناهگاهها و شهر ها خارج نشد و حتی یک شهید عرصه نبرد به خود ندید. این حقیقت یکی از شواهد غیر قابل انکار انشقاق میان این جریان و مردم دین دار و انقلابی ایران اسلامی است. معرفی اثاری که به لحاظ محتوایی به جریان ادبی انقلاب اسلامی تعلق ندارند یا معرفی نویسندگان و ناشرانی که کاملا به حوزه شبه روشنفکری تعلق دارند بدان معنی است که این افراد و ناشران می توانند در ذیل عنوان شهید و مسجد جمع شوند. چیزی که اساسا از ان بیگانه بوده اند. ادبیات داستانی متعهد نباید با ارائه تقریر یا تفسیری ناقص یا غلط از شهید و آرمانهای ان برای این جریان “شهید سازی” کند. جشنواره شهید غنی پور در تسمیه ای که به مسجد و شهید و بخصوص شهید اهل قلم “حبیب غنی پور” پیدا کرده است، انتخاب های خود را به “ارزش های شهید” نسبت می دهد. اما گویا مرجع انحصاری تفسیر اراء و افکار شهید حبیب غنی پور کسانی اند که با ایشان در جمع شورای نویسندگان مسجد جوادالائمه علیه السلام حضور داشته اند. یا انکه ان شهید معزز سلایق فکری متفاوتی داشته اند. چگونه می شود مکتب شهادت که در ان باور عمیق و اعتقاد صحیح به مبانی دینی با التزام به حدود شرعی و بصیرت اجتماعی قوام یافته است به اثری با دیدگاه جبری به عالم جایزه دهد، چگونه چنین دیدگاهی ادبیات توجیه کننده حکومت پهلوی را برگزیده می کند؟ چگونه ادبیات داستانی سیاه، مردد و تلخ دفاع مقدس با ارزش های شهدا درباره دفاع مقدس قابل جمع است؟ بر چه اساسی ارزش های شهید ایجاب می کند کتابهای ناشران بد نام و ضد ارزش های دینی نامزد شوند؟ نام شهید چگونه در کنار نام نویسندگان سکولار آورده می شود؟ شاید این قرائت شورای نویسندگان از شهید و شهادت باشد. که در این صورت باید به معیارها و مبانی این قرائت و تفسیر به دیده شک و تردید نگریست. قضاوت درباره جشنواره ای که نه نام شهید را حمل می کند و نه در محراب مسجد جوایزش را می دهد چندان سخت گیرانه نخواهد بود. جشنواره شهید غنی پور از پشتوانه دینی و ایمانی و انقلابی این کشور خرج می کند پس باید هوشیار باشد انها را به چه بهایی و در مقابل چه اثری صرف می کند.

و الی الله المصیر
بازگشت همه به سوى خدا است
احمد شاکری
۲۹/۱/۱۳۹۶

نامه ای به محسن مومنی/ ریاست حوزه هنری

باسمه تعالی
يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
(۱۸ سوره مبارکه حشر)
ریاست محترم حوزه هنری
جناب آقای محسن مومنی شریف
با سلام و تسلیت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
بهمن ماه سال جاری مصادف بود با ورود انقلاب اسلامی ایران به سی و نهمین سال حیات طیبه اش. انقلابی که بر پایه ارزشهای اسلامی و بصیرت انقلابی شکل گرفت و به رهبری روحانیت و در رأس ان امام راحل (قدس سره) به بار نشست. انقلاب اسلامی در طول قریب به چهار دهه ، ریزش ها و رویش های فراوانی را در عرصه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به خود دیده است. همواره حبل المتین این خیزش عظیم، تمسک به ارزشهای دینی و بصیرت در راه مقدس انقلاب اسلامی بوده است. اکنون با گذشت چهار دهه، توجه به تجربیات گذشته و فرصت هایی که انقلاب اسلامی پدید آورد، بیش از هر زمانی لازم است. آسیب شناسی فرصت هایی که از دست رفته اند و شناسایی مجاری نفوذ و انحراف بیش از هر زمانه ای ضروری است. چه بسا در دهه آغازین پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان دفاع مقدس، قرابت زمانه با واقعه انقلاب اسلامی و در جریان بودن دفاع مقدس، توجه به آرمانهای انقلاب و دفاع مقدس را شدت می بخشید و شور و حماسه حاکم در ان دوران، مواقع غفلت از اهداف انقلاب اسلامی را محدود می ساخت. اما اکنون و پس از گذشت سه دهه از قبول قطعنامه، إحیاء و تذکر به آرمانهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس برای نسلی که به لحاظ بُعد زمانی ان دوران را درک نکرده اند و نسلی که به لحاظ بُعد روحی و فکری آن ارزشها را از یاد برده اند ضروری تر از هر زمانی است. چه بسا گرد و غبار روزمرگی ها و دور شدن از روحیه انقلابی، ما را از اوج ارمانخواهی و دغدغه مندی به حضیض محافظه کاری و عافیت طلبی بیندازد. لذا سزاوار است که سالک طریق انقلاب اسلامی در هر قدمی نسبت و سنخیت خود و عملش را با راه روشن امام و شهدای انقلاب که راه خداوند و رسول مکرم ان است بسنجد و خود را بیازماید.
آنچه در این یادداشت، خطاب به شما خواهد امد، نه تصوری شتابزده و نتیجه تصمیمی آنی که برامده از دغدغه مندی سالیانی چند است. سالیانی که انبانی از حرف های گفته و ناگفته است و به ضرورت زمانه کنونی بخشی از ان باید بیان شود و در تاریخ ادبیات داستانی کشور ثبت و ضبط گردد. زمانه کنونی ادبیات داستانی در کشور معر الاسف زمانه صبر و سکوت و کتمان است. رخدادهای غریبی در حال وقوع است که اشراف و اطلاع از ان هر بیننده علاقمند به انقلاب اسلامی را نگران می کند. با این وجود صدایی که بیش از هر صدایی شنیده می شود سکوت است. سکوت در مقابل عملکرد شخصیت ها، نهاد ها و مجموعه هایی که در حوزه ادبیات داستانی موثرند. پانزده سال پیش، همکاری خود را با حوزه هنری به عنوان یکی از اعضای شورای سردبیری ماهنامه “ادبیات داستانی” اغاز کردم. در آن دوران به پیشنهاد سرکار خانم اصلانپور و هدایت جناب آقای محمد رضا سرشار، پس از دوره ای که این مجله توسط جریان همدل با شبه روشنفکر اداره می شد، مسیر جدیدی برای این نشریه گشوده شد. از همان سال که با حضور و مدیریت شما در واحد ادبیات حوزه هنری همراه بود، دغدغه های انقلابی و مبنایی گردانندگان دوره جدید این ماهنامه که خواهان احیای ارزشهای اسلامی و مبانی دینی در نقد ادبیات داستانی و نظریه پردازی بر این اساس بودند همواره چالشهایی را برمی انگیخت. شما این چالشها را به یاد دارید. تا جایی که ماهنامه ادبیات داستانی در نتیجه تصمیم به چاپ نقد مجموعه داستانی از یکی از نویسندگان حوزه که مورد حمایت شما بود تهدید به تعطیلی شد. بنابر این به عنوان خواننده جدی ادبیات داستانی و فردی دخیل در مقطعی از تاریخ حوزه و با اطلاعی که از قضاوت نویسندگان متعهد در مجموعه شما دارم دست به نگارش این یادداشت می زنم. در انچه امد، بسیاری را با خود هم رای یافته ام. گرچه این هم گروه هم رای نوعا به دلایلی از اشکار کردن نظرگاه و نقدشان درباره حوزه هنری و بخصوص دوره مدیریت شما بر این مجموعه و بالاخص تاثیر مدیریت شما بر حوزه ادبیات داستانی پرهیز کنند.
حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مجموعه ای برآمده از انقلاب است که طیفی از متعهدترین چهره های هنری و ادبی، زمانی در ان حضور داشته یا در آن بالیده اند. نسل دانش آموختگان ادبیات داستانی که شما نیز یکی از ثمرات آن بوده اید، از دل جریان انقلاب اسلامی و با انگیزه های متعهدانه بیرون امده و توسط حوزه هنری هدایت و حمایت شده اند. حوزه هنری در سالهای نه چندان دور برهه های درخشانی را در حوزه ادبیات داستانی رقم زده است. و به دلیل همین سابقه و با اعتماد به مجاری سازمانی ان، همواره مورد اعتماد عامه مردم متدین بوده و به عنوان مرکزی که اندیشه دینی و انقلابی در ان ترویج می شود شناخته می شده است. حوزه هنری در بخش کتاب و در زمینه انتشار خاطرات دوران انقلاب و دفاع مقدس در حداقل یک دهه اخیر پیش تاز و جریان ساز بوده است و برخی از بهترین اثار مستند نگار در این زمینه در حوزه هنری تولید شده است. همچنین حضور شخصیت های برجسته انقلابی، متأمل و پژوهشگر ی چون اقایان محمد رضا سرشار، علیرضا کمری، مرتضی سرهنگی، مجید شاه حسینی و دیگران همواره پشتوانه ای برای هنر و ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بوده است. بنابر این با اعتماد به شخص شما که اکنون مسند ریاست حوزه هنری را بر عهده دارید و اعتماد به شخصیت ها و زحماتی که در طول این سالیان صورت گرفته است موضوع ادامه این یادداشت را به فرصت ها و تهدیدها ی ادبیات داستانی برای حوزه هنری اختصاص می دهم.
فرصت ها
۱- حوزه هنری به عنوان مجموعه ای انقلابی و با توجه به سابقه درخشانی که بخصوص در گذشته در حوزه ادبیات داستانی داشته است قادر است در این باره جریان سازی کند. می دانید که مجموعه های متعددی در دوره پس از انقلاب با ورود به ادبیات داستانی در این زمینه سرمایه گذاری، برنامه ریزی و فعالیت کرده اند. اما سابقه هیچ یک از انان به اندازه حوزه هنری نیست. حوزه هنری اگر اولین نباشد جزو اولین ها است و این خود اعتبار قابل توجهی را برای این مجموعه پدید می اورد.
۲- افراد خوش نام و خوش فکر زیادی در طول چند دهه در حوزه هنری رفت و امد داشته اند. نویسندگان بزرگی اثرشان توسط حوزه چاپ شده یا با حوزه هنری همکاری و مراوده داشته اند. بسیاری از این نویسندگان اولین اثرشان را حوزه هنری چاپ کرده است و بسیاری دیگر به واسطه سرمایه گذاری های حوزه و حمایت های حوزه به چهره های مشهور ادبی تبدیل شده اند. چنین تراکمی از شخصیت های ادبی در هیچ مجموعه دیگری دیده نمی شود.
۳- حوزه هنری با در اختیار داشتن دفاتر و بخش های مختلف هنری از جمله ادبیات داستانی، نمایش، سینما، شعر، هنرهای تجسمی و … فرصت کم نظیری را برای جریانی متوازن از هنرهای انقلابی در اختیار دارد. بخصوص هم نشینی هنر های روایی چون ادبیات داستانی، ادبیات مستند نگار ، سینما و تاتر، در مجموعه حوزه هنری این مجموعه را به ابزارهای متعددی مسلط ساخته است که قادر است تنوع چشمگیری از مخاطبان را همراه سازد. همچنین این فرصت را فراهم می اورد تا هنرهای روایی در تعامل و همزیستی با یکدیگر، به بازافرینی دیگر روایت ها و تکمیل هندسه معرفتی هنر انقلاب اسلامی کمک نمایند.
۴- حوزه هنری جزو معدود مجموعه هایی است که در سراسر کشور شعب و دفاتری دارد. این توسعه می تواند فرصتی بی نظیر برای برنامه ریزی در سطح ملی و جریان سازی های مستمر و عمیق باشد.
۵- حوزه هنری نه تنها در ساحت تولید ادبیات که در ساحت پژوهش و نقد نیز ساختارهای پیش بینی شده ای دارد. که قادر است با فعال ساختن ان، جهات مغفول ادبیات داستانی را با جهات شناخته شده اش مرتبط نماید و ضمن تولید و افرینش مقوله نقد و پژوهش را نیز با ان همراه سازد.

تهدیدها
۱- مهم ترین تهدیدی که بخصوص مجموعه های انقلابی را هدف قرار داده است مقوله “نفوذ” و جابه جایی ارزشها و استحاله بطئی است. توجه شما را به یادداشتی که پیش از این از بنده منتشر شده است جلب می نمایم. مجموعه حوزه هنری نیز همواره آشکار و پنهان در معرض نفوذ جریانهای شبه روشنفکر یا همدلان و همراهان این جریان بوده است. این نه یافته ای ذوقی و برداشتی سلیقه گی که نتیجه بیست و اندی سال آشنایی بنده با این مجموعه، برخی نویسندگان مرتبط با ان، برنامه های اجرا شده توسط حوزه و اثار داستانی، پژوهشی، آموزشی و نقدی است که حوزه هنری منتشر نموده است. جریان شبه روشنفکر هیچ گاه از مواجهه خود با ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس غافل نبوده است و بی خبری برخی مدیران فرهنگی، کم سوادی انها، کوته بینی و عدم برخورداری از نگاهی افق نگر و بلند مدت، اعتمادهای بی مبنا و بیجا و میدان دادن به برخی چهره های متزلزل در مبانی انقلاب و دفاع مقدس، رفیق بازی در عرصه ادبیات و ترس از اتخاد مواضع شجاعانه و انقلابی بخشی از دلایلی است که زمینه های نفوذ را در برخی مقاطع و تصمیم ها فراهم آورده است. هیچ کس از خطر نفوذ ایمن نیست. بدترین آفت ها در این مسیر ان است که با جهل مرکب گمان کنیم راه را به صواب طی می کنیم در حالی که نادانسته یا ناخواسته ابزار توسعه و ترویج دشمن بوده ایم. طبعا با این فرض، بهترین دوستان برای هر مدیری کسانی اند که دقیق ترین و صریح ترین انتقادات را ترتیب می دهند. حوزه هنری مجموعه ای زاده انقلاب اسلامی است و چه بخواهیم یا نه انحراف این جریان، چهره انقلاب اسلامی و جریان فرهنگی برامده از ان را مخدوش خواهد کرد. نفوذ مقوله ای جدی، واقعی، خطرناک و تاثیرگذار است. تجربه ثابت کرده است میزان انحراف نهادهای انقلابی به واسطه نفوذ و خطر این مقوله بیش از خطر جریانهای شبه روشنفکر است. چرا که نفوذ به جریانهای انقلابی انها را از درون پوک می سازد. بیش از نفوذ اشخاص باید نگران نفوذ افکار و اندیشه هایی بود که روح عمل، سیاست و برنامه ها را در مجموعه ها هدف قرار می دهند. نفوذ در فکر زمینه نفوذ در شخصیت و نفوذ در شخصیت زمینه تغییر و تحول در حرکت انقلابی است.
۲- از جمله تهدید های بخش ادبیات داستانی در حوزه هنری، استفاده از مدیران کم تخصص، بی تخصص یا بی انگیزه و زاویه دار با ارزشها و مبانی انقلاب اسلامی است. با انتصاب شما به عنوان نویسنده انقلاب و دفاع مقدس به ریاست حوزه هنری، امیدهایی در دل نویسندگان متعهد و بخصوص داستان نویسان زنده شد. این بدان واسطه بود که گمان می شد جفایی که در حق ادبیات داستانی در طول سالها توسط نهادها و مجموعه های مختلف رفته است و انحرافاتی که در ادوار قبل در حوزه ادبیات داستانی در حوزه هنری دیده شده و یکی از دلایل ان عدم اشنایی مدیران با مقوله ادبیات داستانی و پیچیدگی های ان بوده، مرتفع خواهد شد. اینگونه به نظر می رسید که ریاست شما بر ان مجموعه موجب خواهد شد تا ادبیات داستانی در حوزه هنری، فصل جدیدی از فعالیت را اغاز کند. اما تجربه نشان داد در این دوره، حوزه ادبیات داستانی اگر نگوییم کم فروغ تر از دوران گذشته که به همان اندازه مورد بی مهری قرار گرفته است. این علاوه بر شواهد تجربی، موید به احساسی است که نوع نویسندگان متعهد اشنای با حوزه هنری درباره دوره اخیر دارند. یکی از دلایل این کم فروغی که نشانه های آن را در بند های آتی خواهم گفت، استفاده از مدیرانی است که اساسا اشنایی دقیقی با ادبیات داستانی ندارند. مدیر مرکز آفرینشهای ادبی حوزه هنری را گرچه به عنوان شاعری متعهد، زمان شناس و خوش ذوق شناخته می شود، اما ایا تعهد به تنهایی برای اداره حوزه ادبیات داستانی ان هم در سطحی ملی کافی است؟ مسائل حوزه ادبیات داستانی و پیچیدگی های نظری و جریان شناسی در ان مقوله ای است که به ممارست و حضور در این حوزه و برخورداری از مبانی محکم ادبی و داستانی نیاز دارد. عنایتی که توسط این مدیر محترم به مقوله شعر شده و تمرکز بر شعر و اهالی شعر و توجه به شاعران، امید اهل داستان را برای اغاز حرکتی سازنده در حوزه داستان نا امید کرده است. این همان اتفاقی است که برای مجموعه هایی چون شهرستان ادب رخ داده است. ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در طول چند ده سال بارها و بارها از ضعف مدیریت و بی تدبیری ها و بی تجربه گی ها اسیب دیده است. همچنین استفاده از برخی از چهره ها در مدیریت های پایین دست ادبیات داستانی که اساسا با ارزشها و مبانی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی زاویه داشته و بعضا خواهان حذف ممیزی از نظام نظارتی حکومت در حوزه کتاب هستند بسیار محل تامل است. اینکه چرا با حضور شما و اشنایی تان با نویسندگان متعهد انقلاب اسلامی که سابقه مدیریت داشته اند، اشخاصی نا اشنای با حوزه ادبیات داستانی سکان دار ادبیات داستانی می شوند و صرفا با ظن و گمان و حدس به مدیریت این حوزه پر خطر و حساس می پردازند محل تامل است.
۳- نگاه محفلی به ادبیات داستانی از جمله تهدیدات دیگری است که بخش ادبیات داستانی حوزه هنری را بشدت تضعیف کرده است. تا انجا که می دانم شخص شما در طول سالهای مدیریتتان در مرکز افرینشها و البته در سمت ریاست حوزه هنری تلاش داشته اید با نگاهی تسامحی به این حوزه، مجموعه ای از افراد زاویه دار را همچنان در حوزه نگاه دارید. شاید این تصمیم بدان دلیل بوده که این قبیل افراد جذب جریانها و مجموعه های شناخته شده شبه روشنفکری نشوند و امیدی به بازگشت شان به جریان متعهد و جود داشته باشد. بعضا با قهر و اخم این چهره ها ساخته اید، کتابهایشان را تبلیغ کرده اید، به انها جایزه داده اید، کتابهایشان را ترجمه کرده اید و به هر حال انها را همچنان به عنوان افراد مرتبط با حوزه هنری حفظ کرده اید. این رویه ای است که در مدیریت سابق حوزه هنری نیز دنبال می شده است. فارغ از اینکه این سیاست در مواجهه با جریانهای زاویه دار با انقلاب اسلامی و ارزشهای ان چقدر درست است، به نظر می رسد این تصمیم بیش از ان که به افراد جریان متعهد بیفزاید، زمینه های زیاده خواهی گروهی از نویسندگان زاویه دار با ارزشهای انقلاب اسلامی را فراهم اورده است. گروهی که همواره حوزه هنری بر سر انها به نوازش دست کشیده و انان هر گاه که خواسته اند با جریانهای شبه روشنفکر نشست و برخاست داشته، جایزه های انها را گرفته، حرفهای انها را تکرار کرده و اگر فرصت کرده اند سیلی به جریان ادبیات داستانی متعهد نواخته اند. برخی از این چهره ها که حوزه هنری در طول سالیان از نقد جدی محتوایی داستانهای انها پرهیز می کرده است و بعضا مقابل نقد این جریان با شعار وحدت گرایی میان نویسندگان انقلاب صف ارایی می کرده از پیشگامان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس اند. اما این سیاست تساهلی به نظر می رسد بیش از انکه در صدد تجمیع نویسندگان متعلق به انقلاب اسلامی زیر یک پرچم مقدس و هدف مقدس باشد، بیش از هر چیز به نفع طیفی از نویسندگان زاویه دار تمام شده است و نویسندگان جریان متعهد از این حمایت ها و همراهی ها محروم مانده اند. شاید به این دلیل مشهور که نویسندگان متعهد به واسطه تعهدشان همواره راه انقلاب را دنبال می کنند اما این نویسندگان زاویه دار هستند که باید مورد حمایت قرار گیرند تا مبادا به جبهه مقابل بپیوندند. نتیجه این سیاست شکل گیری محفلی خاص در حوزه ادبیات داستانی است که شما را احاطه کرده و به نظر می رسد پس از سالها شما را با خود هم رای ساخته است. محفلی با افرادی محدود و شناخته شده که با طرح رفاقت، در طول این سالها جریان ادبیات داستانی را در حوزه هنری به سمت و سویی خاص هدایت کرده است و در تصمیم گیری و تصمیم سازی در این مجموعه موثر بوده است. برخی از این چهره ها از سالهای دور در کنار شما حضور داشته اند و این همراهی نگرانی طیفی از نویسندگان متعهد را موجب شده است. از این بابت در درجه نخست باید نگران ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بود و پس از ان نگران شما به عنوان مدیری ارزشی و محصول حوزه علمیه و پرورش یافته حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی. شما نقد دلسوزانی چون جناب محمد رضا سرشار و دیگران را درباره برخی از دوستانتان می دانید. با این وجود در طی این سالها کسانی چون اقای سرشار از حوزه هنری رفته یا در ان به انزوا کشیده شده اند بیش از افراد ان محفل اند که همچنان ارتباطشان را با شما حفظ کرده اند.
۴- حوزه هنری به واسطه گسترش بی حد و حصر و بی ضابطه عملا مراکز استانی خود را از دست داده است. چندی قبل جلسه ای با حضور مسئولان ادبیات داستانی استانها برگزار شد. واقعیت ها حاکی از ان است که حوزه های هنری در برخی استانهای کشور نه مراکزی برای تبلیغ و حمایت و ترویج ادبیات ارزشی و انقلابی که کانونی برای جریانهای شبه روشنفکر و پیاده نظام انها است. در این مراکز اساسا سخن گفتن از تعهد در ادبیات داستانی و حمایت از ارزشهای انقلابی غریب و حتی ممنوع است. برخی مراکز حوزه هنری تحت مدیریت شما که از پول بیت المال ارتزاق می کنند کانون فتنه گری ادبی اند. اینکه چه شد که مجموعه ای انقلابی چنین مراکزی را پدید آورد، خود محل بحثی مفصل است. به نظر می رسد مجموعه ای از دلایل و عوامل متعدد چنین نتیجه ای را به بار اورده است و اکنون حوزه هنری نمی داند با برخی از این مراکز چه باید بکند. زیرا نه در مقام منتقد چهره هایی را پرورده است که مقابل شبهات این جریان بایستند و نه پژوهشگرانی که با طرح اندیشه اسلامی در حوزه ادبیات حرف ایجابی بزنند و نه مدرسانی کارکشته که با مبانی دینی به تربیت داستان نویسان متعهد بپردازند. به نظر می رسد انچه در شعب استانی حوزه هنری شاهد ان هستیم نه مجموعه ای جدا از تهران که ایینه تصمیمات و برنامه ریزی ها و سیاست های حوزه هنری مرکز است.
۵- از جمله تهدید های متوجه حوزه هنری و بخش ادبیات داستانی آن فقدان نگاه کلان نگر است. این مقوله ای است که کلیت ادبیات داستانی و مراکز حمایتی و برنامه ریزی ان را در کشور تهدید می کند. بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان و حوزه هنری تنها قربانیان این نقیصه نیستند. تا کنون واحد ادبیات حوزه هنری هیچ سند چشم انداز علمی و تفصیلی را درباره اینده ادبیات داستانی در کشور منتشر ننموده است. به نظر می رسد این مجموعه اساسا نمی داند در اینده چه خواهد کرد و برنامه و سیاست مشخصی در حوزه ادبیات داستانی برای خود ندارد. این را می توان از بی برنامه گی های موجود در حوزه ادبیات در ان مجموعه دریافت. نه در بخش اموزش نگاهی ملی و بلند مدت دیده می شود و نه در حوزه نقد یا حتی تولید داستان چنین نگاهی و جود دارد. برنامه ها نوعا مبتلا به حال نگری و عادت زدگی اند. اگر جلسات نقد بی رونقی برگزار می شود اساسا نه تنها تاثیری در حوزه ملی که حتی تاثیری در فضای ادبیات داستانی مرکز نیز ندارد. نیک می دانید فرصتی که در اختیار شما قرار گرفته است به راحتی به دست نیامده و دائمی نیست. زمانی نه چندان دور ارزوی ادبیات داستانی متعهد داشتن کمترین امکانات برای کار و تولید بود. اما اینک با وجود برخورداری حوزه هنری از گسترده ترین شبکه استانی عملا استفاده ای از این شبکه در حوزه ادبیات داستانی نمی کند. چه شد که حتی در دوران مدیریت مرحوم فردی بر مرکز افرینشهای ادبی تجربه های ایشان در تربیت نیرو تکرار نشد؟ چه شد که سالها است حوزه هنری با تمامی امکانات وسیع و دبدبه و کبکبه اش از تولید اثار داستانی و معرفی تعداد قابل توجهی از نویسندگان متعهد انقلابی ناکام مانده است؟ خوشبینانه ترین فرض ان است که برخی شعب حوزه هنری در استانها ولایات مستقلی اند که به صورت خود مختار عمل می کنند.
۶- از جمله تهدیدات در این عرصه ورود حوزه به مقوله ترجمه ادبیات داستانی به زبانهای دیگر است. از چند سال گذشته و با داغ شدن بحث جهانی شدن ادبیات داستانی، مقوله ترجمه نیز در دستور کار حوزه هنری قرار گرفت. این جریان بیش تر احساسی و فاقد پشتوانی پژوهشی و نظری لازم، در اجرا نیز دچار انحرافاتی شد. اثاری چند با آب و تاب فراوان و بدون سیاست گذاری مشخص و معلوم بودن نحوه گزینش و معیارهای انتخاب اثار، ترجمه شد. برخی از این اثار که حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی زمینه ترجمه انها را فراهم کرد و البته در ان سوی ابها در تیراژی محدود چاپ شده و در این سو تبلیغات فراوانی درباره انها شد از جمله اثار سیاه دفاع مقدس و زاویه دار با ارزشهای ان بودند. اثاری که در بندهای پیش گفته از حمایت حوزه هنری از نویسندگان ان سخن گفته شد. برخی از این اثار به شهادت مترجم شان اساسا فرهنگ ایثار و شهادت را منتقل نمی کردند و نسخه جعلی از دفاع مقدس بودند که به داعیه جهانی شدن و نگاه انسانی به جای نگاه ارزشی منتشر شدند. در شرایطی که هزینه های ترجمه کتاب عملا از عهده نویسندگان خارج بوده و سرمایه گذاری قابل توجهی در این باره نیاز است حوزه هنری در طول سالیانی بدون توجه – شاید هم متعمدانهه- به بار ارزشی چنین اثاری و اینکه ایا می توانند نماینده دفاع مقدس باشند، بیت المال را صرف ترجمه چنین اثاری کرد تا نسخه جعلی و دست دوم ادبیات داستانی سیاه و تردید محور غرب را به انها باز گردانیم.
۷- تعامل با نویسندگان در دوران اخیر به حداقل ممکن رسیده است. نیک می دانیم شما وارث حوزه هنری ای شدید که در زمان گذشته بیش از هر چیز ساختارهای اداری در ان بدون ضابطه فربه شده بود. حوزه هنری که گردانندگان ان را نیز هنرمندان تشکیل می دانند اکنون مجموعه ای عریض و طویل و پر خرج با واحد های اداری و سازمانی است که تصمیمی کوچک در ان نیازمند فرایند طولانی نامه نگاری و تصمیم گیری است. حوزه ای که باید بخش اعظم بودجه خود را صرف کارمندانی نماید که می خواهند هنر ارزشی را تقویت و از ان حمایت کنند! در حالی که نشانی از هنرمند در این مجموعه جز اندکی باقی نمانده و پای بسیاری از نویسندگان از ان بریده شده است. چه کسانی در راهرو های حوزه هنری تردد می کنند؟ در طول یک هفته، یک ماه و حتی یک سال چند نویسنده شناخته شده به حوزه هنری می ایند؟ اکنون حوزه هنری در شرایطی است که اساسا ارتباط خود را با نویسندگان از دست داده است و تنها اندک نویسندگانی ان هم در مقام کارشناسی اثار رسیده با ان کاری ندارند. نویسندگان از این موضع و برنامه ریزی ناخرسندند. از اینکه حوزه هنری که زمانی باید مأمن و محفل انسی برای نویسندگان دغدغه مند می شد اکنون بیش از هر زمانی کارمند می زاید ناخوشنودند. ارتباط نویسندگان با این مجموعه به جای ارتباطی عمیق، مستمر، سازنده، امید بخش و پویا تبدیل به ارتباطی اداری و کسل کننده شده است. نویسندگان نه ولی نعمت حوزه که ارباب رجوع ان هستند. شاید به همین سبب باشد که بسیاری از نویسندگان دیگر دلیلی برای حضور در حوزه هنری نمی یابند یا به قهر به غربت خود کوچیده اند.
۸- ماهنامه ادبیات داستانی با سابقه ای درخشان و میراث شهید سید مرتضی اوینی همانند دیگر مجلات حوزه هنری سالها است که تعطیل است. ماهنامه ادبیات داستانی که بنده مدتی عضو شورای سردبیری ان را بر عهده داشتم در زمان خود بیشترین مشترک را میان مجلات حوزه هنری داشت و اولین و تنها مجله تخصصی داستان در کشور بود. اکنون سالها است این مجله تعطیل شده است. به نظر نمی رسد دلیل این امر صرفا مالی باشد چرا که حوزه هنری قادر است عشر هزینه ای را که برای سینما صرف می کند به این مجله اختصاص دهد. جناب مومنی شریف. شرایط کنونی ما با یک دهه گذشته تفاوت کرده است. مجلات مختلفی به صورت تخصصی و نیمه تخصصی به ادبیات داستانی می پردازند که عموم انها گرایشات ضد ارزشی و شبه روشنفکرانه دارند. ایا تعطیلی نشریه ای که حداقل در اخرین دوره اش نگاهی ارزشی داشت و تنها صدای منتشر از سوی جریان ادبیات داستانی متعهد به انقلاب بود خسارت نیست؟ چرا در طول این سالها اقدامی برای راه اندازی مجدد ان صورت نگرفته است؟ چه برنامه یا برنامه هایی از چنین مسئله مهمی واجب تر است؟
۹- در امر پژوهش داستانی حوزه هنری در طول دوره مدیریت شما بر این مجموعه عملا تعطیل بوده و حرفی برای گفتن نداشته است. تنها کتابهای منتشره در این دوره چند کتاب ترجمه ان هم با مبانی نظری غربی بوده است که اساسا کمکی به ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نمی کند. در حالی که محافل دانشگاهی قرقگاه و جولانگاه اندیشه های اومانیستی غربی و نظریه های ادبی است و عملا ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در این مجموعه ها غریب است، پژوهشگاه حوزه و دفتر پژوهش این مجموعه تقریبا هیچ کار درخوری در این زمینه انجام نداده است. نیک می دانید که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نه تنها با تولید اثار داستانی که با طراحی نظریه ای که بر اساس ان این اثار شناسنامه دار شده و تحلیل و بررسی و گونه بندی شوند به حیات خود ادامه داده و جهانی خواهد شد. با این وجود فقدان حرکت به این سمت و حتی فقدان مسئله شناسی لازم در این زمینه هر بیننده ای را در عملکرد حوزه هنری به تعجب وا می دارد. از پژوهشهای بنیادین که بگذریم حتی در طول این سالها حوزه هنری در فراهم اوردن امکان طرح مسائل نظری در این حوزه نیز اقدام شایسته و مستمری انجام نداده است.
۱۰- حوزه هنری در ساحت نقد بسیار منفعل و بعضا زاویه دار عمل کرده است. در تهران که ام القرای جهان اسلام شناخته می شود و قرار است مهم ترین و تازه تری و انقلابی ترین مواضع در حوزه داستان از حوزه هنری شنیده و دیده شود، عملا برنامه های نقد تعطیل است. جز چند مورد انگشت شمار که بعید می دانم به دو سه مورد برسد، انتشارات سوره مهر هیچ مجموعه نقدی بر ادبیات داستانی معاصر چاپ نکرده است. این واقعیت نشان دهنده ان است که مقوله نقد جزو اولویت های واحد ادبیات حوزه هنری نیست. این سکوت معنی دار نه تنها به حمایت از ادبیات داستانی متعهد نمی انجامد که بعضا حرکت نفوذی و مخرب جریان داستان نویس شبه روشنفکر را نیز بدون هیچ مزاحمتی همراهی می کند. ایا از برنامه های نقد حضوری در حوزه هنری باخبرید؟ انچه در حوزه هنری تهران دیده می شود جلساتی فصلی و بیشتر کلیشه ای و کم شور و با حضور تعداد حضار اندک و انگشت شمار است. این درحالی است که حوزه هنری در گذشته خود جلسات پرشوری و به روزی را داشته است که می توانست از هویت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در مقابل هجمه ها دفاع کند و هویت وارداتی ادبیات شبه روشنفکری ترجمه ای را اشکار سازد. دلیل تعطیلی جلسات نقد و فروکاهیدن ان به جلساتی کم مایه که عموما مواضع محافظه کارانه منتقدین ان عملا مشکلی را حل نمی کند چیست؟
۱۱- اکنون لازم است حوزه هنری از خود سئوال کند چه شد که چهره های ساخته و پرداخته حوزه هنری در سالیان قبل که حمایت حوزه هنری را از خود داشتند و برای اشتهار انها سرمایه های معنوی و مادی گزافی خرج شد بعضا به جبهه شبه روشنفکران پیوسته اند و در نقد و نظر و آراء شان نشانی از ارزشها و ارمانهای انقلاب اسلامی نیست؟ ایا حوزه هنری در شناخت نویسندگان و بروز چنین رخدادی سهیم نیست؟ به نظر می رسد زمینه های چنین انحرافاتی از گذشته در این نویسندگان بوده است و مدیریت های ادبیات با چشم پوشی از این حقایق یا کم اهمیت جلوه دادن ان و مبنا قرار دادن رفاقت های غیر ارزشی و خوش بینی ساده لوحانه زمینه های این ارتجاع را فراهم اورده اند.
۱۲- در حوزه اموزش نیز با وجود دوره هایی که گه گاه برگزار می شود حوزه هنری موفق عمل نکرده است. ادبیات داستانی انقلاب اسلامی هم برای تولید و تربیت نویسنده و هم تربیت مدرس داستان و همچنین تربیت منتقد ادبی نیازمند اموزش است. اما به نظر می رسد حوزه هنری اساسا برنامه ای برای دو مورد اخر ندارد. مدرسان حوزه هنری اغلب افرادی اند که به صورت سنتی در این حوزه اموزش می داده اند. با رونق ادبیات داستانی و اموزش داستان در کشور تردید نباید کرد که اینده ادبیات داستانی را مدرسان ادبیات داستانی رقم می زنند. با وضعیت موجود به نظر میرسد حوزه هنری اساسا نقشی در اینده ادبیات داستانی از این جهت نداشته باشد. حضور مدرسان داستان در حوزه هنری که مبانی ادبیات داستانی مدرن و اومانیستی غربی را تدریس می کنند نگران کننده است. مدیر ادبی حوزه هنری در پاسخ به پرسش از چرایی دعوت مدرسی که مبانی ادبیات داستانی اومانیستی را طرح می کند و با ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و ارزشها و مبانی ان زاویه دارد می گوید او را می شناسیم. فرد سالم و نماز خوانی است!
۱۳- تولید منابع اموزشی مکتوب از جمله دغدغه های جدی ادبیات داستانی در کشور است. ایا انتشار کتاب “پیک قصه نویسی” که از زمان تدوین و تالیف ان قریب به بیست سال می گذرد می تواند نیازهای امروزه روزافزون اموزش داستان را مرتفع کند؟ در مقابل حجم قابل توجه کتابهای ترجمه حوزه هنری اساسا جایگاهی در نشر کتابهای اموزش داستان ندارد و این غیر قابل جبران است.
۱۴- یکی از برنامه های رایج حوزه هنری برگزاری جشنواره های ادبی است. شاید مهمترین این جشنواره ها جشنواره داستان انقلاب باشد که چند سالی است توسط مرحوم امیر حسین فردی بنیان نهاده شد و حوزه هنری هر ساله ان را برگزار می نماید. جدای از انکه در تحلیلی کلی باید کارامدی جشنواره ها در حوزه ادبیات داستانی بررسی شود و سیاست جشنواره ای در مدیریت های ادبی به صورت دقیقی نقد شود و فارغ از انکه اساسا طراحی چنین جشنواره ای به چه میزان به موقع و مفید بوده است، به نظر می رسد کم کاری در حوزه پژوهش و نقد موجب شده است این اسیب در انتخابهای جشنواره داستان انقلاب نیز خود را نشان دهد. با کمال تاسف باید به این اقرار داشته که برخی برگزیدگان جشنواره داستان انقلاب که به عنوان ادبیات داستانی طراز انقلاب اسلامی معرفی شده و توسط حوزه تبلیغ و ترویج می شوند نه تنها اساسا نسبتی با ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نداشته و واجد ارزشها و ارمانها و واقعیت های ان نیستند بلکه بعضا معارض با این ارزشها عمل می کنند. این بیشتر بدان واسطه است که داوری ها در این جشنواره با ضابطه ای دقیق و مبنایی کار شده صورت نمی گیرد.
۱۵- واحد ادبیات حوزه هنری از دیرباز پذیرای معدود نویسندگانی بوده است که اکنون دهه دوم یا سوم حضور خود را در حوزه هنری سپری می کنند. متاسفانه حوزه هنری در تربیت و حمایت از نویسندگان نسل جدید و جوانانی که متعهدانه این راه را دنبال می کنند چندان توفیقی نداشته است. مدیریت ادبیات حوزه در انتخاب افراد و حمایت از انها محتاطانه رفتار می کند. گویا افراد نه به واسطه توانایی شان در عمل که به واسطه حضور و سبقت و سابقه شان ارزیابی می شوند. برخی از این افراد که گویا نامشان پشت قباله حوزه هنری خورده است و حاضر به ترک ان نیستند عملا فضا را برای تحول خواهی در واحد ادبیات مسدود می سازند.
در پایان به نظر می رسد حوزه هنری در ساحت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی اگر بخواهد در اینده و اکنون حرفی برای گفتن داشته باشد نیازمند یک تصمیم جدی و تغییری انقلابی و موضعی روشن است. انچه بنده را برای بیان این امور مصمم ساخت شناختی است که از شما داشته ام. همچنان که شما را در صحنه های دفاع از ساحت انقلاب اسلامی شفاف و صریح می دانم و هنوز هم شما را متعلق به حوزه علمیه می پندارم، امید دارم این نکات یا بعضی از ان توجه شما را به نواقص مجموعه تحت مدیریتتان جلب نماید و به تقویت و اصلاح مجموعه تحت مدیریتتان همت گمارید.

۲۵/۱۱/۱۳۹۵
احمد شاکری

راههای نفوذ را ببندید/ نامه ای به مدیر موسسه شهرستان ادب

بسم الله الرحمن الرحیم
“راههای نفوذ را ببندید”

جناب آقای علی محمد مودب
مدیر محترم موسسه شهرستان ادب
سلام علیکم
سالگرد رحلت کریمه اهل بیت را به شما تسلیت می گویم. به یقین، انچه در ایام فتنه و نفاق مایه دلگرمی مومنان است مجاورت و موانست با سلاله اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت است. این همان حبل المتینی است که به واسطه ان، مومنان “رحماء بینهم” خوانده شده اند. زیرا این رحم و رحمت جز با تعلیم این خاندان و جز با تمسک به محبت انان و محبت محبان انان ممکن نخواهد بود. صلوات بر پیامبر و خاندانش و تسلیم در برابر انان به استناد “ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا” از بین برنده نفاق و محل اجتماع مومنان بر صراط مستقیم است. این تمسک عالمانه و متعبدانه است که غبار غفلت را می زداید و راه خلط حق با باطل و درامدن باطل به لباس حق را منسد می کند.
در سالهای اخیر حضور شما در شهرستان ادب موجب شده علاوه بر حیثیت شاعری، حیثیت مدیر فرهنگی و ادبی نیز معرِّف شما باشد. پیش از این و بخصوص در مقاطع حساسی چون فتنه ۸۸ حضور شما و چند تن دیگر از شاعران انقلابی در صحنه های خطر و میدان دفاع از انقلاب اسلامی و ارزشهای آن، از شما در عرصه شعر، چهره ای انقلابی ساخته است. همچنین انتساب مجموعه تحت مدیریتتان به نهادهای ارزشی و انقلابی نشان دهنده اعتماد گروهی از علاقمندان نظام به این مجموعه است. این البته سرمایه ای است که به سادگی بدست نمی اید. چه بسا شاعران و نویسندگان بسیاری که به دلایلی در مسائل حیاتی نظام ترجیح دادند سخنی نگویند یا حتی به جریانهای سکولار چراغ سبز نشان دهند. شجاعت اظهار نظر و ورود بصیرانه به عرصه های خطر خود خصوصیت ممتازی است که ادبیات انقلاب اسلامی بسیار بدان نیازمند است. این شجاعت و بصیرت که نشان از اعتقاد به ادبیات متعهد و کارکرد ان در زمان کنونی دارد، از سویی امید بخش و از سوی دیگر دغدغه افرین است. گرچه خود را در عرصه شع، مخاطبی عادی می دانم اما با درک مشخصی که از ارایش سیاسی، اعتقادی و ادبی دارم و اعتمادی که بر برخی دوستان شاعر متدین و انقلابی می نمایم، نسبت به سلامت و بصیرت شما در مقام شاعر اطمینان دارم.
انچه بنده را واداشت به رغم دغدغه های پژوهشی و ضیق وقت این پاره نوشته را برایتان مرقوم نمایم، بیش از هر چیز به حیثیت مدیریتی شما در موسسه “شهرستان ادب” باز می گردد. بنده، سالها است به واسطه دغدغه های پژوهشی ناگزیر جریانها، اثار، افراد و رخدادهای مهم در عرصه ادبیات داستانی را دنبال می کنم. انچه در این سالها بیش از افراد، با اهمیت جلوه کرده است مجموعه های ادبی بوده اند. نویسندگان شاخص متعددی در دو جبهه ادبیات داستانی انقلاب و ادبیات داستانی روشنفکری ظهور کرده اند. اما انچه به مانایی اندیشه نویسنده، سبک و سیاق اثر هنری او یا گسترش جهان ذهنی و عملی او در میان نویسندگان انجامیده است و ان را بدل به یک جریان ادبی کرده است مجموعه ها بوده اند. مجموعه ها ارتباطات جهت دار ادبی را سامان می دهند و با بکارگیری اموزش، نقد، پرورش نیرو، نظریه پردازی، حمایت از نویسندگان، تسهیل فرایند چاپ و نشر، شناسایی و کشف استعدادهای جوان، برقراری شبکه منسجمی میان تولید، انتشار، تبلیغ و تفسیر، و بالاخره برنامه ریزی و جذب سرمایه های سرگردان در حوزه ادبیات داستانی، جریانهای ادبی را تقویت کرده یا مستقلا تاسیس می نمایند. به همین دلیل است که در تاریخ ادبیات معاصر، چهره های ادبی از دل مجموعه های ادبی بیرون امده اند. لذا شناخت ارتباطات و خاستگاه زایش و معرفی نویسنده ها عموما بیان کننده فکر، اندیشه و سلوک هنری و ادبی انان نیز بوده است. تجربه مدیریت ادبی در کشورمان بخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراز و نشیب های بسیاری داشته است. خسارت ها و ریزش ها و البته رویش ها در این عرصه کم نبوده اند. تنها اگر روزی در این زمینه پژوهشی جامع انجام گیرد ابعاد خسارت بار و غرور افرین ان به وضوح مشخص شود. انچه در طی این چند دهه به وضوح قابل شناسایی است خطراتی است که همواره مجموعه های ادبی را تهدید می کرده است. و از انجا که مدیریت های ادبی در کشورمان همواره داعیه دار نواوری و کار بی پیشینه اند و این با انکار یا نقد عمومی تجربه های سابق صورت می گیرد و البته مطالعه دقیقی در نتایج و ثمرات مدیریت های ادبی گذشته صورت نگرفته است، می توان انتظار داشت ادبیات داستانی کشور بارها و بارها از یک سوراخ گزیده شود و حافظه فراموش کار ادبیات داستانی و مدیران ان تجربیاتی که هزینه های گزافی بابت انها صرف شده است را به فراموشی بسپارند.
در این شرایط تولد هر مجموعه منتسب به نظام نقطه امیدی است که دل علاقمندان به ادبیات داستانی متعهد را روشن می کند. بدین جهت است که مجموعه تحت مدیریت شما مورد توجه اهالی نظر و نویسندگان متعهد است. مدیریت شما، افرادی که دران مجموعه به کار می گیرید، مبانی فکری مجموعه تان، اثار و سلوک عملی ان مجموعه همه و همه از چشم های تیز بین و دل های دغدغه مند پنهان نمی ماند. گرچه حضور حتی چند نفر استحاله شده با افکار زاویه دار با ادبیات انقلاب اسلامی را مضر به حال مجموعه ای انقلابی می دانم اما به این اکتفا نکرده، بخشی از اثار، برنامه ها و فعالیت های ان مجموعه را دنبال کرده ام. برخی از نویسندگان مرتبط با مجموعه تان را از نزدیک می شناسم. با بن مایه فکری برخی مدرسان، منتقدان و راهبران فکری مجموعه تان دقیقا اشنا هستم. با این علم و اطلاع –گرچه برخی جزئیات و اتفاقات پشت پرده از نظرم پنهان مانده باشد- اکنون با شما سخن می گویم. علاوه بر این اطلاع شخصی، چند سالی است نگرانی خود را با برخی دوستان نویسنده بصیر و متدین در میان گذاشته و انان را نیز با خود هم رای یافتم. انچه همه این قرائن و شواهد حاکی از ان است، نگرانی ای جدی در بخش داستان مجموعه تحت مدیریتتان است.
خاطرم هست حدودا هفت یا هشت سال قبل در دیداری که با شما در موسسه شهرستان ادب داشتم بحثهایی در ارتباط با حوزه ادبیات داستانی مطرح شد. آن زمان موسسه “شهرستان ادب” انقدر شناخته شده نبود و شما در صدد برنامه ریزی برای توسعه برنامه هایتان در زمینه ادبیات داستانی بودید. از ان زمان سالها گذشته است و شما را جز در یک جلسه عمومی که با جمعی از شاعران و نویسندگان برای همفکری دعوت شده بودیم ندیدم. اتفاق دیگری که در طول این چند سال رخ داده است به نقد داستان بلندی باز می گردد که اتفاقا موسسه شهرستان ادب ان را چاپ کرده بود. پس از انتشار ناقص محتوای جلسه، شما در یادداشتی کوتاه نشان دادید که از این نقد براشفته شده اید. این همه آن چیزی است که به صورت بینابینی رخ داده است.
البته چنین دیوارهای قطوری میان نویسندگان انقلاب اسلامی امری عجیب و بی پیشینه نیست. عموم نویسندگان و اهالی قلم بهانه های بسیاری برای ندیدن هم و نشنیدن از هم دارند و بهانه های بسیار کمتری برای با هم بودن و با هم سخن گفتن. گویا اساسا ضرورتی برای این تعامل احساس نمی کنیم و همواره این قضاوت ها، پیش فرض ها و مسلمات ذهنی مان هستند که ما را می سازند. نتیجه این ندیدن ها و نشنیدن ها توهم کفایت از دانستن و بی نیازی از پرسیدن است. روشن است که مراد از برداشتن دیوارها، اتفاق نظر و هم رایی میان اهالی قلم نیست. بلکه انچه از اتفاق نظر و رای مشترک اهمیت دارد، همفکری و تعاطی و تضارب اراء و افکار است. ما را چه شده است که هر گروهی به گوشه ای خزیده ایم و به کار خود دلگرمیم؟ ما را چه شده که خود را کانون و محور ادبیات می دانیم؟ ما را چه شده که در اثبات خود به نفی دیگران می پردازیم؟ ما را چه شده که طرح نظر و اندیشه و نقد جدی یکدیگر واهمه داریم؟ ما را چه شده است که از در معرض نقد قرار دادن خود بیمناکیم؟ ما را چه شده است که نقد را نوعی تخطئه می دانیم؟ ما را چه شده که ترجیح می دهیم محافظه کارانه منتظر رخدادهایی باشیم که برای ادبیات رخ می دهد؟ ما را چه شده است که گمان می کنیم نیازی به دیگران نداریم؟ ایا فکر می کنیم می توان با حلقه های چند نفری ادبیات ملی را سامان داد؟ ایا گمان می کنیم می توان با شرحه شرحه کردن جامعه نویسندگان انقلابی از ادبیات انقلاب نام برد؟
به یقین می توان گفت، ادبیات جریانی زنده است که باحرکت جمعی ایجاد می شود. پر واضح است مراد از این جمع، اجتماع تمامی نویسندگان بر رای واحد نیست. چنین تصوری نه تنها عملی نیست بلکه با واقعیت کنونی جامعه ادبی کشور و اقتضائات مباحث ادبی سازگار نیست. همچنین مراد از حرکت جمعی، فراموش کردن مرزهای ادبیات انقلابی و متعهد، ادبیات دینی و ارمان محور با ادبیات سکولار و مادی، ادبیات بی محتوا و دانی نیست. نیک می دانید و می دانیم که حرکت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در پس از پیروزی انقلاب در بهمن ۵۷، با اشکار شدن جنبه های علمی و جبهه بندی های عملی صورت گرفت. اگر نبود بایکوت ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در دهه ۶۰ و اگر نبود بد عهدی ها و بد دلی های جریان شبه روشنفکر اساسا ادبیات انقلاب تا سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی زاده نمی شد. پس بی راه نیست که بگوییم، ماهیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وامدار مرز بندی های نظری و جبهه بندی های عملی در حوزه ادبیات داستانی است. طبعا مرز بندی ها هر چه دقیقتر و ضوابط علمی هر چه سخته تر و مراقبت های عملی هر چه موکد تر، ماهیت ادبیات ناب انقلاب اسلامی برجسته تر خواهد بود و گوهر ارزشمند ادبیات داستانی انقلاب اسلامی که همان ادبیات داستانی دینی است خالص تر و عیار ان بالاتر خواهد شد. اما این مهم نه با ظن و گمان، که با پژوهش و کاربست روش های علمی و التزام عملی به ارمانهای انقلاب اسلامی صورت می گیرد. همان طور که فراموش کردن مرز ها و حرکت در پاک کردن انها ویران کننده ادبیات انقلاب اسلامی است، مرز بندی ها بیهوده و از سر دواعی نفسانی یا بدون پشتوانه علمی دقیق نیز می تواند انرژی و استعداد جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی را پراکنده نموده، ضعیف سازد. بنابر این این جمع و جمعیت شکل نمی گیرد مگر با چراغ اندیشه بر سر مبانی ادبیات انقلاب اسلامی. اگر اینگونه باشد و شود، ترسی از قلت افراد نخواهد بود که به وعده الهی “کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله”. پس یکی از مجاری غربال جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و راههای قابل اعتماد ان تعاطی افکار در این زمینه است. تا مسیر برای گفتگو باز نشود علم محقق نمی شود و تا علمی محقق نشود چگونه می توان در عمل عالمانه رفتار کرد و موضع گیری عالمانه ای در نوشتن، نقد و عمل در حوزه ادبیات د استانی داشت.
جناب آقای مودب
انچه گفته شد، مقدمه ای بود در توجیه این نامه نگاری که امری خلاف عرف در حوزه داستان نویسی معاصر است. متاسفانه راهها نزدیکند اما مسیرهای تعامل از هر دو سو گشاده و مفتوح نیست. در چنین فضایی سکوت در برابر عمل نویسندگان و مجریان و مدیران عرصه ادبیات داستانی، به معنای تایید ضمنی عملکرد و نظر انان است. لذا از باب اتیان امر “ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر” لازم است چشم های بینایی رفتار اهل قلم را مراقبت نمایند و از انچه در دهه ها و سالهای اینده رخ خواهد داد بیم دهند. انچه در پی می اید مجموعه ای از این دغدغه ها و نگرانی هاست. ناگفته نماند غالب این دغدغه ها اختصاصی به مجموعه تحت مدیریت شما ندارد و مجموعه های دیگری که در حوزه ادبیات داستانی برنامه ریزی و کار می کنند نیز مبتلا به برخی از افات شده اند. انچه موجب شد شخص شما و مجموعه تان را خطاب قرار دهم بارقه امیدی است که با توجه به شخصیت انقلابی شما و برخی اثار منتشره در مجموعه تان دیده می شود. چنانکه می دانید و می دانیم برخی مجموعه های منتسب به نظام و ارزشها، سالها است خط خود را از ادبیات داستانی انقلاب به نحو اشکار و پنهان جدا کرده اند و امیدی عاجل برای تغییر در انها نیست. این یادداشت حجتی است بر شما و عذری از سوی بنده در پیشگاه الهی. دور نخواهد بود زمانی که از حجت ها پرسش شود و عذرها را به میزان الهی بیازمایند.
ممکن است در برخی از مواردی که در ادامه خواهد امد با بنده موافق نباشید. پاسخ یا پاسخهایی برای ان داشته باشید. اما گمان می کنم به عنوان مدیر مجموعه ای فرهنگی که قطعا نگران اینده ان هستید به این موارد خواهید اندیشید. در صورتی که با تامل دقیق درباره انچه امد، برخی از این کاستی ها و نواقص را در مجموعه تان نیافتید نشانه توفیق شما است و در صورتی که حقیقت انگونه بود که بیان شده، در اصلاح ان مسئول خواهید بود.
۱- پیش از هر چیز، از شما می خواهم خود و مجموعه داستانی تحت مدیریت تان بار دیگر به مرور گفته ها، نوشته ها و تقریضات مقام معظم رهبری در حوزه داستان بپردازید. اگر فقط و فقط همین سخنان باشد، کفایت می کند که ادبیات داستانی خود را از مهلکات دوران کنونی برهاند. به خاطر دارم در دیدار جمعی از اعضا و هیئت مدیره انجمن قلم با مقام معظم رهبری، ایشان در ضمن بیاناتی نسبت به نفوذ افراد ناسالم به انجمن قلم ایران هشدار دادند. فرمودند مراقب این نفوذ ها باشید. طبعا موسساتی که توسط مدیر واحدی اداره می شوند باید بیش از مجموعه ای چون “انجمن قلم” که دارای اساسنامه و هیئت مدیره بوده و پروسه عضو گیری و تایید صلاحیت اعضا در آن تحت نظارت گروهی از افراد است نگران نفوذ باشند.
۲- همانطور که پیش از این بیان شد شما را شاعری انقلابی و متعهد می شناسم. اما معتقدم حیثیت مدیریت اقتضائات خودش را می خواهد. ممکن است شاعر یا نویسنده ای در مقام سرایش شعر یا افرینش داستان، فردی چیره دست و صاحب نام باشد اما اقتضائات مدیریتی با اقتضائات شعری و داستان نویسانه مشترک نیست. شاید در وصف بایسته های مدیر فرهنگی و ادبی یکی از اخرین چیزهایی که بتوان بر ان تاکید داشت –گرچه در ضرورت آن تردید دارم- آن است که مدیر خود شاعر یا نویسنده ای ممتاز یا حتی خوب باشد. متاسفانه انچه عموما در فضای ادبی کشورمان دیده می شود تسلیم عامه مخاطبان و حتی صاحبنظران در مقابل تولید کننده هنر است. مقوله هنر موجب می شود ما در مقابل هنرمندی که افریننده هنر است تواضع کنیم و این تواضع با تسامحی مخرب همراه شود. لذا از نویسنده می خواهیم نقد کند، اظهار نظر پژوهشی نماید، برنامه ریزی کند و حتی کارهای اجرایی مربوط به داستان یا شعر را انجام دهد. این مقوله ای است که از ان به عنوان شاعر یا نویسنده محوری یاد می شود. تا جایی که امر بر برخی مشتبه شده و اساسا نقد، مدیریت و پژوهش را فرع بر داستان نویسی دانسته و داستان نویس را بر صدر می نشانند. این همان خطایی است که در حوزه سینما درباره بازیگر محوری صورت می گیرد. تجربه های ناکام مدیریتی بسیاری از این دست را می توان برشمرد که شمار زیادی از ان به حوزه های مدیریتی دولتی باز می گردد. مدیران غیر اشنا به حوزه ادبیات یا مدیرانی که تنها به واسطه شعر یا داستانی که سروده یا نوشته اند بر مسند کاری گمارده شده اند که هیچ یا اندک تخصصی در ان نداشته و پس از مدتی مجموعه ای را با شکست مواجه کرده اند. البته وضعیت در مدیریت های دولتی ان است که پس از مدتی با تغییر مدیران و دولت ها همه چیز فراموش می شود اما در مورد شما که مجموعه ای خصوصی هستید وضعیت متفاوت است.
در کنار این دغدغه، مقوله ای که عموما موجب رنج داستان نویسان بوده و احتمالا خواهد بود، تسلط بی قید وشرط شعر بر حوزه های داستانی است. مدت زیادی نمی گذرد که بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان به بنیاد شعر و داستان تغییر نام داد. به نظر می رسد آمیزش این دو حوزه بیش از انکه به نفع داستان باشد به نفع “شعر” است. این مقوله در استفاده از شاعران مدیر نیز قابل تامل است. تردیدی در این نیست که شعر در قیاس با داستان، هنری بومی، اصیل و پر افتخار است. بدون تردید اگر وزنه شعر را با ادبیات داستانی که عمری صد و اندی ساله دارد قیاس کنیم، شعر از هر جهت برجسته است. اما تردیدی نیست که این دو حوزه قابل تفکیک و مجزا هستند. منطق حکم می کند نهال نوپدید، بیش از درخت تناور مراقبت شود. در حالی که بودجه ها، برنامه ریزی ها و حمایت های بخش شعر با داستان قابل مقایسه نیست. اما انچه مورد بحث است اینکه بعضا در نهادها، موسسات یا مجموعه هایی که مدیر انها شاعر بوده است، یا به دلیل عدم اشراف به داستان، رشته امور داستان از دستش رها شده است. با به دلیل اشراف و تسلط بر شعر، این هنر مورد حمایت عمیق تر و بیشتری قرار گرفته است.
برادر گرامی
قطعا شما را شاعر خوبی می دانم. قطعا شما اخرین شاعری نخواهید بود که زمام مدیریت ادبیات داستانی را بر عهده دارید، اما در حوزه ادبیات داستانی، مدیریت شما را هوشمندانه نیافته ام. طبیعی و تا حدی قابل درک است که در حوزه ای که ریزه کاری های نظری و جریان شناسی و داستان شناسی و چهره شناسی ان بسیار در تصمیم گیری مهم است تجربه ای ندارید. داستان حوزه ای پیچیده و حساس است که حتی اهالی متعهد داستان نیز بعضا در ان دچار خطای محاسباتی و خلط حق و باطل می شوند. شاید این از بد اقبالی بنده باشد که از شما نقد داستان یا تحقیقی در این حوزه نخوانده یا ندیده ام. طبعا از شما داستانی هم نخوانده ام. اما برخی اظهار نظر های شما درباره اثار داستانی ای که در مجموعه تان چاپ می شود به نظر می رسد در بهترین حالت، نتیجه بی اطلاعی شما از این حوزه باشد. درباره رمانی که مورد حمایت و سفارش موسسه تان بوده است گفته اید بعد از این رمان به سختی می توان به اثری در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس رمان گفت. رمانی که به ان اشاره کردید انقدر دشوار خوان هست که کسی چون بنده پس از سه بار مطالعه و نوشتن نقدی هفتاد صفحه ای بر ان بتوانم اندکی درباره ان اظهار نظر کنم. چطور و با چه منطق و در قیاس با چند رمان دفاع مقدس چنین حکمی را درباره رمانی صادر کرده اید؟
نتیجه طبیعی عدم اشراف و اطلاق دقیق از حوزه تخصصی داستان، “اعتماد” به دیگرانی است که کارها را بدانها سپرده اید. بر اساس قاعده رجوع جاهل به عالم، باید به رأی صائب مجتهد در هر علمی اطمینان و اعتماد کرد و مقلدانه راه صحیح را جست. اما اولا باید گفت در مدیریت فرهنگی جایی برای اعتماد مطلق نیست. این بلیه هم از جمله مواردی است که ادبیات داستانی انقلاب اسلامی در طول این چند دهه بسیار از ان سیلی خورده است. مثال های زیادی در این باره وجود دارد. مدیران مومن اما بی تخصص در حوزه های خاص که صرفا به دلیل اعتماد عنان اختیار یک مجموعه را به دست گروه یا فردی می سپارند و خیالشان را از بابت مدیریت و هدایت راحت می کنند. انچه امروزه در شهرداری می بینیم، در جشنواره ای چون داستان تهران شاهد ان بوده ایم، انچه در انتخابهای جهت دار بنیاد ادبیات داستانی در جشنواره جلال و دیگر برنامه ها شاهد ان هستیم انچه در حوزه هنری شاهد ان بوده و هستیم نتیجه این اعتماد است. در بهترین فرض، فرد مومن و انقلابی به دلیل عدم تخصص و ورود به حوزه ای خاص شاهد اجرای برنامه ها و سیاست هایی است که اساسا مخالف ان است. اگر اندکی به مجاری این اعتماد دقت کنیم به این گونه اعتماد ها بی اعتماد تر می شویم. زمانی که به یکی از مسئولان حوزه هنری درباره حضور چهره شاخص اندیشه سکولار در این حوزه هشدار داده می شود پاسخ می دهد ایشان را می شناسیم اهل نماز و متدین است! زمانی که به مدیر دیگری درباره استفاده از فردی با رسوبات شبه روشنفکری هشدار داده می شود گفته می شود این فردی مناسب است زیرا برای اهل بیت داستان نوشته است! زمانی که به مدیر سومی گفته می شود چرا از این فرد با اثار داستانی زاویه دار با ارزشهای انقلاب استفاده شده است می گوید او را دوستان مطلع توصیه کرده اند! ایا واقعا اینها می تواند حجتی برای اعتماد به افراد باشد. شاید فرد سوم رسوا تر از دو دیگری باشد چرا که او با اعتماد بی پایه اش به دیگری به مسئول زیر دستش اعتماد کرده است.
برادر دینی
در عرصه ادبیات که پیچیدگی های نظری و عملی ان بسیار است، اعتماد، خود نتیجه علم و اجتهاد در عرصه داستانی است. نتیجه تحلیل دقیق عملکرد و اثار داستانی و نقد و دیگر پژوهشهای یک فرد است و این همه بدون مبنا نمی تواند صورت گیرد. ایا ندیده اید کسانی را که بالاتر از نماز خوانی ملبس به لباس روحانیت نیز بوده و قبله شان کافکا و مارکز است؟ ایا نمی دانید همین الان که این نوشته را می خوانید در میان برخی از طلاب حوزه علمیه قم، مبانی سکولار ستایش می شود و روایت اروتیک، دینی تلقی می شود؟! شاید این نتیجه خوش قلبی شما یا حسن ظن شما نسبت به داستان نویسان و مدرسان داستان نویسی است.
۳- یکی از مجاری نفوذ همیشگی جریان شبه روشنفکر به جریان ادبیات داستانی انقلاب اسلامی توهم به خدمت گرفتن نیروهای شبه روشنفکر در سطوح متفاوت داستان نویس، منتقد، مدرس داستان، مدیر حوزه ادبیات داستانی و پژوهشگر داستانی است. چنین فکری بخصوص در دهه شصت و زمانی که نویسندگان انقلاب اسلامی گمان می کردند از تجربه و علم و مهارت لازم برای ایجاد یا حفظ جریان داستان نویسی دینی بهره کافی ندارند تضج گرفت و شدت یافت. بر این اساس گفته می شد ادبیات داستانی ابزاری است که عده ای روشنفکر با افکار باطل ان را به درستی اموخته اند. جریان داستان نویس انقلابی می تواند با تحت کنترل در اوردن، هدایت، مدیریت و اسیر گرفتن این گروه، خروجی مورد انتظار جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی را ایجاد نماید. اما این طرح در همان زمان نشانه های شکست خود را اشکار کرد. در حوزه اموزش داستان نویسی شاهد حضور مدرسان ناسیونالیست و بعضا لیبرال در جمع های حوزوی قم بودیم. اکنون اثار ان پس از نزدیک بیست سال قابل مشاهده است. که سنگ بنای غلط که توسط مدرسان زاویه دار بنا نهاده شد ادبیات داستانی را در برخی محافل قم که مذهبی ترین و عالم ترین چهره ها و فضلای حوزه در ان زندگی می کنند به کجا کشاند. در حوزه هنری حضور همین چهره های بعضا سکولار و شاگردهای دست چندم چهره های شناخته شده غربی مبانی غلط را در اندیشه و مغز هنرجویان وارد کرد تا جایی که پس از دو دهه اکنون متولیان امر نمی دانند خود با دست پرورده های خود چه کنند و می بینند چه مارهایی در استین پرورده اند. در فضای داستان نویسی دفتر ادبیات ایثار که وابسته به بنیاد جانبازان بود همانند بسیاری از مجموعه های دیگر تلاش کرد با عقد قراردادهای وسوسه کننده نویسندگان بعضا معتدل جریان روشنفکری را به نگارش داستانهای انقلابی متمایل سازد اما اثاری که در ان زمان توسط این مجموعه ها نوشته شد حاکی از ان بود که داستان مقوله ای فرمایشی نیست. داستان با بن اندیشه و احساسات نویسنده امیخته است و نوشتن داستان انقلابی و دینی توسط کسی که یا اساسا تعلق خاطری به این امور ندارد یا دچار انحطاط فکری است امری نزدیک به محال است. به نظر می رسد تمام این تجربه سی و اندی ساله برای این کافی باشد که بدانیم عرصه ادبیات داستانی دیگر مجرای ازمون و خطاهای تکرار شده نیست. نمی توان با مدرسانی که با فتنه ۸۸ همدلی یا همراهی کرده اند. مدرسانی که حامی و مروج ادبیات غیر متعهد، ادبیات هنجار شکن و ادبیات سکولار هستند. مدرسانی که در نظر و عملشان ادبیات انقلابی را ادبیات دولتی و شعاری دانسته و میراث ادبیات حماسی دهه ۶۰ را تقبیح می کنند به داستان دینی رسید. نمی توان به مدرسانی که نویسنده اثار سیاه دفاع مقدس هستند و ارزشهای انقلابی را به وضوح زیر پا گذاشته اند به تربیت نیروهای انقلابی فکر کرد. نمی توان ذهن و عمل نواموزان داستان نویسی را به دست افرادی سپرد که کارنامه روشنی در ادبیات داستانی انقلابی ندارند.
مدیریت، خود نیازمند به علم و عملی فراتر از حوزه مدیریتی دارد. بسیار بدیهی است؛ ایا می توان کسی را مدیریت کرد که به لحاظ علمی از مدیر بیشتر می داند؟ در طول این سالها شاهد ان بودیم کسانی که با باز کردن مرزهای ارتباطی خود نیروهای شبه روشنفکر را بر سر سفره ادبیات انقلاب نشانده اند و به انها اعتماد کرده اند و بعضا با شعار اسیر گرفتن از جریان شبه روشنفکری به این چهره ها چراغ سبز نشان داده اید عملا خود به اسارت فکر و عمل و اندیشه این افراد در امده اند. انچه در عمل اتفاق افتاده است این است که چهره های شناخته شده شبه روشنفکر با استفاده از بودجه بیت المال مجموعه های دولتی و شبه دولتی افکار خود را ترویج داده اند.
۴- امروزه شناخت مرزهای ادبیات ناب انقلاب اسلامی و ادبیات ناب دینی با غیر ان ضروری تر است. زمانی در دهه شصت به دلیل شرایط زمانی ادبیات حماسی دفاع مقدس در کشور شکل گرفت. ضمن انکه نسل داستان نویسان انقلاب اسلامی در حال شکل گیری بودند و هنوز مجال فعالیت برای جریان شبه روشنفکر گشوده نشده بود. اکنون علم به جریان نفوذی در ادبیات داستانی ضروری تر و بسیار دشوار تر است. شاهد این امر را می توان یارگیری طرف شبه روشنفکر از جریان ادبیات داستانی انقلاب دانست. کسانی که خود جزو پیشگامان ادبیات داستانی انقلاب و دفاع مقدس بودند اکنون توسط جریان شبه رشنفکر تقدیر می شوند در جشنواره های انها برگزیده می شوند به عنوان داور در جشنواره های سکولار مشارکت می کنند و در داستانهایشان حرفهای شبه روشنفکری انها را می زنند. با نبود جریان نقد ادبی انقلابی مدون، علمی و شفاف و سکوت برخی منتقدین در برابر جریانهای ادبی و اتفاقات ادبی، عملا راه برای این به هم امیختگی فراهم شده است. سکوت برخی در کنار برخی دیگر که ترجیح می دهند وارد دعوا نشده و اعتبار ادبی خود را مخدوش نکنند وضعیت بغرنجی پدید اورده است. این مرزها چیست؟ بدون این مرزها چگونه می توان مسیر درست را در حوزه ادبیات داستانی گرفت؟ بدون تشخیص جریانها و بدون در دست داشتن تفکری مستحکم چگونه می توان به تربیت هنرمند و نویسنده وارد شد؟ این تاکیدی است بر انکه هیچ مجموعه ای من جمله مجموعه شما نمی تواند بدون اجتهاد در حوزه داستان فعالیت کند. هیچ مجموعه ای نمی تواند بدون اتاق فکر در این هیاهو راه را انتخاب کند. برگزاری جلسات داستان نویسی و نقد با حضور نواموزان داستان عموما نشان دهنده هیچ چیزی نیست. چرا برخی چهره های شبه روشنفکر از حضور در جلسات نقد سرباز می زنند؟ چرا نقد متعهدانه را درباره اثار و جریان فکری شان بر نمی تابند اما از اموزش به نوقلمان داستان نویسی استقبال می کنند؟ این جز یک معنی ندارد. و ان اینکه در هر جایی که نقد جدی اندیشه مبانی فکری انان را اشکار نموده و زاویه دار بودن انان را نسبت به جریان انقلاب اسلامی عیان سازد از ان می گریزند. در نقطه مقابل، هر محفلی که مخاطب ساکت یا بی موضع یا مستمعی غیر فعال یافته اند در اطراف اندیشه خود جولان داده اند.
۵- یکی از مجاری همیشگی نفوذ جریان شبه روشنفکری سپردن سکان هنر و ادبیات بر عهده کسانی است که تقوای ادبی ندارند و در مواجهه با شبهات خود نگهدار نیستند. تقوا، راس المال مومنان است. نیک می دانید و می دانیم که بلایی که گروهی بر سر ادبیات داستانی دفاع مقدس اوردند و ان را از ادبیاتی امید بخش و ناب و ارمانی به ادبیاتی سیاه و دلمرده و چرکین تبدیل ساختند، بیش از انکه منشا داستانی داشته باشد به تقوای درونی انها مربوط بود. شاید بدانید انچه در دهه هفتاد موجب شد برخی از ارزشهای دهه شصت رویگردان شوند و بر طبل تمام شدن جنگ و مقتضیات ان و فرارسیدن زمان واقع گویی بکوبند، هنجار شکنی ادبی به قصد رسیدن به قله های ادبیات بود. این را می دانید کسی که تقوای الهی را رعایت نکند برای رسیدن ادبیات پر مخاطب برای رسیدن به ادبیات متفاوت برای نویسنده شدن برای جهانی شدن برای دیده شدن باید و نباید های الهی را زیر پا می گذارد. حتی اگر دستش هم برسد از زندگی اولیا و معصومین هم برای اغراض داستانی استفاده می کند.
اما واقعیت چیست؟ واقعیت ان است که در ادبیات داستانی انقلاب انچه حاکم است باید و نبایدهای دینی و تعبدات ان است و انچه محکوم است ادبیات داستانی و بایدها و لوازم ان است. ما به نفع داستان از مفروضات دینی کوتاه نمی اییم. انچه اهمیت دارد سیاست هایی است که مقام معظم رهبری گفته اند نه انچه مارکز رئالیسم جادویی اش را با ان بنا گذارده است. انچه برای ما اهمیت دارد عاشورا و قیام اباعبدالله است حتی اگر برخی نظریه پردازان اساسا چنین روایتی را داستانگو ندانند. استفاده از افراد متهتک، شهرت طلب و بی تقوا چه به عنوان مدیر، چه به عنوان مدرس، چه به عنوان هنرجو و چه به عنوان منتقد، راه را برای جریان شبه روشنفکری باز خواهد کرد. دیده اید و دیده ایم که انچه از محافل جریان شبه روشنفکری به بیرون بروز می کند و بعضا از اشکار شدن ان هم ابایی ندارند فضای گناه الود، زندگی غربی و بیگانه بودن انها با ارزشهای دینی و انقلابی است. شاید از خود پرسیده باشید چرا اینگونه است. پاسخ هر چه باشد نشان می دهد، بی تقوایی درونی ماده خامی را اماده می کند که می توان راه ورود هر گونه هرزه گی و بی بندو باری در اثار داستانی باشد. تا به حال نشنیده یا ندیده ایم افراد متدین به معنای واقعی را که جذب این محافل و گروههای شبه روشنفکر شوند.
۶- از جمله راههای نفوذ جریان شبه روشنفکر برخورد “غیر انتقادی و منفعلانه” در برابر این جریان است. بعضا انچه جای پرسش و تامل و نقد را در این حوزه نظری می گیرد ارتباطات عاطفی و احساسی و همدلی با این طیف است. به تجربه دانشگاهها در حوزه نقد و نظریه ادبی توجه کنید. انچه عموما دانشگاههای ما را به مصرف کنندگان مطلق نظریه ادبی تبدیل کرده است بت سازی از اشخاص و نویسندگان و نظریه پردازان غربی است. به نحوی که حتی در مقاطعی چون دکتری نیز دانشجویان ما نه مبدا فکر که تطبیق دهنده چیره دست نظریات غربی به اثار داستانی اند. ادبیات داستانی انقلابی مطلقا به اندیشه غربی بی اعتماد است. ادبیات داستانی مرعوب و فریفته و ستاینده ادبیات غرب نیست. ادبیات داستانی انقلاب اسلامی حیثیت اجتهادی دارد نه تقلیدی، ادبیات داستانی انقلاب اسلامی با معیارهای خود به سراغ اثار داستانی می رود نه با معیارهای ترجمه ای امده از غرب. اما جریان نفوذی که سعی در مرید پروری دارد عملا بیش از هر چیز روی چهره هایی سرمایه گذاری می کند که اساسا موضع منتقدانه محکمی ندارند. چهره هایی که عموما امده اند بشنوند تا بیندیشند. از جمله نشانه های این انفعال بی توجهی مدرسان داستان و هنرجویان داستان به مبانی فکری اسلامی و اثار تولید شده در عرصه ادبیات داستانی متعهد است.
۷- نفوذ در حوزه فرهنگ و هنر بسی پیچیده تر از حوزه سیاست است. حداقل ان است که در حوزه سیاست چشمهای زیادی اوضاع را رصد می کنند. دغدغه های بسیاری درباره ان وجود دارد. لطمات و صدمات ان قطعی تر و عمیق تر ارزیابی می شود و تغییر و تحول ها بیشتر به چشم می اید. اما در حوزه فرهنگ و بخصوص هنر و بالاخص ادبیات داستانی نفوذ مخفی تر و پیچیده تر و واکنش به ان کمتر و حساسیت درباره ان کمتر است. این بیش از هر چیز به قالب هنر و شیوه بیانی ان باز می گردد. بیان غیر مستقیم هنری و استعداد هنر برای طراحی لایه ها و بواطن معنایی این امکان را به هنرمند می دهد تا حرف و درونمایه اثرش را پنهان و پنهان تر سازد. لذا شعاری که در عرصه سیاست به وضوح فریاد زده می شود در عرصه هنر در گوشها نجوا می شود. ایا این گونه نبوده است که همواره زیرساخت تغییرات اشکار سیاسی با تغییر و تحول در عرصه فرهنگ اغاز شده و فرهنگ نیز تغییر نکرده است مگر به مدد اثار هنری جهت دار؟ چه رسد به ادبیات داستانی که در غوغاسالاری سینما و برخی هنرهای دیگر اساسا چندان اهمیتی ندارد. شاید تنها اهمیت ادبیات داستانی در مناظرات سیاسی و کشمکش قدرت بخش ممیزی کتاب باشد که با و جود اهمیت اش، نازل ترین و فرعی ترین مباحث در عرصه نظری هنر است. انچه روشن است اینکه نفوذ هنری امری بطئی است. این به ماهیت هنر و هنرمند باز می گردد. می دانیم پرورش نویسنده ای که در حد ملی –چه رسد به جهانی- حرفی برای گفتن داشته باشد حداقل به یک دهه تلاش و ممارست و اموزش و نقد و خواندن نیازمند است. این نهالی نیست که یک روزه و یک ساله به ثمر بنشیند. بنابر این مراقبت از ان باید در طول همه این سالها صورت پذیرد. انحرافات هنری انگونه که تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نشان داده است ابتدا با ظهورات اندک همراه بوده است. به یاد می اوریم کسانی که در دهه شصت بسیجی و سرباز بودند و در دفاع مقدس جان فشانی کردند. این افراد از بطن انقلاب و تحولات ان زاده شده و در دوره مذکور افرادی انقلابی به حساب می امدند. اما مسیر نویسندگی و علل متعدد انها را به جایی کشاند که دفاع مقدس را بی ثمر بدانند. اتفاقی که اخرش هیچ چیز نیست. از “شهادت” به “قتل” رسیدند و مفهوم “جهاد” را به “ادم کشی” تعبیر کردند. اینان همان بودند که دشمنی دشمن را فراموش کردند و به جای “دشمن” از انسانهایی گفتند که در ان سوی نبرد همانند انها علایق عاطفی داشتند و “زندگی” می کردند. اینان از ادبیات “حماسی” به نفی “ابدئولوژی” رسیدند. و عملا جنگ حق با باطل را جنگ باطل با باطل انگاشتند. اینان همان بودند که در دهه شصت برای “ماندگار” شدن یاد و خاطره دفاع مقدس می نوشتند. اما در دهه هشتاد سودای “جهانی” نویسی انها به دام “خنثی” نویسی افکند. همه این اتفاقات نه در طول یک سال و دو سال بلکه در طی یک دهه و دو دهه رخ داد. البته افرادی بودند که در همان دهه شصت نطفه انحراف فکری و هنری را در این افراد تشخیص داده و درباره انها هشدار می دادند. این حکمت که لازمه مدیریت است جز با اجتهاد در این عرصه و تجربه طولانی در حوزه تخصصی ادبیات شکل نمی گیرد.
۸- یکی از مجرای نفوذ جریان شبه روشنفکر “دشمن تراشی” های کاذب است. اینها عموما جای دشمن و دوست را با یکدیگر عوض می کنند و با طراحی دشمنی موهوم، خود را دوست ادبیات داستانی معرفی می کنند. یکی از سخنان معمول این طیف این است که باید به داد ادبیات داستانی رسید. مراد انان از ادبیات داستانی، ادبیات داستانی بما هو ادبیات داستانی است. یعنی ادبیات داستانی ای که قیدی ندارد. مراد جریان شبه روشنفکر ان است که جمعی را گرد اورد که دغدغه شان تنها ادبیات است. تعالی ادبیات. فراهم امدن امکانات برای ادبیات داستانی و این گونه تعابیر. اما حقیقت ان است که انچه در عالم خارج وجود دارد ادبیات بما هو ادبیات نیست. بلکه یا ادبیات متعهد انقلابی و یا ادبیات خنثی و یا ادبیات شبه روشنفکری است. گروه شبه روشنفکر در دهه شصت تلاش زیادی کردند تا با جا انداختن تعابیری چون “ادبیات شعاری”، “ادبیات دولتی”، “ادبیات سفارشی”، “ادبیات تاریخ مصرف دار”، “ادبیات عامه پسند”، “ادبیات ایدئولوژیک”، ادبیات انحصارگرا” دولت و در معنای واقعی اش “انقلاب اسلامی” را مخالف ادبیات و مقتضیات ان نشان دهند. زیرا واضح بود انچه انان را ساخته بود و از بن دندان به ان معتقد بودند، “ادبیات غیر متعهد”، “ادبیات هنجارگریز”، “ادبیات ضد اخلاقی”، “ادبیات پوچ انگار”، “ادبیات دین ستیز”، ” ادبیات غیر انقلابی و محافظه کار”، “ادبیات تسلیم و سازش” و “ادبیات دنباله رو غرب” بود. همانطور که مقام معظم رهبری بارها فرموده اند عرصه هنر و فرهنگ عرصه جنگی واقعی است. در این عرصه تا دشمن واقعی از دوست واقعی شناخته نشود همواره احتمال ان می رود که دشمن در جبهه خودی نفوذ کند. همانطور که پیش از این عرض کردم، حتی مقید بودن به احکام ظاهری فقهی نیز برای شناخت دشمن کافی نیست. شناخت دشمن و دوست در عرصه هنر نیازمند به اخذ مبنا است.
می دانیم و می دانید که در طی این سالها برخی چهره های خدوم ادبیات داستانی در جریانی شناخته شده و مستمر تخریب شخصیت شدند. کسانی که اثار هدایت، گلشیری، چوبک، علوی را نقد کرده اند عموما از سوی محافل دانشگاهی تخریب شده و متهم به بی سوادی شده اند. کاملا اشکار است اگر کسی قائل به بی اعتباری “بوف کور” هدایت باشد. بی سواد و اگر کسی به مدح ان بپردازد اهل فضل است. شخصیت های منتقد و متعهدی در طی این چند دهه، با نقد سلبی بر سلوک، اراء و اثار چهره های شاخص روشنفکری عملا اشکار و پنهان این جریان را در معرض قضاوت افراد قرار داده اند. گیریم برخی از این نقد ها تند یا حتی نقد شخصیت بوده است. اما حتما تایید می کنید که چنین منظری به ادبیات داستانی انقلاب نزدیکتر و در محافظت از ان قابل اعتماد تر از کسانی است که اساسا داستان را غیر متعهد می دانند یا ان را در دستگاه فکری غرب اومانیست تعریف می کنند. هنور فراموش نکرده ایم مدیرانی را که نقد خود و عملکردشان را تخریب ادبیات انقلاب دانسته و هرگونه توصیف و تقیید مرتبط با ماهیت ادبیات انقلاب را مضر به جمعیت نویسندگان انقلابی می دانستند. توجیه این گروه مدیران و اهل قلم این بود که هر قیدی که موجب بیرون رفتن گروهی از دامنه ادبیات انقلاب شود مضر به اجتماع انها است بنابر این باید ادبیات انقلاب را بدون هیچ قیدی یا با کمترین قیدها معرفی کنیم تا اجتماع بزرگتری از نویسندگان را شامل شود. اگر قرار بود اساسا ماهیت جدیدی برای ادبیات داستانی تعریف نشود. اگر از قیدها و تعاریف گریزان بودیم چرا داعیه جریانی متفاوت را در ادبیات جهانی داریم؟ اساسا چه تفاوتی میان اثار انقلابی با اثار ساعدی و امثال گلشیری وجود دارد؟ ایا توسعه دایره مفهومی و ماهوی ادبیات انقلاب به ایضاح ان کمک خواهد کرد یا با مخدوش کردن مرزها و باید و نباید ها راه را برای جابه جایی دوست از دشمن باز خواهد گذاشت؟
۹- از جمله لغزشگاههای حوزه ادبیات داستانی و مجاری نفوذ در این عرصه “محفل گرایی” است. مرادم از محفل گرایی، تشکیل مجموعه های خلاق و فعال ادبی و جمع های متمرکز نیست. بلکه محفل گرایی تعریف ادبیات در حوزه ذهنی محدود چند نفر است. نتیجه این محفل گرایی نیل به گزاره های انحصاری عقلی است که خواست های محفل، خواهش های محفل و پسندهای محفل را معیار و مناط ادبیات انقلاب قرار می دهد. مراد از محفل گرایی لحاظ و اولویت مصلحت یک مجموعه بر مصلحت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. انچه گروهی را گرد هم جمع می کند چیست؟ شاید بهتر باشد تجربه نویسندگان مسجد جواد الائمه را مرور کنیم. چه شد که از این جمع که در محفلی دینی (مسجد) و با مدیریتی فردی مومن پرورش یافتند اندیشه های متضادی ظهور کرد. چه شد که برخی چهره های شاخص شبه روشنفکر محصول جریان جوادالائمه هستند همانطور که برخی چهره های خدوم و متعهد از این محفل سربراوردند؟ انچه این محفل و مجموعه را پس از مرحوم فردی تهدید می کند عدم پالایش محفل از عناصر غیر خودی است. ویژگی محفل گرایی، ستایش محفل است که ریشه ان به ستایش خود باز می گردد. طبق مثلی که می گوید” هیچ ماست فروشی نمی گوید ماست من ترش است” محفل ادبی بسته حاضر نیست اشتباهاتش را بپذیرد. وضعیت کنونی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در بخش داستان نتیجه محفل گرایی در این مجموعه است. همواره شاهد بوده ایم که حلقه ای بسته و نقد ناپذیر در هر شرایطی در کنار یکدیگر بوده اند. جالب انکه با وجود پذیرش برخی نقد ها در زاویه دار شدن تعدادی از افراد حلقه، همچنان حلقه را حفظ کرده و افراد نفوذی را حمایت می کرده اند.
۱۰- “جوان گرایی” در مدیریت های داستانی و اجرای برخی از برنامه های داستانی تضمین کننده کادر سازی و نیروسازی برای ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. می دانیم میل به دیده شدن و چهره شده در جوانان بسیار بیشتر از افراد مسن است. برای کسی که چند سالی است در عرصه ادبیات داستانی وارد شده است و افتخار چندانی کسب نکرده است طبیعتا مایل به پیشرفت و دیده شدن است. این خود زمینه ای را برای مماشات با جریانها و نویسندگان شبه روشنفکر فراهم می کند. به خاطر دارم جوانی که در بنیاد ادبیات داستانی مسئولیتی داشت از دعوت از محمود دولت ابادی برای برنامه ای با اشتیاق سخن می گفت. اما در نقطه مقابل در سیر داستان نویسی کسانی که دوره حضور در جشنواره ها و گرفتن جوایز متعدد را از سر گذرانده اند و در طول سالیان حضور در شوراهای علمی، داوری جشنواره ها و مسئولیت های اجرایی را از سر گذرانده اند داعی کمتری برای مماشات با این جریانها دارند. گرچه در هر مورد استثناء هم وجود دارد. اما تجربه نشان داده است. حضور جوانان در مدیریت عرصه ادبیات داستانی همراه با ضعف اراده برای تصمیم گیری و تسامح با جریان شبه روشنفکری است.
۱۱- از جمله مجاری نفوذ جریان شبه روشنفکر به ادبیات داستانی انقلاب اسلامی، “امتزاج حق با باطل” است. طبیعی است مجموعه شما با مجموعه ای مانند موسسه کارنامه، شهر کتاب، نشر چشمه یا نشر ثالث قابل مقایسه نیست. کمتر اطلاعی از فعالیت های شما یا حداقل مواضع سیاسی شما نشان می دهد جهت گیری شما با ان مجموعه های کاملا لیبرال و غریبه با ادبیات انقلاب اسلامی متفاوت است. این چیزی است که اتفاقا باید بیش از هر چیز دغدغه ان را داشت. می توانیم بار دیگر به حوزه هنری به عنوان یکی از مجموعه های برامده از انقلاب اسلامی نگاه کنیم. در عرصه داستان برخی از بهترین کارهای داستانی مربوط به این مجموعه است. گرچه در طول سالیان اخیر چندان کار درخوری توسط این مجموعه منتشر نشده است اما در دهه هفتاد و هشتاد اثار بسیار خوبی توسط این مجموعه منتشر شد. از سوی دیگر حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در عرصه خاطره نویسی با حضور بزرگانی چون اقای کمره ای و سرهنگی پرچمدار مستند نگاری انقلاب و دفاع مقدس است. امتزاج اثار خوب با اثار بد موجب می شود خطر اثار زاویه دار کمتر به چشم بیاید. مجموعه شما نیز در حوزه داستان اثار خوبی را ارائه کرده است. به عنوان داور در جشنواره های متعددی مدافع اثاری از مجموعه شما بوده ام. اما در نگاهی کلی به مجموعه ای مانند شما اثار خوب یک فرصت هستند و اثار زاویه دار یک تهدید. نباید با دیدن فرصت ها به تهدیدها بی اعتنا بود. زیرا دادن مجال به اثار تهدید کننده عملا در طول مدت اثار خوب را نیز دچار تحول خواهد کرد. انتشار حتی یک اثر مسئله دار یا برگزاری یک برنامه زاویه دار با ارزشهای انقلاب اسلامی زنگ خطری جدی برای هر مجموعه است.
۱۲- ادبیات روساخت و زیرساخت هایی دارد. نمی توان تنها با شعارها و موضع گیری های سیاسی به صحت جریانی ادبی یا اثری ادبی اطمینان حاصل کرد. البته موضع گیری درباره فتنه یا نوشتن داستان درباره معصومین یا شهدای غواص ارزشمند است اما ملاک کاملی برای صحت جهت گیری یک مجموعه نیست. این قضاوت خام دستانه ای است که اثار داستانی و مجموعه ای را صرفا به دلیل علاقمندی اش به برخی موضوعات یا مواضع سیاسی اش تایید نماییم. انچه پنهان است عموما در جلسات نقد و در لایه هایی که به تفسیر متن، زیرساخت متن، نسبت متن با محتوا و مباحث روایت شناسی و زیبایی شناسی ادبیات مربوط است باز می گردد.
۱۳- یکی از مجاری نفوذ ادبی “خود باختگی” در برابر چهره های ادبی مشهور است. عموما مجموعه های داستانی و بخصوص مجموعه های غیر مولد تلاش می کنند با دعوت و همکاری با چهره های ادبی برای خود اعتبار کسب کنند. حضور چهره های شناخته شده در عرصه تدریس، نقد و نظر همواره روشی است برای اشاره به وزنه ادبی یک مجموعه. از جمله تاسف های امروزه ما ان است که تصویر وزیر ارشاد جمهوری اسلامی با نویسنده ای شبه روشنفکر منتشر شود که ان نویسنده با ژستی مغرور و از خود راضی در حالی که پایش را روی پای دیگر انداخته و سیگار می کشد در کنار وزیر ارشاد نشسته و کوچکترین اعتنایی به او ندارد. جریان شبه روشنفکر خوب در طول این سالها یاد گرفته است که از دولتها باج بگیرد و عموما هم خودش را ارزان نفروخته است. سئوال این است که چرا برخی مدیران ادبی برای نویسندگان شبه روشنفکر فرش قرمز پهن می کنند؟ ایا جز این است که با این عملکرد اعتبار ادبی خود را افزایش دهند؟ حتی نویسندگان شبه روشنفکر هم می دانند که این اقبال ها از چه رویی است. تحلیل این طیف ان است که انکه می رود مدیرانند و انان که می مانند نویسندگانند. این خودباختگی که با دعوت از چهره های شبه روشنفکر همراه است به داعی پنهان شدن پشت سر این نویسندگان صورت میگیرد. غافل از انکه این نویسندگان پیش از اینکه خود بیایند مرامشان را همراهشان می اورند. انها در طول این سالها اندکی خود را برای جمهوری اسلامی خرج نکرده اند. و اگر احتمال بدهند حضور انها در محفلی به ادبیات ناب و حماسی و عاشورایی انقلاب اسلامی کمک می کند و انگ دولتی بودن به انها می خورد قطعا پایشان را عقب می کشند.
۱۴- از دیگر مجاری نفوذ ادبی “خود ایمن پنداری” است. برخی مدیران فرهنگی و ادبی چون بیش از انکه باید به خودشان مطمئن و نسبت به تصمیماتشان راسخ اند که حتی احتمال خلاف هم در این باره نمی دهند. کسی که در عمل، زبان و اعتقاد، احتمال خطا و اشتباه درباره خود ندهد نه تنها در جستجوی خطای خود نخواهد بود بلکه نصیحت و نقد دیگران را نیز به خودشان بر می گرداند و انها را متهم به غرض ورزی و تخریب شخصیت می کند. صحت و بصیرت سیاسی دقیقا ضامن صحت عملکرد و بصیرت ادبی نیست. چه بسا افرادی که به لحاظ سیاسی انقلابی و ولایی هستند اما در حوزه داستان دنباله رو افکار و اندیشه های شبه روشنفکری اند.
۱۵- نفوذ نیازمند “قصد و نیت” بدخواهانه نیست. بلکه ممکن است نفوذ کاملا به داعی خیر خواهی صورت گیرد. تجربه ثابت کرده است برخی با انگیزه خدمت به ادبیات انقلاب اسلامی بی راهه ای را در مقابل ادبیات داستانی باز کرده و تا سالها مجموعه ای را به خطا راهبری کرده اند. خود شاهد بوده ایم در نقد برخی چهره های راه یافته به جریان شبه روشنفکری، مدافعان این نویسندگان عموما پیشینه انها را در جبهه و جنگ و انقلاب یاد اور می شده اند و از قصد و نیت خیر انها می گفته اند. اما باید توجه داشت، راه اشتباه با نیت خیر اصلاح نمی شود. بی راهه به مقصد نمی رسد گرچه فرد با نیتی خیر خواهانه بدان راه گذاشته باشد. این گونه افراد و مدیران مصداق جهل مرکب اند. تحلیل غلط، که زمینه ان در بی توجهی به پژوهشهای نظری و جریان ابتر نقد اماده شده است، بسیاری از نویسندگان متمایل به جریان شبه روشنفکری را به این می رساند که با خیر خواهی و قصد تقویت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، اثاری ضد انقلاب اسلامی و بر ضد ارزشهای دفاع مقدس خلق نمایند. این گروه زمانی که ایدئولوژی را از ساحت داستان حذف می کنند، قصدشان تقویت ادبیت داستان معاصر است. زمانی که اختصاصات اعتقادی شیعه را نادیده می گیرند، قصدشان جهانی شدن ادبیات داستانی است. اگر به مدرسان سکولار داستان نویسی میدان می دهند، قصدشان کمک به جریان داستان نویس انقلاب اسلامی است. اما نیت صالح و خیر جز با عمل صحیح به سرانجام نمی رسد. بلکه در عموم موارد مدیران و برنامه ریزان نااگاه عملا نه تنها کمکی به جریان اصیل ادبیات انقلاب اسلامی نمی کنند بلکه به ابزار مناسبی برای خدمت به جریانهای معارض تبدیل می شوند.
۱۶- از جمله مجاری نفوذ جانشینی “علایق عاطفی” به جای تحلیل و در نظر گرفتن مبانی نظری و فکری است. شاید روح هنر و ادبیات داستانی اینگونه اقتضاء کند که روابط و ساختارهای فکری بسیار از روابط عاطفی و دوستانه متاثر است. تجربه نشان داده است، تصمیم گیری ها، نقد ها، مخالفت ها و هواداری ها در بسیاری موارد بیش از هر چیز به واسطه روابط عاطفی غیر الهی بوده است. این ارتباطات عاطفی و دوستانه بعضا موجب می شود مبانی نظری در حاشیه قرار گرفته و نسبت به اختلافات مبنایی مماشات شود. شاید بی راه نباشد بگوییم بسیاری از نیروهای انقلاب اسلامی در عرصه ادبیات داستانی با تحویل گرفتن و ستایش ها و تمجید های طیف شبه روشنفکر جذب این طیف شده اند. بیشتر محافل ادبی شناخته شده و بده بستان های صورت گرفته در ان مدیون روابط دوستانه است تا رویکردهای نظری در حوزه ادبیات. بلکه بالاتر از ان، اگر در حوزه نقد و نظریه ای به اصلی عقلی تمسک می شود به واسطه ان است که تقویت روابط دوستانه را توجیه کرده معقول نشان دهد. گرچه نباید فراموش کرد طیف شبه روشنفکر تنها به کسانی روی خوش نشان می دهند که زمینه های تغییر را در انها بیابند. این باصطلاح هندوانه زیر بغل گذاشتن های ادبی البته کاری است که جریان متعهد به درستی ان را در مجرای صحیح اش به کار نگرفته است. در حالی که نویسندگان متعهد عموما از بی مهری ها و دیده نشدن ها گله مند هستند. جریان شبه روشنفکری با ابزارهای خاص و بعضا هنجار شکنانه به خوبی می داند چگونه به لحاظ عاطفی نویسندگان را وامدار خود سازد. فراموش نمی کنیم مقوله مرید پروری و همین برخوردهای عاطفی بود که باعث شد چهره هایی چون گلشیری سرمنشا افکاری باشند که توسط شاگردانشان ترویج یافته است. تجربه موفق این عاطفه برانگیزی در جریان داستان نویسی انقلاب اسلامی متعلق به مرحوم فردی است. ایشان گرچه منتقد چیره دست و عالم به مباحث نظری و نظریه پردازی نبودند اما استفاده صحیح از همین گرایش های عاطفی توانست تعدادی از نویسندگان جوان را گرد ایشان جمع نماید.
۱۷- یکی از مجاری نفوذ ادبی، “توسعه بدون پشتوانه ساختاری” یک مجموعه است. مروری بر تجربه شهرستان ادب نشان دهنده ان است که به سمت گسترش استانی تمایل پیدا کرده است. اینکه شعباتی از این مجموعه در استانهای مختلف فعال شوند. این خود می تواند بدون در نظر گرفتن جمیع جوانب تبدیل به تهدید شود. تجربه حوزه هنری در طول چند دهه گذشته پیش چشم ماست. مع الاسف برخی محافل شبه روشنفکری در برخی استانها نه متعلق به محافل خصوصی که متعلق به حوزه هنری استان ها هستند و با بودجه عمومی به نشر اراء و افکارشان می پردازند. این بسط بی ضابطه و بدون پشتوانه علمی کار را در حوزه هنری به جایی رساند که به گفته مدیران وقت اساسا برخی استانها اعتقادی به ادبیات انقلابی و متعهد نداشته و چهره هایی چون صادق هدایت را غیر قابل نقد می دانستند. این بیش از هر چیز بدان معنی است که توسعه یک مجموعه باید به قوت نظر و هسته فکری ان وابسته باشد. کسی که داعیه کار در حد ملی را دارد باید قدرت مواجهه تئوریک در سطح ملی و در مقابل اراء و اندیشه های مختلف را داشته باشد.
۱۸- از دیگر مجاری نفوذ بیم از “بایکوت ادبی” است. بسیاری از کسانی که در حوزه نقد مبانی اومانیستی را پذیرفته اند و در نتیجه ارتباط ادبیات را با عالم قدس، دین و اعتقادات انکار کرده اند، بیش از انکه حتی سخن اندیشمندان غربی را فهمیده باشند یا ان را قبول داشته باشند از بایکوت ادبی و متهم شدن به بی سوادی ادبی می هراسند. جریان شبه روشنفکر که طی چندین دهه زمام امور و نظریه پردازی ترجمه ای و نقد را در اختیار داشته و دائما توسط اثار ترجمه ای به وفور حمایت علمی می شده، فضای ادبیات داستانی کشور را چه در گذشته و چه تا حدی در زمان حاضر در دست داشته است. بدین نحو که نویسنده گمان می کرده برای نویسنده شدن باید در این فضا قرار گیرد. باید ادبیت داستانش به اثبات برسد. از این رو، اگر حرف جریان شبه روشنفکر را نزند در جشنواره ها، نقد ها، پایان نامه ها، محافل ادبی، سخنرانی ها و همه و همه این برنامه ها بایکوت می شود. این بایکوت از جمله سیاست های رایج جریان شبه روشنفکری در طول دهه های اخیر بوده است. و معنایش آن است که آنچه از سوی ما تولید می شود “ادبیات ناب” است. و دیگر تولیدات اساسا انقدر قابل نیست که درباره ادبی بودن اش سخن بگوییم. برخی نویسندگان و به تبع انها مجموعه های ادبی برای انکه در تفسیر و تحلیل فلان نحله ادبی بگنجند یا توسط فلان منتقد شبه روشنفکر دلنوازی شوند از گفتن انچه معتقدند باز می مانند.
۱۹- از دیگر مجاری نفوذ ادبی در مجموعه های انقلابی پرهیز از “چهره شناسی” است. مبنای غلطی که در اندیشه و عمل برخی مدیران ادبی نیز جای گرفته است ان است که ما به خود فرد (نویسنده، منتقد، پژوهشگر، مدرس) کاری نداریم. به موضع سیاسی و اعتقادات او توجهی نداریم. به سلوک دینی او اهمیتی نمی دهیم. به تعبیری ما نمی خواهیم با ورود به تحلیل شخصیت به “نقد شخصیت” وارد شویم. بلکه ملاک ما تنها داستانی است که نوشته شده یا نقدی است که خوانده شده است. بر خلاف انچه گمان می شود دعوت از یک نویسنده یا منتقد یا یک پژوهشگر دعوت از حیثیت نویسندگی یا نقد یا پژوهشگری او نیست بلکه دعوت از تمام حیثیت او است. تعداد کسانی که بدون فهم “بوف کور” جذب “صادق هدایت” شدند. بسیار بیش از کسانی است که صرفا تحت تاثیر این اثر قرار گرفتند. همانطور که در نقطه مقابل کسانی که جذب شخصیت “امام راحل”شدند بسیار بیش از کسانی بود که مبانی فقهی ایشان را در مسئله “ولایت فقیه” مطالعه کردند. با برقراری ارتباط میان هنرجو و مدرس داستان، قادر نخواهید بود این حیثیت ها را از یکدیگر تفکیک کنید و هدایت و مدیریت نتیجه از دستتان خارج خواهد شد.
۲۰- مجرای دیگر نفوذ جریان شبه روشنفکر که طیف نویسندگان خودی بعضا در پرورده شدن ایده ان سهم بسزایی داشته اند، تقلیل اصول به سلایق و اهمیت باختگی مطلقات اعتقادی و اخلاقی در کثرت سلایق جمعی است. تردیدی در این نیست که ساحتی از هنر از ان جهت که به خلاقیت و افرینش هنرمند باز می گردد و استعداد او را در بارور شدن هنری اثر به فعلیت می رساند به انتخابها و سلایق او بستگی دارد. در حوزه سلایق متر و معیاری نیاز نیست بلکه تنوع هنر داستان از نظری به تنوع سلایق و استعدادها باز می گردد. همچنین به نظر می رسد سلایق حوزه ای است که شارع مقدس نسبت به انها رخصت داده است و نهی یا امری نسبت به انها وارد نشده است. اما بر خلاف سلایق، اصول و هست ها و نیست های جهان بینی یا بایدها و نبایدهای اعتقادی اموری ثابت و قطعی هستند که با نظر این و ان تغییر نمی کنند و دست سلیقه در تغییر و جابه جایی ان کوتاه است. جریان ادبیات داستانی پس از انقلاب و برخی نویسندگان ان بعضا به دلیل ترس از شقه شقه شدن نویسندگان متعهد و از دست رفتن جمعیت انها در ذیل یک عنوان و از سوی دیگر به دلیل ضعف نظریه پردازی، بسیاری از ملاکهای هویتی ادبیات داستانی انقلاب را در ذیل سلایق ادبی جای دادند. بدین معنی که فقدان این مولفه ها و ملاکها اثر داستانی یا نویسنده انقلابی را از حوزه ادبیات انقلاب خارج نمی کند. بلکه این امور و مولفه ها صرفا شخصی و ذوقی است. نتیجه طبیعی تقلیل اصول به سلایق، عدم حساسیت طیف متعهد از تغییر اصول در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی است. نتیجه دیگر انکه انتقاد بر محور این امور عموما ارزش چندانی ندارد و صرفا “نظر شخصی” و “نقد سلیقگی” تلقی می شود. جریان شبه روشنفکر از این مجرای نفوذ در طی چند دهه استفاده کامل را کرده است. به نحوی که هر جایی که نقدی ایدئولوژیک یا ناظر بر ارزشها و مبانی اسلامی بر اثر داستانی وارد می شده است ان نقد را سلیقگی و منتقد را به اظهار نظر شخصی و ذوقی متهم می کرده است. در نقطه مقابل، نظریات ادبی تدوین شده غربی به واسطه پشتوانه نظری، علمی و فراگیر تلقی می شده اند.
۲۱- از جمله مجاری مهم نفوذ جریان شبه روشنفکری همراه کردن عده ای از نویسندگان متعلق به جریان انقلاب است که موضعی در مقابل آنها ندارند. عرصه ادبیات داستانی انقلاب و جریان منتسب به انقلاب ترکیبی از افراد با استعدادهای متنوع است. طیفی از افراد این جریان، نویسندگان متعهد و کوشایی هستند اما در شناخت جریان روشنفکری ناتوانند. یا اگر به چنین جریانی اعتراف دارند قادر به نقد دقیق و شجاعانه انها نیستند و همواره شناخت خود را در پس مصالح یا ملاحظاتی پنهان می کنند. به راستی چه می شود که در مجموعه ای چون بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان، جایزه ادبی جلال به برخی اثار ضد دینی و متضاد با ارزشهای انقلابی و اسلامی داده می شود؟ آیا در اعضای هیئت علمی این جایزه چهره های متعهد حضور ندارند؟ پاسخ را باید در این جست که یا برخی از این اعضا به دلیل قلت تعداد، عملا با رای اکثریت به حاشیه می روند یا برخی اعضای متعهد اساسا دانش یا شجاعت مقابله با طیف شبه روشنفکر را ندارند. انچه قطعی و حتمی است نتایجی است که نسبتی با انقلاب و اسلام ندارد. حضور برخی چهره های متعهد در مجموعه شما نقطه قوتی است که باید آن را تقویت کرد. اما برخی از این چهره ها اساسا نه در مقام نقد فردی با سابقه و توانا بوده و نه در مقام نظریه پردازی، قدرت پاسخ گویی به شبهات جریان شبه روشنفکری را دارند. این بهترین فرصیت برای جماعت شبه روشنفکر است که با نفوذ خود و قرار گرفتن در بین جمعی از چهره های متعهد اما بی موضع یا با موضع مغلوب، عملا اهداف خود را دنبال کنند.

جناب علی محمد مودب
در آنچه آمد، به گفتاری کلی اکتفا کردم. عامدانه در حوزه مصادیق و تطبیق این احکام بر جزئیات وارد نشدم گرچه در حوزه مصادیق بیش از این ها می توان سخن گفت. انچه بیان شد، مجاری نفوذ جریان شبه روشنفکری در جریان ناب انقلاب اسلامی بود که در طول قریب به چهل سال همواره به انحاء مختلف رخ داده است. گرچه این روشها در دهه شصت کمتر و در نتیجه اصالت ادبیات ناب انقلاب اسلامی و دفاع مقدس دست نخورده تر بود. اما به میزانی که به زمانه کنونی نزدیک شده و از رخداد قدسی دفاع مقدس دور شده ایم، بهتر می توانیم درک کنیم که دفاع مقدس و فضای روحانی ان چه خدمتی به ادبیات داستانی معاصر کرد. و اگر نبود قرار گرفتن در ان فضای ایثار و رشادت شاید هیچ گاه کوتاه اندیشی های زندگی های عادت زده، اجازه درخشش خیره کننده ادبیات ناب انقلاب اسلامی را به ما نمی داد. اکنون و در دهه نود بسیار بیش از گذشته به این نکات نیازمندیم. از انجا که شما را فردی انقلابی و متعهد می دانسته و همچنان می دانم، در کلیات و برخی مولفه های اصلی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی متعرض نکته ای نشدم و تمامی این مولفه ها را به عنوان اصول موضوعه بحث قلمداد کرده ام. فرض بنده در این نوشتار ان بوده که منشا نگرانی ها درباره مجموعه تحت مدیریت تان از غفلت از بخش داستان نشات گرفته است. همچنین فرض دیگر این گفتار روشن بودن تطبیق این کلیات بر برخی اشخاص و اثار است.
انچه امد، بخشی از نگرانی هایی است که درباره مجموعه تحت مدیریت تان و البته درباره کلیت مدیریت های ادبی در کشور احساس می شود. این نگرانیها نه تنها موضع نگارنده بلکه نگرانی تعداد قابل توجهی از دوستان متعهد و انقلابی ای است که برنامه ها، ارتباطات و سیاست های شما را رصد می کنند. کسانی که به بالیدن ادبیات داستانی انقلاب اسلامی امید بسته اند و توفیق “شهرستان ادب” در هدف گذاری و برنامه ریزی را توفیق خود و ادبیات متعهد انقلاب اسلامی می دانند.

و الی الله المنتهی
احمد شاکری
۳۰/۱۰/۹۴

دوران استفاده از دیالوگ برای معرفی شخصیت‌ها گذشته است

تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۰۸:۴۰

قاسمعلی فراست، در نشست بررسی کتاب «بی‌اسمی» با اشاره به اهمیت «زیرگفتار» در داستان‌‌نویسی امروز در نقد کتاب احمد شاکری گفت: یکی از ملزومات و عناصر داستان، گفتن حرف خوب با زبان خوب و تلفیق آن‌هاست. برای رسیدن به این منظور باید به عناصر داستانی شامل شخصیت، زبان داستان و همخوانی آن با شخصیت‌ها‌ و آفرینش لحن، توجه به لحن برای روشن کردن تفاوت شخصیت‌ها توجه کرد. داستان مدرن امروز از این جریان عبور کرده و به «زیرگفتار» در گفت‌و‌گو رسیده است؛ به‌عبارت دیگر، دوران استفاده از دیالوگ برای معرفی شخصیت‌ها گذشته است.
دوران استفاده از دیالوگ برای معرفی شخصیت‌ها گذشته است

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نشست نقد و بررسی کتاب «بی‌اسمی» بعد‌ازظهر دوشنبه‌(۲۳ بهمن‌ماه) با حضور احمدی شاکری، نویسنده کتاب، قاسمعلی فراست، نویسنده، فرشته مقانی، پژوهشگر در پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی برگزار شد.

فراست در ابتدای این نشست رویکرد نویسنده «بی‌اسمی» را دردمندانه توصیف کرد و در معرفی کوتاه از داستان به شخصیت‌هایی اشاره کرد که سوار قطار و بدون توقف به سوی جبهه جنوب در حرکت هستند و ادامه داد: رویکرد شهودی و سلوکی اثر کار نویسنده را کمی دشواراما در عین حال ارزشمند‌تر کرده است. قطار را باید تمثیل مسافری دانست که مخاطب را از زندگی ظاهری به زندگی معنوی یا غیر‌ظاهری ‌می‌برد؛ تلفیقی که به نظر می‌رسد ارزش کار نویسنده و به اصطلاح داستان‌نویسان اثر را عمیق می‌کند.

تلفیق جذاب مضامین مادی و غیر‌مادی «بی‌اسمی»
این نویسنده، به همخوانی و جذابیت تلفیق دو مضمون مادی و غیر‌مادی داستان برای مخاطب اشاره کرد و افزود: نسبتی که نویسنده بین سفر شهودی و مقصد سفر شخصیت‌ها خلق کرده همخوانی دارد و از ویژگی‌های مثبت اثر به شمار می‌رود باید دید که مخاطب چقدر به نیت قابل توجه نویسنده پی‌برده و به اصطلاح مساله‌ او شده است.

فراست با تاکید بر لزوم توجه به عناصر داستانی گفت: یکی از ملزومات و عناصر داستان، گفتن حرف خوب با زبان خوب و تلفیق آن‌هاست. برای رسیدن به این منظور باید به عناصر داستانی شامل شخصیت، زبان داستان و همخوانی آن با شخصیت‌ها‌ و آفرینش لحن، توجه به لحن برای روشن کردن تفاوت شخصیت‌ها توجه کرد. داستان مدرن امروز از این جریان عبور کرده و به «زیرگفتار» در گفت‌و‌گو رسیده است؛ به‌عبارت دیگر، دوران استفاده از دیالوگ برای معرفی شخصیت‌ها گذشته است.

داستان‌نویسی امروز به «زیرگفتار» توجه دارد
قاسمعلی فراست با اشاره به اهمیت «زیر‌گفتار» در داستان‌نویسی ادامه داد: امروزه دیالوگ علاوه بر معرفی شخصیت‌ها تفاوت را توصیف می‌کند. باید «زیرگفتار» داشته باشیم؛ به‌عبارت دیگر نویسنده اگر می‌نویسد «بله»، مخاطب براساس توصیف‌های جذاب، پاسخ را نخیر دریافت کند. دریافتی که حاصل از ترسیم حالت‌ شخصیت‌هاست و شخصیت به زبان می‌‌گوید بله اما با نگاه نخیر است.

فراست افزود: شخصیت‌‌های «بی‌اسمی» در حال حرکت به سوی جبهه هستند و حق دارند که به اصطلاح مثبت و ارزشی باشند؛ اما ما آدمی‌زاد هستیم و آدم باید در موقعیت‌های مختلف، بترسد، تطمیع بشود، شجاع باشد یا عاشق شود. استانیسلاوسکی کارگردان دانای روسیه معتقد است که در شخصیت‌پردازی اگر آدم‌ها کاملا فرشته مسلک باشند و در مقطعی کار اشتباهی انجام ندهند، قابل باور نیستند در مقابل اگر شیطان‌صفت است، باید حرکت خوب انسانی انجام دهد. شخصیت‌های «بی‌اسمی» از این منظر قابل باورند.

این نویسنده با بیان این مطلب که ای کاش نویسنده بیشتر به تفاوت‌های مَنشی شخصیت‌های «بی‌اسمی» می‌پرداخت تاکید کرد که توجه به این وجوه، داستان را برای مخاطب قابل قبول و شیرین می‌کند. شخصیت‌هایی که در ابتدای امر آدمند و زندگی معمولی دارند و در عین حال از فیلتر ظاهری عبور کرده‌اند و برای انجام کار‌های بزرگ سفر می‌کنند. به نظر می‌رسد که تفاوت شخصیت‌ها در بی‌اسمی کم‌رنگ است.

فراست با بیان این مطلب که زاویه دید «بی‌‌اسمی» سوم شخص «دانای نامحدود» است که در ادامه به «دانای کل» تبدیل می‌شود به کتاب «تاملاتی درباره داستان» با ترجمه محسن سلیمانی، مترجم فقید و چره فرهگی کشورمان اشاره کرد و ادامه داد: پیش از این تئوریسن‌های داستان، زاویه دید را به‌عنوان روایت می‌شناختند؛ در حالی‌که بعد از ترجمه «تاملاتی درباره داستان» به قلم محسن سلیمانی نخستین‌‌بار از زاویه دید استفاده شد.

این نویسنده با اشاره به تغییر زمان افعال در «بی‌اسمی» گفت: زمان داستان گذشته است اما چهار یا پنج موقعیت، زمان به حال تغییر پیدا می‌کند که انگیزه و دلیل فنی این تغییر را متوجه نشدم. فراست، همچنین دیالوگ‌‌های «بی‌اسمی» را ارزش و اعتبار این اثر دانست.

«بی‌‌اسمی» اسم، رنگ و جسم را حجاب مقصود می‌داند
مقانی عنوان «بی‌‌اسمی» و تقدیم اثر به شهدای گمنام از‌جمله ابراهیم هادی را از‌جمله مولفه‌های جذابیت‌های اثر دانست و گفت که شهید مفقودالاثر و ۴۰ سالگی شخصیت اصلی داستان «بی‌اسمی» را کلید واژه بررسی این اثر در نظر گرفته است. این پژوهشگر افزود: «بی‌‌اسمی» را صرفا در حوزه ادبیات دفاع مقدس نمی‌‌دانم و معتقدم که می‌توان به بی‌اسمی که به شخصیت بی‌اسم داستان و بی‌جسمی که به مفقو‌الاثری اشاره دارد بی‌رنگی را نیز افزود. نویسنده تاکید دارد که رنگ گمشده مرد، یعنی انگشتر اهمیت چندانی ندارد.

داستان با مرد بی‌اسم که در چهل سالگی قرار دارد آغاز می‌شود. تعلیق داستان تا یک سوم داستان ادامه دارد و گمشده قهرمان چیز فراتری از انگشتر است.

این عضو پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی با اشاره به تفاوت نگاه ادبیات ایران و غرب در مقوله نماد‌گرایی گفت: نویسنده و سمبلیست غربی می‌خواهد زبان را به چنگ درآورد در حالی که نویسنده ایرانی هدفش گریختن از محدودیت زبانی و رهایی از بند زبان است؛ به‌عبارت دیگر نویسنده بی‌اسمی، اسم، رنگ و جسم را حجاب مقصود می‌داند.

شاکری نویسنده «بی‌اسمی» در پایان این نشست با بیان این مطلب که نویسنده نباید توضیحی را به اثر ملحق کرد گفت: اما معتقدم که معنای اثر داستانی بعد از انتشار، اعلای آن چیزی است که در ذهن نویسنده وجود دارد؛ به‌عبارت دیگر با توجه به اعجاز هنر، بعد از خلق اثر معنا متبلور می‌شود که بعضا هنرمند در ایجاد آن دخیل نیست به نظر می‌رسد که این تفاوت بین اثر هنری و خلاق که مبتنی بر کشف است. «بی‌اسمی» شخصیت‌های معدود دارد و گفت‌و‌گو محور با زمان محدود است؛ البته نگاهی نیز به تولید در حوزه سینما داشتم به‌عبارت دیگر، فضای محدود «بی‌اسمی» برای فیلم‌سازان مغتنم است.

این منتقد با بیان این مطلب که تلاش کردم از شعارگویی پرهیز کنم افزود: داستان با پایان‌بندی معلوم می‌شود؛ گمشده مرد «بی‌اسمی» اسم اعظم است. انگشتری که به دنبال آن می‌گردد همیشه با خود بوده و همیشه از آن غافل بوده است. اسم اعظم لفظ یا سنگ نیست بلکه رتبه است. زمان، مکان شکسته می‌شود و لحظه پایانی قهرمانان روضه اباعبدالله می‌خوانند بنابراین اسم اعظم اباعبدالله حسین (ع) است و نشانه‌های مختلفی مانند شخصیت قاسم بر این نکته اشاره دارد. دو سفر آفاقی، انفسی و همچنین سفر بی‌مکانی و بی‌زمانی وجود دارد.

ادبیات ما همپای انقلاب متحول نشده است

گفتگوی بصیرت با احمد شاکری منتقد و نویسنده ادبی؛
دلیلش این است که در ادبیات ما انقلاب پدید نیامده است. صدای انقلاب با نمایش انقلاب و با عمل انقلابی منتشر می شود. انقلاب رهبری دینی و خیزش مردمی را نشان داد و این نمایش از حضور، صدایش را به جهانیان رساند، اما نکته این است که وقتی پای ابزارهای هنری به میان می آید، ابزاری که باید این صدا را منعکس کند پدید نیامده است.
پایگاه بصیرت / گروه فرهنگی
وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵۷ انقلاب و دگرگونی را تنها در بستر سیاسی بوجود نیاورد بلکه عرصه های مختلف دچار دگرگونی و تغییر اساسی شد که یکی از آنها ادبیات بود؛ ادبیاتی که در سال های حکومت پهلوی تحت تاثیر جریان های مارکسیست و لیبرالیست از ارزش های فرهنگی این سرزمین فرسنگ ها فاصله گرفته بود و لازم بود همگام با انقلاب متحول شود. مهم ترین وظیفه ادبیات انقلاب احیای ارزش های انسانی بود، که اکنون با گذشت بیش از چهل سال می توان به ارزیابی کارنامه این ادبیات پرداخت. آنچه در نخستین نگاه به دست می آید این است که ادبیات انقلاب ما رشدی که می بایست پیدا می کرد و تأثیری که می بایست بر زندگی مردم می گذاشت را نداشته است. درباره چرایی این موضوع گفتگویی با آقای احمد شاکری منتقد و نویسنده ادبی داشته ایم.
احمد شاکری متولد ۱۳۵۳ شمسی در تهران است. از سال ۱۳۷۱ مشغول به تحصیل در علوم حوزوی بوده و چهارده کتاب و ده ها مقاله و یادداشت از ایشان منتشر شده است. داستان نویسی را با نگارش مجموعه داستان کوتاهی درباره مجروحان دفاع مقدس (سرزمین پدری) آغاز کرد، سپس با انتشار مجموعه نقد داستان های دفاع مقدس و انقلاب اسلامی (بازتاب) به صورت جدی تری به عرصه نقد ادبی وارد شد. همچنین در کنار فعالیت در حوزه ادبیات داستانی با شروع کار در موسسه سیما فیلم (یکی از موسسات تولید فیلم های فاخر صدا و سیمای جمهوری اسلامی) کارگاه های فیلمنامه نویسی قرانی را در این مرکز دایر نمود.
در سال ۹۱ موفق به اخذ مدرک درجه یک هنری از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد و در طول بیش از پانزده سال فعالیت ادبی با مراکز  و انجمن ها و موسسات مختلف ادبی در حوزه کارشناسی، سیاست گذاری، داوری، تدریس داستان و نقد و پژوهش همکاری داشته است. ضرورت ها و گرایش شخصی ایشان به مباحث نظری ادبیات داستانی موجب شد، در طی ۷ سال گذشته به صورت تمام وقت به پژوهش در گونه ادبیات داستانی دفاع مقدس بپردازد. از سال ۱۳۸۹ عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی بوده و تا کنون بالغ بر ۳۰۰۰ صفحه تحقیق و مقاله در این باره به رشته تحریر در اورده است.
* ادبیات انقلاب چگونه و از چه زمانی شکل گرفت؟
تعبیر ادبیات انقلاب اسلامی تعبیری است که پس از وقوع انقلاب اسلامی در فضای ادبی و داستانی ما رایج شد. در مورد این اصطلاح یک تعبیر عرفی وجود دارد، یعنی در عرف مردم نوعاً ادبیات انقلاب را ادبیاتی می دانند که به انقلاب اسلامی می پردازد. به عنوان مثال اگر از تعبیر داستان انقلاب اسلامی یاد می شود، مردم اینگونه تلقی می کنند که حتما این داستان مربوط به وقایعی است که به پیروزی انقلاب اسلامی انجامیده است. حالا چه این وقایع را سال ۴۲ و بعد از آن در نظر بگیریم، یا در بحبوحه بهمن ۵۷، یا وقایع نزدیک به آن، اما به لحاظ اصطلاحی معانی دیگری هم اهالی نظر برای ادبیات انقلاب در نظر گرفته اند. طبعاً یکی از مبانی و تعاریف در مورد ادبیات انقلاب، همین ادبیات موضوعی است. یعنی گفته می شود ادبیات انقلاب، ادبیاتی است که به موضوع انقلاب بپردازد. از این نظر و با این تلقی، ادبیات انقلاب هم عرض ادبیات دفاع مقدس است. چون ادبیات دفاع مقدس راجب دفاع مقدس است و ادبیات انقلاب درباره انقلاب است و این دو واقعه در دو زمان متفاوت اتفاق افتاده است، لذا از یکدیگر کاملاً قابل تفکیک هستند.
 اما تلقی دیگر این است که مراد از ادبیات انقلاب، ادبیاتی است که در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی پدید آمد. یعنی به هر حال چهل سال از پیروزی انقلاب می گذرد و در این مدت آثار متعددی در حوزه ادبیات و ادبیات داستانی با نگرش ها و گرایش ها و مبانی و سلایق مختلف تولید شده است. از طرفی طبق این تلقی همه این آثار پدید آمده، در طی انقلاب اسلامی و پیروزی انقلاب اسلامی، طبعاً متاثر از فضای به وجود آمده در پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار حکومت اسلامی است، یعنی در دوره حکومت جمهوری اسلامی پدید آمده و متاثر از آن است. برخی ها تمام این آثار را ادبیات انقلاب می دانند چون به هر حال ادبیات و زمینه های شکل گیری آن جدا نیست.
در تلقی دومِ اصطلاحی، ادبیات انقلاب شامل ادبیات ضدانقلاب هم می شود. به تعبیری برخی از آثاری که در کشور ما در طول چهل سال گذشته منتشر شده اند، اینها در مبانی با ارزش های انقلاب و مبانی انقلاب متناقض هستند. با این حال تعبیر دوم، اینها را هم از ادبیات انقلاب می داند. تعبیر سوم این است که ما ادبیات انقلاب را به صورت یک ترکیب وصفی به کار ببریم، یعنی نگوییم ادبیات انقلاب، بلکه بگوییم ادبیات انقلابی. مراد از ادبیات انقلابی بیشتر توجه به بایدها و غایت ادبیات است، یعنی ادبیاتی که متصف به وصف انقلابی است. نشانه انقلابی بودن و معیار انقلابی بودن نیز تحول خواه بودن، ارزش محور بودن، آرمان گرا بودن و … است. با این تعبیر، که به نظر می رسد تعبیر دقیق تر و درست تری است، تنها ادبیاتی ادبیات انقلابی است که همسو با ارزش های انقلاب باشد. لذا اگرچه برخی از آثار راجب واقعه بهمن ۵۷ نوشتند یا راجب پیش از آن داستان هایی نوشتند، مثلاً رمان رازهای سرزمین من از براهنی و رمان مدار صفر درجه از احمد محمود، اما ادبیات انقلابی نیستند، حتی می شود گفت اینها ادبیات ضدانقلاب اند.
با این تعبیر به نظر می رسد که ادبیات انقلاب، مولود انقلاب است، متاثر از انقلاب است، پس از انقلاب شکل گرفته است و بعد از انقلاب نشو و نما پیدا کرده است. پیش از انقلاب ما نویسندگان داستانی که با این رویکرد انقلابی بنویسند نداشتیم یا اگر بودند یکی دو نفر بودند و ادبیات پیش از انقلاب تحت سلطه جریان های چپ مارکسیست و جریان های لیبرال بود. لذا ادبیات پس از انقلاب ادبیاتی است با موضوعات جدید، مضامین جدید و شخصیت های جدید.
در ادبیات باید انقلاب را به عنوان امر موجود و زنده به جوانان نشان دهیم، نه امر ماضی و تاریخی/ادبیات ما همپای انقلاب متحول نشده است
* ادبیات انقلاب تا چه اندازه توانسته احساسات و اندیشه انقلابی را بازتاب دهد؟ این بازتاب نسبتی با واقعیت دارد یا یک ابزار رمانتیک و فاصله دار با واقع است؟
نکته ای که در سوال شما وجود دارد، کارکرد های ادبی و کارکردهای ادبیات است. آن چیزی که در انقلاب ما به عنوان یک خصیصه و مولفه انقلابی وجود داشت، همین شور انقلابی است. شور به معنای احساس وجد، احساس شعف است که عموماً همراه با آرمان گرایی هم هست. یعنی این شور، این حرکت پویا و زاینده و پرشتاب و انگیزه های قوی جزو خصوصیت های انقلابی گری است. لذا در دروه انقلاب می دیدیم آن چیزی که واقعا مردم را به لحاظ روحی آماده کرد، آنها را به شوق آورد و در آنها یک انگیزه ای جدی و اراده جدی پدید آورد، اتکا به خداوند و اعتماد و ایمان به وعده الهی بود.
پس شور انقلابی یکی از خصوصیت های انقلابی بودن است. انقلاب نمی تواند خالی از شور و این نیرو و اراده قوی و تلاش مستمر و این هیجان متعالی باشد. همان روحیه ای که به واسطه آن جوان ها به خیابان ها ریختند، زندان ها را تحمل کردند، مصائب را تحمل کردند و انقلاب پیروز شد. همان روحیه در دفاع مقدس جوان ها را به خط مقدم کشاند و آنها را تا مرحله شهادت و جانبازی جلو برد. همین الان هم همینطور است، چنانکه در کلام مقام معظم رهبری و در کلام حضرت امام تأکید بر حفظ این روحیه وجود دارد.
حال این شور انقلابی همراه با احساس است، یعنی یک احساسات غلیان یافته، البته متعالی نه احساسات موهوم که حالا شما تعبیر رمانتیک را درباره اش به کار بردید. البته این احساسات از آن جهت که متعالی است معقول هم هست، یعنی مبتنی بر مبانی اندیشیده شده است. یکی از مبادی خیزش انقلابی ما همین الهام گیری از واقعه عاشورا و واقعه کربلا است. چنانکه امام راحل می فرمایند که این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است، چرا؟ به دلیل همین ایجاد شور با معرفت.
اما نکته ای که به وجود می آید این است که بعضی با این ادعا که باید ادبیات انقلاب مردم را به سمت امر معقول ببرد، احساسات را نوعاً زودگذر و نتیجه برانگیختگی احساسی، خام بودن و پخته نبودن، نتیجه هیجانات جوانی می دانند که نمی شود روی این احساسات تمرکز کرد. طبق این رویکرد درباره انقلاب، احساسات مربوط به یک دوره خاص از هر انقلاب است، یعنی دوره پیروزی و هیجان. وقتی دوره عوض می شود مخاطب، نویسنده و مردم حرکت می کنند به سمت امر معقول و می گویند حالا انقلابی که پیروزش کردیم راجبش فکر کنیم که چه شد که این کار را کردیم و این دفاع مقدسی که ما برای آن شهید دادیم، چرا و چگونه و چطور اتفاق افتاد؟ لذا برخی ها با استناد به این دیدگاه عملاً برای این شور انقلابی ارزش و اعتباری قائل نیستند، نه تنها ارزش قائل نیستند بلکه آن را مقطعی، تاریخ مصرف دار و با کارکرد تبلیغی می دانند. لذا می گویند شور انقلابی باید مورد بازنگری قرار بگیرد و ما باید به سمت واقعیت ها حرکت کنیم و در یک کلمه واقعیت را در مقابل شور انقلابی قرار می دهند. حال نتیجه چیست؟ نتیجه بازگشت از شور انقلابی، تخطئه شور انقلابی، انکار شور انقلابی و در نتیجه تخطئه خود انقلاب است. یعنی جریان شبه روشنفکر که شور انقلابی را تخطئه می کند، در حقیقت خود انقلاب را تخطئه می کند. اینها کُنه استدلالشان این است که انقلاب نتیجه رشد معقول آدم ها نیست، بلکه فضا و شرایط هیجانی است که سبب می شود آدم ها یک کاری را انجام دهند، اگرچه معقول و واجد مصلحت هم نیست. همین طیف شبه روشنفکر در نقل دفاع مقدس هم همین را می گوید که ادبیات داستانی دفاع مقدس در دهه ۶۰ پر از شور و شعار است، یعنی شور را همراه با تقلید و شعار می کنند. به این صورت که این شور باعث می شد شعار بدهیم و در جبهه ها دفاع کنیم. در ادامه هم می گویند ما اینها را به سمت واقعیت حرکت ندادیم و تلاش کردیم صرفا هیجانات را در آنها بدمیم. این هیجانات کارکرد مقطعی دارد و ممکن است فاقد عقلانیت باشند، یعنی عقلانیت اندیشه و مصلحت در آن لحاظ نشود.
اما واقعیت مطلب چیست؟ واقعیت مطلب این است این شور و این غلیان احساسات، اگر احساسات، احساسات متعالی باشد که اینگونه هست، اتفاقا یک وجه تعیین کننده در حرکت انسانی است. یعنی قاطبه مردم با همین احساسات متعالی و پاک هست که حرکات بزرگ اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را رقم می زنند. ضمن اینکه نباید هر شور انقلابی را تخطئه کرد، بلکه آن شوری قابل تخطئه است که نتیجه تبلیغات و در نتیجه انحراف واقعیت و انحراف از حقیقت باشد. ما معتقدیم که در انقلاب اسلامی، شور انقلابی وجود داشت که نتیجه خلوص و ایمان به خدا بود. شهید مطهری هم فرمود من وقتی با امام ملاقات کردم دیدم حضرت امام به چند چیز ایمان دارد، ایمان به راه، ایمان به مردم، ایمان به خدا. این شور نتیجه ایمان است، نتیجه یک روح مومن است که معقول هم هست.
اما نکته این است که این شور را باید همراه با تعقل و شعور بکنیم. همانطور که در مکتب تشیع علمای ما تمام  تلاششان این بوده که شور را مجرایی و مستمسکی برای افزایش معرفت قرار بدهند، یعنی صرف علاقه نباشد و علاقه با بصیرت و معرفت باشد. ما با این موضوع موافقیم که ادبیات باید چنین کاری را بکند. در نقطه مقابل اتفاقاً جریان شبه روشنفکر که ادبیات انقلابی و متعهد را متهم به احساسی گری و شعارگرایی می کند، خودش به نحو مضاعفی دچار احساسی گری است. آنها در داستانشان از هر ابزاری استفاده می کنند که احساسات مخاطب را تحریک کنند، هم ابزارهایی که مربوط به گرایش های مادون انسانی است، یعنی گرایش هایی که نیازهای طبیعی و غریزی مشترک بین انسان و حیوان است استفاده می کنند. برای اینکه احساسات مخاطب را برانگیزند از مقوله عشق در معنای کاملاً مادی آن استفاده می کنند. اینجا سوال است که اینها که مخالف احساسی گری، مخالف شور و مخالف هیجان هستند چطور چنین تصاویر و صحنه های عاشقانه ای در کارشان نشان می دهند؟ در حالیکه وقتی سخن از عشق به آرمان و مفاهیم دینی به میان می آید، اتهام به شعارگویی می زنند. بنابراین خود جریان شبه روشنفکر متهم به شعارگویی است، متهم به سوار شدن بر احساسات کاذب است نه احساساتی که برانگیخته شده از بینش و گرایش اصیل باشد.
* با توجه به اینکه نسل بعد از انقلاب تصور چندانی از انقلاب ندارند بازنمایی اثرگذار در ادبیات انقلاب چگونه می تواند باشد؟
نکته ای که در پاسخ به این سوال وجود دارد این است که به نظر می رسد که انقلاب مقوله ای تمام شده نیست، یعنی این تلقی از انقلاب که در بهمن ۵۷ یک رژیم طاغوتی فروپاشید و یک حکومت جدید به عنوان حکومت اسلامی شکل گرفت درست نیست. ما انقلاب را یک تحول سیاسی صرف نمی دانیم، که اگر اینگونه باشد انقلاب ما در همان بهمن ۵۷ تمام شده است. بزرگان ما، حضرت امام و مقام معظم رهبری تأکید بر حفظ روحیه انقلابی دارند، این برای چیست؟ برای اینکه انقلاب هنوز زنده است. اگر نیاز به انقلاب نباشد چه نیازی به روحیه انقلابی است، چون انقلاب موجود است، روحیه اش هم باید موجود باشد. انقلاب در جریان است و ما روز به روز در حال تحول هستیم. همین الان ببینید ما در جنگ اقتصادی و فرهنگی با ابرقدرت ها هستیم. این جنگ هم پیروزی اش نیازمند نگه داری انقلاب است. هنوز برخی از رسوبات فرهنگی و اعتقادی گذشته وجود دارد و حتی برخی از این اندیشه ها از طرف رسانه ها در نسل جدید القا می شود. آنهایی که انقلاب آنها را کنار زده بود، بعضا برخی از اینها درحال بازگشت هستند. در این شرایط مهم ترین چیزی که جوانان ما را با واقعیت انقلاب روبرو می کند، این است که انقلاب را به عنوان امر موجود و زنده به آنها نشان دهیم، نه امر ماضی و تاریخی. در این بین بهترین مسیری که جوان ما بفهمد انقلاب چیست، رفتار انقلابی خود ما است. یعنی مسئولین ما و متولیان امر و همه ما که در حقیقت به لحاظ سنی پیش از نسل جوان بودیم، حرکت انقلابی ما، انقلاب را پیش چشم آنها می آورد. مسئولی که ساده زیست است با عمل خودش انقلاب را نشان می دهد، در اینجا انقلاب یعنی مبارزه با تجمل و رفاه طلبی. مسئولی که پاک دست است، انقلاب را نشان می دهد. انقلاب یعنی مبارزه با اشرافی گری و حقوق های نجومی. پس انقلاب امر موجود است و برای نشان دادن انقلاب نیاز نیست آن را به عنوان یک امر تاریخی روایت کنیم.
 اما در روایت امر تاریخی هم باید جد و جهد به خرج داد. بالاخره جوان امروزی اگرچه مصادیقی از انقلابی بودن و انقلابی نبودن را می بیند، یعنی کسانی که چهل سال پیش انقلابی بودن، حالا نسبت به ارزش های انقلاب تجدیدنظر کردند (چهل سال قبل در جنوب شهر زندگی می کردند، الان در شمال شهر ویلا دارند. چهل سال قبل با اتوبوس رفت و آمد می کردند، الان ماشین های گران قیمت دارند) این یعنی آنها پشیمان از انقلاب هستند، چون دقیقا چیزی را ساختند که انقلاب می خواست آنها را فرو بریزد. بنابراین باید این نکته تاریخی را نشان دهیم و آن اینکه در دوره پیش از انقلاب حکومت پهلوی و حکومت شاهنشاهی چه بود و چه کرد؟ برای اینها هم باید مستند نگاری به صورت قوی عمل کند، چه به صورت کلامی در حوزه ادبیات، چه به صورت تصویری در حوزه فیلم.
نکته دوم این است که آثار داستانی و فیلم ها به پیش از انقلاب بپردازند که اتفاقاً رویکردی هم در کشور بر همین مبنا ایجاد شده است. البته یک بعد سوم و مبهم و بسیار مهم و مغفولی هم وجود دارد و آن آینده انقلاب است، که متاسفانه نه در ادبیات داستانی و نه در سینمای ما فیلمی ساخته نشده که به آینده انقلاب پرداخته باشد. ما می توانیم بگوییم پیش از انقلاب اینگونه بود الان هم اینگونه هست، اما این کافی نیست چراکه باید بدانیم حرکت ما به کدام سو خواهد رفت.
در ادبیات باید انقلاب را به عنوان امر موجود و زنده به جوانان نشان دهیم، نه امر ماضی و تاریخی/ادبیات ما همپای انقلاب متحول نشده است
* در پایان بفرمایید چرا با وجود اثرگذاری انقلاب اسلامی بر سایر انقلاب ها و ملت ها، ادبیات انقلاب تاکنون جهانی نشده است؟
دلیلش این است که در ادبیات ما انقلاب پدید نیامده است. صدای انقلاب با نمایش انقلاب و با عمل انقلابی منتشر می شود. انقلاب رهبری دینی و خیزش مردمی را نشان داد و این نمایش از حضور، صدایش را به جهانیان رساند، اما نکته این است که وقتی پای ابزارهای هنری به میان می آید، ابزاری باید این صدا را منعکس کند که این مهم اتفاق نیفتاد. چراکه هنوز هنر ما و ادبیات ما همپای انقلاب متحول نشده است. الان سینمای ما به اندازه انقلاب ما، به اندازه جوانانی که در دفاع مقدس حرکت کردند با آن شور و روحیه انقلابی متحول شده است؟ نه. سینمای ما آلوده است نه اینکه کلا آلوده باشد اما به نحو فی الاجمله آلوده است و سینمای آلوده نمی تواند انقلاب را نشان دهد، چون خودش غیرانقلابی است. درباره ادبیات هم همینطور است. ادبیاتی که وابسته به تفکر غربی است خودش نیاز به انقلاب دارد. بنابراین این نشان می دهد که انقلاب ما تمام نشده و هنوز سنگرهای زیادی وجود دارد که فتح نشده است، یا حداقل کامل فتح نشده است. لذا ما در ادبیاتمان اگر انقلاب کردیم آن وقت این ادبیات را می توانیم به عنوان ادبیات انقلابی معرفی کنیم.
با تشکر از آقای احمد شاکری که وقت خود را در اختیار پایگاه بصیرت قرار دادند.
مصاحبه از: فهیمه عشرتی

نامه انتقادی احمد شاکری به وزیر ارشاد درباره بنیاد شعر و ادبیات داستانی

نامه انتقادی احمد شاکری به وزیر ارشاد درباره فعالیت‌های بنیاد شعر و ادبیات داستانی

احمد شاکری نویسنده در نامه‌ای خطاب به وزیر ارشاد از فعالیت‌های بنیاد شعر و ادبیات داستانی در چهارسال اخیر به‌ویژه رویکرد در جایزه جلال انتقاد کرد.

بنیاد شعر9

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،‌ احمد شاکری نویسنده در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است،‌ به نقد عملکرد بنیاد شعر و ادبیات داستانی به‌ویژه در برگزاری جایزه جلال آل احمد پرداخته است:  متن این یادداشت که خطاب به سید‌عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشته شده است،‌ به‌شرح ذیل است:‌

بسم الله الرحمن الرحیم

وَتِلكَ الأَیّامُ نُداوِلُها بَینَ النّاسِ وَلِیَعلَمَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنوا وَیَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ وَاللَّهُ لایُحِبُّ الظّالِمینَ
و ما این روزها را میان مردم می‌گردانیم؛ تا خدا، افرادی را که ایمان آورده‌اند، بداند و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمی‌دارد.

جناب آقای سید عباس صالحی

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

با سلام

پیشاپیش از اینکه فردی دانش‌آموخته حوزه علمیه و آشنای با مبانی حکمی و فلسفی بر مسند هدایت مهمترین مجموعه دولتی متولی فرهنگ و هنر تکیه زده است استقبال کرده و آن را فرصتی برای رونق فرهنگ و هنر می‌دانیم. میراث گرانبهای معارف شیعی در طول صدها سال به‌همت فقیهان، محدثان، فلاسفه و مفسران نامدار حفظ شده و در طول زمان زنده و زاینده بوده است. فرهنگ و هنر ایران اسلامی مرهون و مدیون این معارف و آموزه‌های قدسی است لذا توفیق ادبیات و هنر انقلاب اسلامی در حفظ و بسط میراث انقلاب اسلامی و ارزشهای دفاع مقدس جز با تمسک به این معارف ممکن نخواهد بود.

قریب به چهار سال قبل (دوشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۲)  نشستی با حضور شما به‌عنوان معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نویسندگان و شاعران دارای نشانه درجه یک هنری در سرای اهل قلم برگزار شد. در آن جلسه، سلایق مختلفی در حوزه ادبیات حضور داشتند و برگزاری چنین جلسه ای نوید بخش مدیریتی همه جانبه نگر و با دغدغه های اصیل فرهنگی و هنری بود. نشست با ابتکار عمل شما در دعوت از نویسندگان و شاعران برگزار شد و هر یک از حضار به بیان دیدگاهها، فرصت ها و کاستی ها در حوزه های تخصصی شان پرداختند. وعده دادید چنین جلسات گفتگو محوری به همت خانه کتاب ادامه خواهد داشت. تا انجا که می دانم ان جلسه، اولین و آخرین جلسه ای بود که با دارندگان نشان درجه یک هنری به عنوان نخبگان عرصه ادبیات برگزار شد. در ان جلسه، ده محور اساسی در حوزه ادبیات و کتاب که حاصل تجربه و مطالعه پانزده ساله بنده بود خدمتتان بیان شد. اکنون چهار سال از ان زمان گذشته است و عملکرد شما چه در منصب معاونت فرهنگی و چه به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در معرض قضاوت اهالی فرهنگ و هنر قرار دارد. به نظر می رسد بخش عمده ای از مطالباتی که در ان جلسه مطرح شد همچنان لاینحل باقی مانده است.

اما آنچه من را به نگارش این نامه ناگزیر ساخت مشاهدات و اخباری است که از عملکرد “بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان” دیده و شنیده ام. این اخبار به اندازه ای نگران کننده و هشدار دهنده هستند که کسی چون شما را درباره عملکرد یکی از زیر مجموعه های وزارت ارشاد به بررسی و فکر وادارند. در طول سالهای گذشته به أشکال مختلف درباره خطاهای استراتژیک و مدیریتی این مجموعه به دست اندرکاران آن هشدار داده ام. اما از انجا که مدیریت این بنیاد را در استقبال از نقد و مشورت پذیری با انگیزه نیافتم و از گفتگوی حضوری و مناظره رسانه ای گریخته اند، شما را مخاطب این نامه قرار داده‌ام. با توجه به شناختی که از مجموعه‌های دولتی و فضای حاکم بر مناسبت های مدیریتی آن دارم امید چندانی به تغییر وضعیت در شرایط حاکم بر این بنیاد ندارم. به نظر می‌رسد به واسطه خوش بینی و اعتماد شما به طیف خاصی از مدیرانتان و اخبار ناقصی که از مجموعه‌های تحت مدیریتشان در اختیارتان قرار می‌دهند دست آنها را در عملکرد آزاد باز گذاشته‌اید. واکنش شما به نامه ریاست انجمن قلم ایران خطاب به جنابعالی که در برگیرنده دیدگاه طیف مهم و پرشماری از نویسندگان متعهد و انقلابی بوده و بخشی از نقدهای وارده بر مدیریت بنیاد ادبیات داستانی و بخصوص انتخابهای آن مجموعه درباره جایزه ادبی جلال را تذکر داد، امید ها را برای شنیده شدن نقد ها و مشورت با اهالی نظر از سوی شما کاهش داد. با این وجود به چند دلیل بر انتشار این نامه تاکید دارم.

نخست آنکه در سکوت حاکم بر فضای ادبیات داستانی کشور و بخصوص جریان ادبیات متعهد، صدای مطالبات به حق ارزشی و انقلابی را به گوشتان برسانم. غبار زمانه و فاصله گرفتن از ایام الله انقلاب اسلامی و سالهای پر حماسه دفاع مقدس ما را از برخی ارزشها و ارمانهای انقلاب اسلامی دور ساخته است. تا جایی که سخن گفتن از ارمانها و مطالبه انچه بنیانگذار جمهوری اسلامی بدان تاکید داشت با اتهام پاسخ داده می‌شود. سکوت جامعه ادبی درباره آنچه بخصوص در بنیاد شعر و ادبیات داستانی در حال وقوع است به معنای رضایت جامعه ادبی یا تایید عملکردهای آن بنیاد نیست. ادبیات داستانی معاصر سالها است چون بیماری است که فریاد نمی‌کشد. چهره در هم نمی‌کشد. چرا که کسانی که از درد ادبیات خبر دارند امیدی به نجات و دادرسی به فریاد نمی‌بینند و کسانی که از درد بی خبرند ضرورتی به فریاد نمی‌یابند. دلایلی چون نا امیدی از تغییر، بی تفاوتی نسبت به وضعیت ادبیات داستانی، بی خبری از برنامه‌ها و عملکرد مجموعه‌های ادبی، ترس از کین جویی و انتقام‌کشی و تغییر باورها و عقاید انقلابی همه و همه در این سکوت معنی دار دخیل اند. برای دیدن و شنیدن واکنش نویسندگان به عملکرد بنیاد ادبیات داستانی نیاز به گوش و چشم دیگری خواهید داشت. به تحلیل دیگری غیر از انچه رسانه‌های دولتی و خبرگزاری‌های روشنفکری می پراکنند خواهید داشت. بنابر این ادعای عوامانه برخی مدیرانتان در جایزه جلال درباره توفیق این جایزه در ایجاد همدلی ملی درباره برگزیدگانش یا توفیق جایزه در استفاده از سلایق متفاوت در امر داوری و برگزیدگان، بیش از ان که واقعی باشد کارکردی ژورنالیستی و منطقی مخدوش دارد.

از آنجا  که شما را متخصص در حوزه ادبیات داستانی نمی دانم و بررسی ها نشان می‌دهد دقیقا از آنچه در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان می‌گذرد اطلاع ندارید یا گزارش‌های جهت داری به شما ارائه می‌شود بنا دارم اندکی پرده‌ها را کنار زده و نظر و تحلیل طیفی از نویسندگان متعهد نسبت به این مجموعه را به شما یادآور شوم. گمانم زمانی که برای اهدای جوایز جلال پا روی سن می‌گذارید از ضمیر شنوندگانتان بی اطلاعید و از مطالبات تعداد پرشمار نویسندگانی که در این جلسات حاضر نبوده و نیستند آگاهی ندارید. زمانی که به سخنرانی می پردازید تصویری انتزاعی و نه واقعی از حوزه ادبیات داستانی و مخاطراتش دارید و هنگامی که به اثار داستانی و پژوهشی برگزیده جلال جایزه می‌دهید، خود آنها را نخواند‌ه‌اید و تنها به اعتماد مدیرانتان از انها تقدیر می‌کنید. شاید بهتر باشد با اگاهی از اثاری که به انها جایزه داده یا خواهید داد با تردید بیشتری بر روی سن قدم بگذارید و بدانید سابقه علمی و عملی تان و جایگاه حقوقی تان را صرف چه آثاری می‌کنید.

سوم آنکه امید دارم این نامه ذهن و قلم دلسوزان ادبیات داستانی متعهد را در رصد جدی و مشارکت فعال و سازنده در نقد رخدادهای ادبی بجنباند و انان را از محافظه کاری و عزلت گزینی بیرون بیاورد. ادبیات تنها با انتشار داستان و رمان زنده نیست. بلکه نشانه ادبیات پویا و جامعه ادبی بالنده حضور جریانهای قوی و ریشه دار نقد در آن است. داعی بنده در انتشار این نامه احیای سنت فراموش شده نهی از منکر است. سنتی که ترک آن در طول چهار دهه، ذخایر عظیمی از میان نویسندگان انقلاب اسلامی را از دست جریان متعهد خارج کرد و هزینه‌های هنگفتی را به واسطه ضعف در مدیریت ها و خطاهای استراتژیک بر نظام اسلامی تحمیل کرد.

چهارم آنکه تاریخ ادبیات داستانی معاصر و آنان که دهه‌های بعد به مرور و تفسیر ادبیات داستانی پس از انقلاب می‌پردازند شاهد چنین واکنشهایی باشند و حقایق را انگونه که واقع شده قضاوت کنند. خاموشی جامعه ادبی درباره وقایع مهم ادبی را به معنای رضایت و همدلی انان تفسیر نکنند. انحراف جریانهای ادبی و متولیان دولتی ان را به پای جریان ادبیات متعهد کشور و دغدغه های انقلابی ان نگذارند. ناظرانی که از دور به ادبیات نگاه می کنند و ان را از پشت شیشه رسانه ها و خبرگزاری ها و حتی صدا و سیما می شناسند در شناخت جریان اصیل و پابند به ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس به خطا نروند. برای شناخت حق به معیارهای ان تمسک جویند و مدیران و نویسندگان را معیار حق و باطل قلمداد نکنند.

و بالاخره آنکه امید دارم با انتشار این نامه، ماهیت فتنه‌های ادبی که گرداگرد ادبیات داستانی معاصر را فراگرفته  و در فضایی غبار آلود خط فکری و فرهنگی غرب را پیش می‌برد آشکار شود.

جناب وزیر

جنگ واقعی امروز، جنگ فرهنگی است و خطرناکترین جنگ‌ها و پیچیده ترین آنها، پنهان ترین‌شان هستند. در فضای غبار‌آلود حق و باطل، تنها بصیرت و ایمان به مبانی و ارزشهای انقلاب است که پرده فتنه را خواهد درید.  فضای کنونی ادبیات داستانی با انچه در دهه های ۶۰ و ۷۰ با ان مواجه بودیم بسیار متفاوت است. حقیقت آن است که در دهه‌های اول پس از پیروزی انقلاب اسامی تفکیک و تمایز دو جبهه روشن ادبی در کشور کار چندان دشواری نبود. طیف نویسندگان لیبرال و چپ پیش از انقلاب با مواضع سیاسی و مبانی فکری و محتوای قلمی شان اشکارا از طیف نویسندگان نسل اول انقلاب اسلامی قابل تمایز بودند. تغییر و تحولات فکری و فرهنگی در طی سه دهه گذشته، خطاهای استراتژیک مدیریت های ادبی و غفلت از سیاست گذاری های کارامد در مقابله با تهاجم فکری و فرهنگی موجب شد نسل نویسندگان متعهد و انقلابی با مقوله پیچیده‌ای به نام نفوذ فرهنگی مواجه شوند. اکنون مشکل اساسی در حوزه ادبیات داستانی متعهد، نویسندگانی چون  هدایت و چوبک و ساعدی و … نیستند. چرا که این گروه چه از بعد نظر و چه عمل تناسبی با دین، ارمانهای انقلابی و اسلامی ندارند. خطر مغفولی که ادبیات داستانی امروز را تهدید می‌کند روشنفکرانی نیستند که در جبهه مشخص معارض قلم می‌زنند. بلکه خطر امتزاج حق و باطل و تشبه باطل به حق است. شبه روشنفکرانی که حتی یک روز را در خط مقدم نبوده‌اند، نمی‌توانند به راحتی دفاع مقدس را تحریف کنند. نویسندگان شبه روشنفکری که داعیه پیروی از ولایت فقیه را راسا قبول ندارند نمی‌توانند مبانی امام راحل و مقام معظم رهبری را تفسیر به سوء کنند. نویسندگانی به ارزش‌های دفاع مقدس پشت پا می‌زنند که خود در ان حضور داشته‌اند. و خود را محق به بیان واقعیت های آن می‌دانند. شرایط کنونی ما شرایط فتنه ادبی است. شرایطی که تنها با تکیه بر شخصیت های ادبی یا سوابق کلی انها نمی‌توان درباره صحت و فساد نظر و رای انها قضاوت کرد. شرایط کنونی ما شرایطی است که جز با تمسک به مبانی فکر شده و تئوری ادبی انقلاب اسلامی نمی توان از ان رفع شبهه کرد. تنها نور معرفت و شناخت دقیق از مبانی دینی و مولفه های ادبی انقلاب اسلامی است که میتواند کوره راه‌های خطر را در پیش پای ادبیات داستانی انقلاب اسلامی آشکار سازد. امروز دشمن بیش از هر زمانی به ما نزدیکتر است و بدون شناخت خود، بدون شناخت عمیق خود انقلابی، متعهد و نویسنده قادر نخواهیم بود دشمن را شناسایی نماییم. و بدون آن، باسیاست های غلط، آب بر اسیاب دشمن خواهیم ریخت و دوست را قربانی کج اندیشی خود خواهیم ساخت.

جناب دکتر سید عباس صالحی

پیش از هر چیز شما را به عمل و تصمیم عالمانه دعوت می‌کنم. یکی از مهمترین خلأ های مدیریتی در حوزه های فرهنگ و هنر، بخصوص ادبیات داستانی در طول قریب به چهار دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی تولیت افراد غیر متخصص در مناصب تخصصی حوزه ادبیات داستانی است. از شما انتظار نمی‌رود به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه های مختلف هنر متخصص باشید، اما حتما انتظار می رود در انتصاب افراد در مدیریت های کلان فرهنگی و رصد دائمی عملکرد انها به متخصصان همان حوزه رجوع کنید. در مقام قضاوت و تصمیم، شنوای توصیه‌های دلسوزان انقلاب اسلامی باشید و به گمان و ظن بسنده نکنید.

نخستین خطای استراتژیکی که در دوره شما درباره ادبیات داستانی رخ داد ادغام شعر و داستان در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان بود. این انتخاب و عملکرد‌های بنیاد در طول چهار سال اخیر ایده‌های عالی و آرزوهای بلند درباره تاسیس مرکزی که چون بنیاد فارابی دست به اقدامات اساسی در حوزه مظلوم داستان بزند را از بین برد. بنیادی که سیاست‌های کلی را تعیین کند و به جای تبدیل شدن به یک بنگاه ادبی خُرد، درباره أهم مسائل استراتژیک ادبیات فکر و برنامه ریزی کند. مجموعه‌ای که به جای اجرای جشنواره های رنگارنگ ادبی –که در طول سال دهها نمونه ان در کشور برگزار می‌شود- کارهای اساسی بر زمین مانده در حوزه ادبیات داستانی را در سطح ملی پایه گذاری کند. نخستین خطای استراتژیک ساختاری، همراه ساختن داستان و شعر در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان بود. این موجب شد ادبیات داستانی که پس از چند دهه صاحب یک بنیاد مستقل و تخصصی شده بود عملا دو پاره شود و از مسئولیت‌های تخصصی اش باز بماند. واقعیت آن است که ادبیات داستانی به دلایلی که طرح آن مثنوی هفتاد من می‌طلبد، حکم مرغی را دارد که هم در عزا و هم در عروسی قربانی می‌شود. از سویی سینما، بی توجه به ادبیات داستانی و بر خلاف رویه جهانی که بر اساس آن، سینما زاده ادبیات و وامدار و مدیونآان است، راه خود را می‌رود و مدیران نا اگاه و کوته بین، همواره ادبیات را قربانی سینما کرده‌اند. سینمایی که بودجه های میلیاردی را می‌بلعد، رونق بخش جشنواره‌های پر زرق و برق است و بازیگران آن الگوی رفتاری و سبک زندگی جوانان امروزی‌اند. در چنین فضای چشم پرکنی، غنای ادبیات و ضرورت آن درک نمی‌شود و به عنوان هنر درجه سوم و چهارم به حیات نباتی خود ادامه می‌دهد. وضعیت ادبیات داستانی در مقابل شعر هم بهتر از این نیست. اگر نبود برخی تقریظ‌های مقام معظم رهبری و همت بلند عده‌ای معدود از نویسندگان انقلاب اسلامی که در گمنامی، چراغ مستند نگاری و خاطرات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی را برافروختند و ادبیات دفاع مقدس را به میان مردم کشاندند، معلوم نبود وضعیت ادبیات انقلاب و دفاع مقدس در کشور مان چه شود.

اما خطای دیگری که در ادامه رخ داد انتخاب مدیریت بنیاد ادبیات داستانی بدون آگاهی از وضعیت ادبیات داستانی ایران پس از انقلاب اسلامی، ضرورت ها و اقتضائات این دوره، توجه و إشراف به جریان های ادبی فعال و اهداف بلندی بود که برای بنیاد در نظر گرفته شده بود. تاریخچه نه چندان طولانی ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی با وجود انکه چند دهه بیشتر از ان نمی گذرد ولی سرشار از تجربیات تلخ و شیرین است. تنها مدیریت‌هایی در سطح کلان می‌توانند ادبیات داستانی در حال گذار انقلاب اسلامی را از دوره لیبرالی و سوسیالیستی پیش از انقلاب به مرحله ای بالاتر در نیل به ادبیات داستانی مطلوب نزدیک نمایند که اولا آگاهی عمیق و به روزی از جریانهای داستانی داشته باشند، ثانیاً موید به مبانی فکری اندیشیده شده در حوزه فلسفه ادبیات داستانی و مولفه‌های آن باشند، سوما موضع روشن و صریحی در مواجهه با جریان ادبیات داستانی شبه روشنفکر و ادبیات داستانی اغوا گر فتنه‌انگیز داشته باشند. مدیریت در این سطح با مدیریت خانه فرهنگ یک محله یا یک فرهنگسرا متفاوت است. مدیریت در این سطح با مدیریت یک انتشارات یا اداره یک حلقه نقد ادبی بسیار تفاوت دارد. مدیریت در این سطح نیاز به عمق فکر مدیریتی و کلان نگری در حوزه فرهنگ دارد. مدیریت در این سطح نیازمند تسلط و إشراف به گفتمان ناب انقلاب اسلامی دارد. جا داشت با توجه به اهمیت این بنیاد در انتخاب مدیریت ان با مجموعه های انقلابی مشورت می‌کردید و دیدگاهی که بهترین و جامع ترین و اولویت‌دار ترین برنامه را برای آینده ادبیات داستانی معاصر معرفی می کرد بر مدیریت بنیاد ادبیات داستانی می گماردید. جا داشت تجربه قریب به چهار دهه فعالیت ادبی در حوزه داستان را نصب العین خود قرار داده راه را بر تکرار اشتباهات پرهزینه مدیریتی و اجرایی و سیاست گذاری می بستید.

جناب آقای صالحی

شما چه مدیرانی را برای بنیاد ادبیات داستانی انتخاب کرده اید؟ اینان چه گفتمانی را در این بنیاد پیش می برند؟

انچه درباره فضای حاکم بر بنیاد ادبیات داستانی و مدیران آن می‌توان گفت “بی گفتمانی” است. مدیریت ملی نیازمند دانش و بصیرت ملی است. بصیرتی که از در غلطیدن به دام دشمن پرهیز می دهد و مدافع اصول و آرمانهای انقلابی و اسلامی است. خطا است گمان کنیم میانه روی، به معنای بی رنگی و عدم دفاع همه جانبه از هیچ موضع قطعی است. خطا است گمان کنیم مدیریت کلان ادبیات داستانی در کشور با چشم بستن بر جریان شبه روشنفکری و کوتاه آمدن از ارزشهای انقلابی و سهیم کردن شبه روشنفکران در سفره انقلاب اسلامی می‌تواند همه طوایف را در زیر چتر خود جمع کند. مدیریتی که بر بنیاد ادبیات داستانی گمارده‌اید، نماینده واقعی هیچ گفتمان فکر شده و مبنایی در ادبیات داستانی پس از انقلاب اسلامی نیست. واقعیت آن است که دیگاه حاکم بر این بنیاد نه از شفافیت و عمق اندیشگانی برخوردار است که نماینده طیف‌های شبه روشنفکر باشد و نه از خلوص و تعهد لازم برخوردار است که نماینده جریان ادبیات داستانی متعهد به انقلاب اسلامی به شمار رود. آنچه در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان دیده می شود گفتمانی بی هویت و جعلی است. گفتمانی که تلاش می‌کند با عادی سازی هنجار شکنی‌ها و احاله قضاوت به عوام خود را از معرض سئوالهای تخصصی دور نگاه دارد. واقعیت آن است که مدیریت در چنین سطحی نیازمند فردی شناخته شده است که یا  با شیخوخیت خود محل اعتماد و رجوع و فصل الخطاب جریانهای ادبی باشد یا فردی که به واسطه عمق تحلیلی، علمی و تئوریک قدرت اقناع کنندگی و همراه سازی نویسندگان را داشته باشد.

نشانه این بی گفتمانی، عدم مرز بندی مشخص میان جریانهای ادبی متعارض در گستره ادبیات داستانی معاصر است. ادبیات داستانی معاصر معرکه نبردی واقعی میان انقلاب اسلامی و ارزشهای دینی برامده ان و سکولاریسم و ضد ارزشهای اومانیستی غربی است. معرکه جنگی واقعی میان تعهد در ادبیات و ادبیات بی درد و بی تعهد است. چگونه می توان بدون ترسیم مرزهای دقیق و مبتنی بر مفاهیم اندیشیده شده درباره ادبیات داستانی انقلاب اسلامی با حفظ این مرزها به نبرد با جریان ضد ارزشی پرداخت؟ فقر علمی و عملی که اکنون در بنیاد ادبیات داستانی دیده می شود موجب آمیخته شدن مرزها و کمرنگ شدن آنها شده است. مشخص نیست در این نبرد بنیاد ادبیات داستانی در مقاطع و برنامه ها و برون دادهای مختلف به کدام جبهه تعلق دارد. گاهی با انتخاب ها ، اموزش ها و ستایش ها و تقدیرها بر جبهه ادبیات انقلاب اسلامی و ارزشهای ان می تازد و گاهی در سخن و نظر خود را متفاوت و متخاصم با جریان شبه روشنفکر نشان می دهد. گاهی در عرصه تصمیم سازی و سیاست گذاری چهره های شاخص جریان شبه روشنفکری را به همکاری دعوت می کند و گاه از آنها اعلام برائت می جوید. این بیش از هر چیز اگر نشان دهنده نفاق موجود در این مجموعه نباشد نشان دهنده حیرت متولیان ان در تشخیص جریانها و ضرورت های ادبیات داستانی معاصر است. ایده غلطی که از زبان دبیر جایزه جلال و مدیر بنیاد ادبیات داستانی بارها تکرار شده است مبنی بر انکه تمامی نگاهها، تمامی سلایق در این برنامه جای دارند و بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان متعلق به همه نویسندگان کشور است، بر گرفته از همین مبنا است. زیرا این گفته نه به معنای ملی بودن این بنیاد بلکه بدان معنی است که نویسندگان ادبیات پرده در، نویسندگان ادبیات شبه روشنفکر خنثی نویس، نویسندگان ادبیات سیاه دفاع مقدس، نویسندگان تطهیر کننده رژیم پهلوی و فرمالیست های ضد محتوا و تعهد نیز، نویسندگان توجیه کننده رفتار سازمان مجاهدین خلق، جزو همین سلایقی هستند که قرار است مقدرات ادبیات داستانی جمهوری اسلامی بدانها سپرده شود.

هویت اسلامی و انقلابی که حضرت امام و حرکت انقلابی پدید آورد در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی نویسندگانی جدید پدید آورد. در دوره ای که نویسندگان شبه روشنفکر با انقلاب اسلامی قهر کرده و درباره ان ننوشتند و به تحریف ارزشهای ان پرداختند نویسندگانی از کوران خطر و از میان دود باروت و دریای خون به روایت آنچه بر فرزندان خمینی رفته بودن پرداختند. ادبیات داستانی دفاع مقدس اینگونه آغاز شد.

جناب آقای صالحی

لَختی درنگ کنید!

چه شد که بعد از چهار دهه اکنون بنیاد ادبیات داستانی و مدیران آن دست نیاز به سوی نویسندگان شبه روشنفکر دراز می ‌نند و با نویسنده “زوال کلنل” عکس یادگاری می‌گیرند؟ چه شد که افتخار مدیران بنیاد ادبیات داستانی تجلیل و گرفتن عکس با سنگ قبر فلان نویسنده چپ است که ارزشهای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را تحریف کرده است؟ این آغوش گشاده در مقابل جریان شبه روشنفکر پس از قهر و بایکوت آنها چه معنی دارد؟ ایا تاریخ ادبیات انچه بر سر ادبیات داستانی انقلاب رفته را فراموش خواهد کرد؟ جایزه جلال، جایزه ای به نام جلال آل احمد است، اما نویسنده آرمانی اش آل احمد نیست. ما آل احمد را تنها با “غرب زدگی” اش نمی شناسیم. بلکه او را با «سنگی بر گوری»، «از رنجی که می‌بریم» و «سفر به اسراییل» نیز شناخته ایم. آل احمد در میان نویسندگان عصر خود ممتاز و منصف بود. اما ادبیات داستانی انقلاب اسلامی چه در پدید اوردن اثار داستانی و تئوری ادبی و چه در غرب شناسی بسیار از آل احمد پیشتر رفته است.

وزیر محترم فرهنگ و اندیشه اسلامی

انچه از افق‌های بلند بنیاد ادبیات داستانی باقی مانده مجموعه‌ای با کارکردی محفلی است که اساسا نمی‌تواند “ملی” تلقی شده و برای جغرافیای ایران –چه رسد به زبان فارسی- و افق‌های بلند چند دهه بعد کاری انجام دهد. بدون تردید هر سیاستگذار و برنامه ریزی نیازمند شناخت کافی درباره وضعیت گذشته، حال و تصوری درباره افق‌های آینده آن مقوله است. ادبیات داستانی در طول دو دهه گذشته گستردگی قابل توجهی یافته است. اکنون مراکز و موسسات دولتی و خصوصی بسیاری دستی در حوزه ادبیات داستانی دارند. فضای مجازی و کانال‌های مختلف از راه آموزش‌های مجازی و انتشار آثار داستانی خارج از محدوده و کانال‌های رسمی چاپ و انتشار و نظارت در حال فعالیت‌اند. در گوشه و کنار کشور و شهرهای کوچک صدها محفل داستانی و نقد برقرار است. تعداد جشنواره‌های خرد و ملی هر ساله افزایش می یابد. نسل جدیدی در حوزه ادبیات داستانی در حال شکل گیری است که ضرورت‌ها، آرمان‌ها و ساختارهای خود را دنبال می‌کند. نمی‌توان چشم بر همه این گوناگونی بست و بدون اطلاع از چیستی و کیستی افراد، اثار، جریانها و روشها درباره آینده ادبیات داستانی صحبت نموده یا برنامه‌ریزی کرد؟ چه مجموعه ای در کشور درباره این مسائل کلان مطالعه می‌کند و کدام اتاق فکر این وضعیت گونه گون را رصد می کند؟ این پذیرفتنی نیست که بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان نام ملی را یدک بکشد و با بیانی ژورنالیستی و تبلیغی از برنامه ریزی برای فارسی زبانان سخن بگوید اما حتی از انچه به نحو واقعی در پایتخت می‌گذرد بی اطلاع باشد. این پذیرفتنی نیست که مجموعه‌ای با ابعاد و کارکرد ملی تبدیل به موسسه ای خرد برای انجام برنامه هایی شود که فرهنگسراهای شهر مانند آن را انجام می دهند. چگونه است که در سند چشم انداز ایران ۱۴۰۴ مجموعه های تولیدی و اقتصادی افق حرکت خود را می دانند اما مهمترین نهادهای دولتی موظف درباره ادبیات داستانی سند چشم انداز کوتاه مدت یا بلند مدتی از ادبیات داستانی در دهه‌های بعد تنظیم نکرده اند؟!

پیش از این و در جلسه ای که با حضورتان در چهار سال قبل برگزار شد در یکی از بندهای ده گانه عرایضم به وضعیت جشنواره های ادبی در کشور متذکر شدم. آن زمان این نگرانی وجود داشت که کارکرد مجموعه های دولتی متولی ادبیات تنها در برگزاری جشنواره ها خلاصه شود. اکنون و پس از چهار سال به نظر می رسد بنیاد ادبیات داستانی بیش از هر چیز بر برگزاری جشنواره های ادبی از جایزه جلال ال احمد گرفته تا شعر فجر متمرکز شده است. این یعنی کار برای ویترین ادبیات، این یعنی تمرکز بر دیده شدن، این یعنی عدم برنامه ریزی بلند مدت. تاریخچه ادبیات داستانی معاصر نشان داده است زمانی که مسئولانی نه از جنس ادبیات و نه از جنس دغدغه های اصیل ان روی کار امده اند با بی حوصلگی و شهوت در دیده شدن و ارائه بیلان کار، نمایش تکراری برگزاری جشنواره های ادبی را راه انداخته اند و در رقابت با دیگر جشنواره ها بر مبلغ جوایز آن افزوده اند و با جایزه های گران قیمت خود فخر فروخته اند.

جناب آقای صالحی

به عنوان یکی از نویسندگان این سرزمین به شما هشدار می‌دهم که ادبیات هر کشوری نه در جشنواره‌ها و ویترین ها که در جای دیگری ساخته می شود. اجرای نمایش اختتامیه جشنواره ها گرچه ممکن است چشمها را به خود خیره کند و لذتی مقطعی و زودگذر را به برگزار کنندگان و برگزیدگان آن إلقا کند، اما این لذت، ماندگار نخواهد بود. اکنون و پس از گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی می‌دانیم اثار مطرح جریان شبه روشنفکر چگونه به شهرت رسیدند، نویسندگان آنها چگونه از کنج انزوا بیرون آمدند، شاگرد پروری کردند و تکثیر شدند. اکنون می دانیم ادبیات چگونه پیوند خود را با نظریه ادبی برقرار می‌کند و جهانی می‌شود. می‌دانیم چه عواملی در حوزه نقد ادبی بر ماندگاری و سلامت ادبیات داستانی تاثیر می‌گذارند. می‌دانیم نویسنده چگونه هویت صنفی و اجتماعی خود را می‌یابد و چگونه در ارتباط با انچه در ان زیست می‌کند گونه ای را پدید آورده و در آن می‌نویسد. می‌دانیم چگونه جریانهای ادبی از یکدیگر یارگیری می‌کنند و چگونه ظهور یافته افول می‌نمایند. می دانیم که در بسیاری از این تحولات و تحولات عمیق دیگر، جشنواره‌ها  ـ یا حداقل انچه بنیاد در حال برگزاری آن است ـ بی تاثیر یا کم تاثیر است. واقعیت آن است که بر خلاف تصور متولیان بنیاد ادبیات داستانی و به گمانم وزارت ارشاد که تصور می‌کنند با برگزاری جایزه جلال، ادبیات ملی را هدایت کرده و به نویسندگان جهت می دهند، خود تحت تصرف جریانهای ادبی که هویت آنها بر اهل نظر پنهان نیست بوده و توسط آنها هدایت می‌شوند.

جناب وزیر

شما بیش از مدیرانتان در بنیاد ادبیات داستانی از مبانی فلسفی امام راحل قدس سره مطلعید.

از شما دعوت می‌کنم “منشور هنر انقلاب” را به عنوان سندی بالادستی درباره کارکرد و ماهیت هنر انقلاب اسلامی بار دیگر مطالعه کنید و آن را با آنچه در اموزش ها، انتخاب ها، نقدها و داوری های بنیاد ادبیات داستانی می گذرد مقایسه نمایید. نگاهی به رزومه و سابقه داوران این جشنواره بیندازید. جز عده قلیلی از نویسندگان متعهد که داوری بخش مستند جایزه جلال ال احمد را بر عهده داشتند و به دلایلی که به حوزه مستند نگاری باز می‌گردد، نوعا از نیروهای متعهد بوده و انتخابهای شایسته‌ای انجام داده‌اند وضعیت در بخش داستان بلند، داستان کوتاه و نقد ادبی کاملا متفاوت است. نویسندگان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس که به صراحت از مردن قهرمانان یاد می‌کنند. به صراحت دفاع مقدس را جنگ لعنتی و بی حاصل می‌شمارند، به صراحت حاکمیت و ایدئولوژی اسلامی را منکوب می‌نمایند در میان داوران بخش داستان این جشنواره چه می‌کنند؟ مدرسان و اساتید غرب زده ادبیات در دانشگاههای کشور که اساسا اعتقادی به ادبیات انقلاب نداشته و همواره در تعارض با جریان نویسندگان متعهد هستند در میان داوران چه می‌کنند؟ نویسندگان شاخص جریان شبه روشنفکر ضد دین که از دین امری خرافی و غیر منطقی به نمایش در می اورند در میان داوران این جایزه چه می کنند؟

ایا احتمال می‌رود از چنین مجموعه ای در هیئت علمی جایزه و داوران آن اثری برگزیده شود که در جهت منشور هنر انقلاب اسلامی و سیاست ها و خواست مقام معظم رهبری باشد؟

جناب آقای صالحی

همانطور که پیش از این عرض کردم برخی انتخابهای صورت گرفته در جایزه جلال در بخش مستند نگاری و خاطره جزو آثار خوب انقلاب اسلامی اند. همچنین با وجود نقد هایی که بر بنیاد ادبیات داستانی وارد می‌دانم معتقدم ایده راه اندازی “سایت نقد داستان”، ایده‌ای کارآمد است. همچنان که ایده برگزاری مسابقه و جمع کردن انجمن های ادبی جزو کارهای ابداعی و ضروری است.

اما مجموعه‌ای که با برگزاری دوره‌های محدود آموزش داستان در مرکز، تنها به آموزش چند ده نویسنده اقدام می‌کند خود تبدیل به موسسه‌ای خرد در انجام برنامه‌ای محدود شده است. وظیفه اصلی بنیاد ادبیات داستانی راه اندازی چند دوره اموزش داستان نیست. بلکه توجه به مسائل بسیار مهمتری از جمله وضعیت اموزش در ادبیات داستانی معاصر، احصا و شناسایی محافل آموزش داستان و محافل کارگاهی، شناسایی مدرسان داستان، بحث بر سر روش ها و منابع بومی آموزش داستان، بحث بر سر فلسفه اموزش داستان و هدایت و نظارت بر مجموعه های پراکنده در کل کشور است. برگزاری چنین دوره هایی با مدرسانی مشخص و تکراری که خود محور فتنه های ادبی و بعضا سیاسی‌اند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ ایا هزینه کردن بیت المال و سفر های بدون برنامه و بدون خروجی مشخص برای نویسندگان می‌تواند مشکلی از ادبیات داستانی معاصر حل کند؟ اینکه دو یا چند نویسنده با صرف هزینه به فلان دانشگاه کشور غربی بروند و نتیجه بحث های مطرح شده به زیر سئوال بردن ادبیات داستانی انقلاب اسلامی یا وارونه نشان دادن آن بیانجامد جای نگرانی دارد. اینکه جمعی از نویسندگان با صرف هزینه راهی فلان شهر شوند تا متن های یک صفحه ای خود را بخوانند مصداق اسراف اموال عمومی است.

برای آشنایی با عملکرد بنیاد ادبیات داستانی در حوزه نشر کافی است به مجموعه کتابهای آموزشی این بنیاد توجه نمایید. آنچه ادبیات داستانی معاصر ما بدان نیازمند است تولید متون و منابع آموزشی بومی، ارزشمند و کارامد است. آنچه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی بدان نیازمند است بازخوانی متون آموزشی عموماً غربی، نقد و تحلیل مبنایی آن، گرداوری تجربه‌های ارزشمند غیر مکتوب و تأسیس الگویی بومی برای آموزش داستان است. این نیاز جدی از دست رفته ادبیات داستانی است. منابع بومی و غفلت از تولید آن است که نسلهای متعددی از نویسندگان ایرانی را گرفتار تئوری‌های غربی و کتابهای دست چندم آنها کرده است. ارجاع به این منابع است که رهزن ادبیات متعهد انقلاب بوده و ارزش‌ها را اندک اندک قربانی فرمالیسم غربی کرده است. آنچه بنیاد ادبیات داستانی در حوزه منابع آموزشی در ده جلد منتشر ساخته، نه متنی بومی و نه حتی متنی مرجع و مهم که برگردان متون دست چندم غربی است. متونی سرشار از نوع و سبک اندیشه و زندگی غربی که اگر رهزن نباشد، وضعیت ادبیات داستانی را بهبود نمی بخشد.

در بخش سایت نقد داستان با وجود ایده نوی که در راه اندازی این سایت وجود داشت، بررسی آثار مطرح در این سایت و نوع نقدهایی که از منتقدان کمتر شناخته شده و بعضا زاویه‌دار با ارزشهای انقلاب دیده می‌شود گویای ان است که نوع نقدها صرفاً صوری و فرمالیستی است. نقدهایی که در بهترین حالت راهنمایی‌های دست و پا شکسته ای در بهتر شدن صورت و فرم داستان ارائه می‌کنند و محتوا و مغز داستان را رها کرده‌اند. این همان بلیه‌ای است که در طول این چند دهه برخی نوآموزان و هنرجویان ادبیات داستانی را با وجود علایق ابتدایی انقلابی و دینی به نویسندگان سکولار بدل ساخته است. اندکی تامل و تدقیق کافی است تا بدانید برخی منتقدان این سایت در چه مجموعه‌های شناخته شده شبه روشنفکری کار می‌کنند. مبانی نظری شان چیست و چه نگاهی به ارزش‌ها و آرمانهای انقلاب اسلامی دارند. اندکی توجه کافی است تا بیابید ذهنیت و ضمیر هنرجویان را به چه کسانی سپرده اید.

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

مهمترین عاملی که طی هفته های گذشته بنیاد ادبیات داستانی را در خبرها و نقدها محور توجه قرار داده است جایزه جلال و دبیری آن توسط جناب آقای شهریار عباسی است. نوعا توجهات پس از انتصاب اقای عباسی به دبیری جایزه جلال متوجه مصاحبه ایشان در سال گذشته شد. در جایی که جوایز دولتی را تقبیح می کردند. با انتشار این بیانات این سئوال مطرح شد که چگونه دبیری مهمترین جایزه ادبی در جمهوری اسلامی به کسی سپرده شده است که تولیت دولت (بخوانید حکومت) را قبول ندارد. بلکه در ژستی اپوزیسیون و همنوا با جریانهای شبه روشنفکر در مخالفت با جوایز دولتی سخن می راند و سال بعد همین شخص با عزت و احترام به عنوان دبیر جشنواره ای دولتی انتخاب می شود. البته این ظاهر ماجرا است و امید دارم با برخی نکاتی که در این نامه امد دریافته باشید ابعاد فاجعه در بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان، عمیق تر از انتصاب فردی با سابقه شبه روشنفکری مشخص است. ابعادی که از چشم برخی پنهان مانده است و برخی دیگر صلاح می دانند درباره ان سکوت کنند.

بزرگترین منتقد جایزه جلال اثار برگزیده آن هستند. مسئله امدن یا رفتن یک نفر به عنوان دبیر جایزه جلال نیست. گرچه اعلام نامزدهای جایزه جلال در سال جاری نگرانی‌های به حق دلسوزان ادبیات انقلاب را درباره انتصاب شهریار عباسی تایید کرد. نوع چنین انتصاب‌های جهت دار و سهل گیرانه‌ای در مراتب بالاتری از این جایزه نیز دیده می‌شود. بررسی ترکیب هیئت علمی این جایزه و داوران آن گویای همین مدعی است. بر خلاف ادعای متولیان بنیاد، مروری بر اثار برگزیده این جایزه در بخش داستان و نقد و پژوهش گویای فاصله معنی‌دار ان با مبانی انقلابی، ارزشهای دفاع مقدس و سیاست‌های کلی است که مقام معظم رهبری در حوزه فرهنگ داشته و توصیه‌های جزیی که ایشان درباره ادبیات داستانی و کارکردها و وظایف ان بیان داشته‌اند.

حقیقت آن است که چرخه مشخصی از داوران و برگزیدگان در این جایزه طراحی شده است که خروجی غیر از انچه بیان خواهد شد نمی تواند داشته باشد. و حضور یک یا دو نفر از افراد قابل اعتماد در بین داوران عملا تاثیری در رای گیری و نتایج داوری نخواهد داشت.

جناب وزیر محترم ارشاد

شما در برنامه اختتامیه جایزه جلال حضور خواهید داشت و به اثاری جایزه خواهید داد. همانگونه در دوره های پیشین اتفاق افتاده است. بنابر این شایسته است این بار آثاری که به انها جایزه می دهید را بخوانید. مروری بر اثار برگزیده این جایزه نشان می دهد نه تنها غالب این اثار در نمایش ارزشها و اهداف انقلاب اسلامی و مبانی دینی فاخر نیستند بلکه نوعا جهتی کاملا متضاد با ان دارند. برگزیدن اثاری کاملا با دید جبری مسلک در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس، برگزیده شدن اثار سیاه دفاع مقدس که جز سیاه نمایی از دفاع مقدس کارکرد دیگری ندارند، برگزیده شدن اثاری با رویکرد خنثی و بی تعهد، برگزیده شدن اثاری که در انها صحنه ها و توصیف های اروتیک وجود دارد، برگزیده کردن اثاری که سبک زندگی کاملا غربی را ترویج می کنند و برگزیده کردن اثاری که بن مایه ضد دینی دارند همه و همه جزو واقعیت های خروجی جایزه جلال در ۴ سال گذشته اند.  انچه در وصف این اثار آمد نه امری برگرفته از نگاهی تاویلی و تفسیری که جزو مصرحات این اثار است که بعضا نویسندگان انها بدان تصریح کرده و از ان دفاع کرده‌اند. حتی می‌توان گفت طبیعی است که در نظام جمهوری اسلامی افرادی با گرایشات مختلف تحت قانون جشنواره ادبی برگزار کنند و به سلایق شان جایزه بدهند. اما جایزه جلال و کتاب سال جمهور اسلامی نه برآمده از هر سلیقه سخیف و هتاکی که نشان دهنده سیاست های نظام و ارزش های اصیلی است که خونهای بی شماری برای آن ریخته شده است.

یکی از نامزدهای بخش داستان سال جاری جایزه جلال جانبداری روشنی از سازمان مجاهدین خلق دارد و دیگری با متهم کردن کشور به نظام امنیتی صحنه های غیر اخلاقی رابطه یک طلبه را به نمایش گذاشته است. وضعیت در بخش اثار پژوهشی و نقد از این هم اسفناک‌تر است. تنها به این دلیل که اثار پژوهشی مخاطب اندکی دارد و توجه مخاطبان عام به جهت گیری های فکری این اثار کمتر جلب می شود، نوعا درباره خروجی برگزیدگان این بخش سخنی در رسانه ها منعکس نمی‌شود. در نقد و تحلیل این بخش شما را به مطالبات مقام معظم رهبری از دانشگاهها و تولید علوم اسلامی و توجه به تولید علم و فاصله گرفتن از علم ترجمه ای و مبانی غربی جلب می نمایم. نگاهی که در بخش پژوهش این جایزه در طول سالهای اخیر وجود داشته از یک سو اثار تولیدی بومی دانش بنیان را کناری نهاده و از سوی دیگر روال تئوری ترجمه‌ای غرب را بر صدر می نشاند. همان مسئله ای که غفلت از ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را به دام تفسیرهای غیر دینی و غیر متعهد کشانده است. همان تئوری هایی که با تقلیل ادبیات به فرم پدید اورنده ادبیات پوچ و خنثی بوده است.

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

هفته آینده در اختتامیه جایزه جلال ال احمد حضور خواهید داشت.

انچه بیان شد مبتنی بر مبانی است که به پشتوانه تحصیلات حوزوی و باورهای دینی تان امید دارم در شما دغدغه ایجاد کند. امروز اینده چهار سال گذشته و اولین ملاقات شما با دریافت کنندگان نشان درجه یک هنری بود. چهار سال بعد شاید شما در مصدر وزارت ارشاد نباشید. اما ادبیات داستانی انقلاب اسلامی ادامه خواهد داشت. سهم خود را به ادبیات داستانی متعهد بپردازید و با انتخاب و عمل تان در اینده ان نقشی سازنده ایفا کنید.»

احمد شاکری ۱۱/۱۰/۹۶

تطهیر شاهنشاهی در ادبیات داستانی معاصر

باسمه تعالی

تطهیر شاهنشاهی در ادبیات داستانی معاصر

 

نشستی با حضور احمد شاکری و رضا اسماعیلی پیرامون تهطیر پهلوی در ادبیات معاصر
رسانه انقلاب
پایگاه تحلیلی رسانه و هنر انقلاب
۱۲ بهمن ۱۳۹۶
اشاره: سال گذشته محفلی با عنوان «تطهیر پهلوی» توسط مجمع ناشران انقلاب اسلامی برگزار شد. در این نشست عنوان مذکور بیشتر در جریان تاریخ نگاری و کتب سیاسی بررسی شد. قرار بود تا این موضوع در زمینه ادبیات داستانی و هنر نیز نقد و بررسی شود اما میسر نشد.
این مساله در ماه گذشته توسط استاد رضا اسماعیلی مدیر انجمن خانه قلم در نشست خبری جشنواره چلچراغ عنوان شد. بعد از آن رسانه انقلاب تصمیم گرفت تا «تطهیر پهلوی در ادبیات داستانی و شعر» را با توجه به اهمیت ویژه آن از لحاظ سیاسی و جریان شناسی فرهنگی با حضور ایشان و جناب آقای استاد احمد شاکری پژوهش‌گر داستان تبیین کند.
این نشست در محفل‌سرای انس واقع در عصر روزهای آخر دی ماه برگزار شد که ماحصل این نشست در دو قسمت برای خوانندگان محترم رسانه انقلاب منتشر می‌شود.
خیر مقدم عرض می‌کنم خدمت آقای اسماعیلی و همچنین استاد شاکری. موضوع بحث از آنجا به ذهنم رسید که استاد اسماعیلی در نشست خبری برگزاری جشنواره چلچراغ، به جریانی که قصد تطهیر دوران پهلوی را دارد اشاره کردند.
جناب استاد اسماعیلی چرا در فضای ادب و هنر بطور اخص این اتفاق می‌افتد؟ آیا بعلت آن است که مخاطبان معمولاً از نخبگان هستند و از طرفی هم با داستان‌ها و رمان‌های ساده با عموم مردم رابطه برقرار می‌کنند؟ چرا این جریان را در کتب تاریخی دنبال نمی‌کنند؟

بسم الله الرحمن الرحیم
تشکر می‌کنم از شما که این فرصت را فراهم کردید که درباره ادبیات و فرهنگ انقلاب در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب نشستی داشته‌ باشیم.
اینکه چرا کسانی که می‌خواهند تاریخ انقلاب را تحریف کنند و به دنبال تطهیر نظام ستمشاهی هستند از ادبیات و هنر استفاده می‌کنند، یکی از دلایلش جاذبه و مقبولیت ادبیات و هنر است. یعنی آن نفوذ مردمی شاعران و نویسندگان و ادیبان و دایره تأثیرگذاری آن‌ها، باعث می‌شود کسانی که به دنبال مقابله با انقلاب اسلامی هستند از این روزنه وارد شوند. چون می‌خواهند در افکار عمومی تأثیر بگذارند و ذهن مردم را تغییر دهند. داستان و رمان و شعر و ادبیات کارآمدترین ابزار برای این منظور است. چراکه به هر صورت ادبیات و هنر جاذبه‌هایی را دارد و بر عاطفه، تخیل و تصویرگری ارتباط دارد. با تحریک عواطف و خیالات مردم راحت‌تر می‌توان به هدف رسید. الآن چهل سال از انقلاب گذشته و دشمنان انقلاب از راه‌های مختلف به دنبال مقابله با آن بوده‌اند. از کودتا و راه‌های نظامی گرفته تا تطمیع و تهدید و … .
از آنجا که این انقلاب، یک انقلاب مردمی است و خود مردم پای آن ایستاده‌اند تمام این شیوه‌ها و راه‌ها به بن‌بست رسید. همانگونه که رهبری هم در صحبت‌های اخیرشان اشاره کردند این انقلاب از بین مردم متولد شده است و مردم بر آن مهر تأیید زده‌اند. امروز هم بهترین راهی که دشمن می‌تواند با انقلاب مقابله کند این است که ذهن مردم را تغییر دهد و نوعی استحاله فرهنگی بوجود بیاورد؛ یا به تعبیر مقام معظم رهبری، شبیخون فرهنگی. اگر مردم آن ارادت و تعلق خاطری که به انقلاب و باورهای دینی و فرهنگ ملی دارند را کنار بگذارند و مردم دچار انفعال و بی‌تفاوتی شوند، طبیعتاً دشمن می‌تواند به راحتی از طریق راه‌های نظامی به اهداف خود برسد. لذا می‌بینیم دشمن به جنگ نرم متوسل شده است. ما هم براین شدیم که بعد از گذشت ۴۰ سال، روی این نقطه دست بگذاریم و برای صیانت از انقلاب، تاریخ انقلاب را مورد واکاوی و کالبدشکافی قرار دهیم. فراز و نشیب‌های انقلاب اسلامی در ادبیاتمان بصورت بایسته و شایسته بیان شود و به تولید آثار فاخر ادبی بپردازیم. در نهایت یک دورخیزی کنیم برای یک بسیج ادبی و فرهنگی تا بتوانیم با خلق آثار فاخر ادبی، آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب را تبیین کنیم. به نظرم امروز مهمترین و بهترین کار برای حفظ انقلاب، مقابله با دشمن در جنگ نرم است. الحمدلله این حرکتی هم که “انجمن قلم” آغازگر آن بود و بعد هم حوزه هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای آن ستادهایی را تشکیل داد، می‌تواند حرکتی تأثیرگذار برای عقب راندن معاندان در این جنگ نرم باشد.
استاد رضا اسماعیلی شاعر انقلاب اسلامی
استاد شاکری؛ پیرامون پژوهش‌هایی که درباره تطهیر شاهنشاهی در ادبیات داستانی انجام دادید بفرمایید و اینکه ویژگی‌های کلی این جریان چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم
از شما و دوستانتان در مجموعه “رسانه انقلاب” تشکر می‌کنم. خدمت استاد اسماعیلی هم که از شاعران متعهد و انقلابی هستند عرض سلام دارم.
خوب این مطلبی که شما درباره تطهیر پهلوی در ادبیات گفتید، هم در بخش شعر قابل پژوهش است و هم در حوزه ادبیات داستانی. پیش از این هم ظاهراً چیزی شبیه نمایش در حوزه هنری توسط مجمع ناشران برگزار شد با موضوع “تطهیر پهلوی در آثار مکتوب”. جمع قابل توجهی از نویسندگان، ناشران، اهالی نظر و پژوهش گرد هم آمدند و در چند کارگروه به این موضوع پرداختند. تا آنجایی که می‌دانم این جلسه بر خلاف وعده‌های داده شده ادامه پیدا نکرد. بنده برای همان جلسه متنی آماده کرده بودم، که با این پیگیری شما کاملتر شد. حدود ۸-۹ صفحه است که تقدیم می‌کنم. در اینجا هم گزیده‌ای از آن را عرض خواهم کرد.
نکته اول این است که به نظرم باید درباره خود این موضوع مقداری صحبت کنیم. نکته مهم در هر پژوهشی این است که ما باید بدانیم در هر موضوعی که شما مطرح می‌کنید و به حوزه ادبیات ربط پیدا می‌کند، هر سوالی مبتنی بر یک سری پیشفرض‌ها و اصول موضوعه و پژوهش‌های قبلی است. در حقیقت انتخاب سوال و ضرورت طرح و نیز ثمرات آن، همه در انتخاب موضوع و نتیجه‌گیری و روش پاسخگویی به آن اهمیت دارد. قبل از رسیدن به پاسخ هر موضوعی، آن موضوع باید از موضوعیت خود دفاع کند. در پژوهش‌ها هم می‌بینید که بخشی از طرح‌نامه‌های پژوهشی ناظر بر ضرورت طرح و اهمیت و اصول موضوعه است. البته این نقصانی است که کل مجموعه‌های پژوهشی ما را در دانشگاه‌ها و… در بر می‌گیرد. یکی از نتایج این نقصان این است که مشهورات علمی غیرصحیحی را به بار آورده است. بسیاری از پژوهش‌ها _حداقل در حوزه ادبیات داستانی_ مبتنی بر پیشفرض‌های غلطی هستند که چون همه آن را تکرار کرده‌اند تبدیل به یک امر مسلم و غیرقابل خدشه شده است. مثلاً اینکه ادبیات داستانی در ایران از دوران مشروطه شکل گرفت و… . لذا یکی از نکات این است که به پژوهش‌های متقدم و متأخر توجه نکردیم. پس در جواب به سوال شما ابتدا باید درباره اصل این موضوع و ضرورت طرح آن بحث شود که در ادامه عرض خواهم کرد.
نکته بعد خود عنوان است؛ یعنی “تطهیر پهلوی در ادبیات”. وقتی ما کلمه‌ای مثل “تطهیر” را به کار می‌بریم، گویا تطهیر نشان‌دهنده یک امر پسینی است. یعنی تطهیر ناظر بر این است که شما چیزی دارید که ناپاک و آلوده است و قرار است ادبیات آن امر ناپاک را در یک فرایند ثانوی تطهیر کند. تطهیر یا ناپاکی‌ها را پنهان می‌کند، یا اساساً آن‌ها را از بین می‌برد. پس تطهیر به معنای پاک شدن است و نه پاک بودن. این می‌تواند بحث ما را وارد یک چالشی کند و آن اینکه آیا اساساً ادبیات _به خصوص ادبیات داستانی_ امری پسینی است و یا امری است که ایجاد می‌کند؟ آیا ادبیات با پس‌زمینه تاریخ خوانده و فهم می‌شود و یا ادبیات خودش معنا ایجاد می‌کند؟ آیا ادبیات مستقل از روایت‌های دیگر موجود است و یا ادبیات همیشه وابسته به تاریخ است که حالا یا آن را تأیید می‌کند یا ترمیم می‌کند و یا تکذیب می‌کند؟ به نظرم ادبیات از نظر ماهیت مستقل از تاریخ خوانده می‌شود. اصلاً جهان ادبی، جهانی مستقل است. حتی اگر به تاریخ بپردازد. لذا اصطلاح تطهیر، اصطلاح دقیقی نیست؛ بلکه ادبیات مستقل از پس‌زمینه‌های تاریخی چیزی را ایجاد می‌کند. نباید فکر کرد که اگر رمانی به دوران پهلوی پرداخت، منظورش همان پهلوی تاریخی است که حالا دارد آن را نمایش می‌دهد. رمان حتی اگر به موضوع تاریخی بپردازد، درواقع دارد آن موضوع تاریخی را در جهان داستانی بازتولید و ایجاد می‌کند. لذا در اینجا دیگر بحث تطهیر مطرح نیست. چون واژه تطهیر، ناظر به یک سری پیش‌فرض‌هاست. مثلاً اینکه من تصوری راجع به امری تاریخی دارم و بعد مطلبی را می‌خوانم و آن تصور اصلاح، ترمیم و یا تکذیب می‌شود.
نکته سوم این است که مسئله‌ای که ما می‌خواهیم بپردازیم ذیل چه عناوینی از مسائل پژوهشی در حوزه ادبیات قرار می‌گیرد؟ اولاً تطهیر پهلوی در ادبیات داستانی، نشان‌دهند نوعی قضاوت و ارزیابی ما راجع به موضوعی خاص است. یعنی در این موضوع به دنبال این می‌گردیم که آن قضاوتی که از نظر ما نادرست است، آیا محقق شده است و یا نه؟ به نظر من اگر بخواهیم مسئله را کلان‌تر ببینیم (چراکه مسئله تطهیر پهلوی خیلی خرد است. یک سری عناوین کلی‌تری وجود دارد که اگر بخواهیم این درختواره را بالا برویم مسائل بسیار دیگری باید حل شود تا به این موضوع خرد برسیم) یکی از مسائل، مسئله دشمن‌شناسی است. به نظرم این موضوع، ذیل مسئله دشمن‌شناسی در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی قابل طرح است. یک پژوهشی در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه درحال انجام است. برای اینکه ابعاد این مسئله برایتان معلوم شود این را بگویم که الآن سه دفتر در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه با موضوع دشمن‌شناسی در ادبیات داستانی دفاع مقدس در حال تولید است. دفتر اول درباره شناخت‌شناسی است.
استاد احمد شاکری، نویسنده و پژوهشگر داستان
اینکه دشمن چگونه شناسایی می‌شود؟ ادبیات چه چیزی را به ما می‌شناساند؟ خودش چگونه می‌شناسد؟ فاعل شناسا کیست و… . دفتر دوم روایت‌شناسی در دشمن‌شناسی است. دفتر سوم هم جریان‌شناسی است که یک بحث اثباتی و مؤخر است. یعنی ببینیم این آثاری که تولید شده‌اند، بر طبق آن قوانین استخراج شده، دشمن را در دفاع مقدس چگونه نشان داده‌اند؟ لذا به نظرم این بحث هم ذیل دشمن‌شناسی قابل بررسی است. از جمله اصول مبنایی که به نظرم در فهم دشمن‌شناسی کمک می‌کند، بحث دوگانه حق و باطل است. یعنی اگر ما قائل به حق و باطل نباشیم، اساساً دشمن معنایی ندارد. این خصوصیت در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی ریشه در مفاهیم دینی ما دارد. در دوگانه حق و باطل، دوئیت کاملی برقرار است. یعنی فرض سومی نیست. قرآن کریم می‌فرماید ((فماذا بعد الحق الا الضلال)) یعنی بعد از حق چیزی به جز باطل نیست. یا حق است و یا باطل.
نکته دیگر هم این است که از خصوصیات این مکتب ادبی این است که حق، نتیجه‌بخش است ولی باطل ابتر است. ابتر هم یک تعبیر قرآنی است؛ ((ان شانئک هو الابتر)). امیرالمؤمنین(ع) در نامه‌ای به معاویه گفتند این فتانت و زیرکی تو، فتانت بتراء است. خصوصیت دیگرش این است که حق با نظام تکوین تناسب دارد و باطل با نظام تکوین تنافر دارد. این همان است که می‌گوییم حق مطابق با فطرت و آفرینش است. لذا ادبیات داستانی انقلاب اسلامی، به تبع جهان‌بینی ما همواره تلاش دارد تقابلی را بین حق و باطل به نمایش بگذارد. به این معنا که در نظام تکوینی قائل به عدل است، در نظام تشریعی هم که منطبق بر نظام تکوینی است، قائل به این است که نظام خلقت انسان احسن تقویم است و… .
این‌ها همه معانی هستند که باید از مکتب ادبی سرایت کند و ما به این نتیجه برسیم که جهان و عالم تکوین و تشریع را چگونه می‌بینیم. بعد با اثبات اصل وجود دشمن و دشمنی به سراغ موضوعات ریزتر برویم. الآن مثلاً ادبیات سیاه دفاع مقدس اساساً می‌گوید دشمنی وجود ندارد. کسی که دشمن را قبول ندارد، شما نمی‌توانی درباره خباثت دشمن با او صحبت کنی. او دشمنی نمی‌بیند. او اصلاً پهلوی را دشمن نمی‌داند. پس اصل وجود دشمن و دشمنی مهم است. علاوه بر آن باید اصل دشمنی دشمن با حق، امکان تمایز این‌ها در جهان واقعی و… باید بررسی شوند. ما می‌توانیم دشمن را از دوست جدا کنیم. چون ممکن است کسی بگوید دشمن وجود دارد؛ ولی نمی‌توان دوست را از دشمن تمییز داد. بعد از این باید ثابت کنیم ما نسبت به جبهه حق طرفدار هستیم. هم دشمن را می‌شناسیم، هم می‌توانیم حق را از باطل تمایز دهیم و هم اینکه ما در طرف حق هستیم. با طی این مقدمات احتمالاً می‌توانیم مسئله را حل کنیم که ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دشمن را چگونه می‌شناسد و چگونه می‌شناساند؟ یکی از مصادیقش می‌تواند پهلوی باشد. دشمن‌های زیادی وجود دارند که اگر قواعد تئوریک این بحث بصورت کلی مشخص نشود، شاید خیلی راه به جایی نبریم. بعد حالا باید این را بررسی کرد که در بحث دشمن‌شناسی آیا پرداختن به موضوع تطهیر پهلوی اولویت دارد؟

استاد اسماعیلی! به نظر شما مستنداتی در این زمینه وجود دارد که جریانی به دنبال تطهیر پهلوی است؟ آیا در شعر هم چنین رگ و ریشه‌هایی وجود دارد؟
اگر بخواهیم سیر تکوینی این جریان را بررسی کنیم، ما در دهه‌های اخیر _به خصوص دهه سوم و چهارم انقلاب اسلامی_ شاهد یک سری جریانات مشکوکی در ادبیات هستیم که دست به تولید و خلق آثاری می‌زنند که می‌توان بعنوان ادبیات سیاه و یا منفعل از آن‌ها نام برد. ادبیات سیاه بدین معناست که نویسنده بر اساس این پیش‌فرض که در ادبیات، حق تقدم با تعهد ادبی است، به نوعی تعهد انسانی و آرمانی و دینی را به حاشیه می‌رانند. می‌گویند در ادبیات _و به خصوص در شعر و داستان_ آن چیزی که مهم است و باید در اولویت قرار بگیرد، چه گفتن نیست؛ بلکه چگونه گفتن است. البته بنده هم بعنوان شاعری که در فضای انقلاب اسلامی رشد کرده، بر این باور هستم که ادبیات باید بر اساس مؤلفه‌های ادبی و هنری شکل بگیرد و مؤلفه‌های زیبایی‌شناختی مورد توجه قرار بگیرد. یک اثر فاخر ادبی است که می‌تواند در تکامل انسانی جامعه مؤثر باشد. ولی در عین حال ما بعنوان یک هنرمند مسلمان به این هم باور داریم که آن تعهد و رسالت ادبی، اگر با تعهد دینی و انسانی آمیخته نشود و این‌ها به موازات هم پیش نروند، حاصل کار بوجود آمدن یک ادبیات منفعل و بی‌تفاوت است.
مثلاً فرض کنید این جریانی که به آن اشاره کردیم دارد سعی می‌کند به شاعران و نویسندگان القا کند که شما در ادبیات باید به زیبایی متن توجه داشته باشید. هر موضوعی که می‌خواهید مورد توجه قرار بدهید از منظر زیباشناسانه مورد توجه قرار بدهید. کاری نداشته باشید این شعر و داستانی که خلق می‌کنید، آیا در آن یک موضع آرمانی و انسانی و یک پیام انسانی هم وجود دارد و یا خیر؟ صرف اینکه این اثر زیبا هست، خودش ارزش است. این طرز تفکر باعث می‌شود شاعران و نویسندگان ما به مرور زمان، معناگریز شوند. این باعث شده “چه گفتن” مورد غفلت قرار بگیرد. یعنی شاعر ما به دنبال این نیست که یک موضوع متعالی را در اثر خود بازتاب دهد؛ فقط به دنبال خیال‌پردازی و زبان‌آوری و به رخ‌ کشیدن قدرت ادبی خود است. وقتی چنین اتفاقی بیفتد، کسانی که به دنبال استحاله ارزش‌های فرهنگی ما هستند می‌بینند بستر مهیا شده است برای پیش بردن اهدافی که دارند. لذا شاعران و نویسندگان در این شرایط می‌توانند هموار کننده راه برای نفوذ فرهنگی دشمن باشند. وقتی دشمن ببیند ما از نظر فرهنگی دچار نوعی رکود شده‌ایم، گزاره‌های مورد نظر خود را تقویت می‌کند. یعنی در گام بعدی مصداق‌هایی را مطرح می‌کند و مسائلی مثل ظالمانه بودن نظام پهلوی را زیر سوال می‌برد.
این اتفاق در حال حاضر در جریان است. شما حتی می‌بینید گفتمانی که در بین مردم در مترو و تاکسی و… غالب است، این است که شما چرا به محمدرضا شاه و نظام پهلوی فحش می‌دهید؟ مدام مصادیق خدمات نظام پهلوی را بزرگ می‌کنند. چرا در ذهن و زبان مردم این تصور تقویت می‌شود؟ چون این‌ها از راه ادبیات نفوذ کرده‌اند. یعنی ما با خلق ادبیات منفعل و خنثی، مردم را آماده پذیرش این اصل کرده‌ایم که نظام پهلوی نظام بدی هم نبوده است. گام بعد این است که شاعران و ادیبانی که به نظام پهلوی اعتقاد دارند، آن‌ها هم به میدان می‌آیند و دست به آفرینش آثار ادبی می‌زنند که این گمانهزنی را تقویت می‌کند تا در ذهن مردم آن سابقه از نظام پهلوی از بین برود و بعبارتی دشمن، دیگر دشمن نباشد. مثلاً الآن وقتی از ادبیات ارزشی صحبت می‌کنیم می‌بینیم مردم گارد می‌گیرند. یعنی به یک ضدارزش تبدیل شده است. می‌گویند ادبیات ارزشی یعنی چه؟ ادبیات، ادبیات است دیگر. همان بحث چگونه گفتن را مورد توجه قرار می‌دهند و “چه گفتن” که نشان دهنده موضع‌مندی و تعهد است، به تمسخر گرفته می‌شود. این اتفاق برای ما تلنگری بود که به ادیبان خودمان هشدار بدهیم که این عرصه را خالی نکنند. با توجه به اینکه متأسفانه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، بلافاصله با دوران دفاع مقدس مواجه شدیم و ادبیات انقلاب به حاشیه رانده شد.
نتوانستیم شاهد خلق آثار فاخری با موضوع انقلاب اسلامی باشیم و فراز و نشیب‌های انقلاب اسلامی که از خرداد ۴۲ آغاز می‌شود، به نوعی مظلوم واقع شد. بیشتر، ادبیات دفاع مقدس مورد توجه قرار گرفت. امروز لازم است یک نهضت فرهنگی ایجاد شود. اگر ما بتوانیم به خوبی انقلاب اسلامی را در ادبیات به تصویر بکشیم و بتوانیم سیمای روشن انقلاب اسلامی را به تصویر بکشیم، بسیاری از این خطرات به فرصت تبدیل خواهد شد.

آیا نمونه‌هایی از آثار و اشعار و رمان‌هایی که در این جریان هستند به یاد دارید؟
چون حوزه تخصصی من شعر است، در این زمینه نمونه‌هایی به یاد دارم. مثلاً بروید دفاتری که بعنوان مجموعه‌های شعر در دهه هفتاد چاپ شده است را بررسی کنید. می‌بینید این‌ها از معنا و محتوا تهی است. صرفاً یک کالبد خنثی و منفعل است. حتی نمی‌توان به آن ادبیات سیاه‌نمایی هم گفت. چون در سیاه‌نمایی سعی می‌شود یک چیز خوب، بد جلوه داده شود. ولی در ادبیات دهه هفتاد یک معناگریزی وجود دارد. من می‌توانم نام آن را ادبیات مسموم بگذارم. مثلاً به خودکشی، سقط جنین و مباحثی در ادبیات پرداخته‌اند که اصلاً جایش در ادبیات نیست. یک ادبیات مبتذل و بسیار سرد و سیاه که وقتی شما این اشعار را می‌خوانید دچار انزجار می‌شوید.
در ادبیات امروز هم، در کنار آثار فاخر و ارزشمندی که ادیبان انقلاب تولید می‌کنند، ادبیاتی پا به پای ادبیات انقلاب در فضای مجازی در حال رشد است که این ادبیات ما را به انفعال و بی‌تفاوتی و پوچ‌انگاری دعوت می‌کنند.

استاد شاکری در خدمت شما هستیم، دیگر خصوصیات مهم پژوهش تطهیر پهلوی در ادبیات شاهنشاهی را بفرمایید.
هر رسانه‌ای با طرح یک موضوع، ناگزیر است که موضوعات دیگر را کنار بگذارد. لذا توجه و تمرکز مخاطب خود را به سمت موضوع مشخصی سوق دهد. شاید گمان شود توجه به انقلاب اسلامی در آستانه سالگرد پیروزی آن و مخصوصاً در سال آینده که چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است، ما را ناگزیر می‌کند که به موضوع انقلاب بپردازیم و لذا مسئله تطهیر پهلوی که به رژیم سابق برمی‌گردد از اولویت برخوردار است.
یکی از نکاتی که به نظرم در مسئله‌شناسی تطهیر پهلوی اهمیت دارد، فهم مسئله در بعد آینده‌پژوهی است. اگر ما آثار تولیدشده در حوزه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را بررسی کنیم، می‌بینیم آثاری که بصورت خاص به موضوع انقلاب سال ۵۷ پرداخته‌اند خیلی کم است. از بین این آثار هم تعداد خیلی کمتری به خود مقوله پهلوی اشاره می‌کنند. باز هم تعداد کمتری از آن‌ها سعی می‌کنند به نوعی آن‌ها را تطهیر کنند. لذا ممکن است این سوال پیش بیاید که با وجود کم بودن چنین آثاری، چه ضرورتی برای پرداختن به این مسئله وجود دارد؟ یکی از ضرورت‌های این بحث، با توجه به بعد آینده پژوهی مشخص می‌شود.
در سال‌ها و دهه‌ی اخیر تمایل نویسندگان برای پرداختن به موضوع انقلاب بیشتر شده است. به تعبیری دیر یا زود این ریل ادبیات انقلاب در حوزه ادبیات داستانی رونق بیشتری می‌یابد. در ادبیات روشنفکری هم این رونق مشاهده می‌شود. مثلاً نگاه کنید به رمان “مارون” نوشته خانم بلقیس سلیمانی از نشر چشمه. نشر چشمه الآن درباره انقلاب بصورت متعدد رمان تولید می‌کند. این علاقه‌ای که بوجود آمده می‌تواند ضرورت این بحث را روشن کند. ما در دهه‌های بعد بیشتر از الآن از انقلاب خواهیم شنید. لذا باید قبل از چنین اتفاقی به خصوصیات آن بپردازیم و بفهمیم نحوه مواجهه ما چگونه باید باشد. پس مسئله این می‌شود که آیا آینده ادبیات داستانی معاصر به تطهیر پهلوی‌ها تمایل خواهد داشت؟ مبانی فکری و تاریخی و فرهنگی این رخداد چه خواهد بود و ما چه باید بکنیم؟
شاید کسانی که جشنواره داستان انقلاب را راه‌اندازی کرده‌اند چنین تصوری نسبت به آینده نداشته‌اند. به نظرم یکی از سهوهای دوستانی که این جشنواره را راه انداخته‌اند این است که این فرایند با تفکر و تعمق و پژوهش شکل نگرفت. مرحوم امیرحسین فردی خودشان می‌دانستند که برخی از نویسندگان دوران دفاع مقدس ما بعداً به سمت نوشتن ادبیات سیاه رفتند. با وجود اینکه نوع مقابله و تفکیک دوست از دشمن در دفاع مقدس بسیار راحت‌تر از ادبیات انقلاب است. در دل انقلاب توده‌ای‌ها هستند، لیبرال‌ها هستند، مذهبی‌ها هستند و… . همه این‌ها از یک نظر خواهان سرنگونی رژیم شاه هستند و مبارزه می‌کنند. اما در ادبیات دفاع مقدس شبهاتی وجود داشت که این ادبیات را به سمت ادبیات سیاه برد. خوب ادبیات ما با چه برنامه‌ریزی جشنواره‌ای راه می‌اندازد فقط به این دلیل که ما راجع به انقلاب کم نوشته‌ایم؟ مگر هرکاری که کمتر به آن پرداخته شد باید به سراغش برویم؟ مهمتر از کم یا زیاد بودن این است که ببینیم ما استعداد چه چیزی داریم؟
یکی دیگر از نکات کلیدی و مهم، بررسی اقسام واکنش‌هایی است که در گونه خاص ادبیات داستانی تاریخی که متوجه دوران پیش از انقلاب شده است. من جدولی طراحی کرده‌ام که به این سوال پرداخته است. وقتی از بالا به سمت پایین می‌آید از مخالف مطلق به سمت موافق مطلق می‌آید. مخالف مطلق خودش دو قسم است؛ یا کسی است که در تمامی شئون مخالف است (به تعبیری ادبیاتی که در تمامی جهات سیاه می‌بیند) و گاهی هم مخالفت با شأن حاکمیت وجود دارد. یعنی مخالف با پهلوی، مخالفت سیاسی است. کاری نداریم که مثلاً مشروب می‌خورد یا نه. مهم این است که حاکمی است که به عدل رفتار نمی‌کند. مرحله ضعیف‌تر از این، مخالف نسبی است. برخی در حوزه ادبیات مخالف پهلوی هستند؛ ولی مخالفت در نسبت با نظام اسلامی است. یعنی اگر بخواهیم بین حکومت پهلوی و اسلامی انتخاب کنیم، حکومت اسلامی بهتر است. مرحله نازل‌تر از این، راه سوم است. برخی هستند که هم مخالف حکومت پهلوی هستند و هم مخالف جمهوری اسلامی. مثل حامیان گروه‌های چپ و توده‌ای‌ها. احمد محمود آثاری مثل “مدار صفر درجه” و “مرد آهنی” دارد که هر دو انقلاب اسلامی را تحریف و یا تکذیب می‌کنند. توده‌ای‌ها هم رمان نوشتند. یعنی مخالفت این‌ها با پهلوی به معنای موافقت با جمهوری اسلامی نیست. یا مثلاً ملی‌گرایان هم همینطور. نامزد جایزه جلال الآن “تپه خرگوش” است. خود “تپه خرگوش” را آقای علی اکبر حیدری نوشته و نشر روزنه آن را چاپ کرده است. مخالف پهلوی است. آن شخصیت اصلی که “ارغوان” نام دارد جزو سازمان مجاهدین است. در طول رمان جنایاتی انجام می‌دهد و از کشور می‌گریزد. آخرین حرفی که در این رمان می‌زند این است که بهتر است برویم عمه ارغوان را که به کانادا رفته است برگردانیم؛ بدون اینکه پشیمان شود. خوب این‌ها مخالف پهلوی هستند، مخالف جمهوری اسلامی هم هستند.

دلیل انتخاب چنین آثاری در این جشنواره‌ها چیست؟
این سوال یک جلسه جداگانه و بصورت مناظره می‌طلبد. دلیلش یا این است که آثار را دقیق نخوانده‌اند و اساساً منتقد نیستند؛ یا تحت تأثیر دیگران هستند و یا خودشان معتقد به این مبانی هستند.
مرحله چهارم بی‌طرفی است. برخی اصلاً طرف کسی نیستند. همدلی با هیچکسی ندارند. موضع صریح موافق و مخالفی با کسی ندارند. مرحله بعد، موافقت نسبی است. یعنی می‌گویند در مقایسه بین حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی، اتفاقاً رژیم پهلوی بهتر است. این سیاه‌نمایی‌هایی که صورت می‌گیرد، پله‌ بعدی‌اش همین است. این‌ها طرفدار رژیم پهلوی نیستند ولی می‌گویند بهتر از جمهوری اسلامی است. عده‌ای هم در قسمت موافقت مطلق هستند و یا موافق با شأن حاکمیت هستند (یعنی کسانی که سلطنت‌طلب هستند و معتقد به شاهی مثل رضاخان هستند).
یک نکته دیگر هم، زمینه‌های اجتماعی است. یکی از زمینه‌های ورود به فاز تطهیر پهلوی، تفاوت‌هایی است که در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی شکل گرفت. در زمان دفاع مقدس و دهه شصت فضای جامعه چگونه بود؟ شور و حماسه و ایثار. چه ایده‌هایی درباره انقلاب وجود داشت، مسئولان خاکی و… . چنین فضایی پدیدآورنده ادبیات به شدت آرمان‌گرا بود. ولی خوی این فضا عوض شد. وقتی فضا عوض می‌شود بازنگری هم اتفاق می‌افتد. وقتی بزرگان انقلاب، خودشان ثروت‌اندوز می‌شوند، زمینه برای تطهیر پهلوی فراهم می‌شود. می‌گویند پهلوی کاخ داشت، خوب این‌ها هم که کاخ دارند. یعنی عمل مسئولین فعلی ذاتاً عملکرد آن‌ها را تطهیر می‌کند. تحولات اجتماعی زمینه را باز می‌کند. انقلاب کردیم که تغییر ایجاد شود. خوب اینکه باز دارد همان می‌شود که بود. الآن الگوی مردم بازیگران سینما و خواننده‌ها شده‌اند. خوب قبل از انقلاب هم که همین بود.
نکته دیگر این است که برخی اتفاقات در ادبیات افتاد که زمینه این تطهیر را فراهم کرد و آن، ادبیات افراطی و تک‌جهتی بود. تصویری که از پهلوی و ساواک ارائه دادیم خیلی تک‌بعدی بود. در حوزه دفاع مقدس هم همین مسئله وجود دارد. ما شخصیت‌ها را بصورت عمیق نشان ندادیم. این ادبیات تک‌بعدی بسترساز بوجود آمدن ادبیات تفریطی بود. شعار ادبیات تفریطی این است که تلاش کند در برابر ادبیات افراطی چیزی را خلق کند که تعادل را در بیان واقعیات نشان دهد. مثلاً ادبیات سیاه دفاع مقدس در یک تحلیلی، واکنش به ادبیات دهه شصت است. ادبیات دهه شصت ادبیاتی حماسی است؛ ادبیات سیاه ادبیاتی است که خط بطلان بر حماسه‌ها می‌کشد و ترس و تردید و شک و مرگ و مجروحیت را نشان می‌دهد. در انقلاب هم همین است. اگر شما جشنواره ادبیات انقلاب را بررسی کنید می‌بینید نوعاً موقعیت‌ها و شخصیت‌های کلیشه‌ای وجود دارند. ساواکی‌ها، آن هم نه آن ساواکی که واقعاً بوده؛ بلکه بخش خاصی از آن‌ها که دستگیر و شکنجه می‌کردند. آن‌ها اغراق می‌کردند؛ حالا این‌ها تفریط می‌کنند.

جناب استاد اسماعیلی آیا نقد شعر معاصر توانسته در این زمینه راه پیدا کند و به نقد این جریان در شعر دست بزند؟
چند نکته را از صحبت‌های آقای شاکری عزیز استفاده می‌کنم. یکی بحث زمینه‌های اجتماعی که اشاره کردند. اشاره‌ای بسیار به جا و مناسب بود. در طول این چهل سال بعد از انقلاب باید یک بستری برای نقد درون‌گفتمانی فراهم می‌شد. وقتی آقای شاکری بعنوان یک فردی که برادری‌اش را در انقلاب ثابت کرده است و صاحب دغدغه است، اجازه نقد نداشته باشد و ما باب نقد و گفتگو و آسیب‌شناسی را ببندیم، راه باز می‌شود برای همان تطهیر نظام پهلوی. کسانی که قلم به دست هستند و منتظرند برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند، از این فضای بسته استفاده می‌کنند و حرف خود را می‌زنند. جامعه هم می‌پذیرد. وقتی آستانه نقدپذیری جامعه را بالا نبریم و آن را برای نقد سازنده تربیت نکنیم، جامعه خودبخود آسیب‌پذیر می‌شود. ما باید به ادیبان و شاعران و هنرمندان انقلاب اسلامی بها بدهیم. کسانی که برادری خود را ثابت کرده‌اند باید حق نقد داشته باشند. جایی باید شمشیر بکشند و به مسئولی که راه را کج رفته است تذکر بدهند. این اتفاق کمتر افتاده است. مقام معظم رهبری اخیراً گفتند مگس روی زخم می‌نشیند. یعنی وقتی جامعه ما دچار یک آسیبی شده، این مگس‌ها استفاده می‌کنند و این عفونت را گسترش می‌دهند. این تأکید محکمی است که باید مسئولین بیدار شوند و به ادیبان انقلاب اعتماد کنند.
نکته دیگر هم اینکه اشاره شد به مصادیق. ادبیاتی که الآن دارد راه را هموار می‌کند برای نفوذ فرهنگی، می‌توان نامش را به نوعی ادبیات مسخ شده‌ی ملی-میهنی گذاشت. ادبیات ملی-میهنی ادبیات ارزشمندی است. در دوران مشروطه، ادبیات ما از همین نوع بود. فرخی یزدی شاعر زبان‌بریده و لب‌دوخته را ببینید. دیوانش را مطالعه کنید که چه شعرهایی در ذم استبداد و حق‌خواهی و عدالت‌طلبی گفته است. یا حتی در دوران ما اخوان ثالث از شاعران ملی_میهنی است که با ارجمندی تمام اشعار ارزشمندی گفته است. ولی یک عده‌ای در پشت نقاب این ادبیات دارند آن اسطوره‌های منحط دوران شاهنشاهی را زنده می‌کنند. کوروش یک اسطوره است و اگر به درستی شناخته شود یک ارزش است. ولی ما می‌بینیم زمانی این جریان خودش را در پشت کوروش پنهان می‌کند و از او یک بت می‌سازد. یک قدیس هم‌پای پیامبران می‌سازد.
خوب ما شک می‌کنیم این جریانی که حتی به پرستش کوروش هم می‌رسد، از کجا پیدا شده است و قوت گرفته و به فضای ادبیات هم کشیده شده است؟ در وصف کوروش چه شعرهایی که دارند می‌گویند. بعید نیست تا چند وقت دیگر عده‌ای آثاری را در وصف رضاخان و محمدرضا چاپ کنند. حالا نه در ایران؛ در خارج چاپ شود. به نظرم یکی از دلایلش این است که ما فضای نقد را در داخل مسدود کرده‌ایم. مقام معظم رهبری تأکید زیادی روی کرسی‌های آزاداندیشی دارند. ما هر دانشگاهی که می‌رفتیم و با معاون و مدیر فرهنگ آن صحبت می‌کردیم که چرا راه را برای برگزاری کرسی‌های آزاداندیشی باز نمی‌کنید، می‌فهمیدیم به خاصر موقعیت و منصبش است که اگر چند تا سخنران بیایند و نقد کنند، مقام خود را از دست خواهد داد. یعنی درواقع نتوانسته مطالبات دانشجویی را مدیریت کند. الآن اگر مسئولین ما هم کارنامه‌های محکمی در حوزه‌های مختلف داشته باشند با یک تلنگر کوچک فرو نمی‌ریزند. اگر ما جامعه را طوری تربیت کرده‌ بودیم که قدرت تمیز حق از باطل را پیدا می‌کرد، ترسی از شبکه‌های اجتماعی نداشتیم. حالا عده‌ای نقدشان تخریبی است؛ ولی امثال آقای شاکری و مرحوم امیرحسین فردی که نقد تخریبی نمی‌کردند. باید میدان داد که آسیب‌ها شناسایی شوند.
در عین حال ما نباید همه چیز را سیاه و سفید ببینیم. حتی برای مثال درباره آمریکا ما با حکومت آن مشکل داریم. ولی متفکرین آن که خدماتی در مسیر سعادت بشر داشته‌اند را باید مهر تأیید بزنیم. بگوییم این دانشمند و متفکر آمریکایی می‌تواند الگو باشد. چون صفات ارزشمندی دارد. درباره نظام پهلوی هم باید بررسی کنیم. اگر دیدیم چهارتا خدمت واقعاً ارزشمند دارد، قبل از اینکه معاندان بگویند خود ما بگوییم. اگر داستانی می‌نویسیم به این مسائل هم اشاره کنیم. این سیاه و سفید دیدن، در زمینه مسائل انقلاب هم ما را آسیب‌پذیر کرده است. ما باید انصاف را رعایت کنیم. در اینصورت است که جامعه در برابر این تهدیدها مصونیت پیدا می‌کند. بعد دیگر لازم نیست بخشی از کتاب را زیر ممیزی رد کنیم و از این بترسیم که جامعه صغیر است و نمی‌تواند این را بفهمد. جامعه باید به این بلوغ فکری برسد و بفهمد کتابی که می‌خواند مسموم هست و یا نیست.
درباره بحث زیبایی‌شناسی در آثار ادبی انقلابی باید بدانیم تمایز در محتوا و مضمون است. مثلاً بزرگترین قله‌های ادبیات تاریخی ما چه کسانی هستند؟ از رودکی شروع می‌شود، به فردوسی می‌رسیم، صناعی، عطار، مولانا، سعدی، حافظ و… . در عین حال که این‌ها قله‌های ادب فارسی هستند و شعرشان از نظر تکنیک و ساختار و مولفه‌های زیبایی‌شناسی در اوج هست، در جان اشعارشان حکمت و آموزه‌های اخلاقی است. این‌ها حرفی برای زدن داشتند. معنامحوری در آثار تمام این‌ها مشهود است. لذا ما نمی‌گوییم مولفه‌های زیبایی‌شناسی را حذف کنیم و فقط شعار بدهیم. ادبیات باید تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا باشد. یعنی موضوع در کنار موضع باشد. شاعر انقلابی شاعری است که در عین به کارگیری مولفه‌های زیبایی‌شناختی، ابلاغ پیام‌های انسانی و متعالی را هم فراموش نکند.
اما عده‌ای هستند به کمک تکنیک و این مولفه‌ها، ادبیات سیاه و زرد را گسترش دهند. یک نوع وهم شیطانی در آثارشان دیده می‌شود. شما را مجذوب و مرعوب می‌کند. شما لذت می‌برید از توانمندی‌ها و شعبده‌بازی‌های آن اثر. اما می‌بینید در بطن آن اثر هنری شما را دعوت کرده است به خودکشی، انتحار، سقط جنین و… . یا حتی پیامی ندارد. با تمام آن غموض و پیچیدگی واژگان ولی محتوایی ندارد. یک نوع زبان‌بازی است.
در بخش بعدی از آقای شاکری تقاضا دارم علاوه بر تکمیل فرمایشات خود به این سوال هم پاسخ بدهند که آیا از طرف هنرمندان متعهد انقلابی نسبت به ترسیم وجوه حقیقی پهلوی کاری صورت گرفته است؟
نکته بعدی در تکمیل عرایض قبلی تفکیکی است که باید میان قالب‌های ادبی قائل بشویم. اقتضای هر قالبی زمینه‌های متفاوتی از تطهیر است. مثلاً اینگونه نباید تصور شود که اگر زمینه‌هایی از تطهیر در تواریخ مربوط به پهلوی اصلاح شود از دیگر آسیب‌ها و تهدیدها هم ایمن می‌شویم. نباید فکر کنیم تطهیر پهلوی در ادبیات، نتیجه تطهیر آن در تواریخ است. اینجا هم می‌توان یک درختواره‌ای در ذهن ترسیم کرد بین تاریخ، خاطره، زندگی‌نامه و ادبیات داستانی و تاریخی. معنا و زمینه تطهیر در هر کدام فرق دارد. مثلاً در تاریخ، تطهیر مترادف با تحریف است. درحالیکه در خاطره شما این تطهیر را به ذهنیت و برداشت راوی منتسب می‌کنید. خوب راوی محدودیت‌هایی دارد. مثل کسی که دارد تاریخ دفاع مقدس را می‌نویسد و کسی که دارد خاطره‌ای کوتاه از آن می‌نویسد. این‌ها خیلی با هم متفاوت است. تاریخ‌نگار ناگزیر است که با نگاه کلی به واقع توجه داشته باشد. مثل یک عملیات بزرگ. با جزئیات و نگاه کلی‌نگر. اما یک خاطره‌نویس لزوماً آن نگاه را ندارد. تجربه شخصی خودش را روایت می‌کند که ممکن است اشتباه باشد و این تجربه جزئی موافق با روح کلی تاریخ نباشد. نمی‌توان به خاطره‌نویس هم گفت که تو دروغ گفته‌ای و او را تکذیب کنی. چون خاطره‌نویس موظف است احساس و علمش را نسبت به یک واقعه بگوید. می‌توانیم بگوییم باطل است؛ اما نمی‌توانیم بگوییم دروغ می‌گویی. کسی که برای اهداف دنیوی در دفاع مقدس حضور داشته است، از همین دریچه هم روایت می‌کند. می‌توانیم بگوییم باطل است، ولی نمی‌توانیم بگوییم دروغ می‌گوید.
در حوزه ادبیات داستانی هم علاوه بر نقل تاریخ، زمینه‌های متعددی برای ظهور وجود دارد. این موضوع ما را به مسئله دیگری وصل می‌کند که همان فقدان و خلأ نظریه‌پردازی در حوزه ادبیات داستانی بعد از انقلاب. این فقدان مجالی برای نفوذ جریانات دیگر در ادبیات شده است. نظریه‌پردازی از این قبیل که تعریف ما از رمان، داستان کوتاه و… چه باشد؟ مولفه‌هایش را چه بدانیم؟ غایتش را چه بدانیم و… . لذا یک سر این موضوع وصل می‌شود به تئوری ادبی. فارق از اینکه تاریخ درست روایت شده است و یا خیر. تئوری‌های غربی مجال می‌دهد به کسانی که حتی معتقدند پهلوی باطل بوده است که بر خلاف اعتقادشان بنویسند. چون در حوزه رمان دارند کار می‌کنند.
نکته دیگر، مفهوم است. تطهیر همیشه به این معنا نیست که موضوع روایت ما ظالم باشد و بعد او را به گونه‌ای جلوه دهیم که گناهکار جلوه نکند. یک وجه تحریف و تطهیر لازم اتفاقاً وجه مفهومی آن است که اتفاقاً خیلی مخفی‌تر است. در ادبیات سیاه هم این را داریم. ادبیات سیاه همیشه به اینصورت نیست که بگوید عراقی‌ها هم مثل ما شیعه و دارای عواطف بودند و آن‌ها هم قربانیان جنگ بودند و ما برادرانمان را کشتیم. یکی از اشکال مخفی‌ترش مفهومی است. این‌ها خودی را خراب می‌کنند. در حق بودن خودی تردید ایجاد می‌کنند. نتیجه‌اش این است که جبهه خودی یا بدتر از باطل است و یا عین آن است. وقتی شما شخصیت‌های انقلاب را به نحوی تصویر کردی که این تصویر القا کرد که این‌ها هم آدم‌هایی پر از گناه و خطا بودند، مخاطب در ذهن خود می‌گوید این هم که باطل شد. لذا تضعیف و تحریف جبهه مظلوم بصورت مفهومی به تطهیر ظالم منجر می‌شود.
یکی از مجاری که ادبیات سیاه در کشورمان شکل گرفت همین است. ما رزمندگان خود را از آن افق بلند پایین کشیدیم. نمونه‌ای مثال می‌زنم که شاید خیلی نزدیک به موضوع نباشد ولی از باب مثال کمک می‌کند. اینکه گفته می‌شود چرا اهل سنت روایاتی را درباره پیامبر(ص) نقل می‌کنند که ایشان را از آن شأن قدسی پایین می‌آورد؟ مثلاً گفته می‌شود کسی داشت موسیقی می‌نواخت ایشان نعوذ بالله عایشه را به کول گرفت که موسیقی گوش بدهد. خوب این را افراد معمولی هم انجام نمی‌دهند. چرا این کار را کردند؟ برای اینکه درجه خلفا را بالا بکشند. وقتی یک کرسی است که فقط معصوم با آن درجه عالی می‌تواند روی آن بنشیند، خوب فرد دیگری اجازه ندارد روی آن تکیه کند. ولی وقتی آن کرسی پایین کشیده شد و گفته شد نعوذ بالله پیامبر هم خطا داشت، راه باز می‌شود برای اینکه کسی که سابقه شرب خمر داشته هم خلیفه شود.
نکته دیگر، وجه تطهیر است. تطهیر سیاسی، اخلاقی، اقتصادی، جوارحی و جوانحی و… .
ممکن است کسی بگوید پهلوی اشتباه کرد ولی خائن نبود. راجع به بنی صدر هم برخی می‌گویند خائن نبود ولی خطاهایی داشت. رضاشاه ممکن است اقداماتی کرد که برای کشور گران تمام شد، ولی نیت او اصلاح بود. این هم نوعی تطهیر است. تفکیک این موارد از یکدیگر مقدمات و ابتدائیات ورود به این بحث است. اشکالی که ما به جشنواره داستان انقلاب و رسانه حوزه داریم این است که یک ریلی را در ادبیات می‌گذارند که خودشان لوکوموتیوران مناسب آن را ندارند. قطار را روی ریل رها کرده‌اند. خوب وقتی تئوری نداشته باشید، نتیجه‌اش داوری غلط، سنت غلط، انتخاب‌های غلط است که در نهایت ممکن است به ضرر ادبیات انقلاب تمام شود.
مسئله بعدی، خود تعبیر تطهیر است. به نظرم این تعبیر، تعبیر بدی نیست؛ ولی دقیق نیست. حداقل ۹-۱۰ تعبیر می‌توان به کار برد. تطهیر، تأیید، تجلیل، تنزیه، تعدیل، تشبیه، تعذیر، توجیه و… .
به نظرم کاری که ادبیات انقلاب و جبهه ادبیات متعهد کرده است را باید بر اساس توانایی‌ها و… بسنجیم. ممکن است ما به یک قضاوت غیرمنصفانه برسیم. همچنان که من در رسانه‌ها دیده‌ام خیلی‌ها این قضاوت غیرمنصفانه را دارند. به خصوص درباره داستان. حالا در بحث شعر، سابقه‌ای داریم و شخصیت‌های جهانی بی‌بدیلی در شعر داریم. قابل مقایسه نیست. ادبیات داستانی یک موضوع وارداتی است. نه ما شاهکاری در این زمینه داشتیم، نه تئوری‌پردازی داریم. شعر در خون و فرهنگ ایرانی است.
کسانی که پایه‌گذار ادبیات انقلاب شدند، با خود فکر کردند که مگر اهمیت انقلاب کمتر از جنگ است؟ پس چرا این همه درباره جنگ نوشته شد ولی درباره انقلاب نشد؟ حتی تا جایی جلو رفتند که می‌خواستند ادبیات جنگ را متهم بکنند که جلوی ادبیات انقلاب را گرفت. به نظر می‌آید این تفکر هم تلقی دقیقی نیست. اولاً ادبیات انقلاب در معنای عالی خود، ادبیات جنگ هم هست. ثانیاً زمینه‌هایی وجود دارد. الآن ۴۰ سال از انقلاب می‌گذرد. در این مدت چقدر مجال برای کار داشتیم؟ اینکه به ادبیات انقلاب کمتر پرداخته شده، دلایل خاص خود را دارد. به نظر می‌رسد استعداد نویسندگان ما بیش از این چیزی که بوده نیست. نباید غیرمنصفانه بگوییم نویسندگان ما کوتاهی کرده‌اند.
الآن “بی‌کتابی” که در جایزه جلال معرفی شده، بیشتر یک فرم است. آن هم بیشتر یک زبان است. آن هم بصورت مشخص بیشتر نثر و توصیف است. چون نویسنده‌اش درواقع یک شاعر است. البته در بعد فرم و زبان خیلی شاخص است. عالی است. در حد تراز است. مثلاً “نامیرا” که در سال‌های قبل در جایزه جلال تا مراحل نهایی آمد و جایزه گرفت را در نظر بگیرید. “نامیرا” که داستانی از کوفه در سال ۶۱ است، مگر چقدر بعد و عمق دارد؟ این را نباید با “بینوایان” و دیگر رمان‌های جهانی مقایسه کنیم. استعداد نویسندگان ما متفاوت است. تجربه ما متفاوت است.

استاد شاکری درباره وجوه روشنفکران در تطهیر پهلوی بفرمایید و اینکه دقیقا چه نقشی را در این زمینه ایفا کردند.
البته به نظرم شبه‌روشنفکران در این زمینه ورود کرده‌اند و دارند کار می‌کنند. تفاوتی که وجود دارد این است که دست شبه‌روشنفکران برای روایت انقلاب اسلامی نسبت به دفاع مقدس بازتر است. این‌ها بعد از پیروزی انقلاب و بعد از ۱۹ ماه که جنگ تحمیلی به راه افتاد، شبه‌روشنفکران _حداقل نویسندگانشان_ تا جایی که می‌دانم نه شهید دارند، نه اسیر دارند، نه جانباز دارند، نه اصلاً به جبهه رفتند. لذا تجربه جنگ هم ندارند. در نتیجه ادبیاتی هم که تولید کردند مثل احمد محمود تجربه همان شهری است که در آن سکونت داشتند. یک شهری که موشک‌باران می‌شود و دشمن تا دروازه‌هایش پیش رفته است. تجربه جنگ ندارند. لذا این‌ها ادبیات پشت جبهه را پدید آوردند. کسی که تجربه‌ای از جنگ نداشته باشد نه می‌تئاند مدعی واقع‌گویی از جنگ باشد، نه می‌تواند روایت دقیقی نشان دهد. ولی حوزه ادبیات انقلاب خیلی فرق دارد. شبه‌روشنفکران در انقلاب بودند. برخی زندانی بودند. تجربه دارند. بنابراین در این زمینه فضای بازتری در پیش‌رو دارند. این‌ها نتوانستند در زمینه دفاع مقدس ورود کنند، ولی به جای آن برخی جبهه رفته‌های ما خیانت کردند. مقام معظم رهبری می‌گویند اثری که امید و ایمان را در ذهن و روح جوانان کم‌رنگ کند، خیانت به انقلاب است.
با این تعبیر، ادبیات سیاه خائن است. کسی که بذر تردید و شک نسبت به ایمان و معاد و آرمان‌‌های انقلاب در دل‌ها بکارد، معلوم است که خیانت کرده است. آدم‌ها را از افراد فعالی که می‌خواهند راه شهدا را دنبال کنند به کسانی تبدیل کنی که با خود بگویند آن‌هایی هم که کشته شدند معلوم نیست جایشان کجاست و خونشان هدر شد. خوب این خیانت است. در این مقطع تاریخی کسانی دروازه ادبیات سیاه را بر روی نویسندگان باز کردند که خودشان جبهه رفته بودند و جزو نادمین بودند.
اما گفتیم که درباره انقلاب اینطور نیست و شبه‌روشنفکران دارند کار می‌کنند. نمونه‌اش همین رمان “مارون” است. خانم بلقیس سلیمانی، منتقد و نویسنده است. در شهر کتاب مرکزی بین آقای نجومیان و آقای موحدی جلسه نقدی برگزار شد.
در این جلسه نقد، متأسفانه کوچکترین اشاره‌ای به هدف انقلاب و تصویری که خانم سلیمانی ترسیم کرده‌اند نشد. داستان کتاب این است که در یک روستای دورافتاده‌ای انقلاب شکل می‌گیرد و انقلاب به هجر کشیده می‌شود. همان تصویر انتزاعی که “بدون دختر هرگز” ترسیم کرد. انقلابی‌ها را چگونه نشان میدهد؟ یک آدم‌های بی‌تخصص و بی‌سوادی که تفنگ دست می‌گیرند و پونز روی پیشانی می‌چسبانند. خلاصه این روستا را نابود می‌کنند. یعنی چه؟ یعنی انقلاب هم با ایران همین کار را کرد. کدام نشر آن را چاپ می‌کند؟ نشر چشمه. خطر امروز، احیای سازمان مجاهدین است. چیزی بین حکومت اسلامی و حکومت پهلوی. یعنی این‌ها آینده‌ای که ترسیم می‌کنند این نیست که پهلوی برگردد. حتی هدف کسانی که پهلوی را تطهیر می‌کنند این نیست. در بین نویسندگان، سلطنت‌طلب نداریم. یا خیلی کم هستند. من نمی‌شناسم. بیشتر تضعیف جمهوری اسلامی است و اینکه بعد از انقلاب چیزی بهتر نشد، پس چرا انقلاب کردیم؟! لذا باید انقلاب دیگری بوجود بیاید.
نکته آخر این است که ما نیازمند پژوهش هستیم. متأسفانه در کشور ما در این زمینه‌ها پژوهش وجود ندارد. بصیرت لازم برای مدیریت حوزه ادبیات نیست. یکی از اشکالات ما که باید آن را فریاد بزنیم، این است که بنیاد ادبیات داستانی _که از بودجه بیت‌المال ارتزاق می‌کند_ به جای شناخت گلوگاه‌ها و دیدبانی کردن، اسلحه دست گرفته و حتی دارد به سمت جبهه خودی تیراندازی می‌کند. کارش این شده که ۱۰-۲۰ نویسنده نوقلم را از اراف کشور دعوت می‌کند و چند جلسه آموزش داستان می‌گذارد. تولیت افراد غیرمتخصص و غیرمتعهد آسیب‌رسان است. برخی اصلاً دغدغه انقلاب ندارند و در رأس مجموعه‌هایی هستند که درباره انقلاب فعالیت می‌کنند.

من از هر دو استاد عزیز تشکر می‌کنم. خیلی بهره بردم.