غوطه در تاریکی/ نقد “نگهبان تاریکی”

باسمه تعالی
غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی
مجید قیصری
نشر افق
چاپ اول:۱۳۹۳
۱- آب: در ارتفاعات کله قندی مهران اب کم است. چشمه ای میان خط نیروهای ایرانی و عراقی وجود دارد که هر دو طرف بدون مزاحمت طرف مقابل از ان اب بر می دارند. این تبدیل به تفاهم و تعهد نانوشته ای شده است. هر دو طرف می دانند که برای دسترسی به اب گوارا نباید مزاحم طرف مقابل شوند. تا اینکه برادر نوجوان سیاوش (یکی از نیروهای ایرانی) به نام ایرج به خط می اید. ایرج به نیروی عراقی که برای برداشتن اب از چشمه امده است شلیک می کند و او را می کشد. نیروهای خودی ایرج را مورد ضرب و شتم قرار می دهند. سیاوش از اینکه این کشتار موجب بی اعتمادی طرف مقابل به نیروهای خودی شده است ناراحت است و می داند که این اعتماد به زودی به حالت قبل باز نمی گردد. ضمن اینکه این کشتن نوعی لکه ننگ برای جبهه خودی است. نیروهای عراقی و ایرانی انقدر به هم اعتماد دارند که حتی غذا و خرما بینشان رد و بدل می شود. سیاوش این کار را منافی با امانی می داند که به عراقی ها داده اند. به همین خاطر روزی با به دست گرفتن پارچه سفیدی بدون سلاح به سمت نیروهای عراقی می رود. او پابرهنه است و پوتین هایش را به گردن انداخته است. سیاوش در ان سوی خط عراقی ها ناپدید می شود. سرنوشت سیاوش معلوم نیست اما از ان روز به بعد شرایط به حالت عالی باز می گردد.
۱-۱- از جمله موقعیت های مورد علاقه ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس موقعیت صلح در ضمن جنگ است. در این گونه موقعیت ها بنا بر دلایلی نزاع نظامی و جنگ وجود ندارد و سربازان در دو سوی میدان به نحوه ارتباطی غیر از نزاع و جنگ و در نقطه مقابل که تعامل و ارتباطات انسانی است رو می اورند. تمرکز ادبیات سیاه دفاع مقدس بر این موقعیت در صدد تحقق اهداف متعددی است. نخست انکه در مخالف با جنگ و انواع مختلف ان (دفاع، تهاجم) اصل جنگ را مورد تردید قرار داده و با نشان دادن موقعیت هایی که بدون به خطر افتادن جان دو سوی میدان فراهم می اید تعاملات دو طرف را نمایشی کند. این تقابل تصویر کننده خشونت جنگ، ویران کنندگی ان، ضد انسانی بودن ان و بی منطق بودن ان در مقابل ارتباطاتی است که در دل جنگ رخ می دهد و نتایج سازنده دارد. هدف دوم، به چالش کشیدن اصول اعتقادی، مذهبی و دینی تجویز کننده جنگ و دفاع از اندیشه دینی در مقابل ارزش های عام و خواستهای عام انسانی است. اینگونه گمان می شود که نگاه ایدئولوژیک موجب جنگ و نگاه انسانی موجب صلح می شود. ایدئولوژی بر اختلاف ها دامن می زند و نگاه انسانی اشتراک ها را برجسته می کند. زیرا در موقعیت صلح در میانه جنگ خبری از ایدئولوژی نیست و انچه طرفین را به هم نزدیک می کند صرفا نیازهای مشترک و احساسات مشترک است. سومین هدف نمایش صلح و تقابل ان با جنگ است. این ادبیات فارغ از دلایل جنگ و اینکه طرفین هر کدام تابع چه اندیشه و مرامی هستند، ادبیات جدیدی را وضع می کند که در هیچ قالبی نمی گنجد و هر دو را به چالش می کشد. ان ادبیات انسانی صلح است ادبیات مشترکی که اساسا نمی تواند زاینده جنگ باشد. نکته و هدف دیگر تمرکز بر نقاط اشتراک به جای نقاط افتراق است. و تاکید بر نقاط اشتراک فرا مذهبی و فرا اعتقادی. داستان اب در این فضا رخ می دهد. زیرا اساسا این نکته که کدام طرف مهاجم است و کدام طرف مدافع است مطرح نیست. اینکه کدام سو از ارزشها وارمانهای دینی تبعیت می کند و کدام جبهه تابع عقاید ناسیونالیستی است تفاوتی نمی کند. حتی نشانه ای از اینکه طرف خودی تابع فرهنگ ایرانی اسلامی است و طرف دیگر از فرهنگ و اندیشه دیگری تبعیت م یکند وجود ندارد. با حذف و کتمان این حقایق، موقعیتی طراحی می شود تا این ایده را تکمیل و نمایشی کند. در این موقعیت چشمه ای اب در میانه میدان و در سرزمینی میان مرزهای دو کشور –که دقیقا به هیچ کسی تعلق ندارد- قرار گرفته است و نیاز دو سوی میدان به اب هر دو طرف را به استفاده از این چشمه ترغیب می کند. پس می تواند دسترسی به اب این چشمه موجب اختلاف باشد اما اینگونه نیست. بلکه از انجا که هر دو سوی میدان به این اب نیازمندند و می دانند ممانعت انها از استفاده از اب توسط جبهه مقابل واکنش متقابل انها را موجب خواهد شد از درگیری بر سر اب پرهیز می کنند. و این تبدیل به یک رویه ناگفته و نانوشته می شود و هر سو برای رعایت منافع خود ان را رعایت می کند. نکته ای که در این میان قابل توجه است غیر قابل تسری بودن این موقعیت به اصل جنگ است. زیرا اولا در این موقعیت هر دو می توانند از اب چشمه ای واحد سیراب شوند. در حالی که در دفاع از ارزشها و تهاجم ضد ارزش ها تقابل ها از جنس تضاد است و اساسا راه حل سومی برای این تقابل وجود ندارد. تضاد از جنس عقیده است نه منافع مقابل. نکته دیگر ان است که این موقعیت نمی تواند تمثیلی واقعی از خود جنگ باشد. زیرا اساسا انگیزه های جنگ با انگیزه های محدود و نازل این عده قابل مقایسه نیست. نکته دیگر ان است که نوعی مغالطه در بیان درونمایه این اثر دیده می شود. اساسا منطق دینی همانطور که حقوقی برای دشمن قائل است و جبهه دشمن را از دسترسی به اب محروم نمی سازد با همان منطق کشتن و جهاد با دشمن را لازم می داند. این دو منطق مکمل هم هستند و نه در مقابل هم. پذیرش حقوق برای دشمن در حال جنگ به معنای پذیرش دوستی با دشمن و ترک دشمنی و جهاد با دشمن نیست.
۱-۲- نکته دیگری که منطق داستان را به چالش خواهد کشید، منطق رعایت و پایبندی به عهد طرفینی است. البته نه تنها رعایت عهد در اسلام مورد تاکید قرار گرفته است بلکه بالاتر از ان حتی اگر عهد طرفینی هم درباره رعایت حق دشمن در خوردن اب وجود نمی داشت طرف جبهه حق شرعا موظف به رعایت حقوق دشمن می بود. این بخش نه تنها نگاهی انسانی که نگاهی کاملا دینی است. اما نکته دراین است که پس از عمل ایرج در شلیک و قتل دشمن عراقی، چرا باید سیاوش خود را به دشمن تسلیم کند؟ به نظر می رسد این تابع نه قواعد شرعی و نه دلیل منطقی عقلی است. سیاوش در منطقی که چندان مشخص هم نیست تصمیم می گیرد خود را به دشمن تسلیم کند یا خود را در گرو دشمن قرار دهد تا جبرانی برای قتل سرباز دشمن باشد. ایا عمل سیاوش در تسلیم خود به دشمن تنها موقعیت را به حالت قبل باز می گرداند یا اساسا موجب می شود هیچ گاه در این موقعیت جنگی صورت نگیرد؟ قطعا فرض دوم باطل است. زیرا این عهد در دل فرض شرایط جنگ محقق شده است و دیر یا زود طرفین به جبهه یکدیگر حمله می کنند. مدافعان بر مهاجمان می تازند و این صحنه تغییر خواهد کرد. بنابر این بنابر فرض داستان این صلح محدود و مشروط و متعلق به ان است نه صلح مطلق. در حقیقت جنگی تمام عیار وجود دارد و تنها بنابر توافق ناگفته ای بر سر اب نیروها با هم نمی جنگند.
۱-۳- نکته دیگر این داستان رفتار احساسی و کاملا منطبق بر یافت و برداشت شخصی در شخصیت های داستانی است. از جمله نکات مشترک در اثار سیاه دفاع مقسد رفتارهای احساسی و عاطفی شخصیت های این داستانها است به نحوی که انها بیش از ان که واجد تحلیلی عمیق، درکی صحیح، اعتقادی راسخ و ایمانی گره گشا باشند به حکم احساس و عاطفه شان عمل می کنند. از جمله لوازم این رویکرد جدا بودن بدنه جنگ از فرماندهان ان است. سیاوس مستقل از دیگران چون به نظرش می رسد باید خود را تسلیم کند ان کار را انجام می دهد. کاری که در داستان “کاتب” نیز توسط شخصیت اصلی داستان صورت می گیرد.
۱-۴- از جمله نکات مطرح در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس، اعتماد به دشمن است. این اعتماد تلاش دارد تا تصور رایج را درباره دشمن بودن دشمن به چالش بکشد. در این داستان نیز همین اتفاق می افتد. انچه موجب می شود ایرج که تازه از راه رسیده است به سرباز عراقی شلیک کند این تصور است که او دشمن است و دشمن باید کشته شود. در حالی که فضایی که پیش از این ترسیم شده است حاکی از نوعی اعتماد بین نیروهای طرفین است. این اعتماد نوعا بین سربازان و نه فرماندهان پدید می اید و مجرای ان فراموشی ایدئولوژی است. این اعتماد دامنه اش را از موقعیت پدید امده فراتر می گذارد و هویت جدیدی برای دشمن تعریف می کند که ان چیزی جز قرار گرفتن دشمن در مقام دوست قابل اعتماد نیست. ” انگار نه انگار بین ما دشمنی باشد” کار تا جایی پیش می رود که دو طرف میدان برای یکدیگر هدیه می اورند.
۱-۵- سیاوش در نهایت در مکافات عمل ایرج که نوجوانی ساده و هیجانی و نادان درباره جنگ است خود را به دشمن تسلیم می کند اما هیبت و رفتار او رفتار حربن یزید ریاحی را در تسلیم خود به لشکر امام حسین تداعی می کند: “پا برهنه، پوتین ها را حمایل کرده بود گردنش.” سیاوش تاوان چه چیزی را پس می دهد؟ به نظر می رسد او تاوان یک اندیشه را درباره دشمن پس خواهد داد. یک تلقی را که با نشناختن دشمن به دنبال دشمنی است. با این تلقی از دشمن جایگاه جبهه حق و باطل عوض می شود. این نیز از موقعیت های مورد استفاده توسط ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس است. این طیف با چینش و گزینش موقعیت هایی که با اشتباه جبهه خودی و بی گناهی و مظلوم واقع شدن جبهه دشمن همراه است جبهه حق و باطل را جابجا و معکوس جلوه می دهند. تا جایی که رزمنده جبهه حق ناگزیر می شود توبه کنان خود را تسلیم جبهه باطل کند تا شاید توبه اش قبول شود.
۱-۶- نکته دیگر حایز اهمیت ان است که در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس مقاصد شخصیت های داستانی نوعا ناظر بر حفظ زندگی دنیوی و بهره مندی از مواهب ان است. این شخصیت ها عموما بی ارمان و بی اعتقادند و اساسا نگره دینی بر رفتار و اعمالشان صادق نیست. انچه در داستان اب دیده می شود نیز از این دست است. صلحی که برقرار شده است برای دست یابی به ابی گوارا است. اما سئوال ان است که ایا اساسا جنگ از اغاز دعوایی بر سر اب یا زندگی و دیگر مواهب ان بوده است. اگر هدف تنها زندگی در سلامت و زندگی مادی بی دغدغه باشد می توان به توافقی دست یافت اما انگیزه های جبهه حق در دفاع فراتر از دفاع از منافع مادی برای بقا در دنیای فانی است. به همین دلیل است که شخصیت های این داستان زمانی که به جرعه ای اب دست پیدا می کنند گویا به همه خواسته هایشان رسیده اند و دیگر دلیلی برای جنگ نمی بینند. چرا که اگر جنگ بر سر منافع مادی باشد هر گاه این منافع به هر شکلی تامین شود صلح نیز امری قهری خواهد بود. اما اگر جنگ تابع ارمانهای دینی و ارزشهای ان باشد با به دست اوردن جرعه ای اب صلح برقرار نمی شود چون مطلوب حاصل نشده است.
۱-۷- از جمله پیش فرض های ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس که بعضا نویسندگان نسل اول ادبیات دفاع مقدس را نیز با خود همراه ساخته است اشنایی زدایی از ادبیات دفاع مقدس است. این گروه با این تحلیل غلط – که مسبب و ترویج دهنده اصلی ان جریان شبه روشنفکری در کشور بوده است- به این نتیجه رسیدند که ادبیات داستانی دهه ۶۰ و مرام نامه ان در انعکاس ارزش ها و ارمانها و حماسه های دفاع مقدس ادبیاتی تاریخ مصرف دار و تمام شده است. این عده با این تصور که هر انچه از ایثار ها و حماسه ها باید گفته می شد گفته شده و اساسا مخاطب از شنیدن این حماسه ها خسته شده است و منتظر شنیدن وقایع و رخدادهای متفاوت از دوران دفاع مقدس است با شعار “واقعیت گویی” به دام روایت موقعیت های استثنایی افتادند. نکته دیگری که این نویسندگان را به دام خود انداختند این تصور بود که در دفاعی بودن جنگ از سوی جبهه ایران کسی تردیدی ندارد. باصطلاح دفاعی بودن جنگ هشت ساله امری مفروغ عنه است لذا نیازی نیست در این باره چیزی را ثابت کنیم و از ان دفاع کنیم. بنابر این نمایش دفاعی بودن جنگ هشت ساله از سوی جبهه خودی – چه رسد به تقدس ان- عملا از ساحت داستانهای این گروه حذف شد و تمام همتشان بر ان قرار گرفت تا از دشمن اشنایی زدایی کرده و تصویر دشمن را در حوزه ادبیات تطهیر کنند و در نقطه مقابل با ذکر و نمایش نمونه هایی از جبهه خودی در انگیزه و صدق مدعی و تحفظ بر ارزشهای دینی در جبهه خودی تردید نمایند. این هنجارگریزی که بعضا به داعی نزدیک شدن به ادبیات، جهانی شدن ادبیات دفاع مقدس، جذب مخاطب غیر همسو با ارزشهای دفاع مقدس، رسیدن به شهرت ادبی و نواوری صورت گرفت کار را به جایی رساند که اساسا نشانی از ارزشها در اثار این گروه یافت نمی شد. به نحوی که با تغییر اسامی و اماکن هیچ تفاوتی بین دفاع مقدس نمایش داده شده در این اثار و جنگهای مادی سلطه طلبانه در نقاط دیگر جهان وجود نداشت.
غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۲)
۲- یکی خوابیده زیر درخت کنار: نگهبانی در پاسگاه لب مرز به دیدبانی شرایط مشغول است. او نگران بمب گذاری در ورزشگاه توسط نیروهای دشمن است. در همین اوقات متوجه می شود کسی زیر درخت کناری در نزدیکی ورزشگاه نشسته است. نگهبان به او مظنون می شود. بنابر این برای دستگیری او با بی سیم از عقب کمک می خواهد. در همین حین متوجه می شود با ورود گاوها به زمین چمن ورزشگاه پاسبانی دنبال انها افتاده است تا انها را از زمین خارج کند اما در این کار ناموفق است. پاسبان با خشونت با گاوها برخورد می کند. در همین حین با ورود مردی عرب که همان فرد نشسته زیر درخت است به ورزشگاه بین او و پاسبان درگیری رخ می دهد. با شروع خمپاره باران ورزشگاه گاوها مجروح می شوند. مرد عرب پا به فرار می گذارد و پاسبان با شاخ گاوها مجروح می شود. با امدن جیپ فرمانداری انها به نگهبان می گویند سراغ او امده اند ظاهرا برای خسرو دوست نگهبان اتفاقی افتاده است. نگهبان از انچه رخ داده چیزی به انها نمی گوید.
۲-۱- از جمله خصوصیات مشترک داستانهای مجموعه “نگهبان تاریکی” ابهام در روایتگری کنش داستانی و ضعف پیرنگ در این داستانها است. به نحوی که گویا انچه داستان در صدد بیان ان است نه عملی تمام شده، معنی دار و کامل که تنها یک موقعیت است. این موقعیت ها بعضا برش هایی از عملی کامل در جهان نفس الامری داستان اند که قبل و بعد ان از چشم مخاطب پوشیده مانده است. در داستان “یکی خوابیده زیر درخت کنار” مسئله اصلی که ذهن راوی اول شخص را درگیر خود کرده است هویت مردی است که زیر درخت کنار خوابیده است. این زمانی برای نگهبان –و البته مخاطب- اهمیت می یابد که با اطلاعات نگهبان مخاطب در می یابد شرایط عادی بر جغرافیای داستان حاکم نیست و ممکن است ورزشگاه مورد حمله تروریستی قرار گیرد. اما این سئوال نه به کشمکشی ذهنی برای یافت هویت مرد ختم می شود یا سوء ظن ها داستان را به لحاظ ذهنی در ذهنیت راوی پیش می برد و نه تبدیل به دغدغه ای بیرونی و در نتیجه کشمکشی بیرونی می شود. راوی از اغاز تا پایان شاهد راوی است و اساسا دخالتی در سرنوشت داستان ندارد. اندکی پس از اغاز داستان، پاسبانی که مشخص نیست از کجا امده است برای بیرون راندن گاوها از چمن ورزشگاه انها را می راند. با ورود مردی عرب به ورزشگاه که گویا چوپان یا صاحب گاوها است با حدس نگهبان متوجه می شویم او همان مردی است که زیر کنار خوابیده است. در نتیجه تنها بهانه برای دنبال کردن روایت از میان می رود و هویت مرد افشا می شود. ادامه داستان شرح خمپاره باران ورزشگاه و فرار مرد عرب، زخمی شدن گاوها و مرد پاسبان است.
۲-۲- داستان با کتمان اتفاقی که برای خسرو –دوست دوران کودکی راوی- رخ داده از سوی کسانی که برای کمک امده اند و کتمان راوی از بیان انچه در ورزشگاه گذشته است همراه است. این در حالی است که خسرو اساسا نقشی در طول حرکت داستانی نداشته و برای مخاطب مشخص نیست چرا باید نگران سرنوشت خسرو باشد. همچنین مشخص نیست چرا نگهبان از انچه در ورزشگاه اتفاق افتاده است سخنی به دیگران نمی گوید.
۲-۳- اما موقعیتی که می تواند در این داستان جنبه نمادین پیدا کند و به نظر قربانی روایت نصفه و نیمه داستان شده است حضور گاوها در ورزشگاه است که هر جا ابی میبینند خود را خنک می کنند و گویا ورزشگاه زمین بازی این موجودات بی خبر از همه چیز است. جالب است که این حیوانات قربانیان جنگ نیز هستند.

غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۳)
۳- آصف خروس ندارد: همسر راوی (فریبا) به قهر به خانه پدری اش رفته است و او می خواهد او را به خانه بازگرداند. راوی جانباز جنگ است. راوی خبر مرگ آصف را برای فریبا اورده است. ماجرای آصف که مربوط به هفت هشت سال گذشته است اینگونه بوده که راوی برای نقاشی ساختمانی که محل امد و رفت جانبازان جنگ بوده مشغول کار می شود. انجا با خودکشی یکی از جانبازان روبرو می شود که مورد بی مهری ساکنان ساختمان مواجه شده است. همسرش فریبا برایش ناهار می اورد و هنگام رفتن زنگ دوچرخه ای را که مال اصف بوده است به صدا در می اورد. اندکی بعد جانبازی که یک دست نداشته است فریبا را از مرد خواستگاری می کند. راوی می گوید فریبا همسرش است. مرد یک دست می گوید اصف عاشق فریبا شده است و انها به او قول داده اند که فریبا را برایش خواستگاری کنند. مرد یک دست توسط مردهای دیگر تهییج شده است. انها قصد دارند با این دل خوش کنک به اصف بخندند. از ان روز به بعد اصف به عشق دیدن فریبا می اید. چندی بعد پیرمردی که ظاهرا پدر اصف است به ساختمان می اید و از این که سر به سر اصف گذاشته اند ناراحت است. او می گوید اصف بچه اش نمی شود و خروس ندارد. انها با این کارشان ابروی او را برده اند. از ان روز اصف دیگر پیدایش نمی شود. راوی کارش را تمام می کند و به خانه می اید. حالا راوی امده است بگوید اصف دیگر نیست و از فریبا می خواهد به خانه بازگردد.
۳-۱- راوی در این داستان جانباز جنگ است. روایت داستان با شیوه تک گویی بیان می شود. راوی که از اسیب های روحی رنج می برد زنش را از دست داده است. داستان مدعی است این اولین باری نیست که فریبا از خانه راوی رفته است و اخرین بار برادر فریبا (حجت) او را از خانه برده است تا طلاقش را بگیرد. دقیقا مشخص نیست دلیل این قهر های مکرر چیست اما از فضای داستان اینگونه بر می اید که این اختلاف به دلیل مجروحیت راوی و عدم تعادل او است. حال راوی در تلاش است که علاقه اش را به زنش که می ترسد خواستگار دیگری پیدا کرده باشد! اثبات کند. روشی که راوی برای اثبات علاقه اش به فریبا انتخاب می کند غیر عادی است. او با توصیف علاقه اصف به فریبا و اینکه او به اصف جواب رد داده است در صدد است این علاقه را ثابت کند. این در حالی است که چنین رفتاری از طرف او اساسا دلیل محکمی بر ادعای همسر دوستی اش نیست و رفتاری عادی و کاملا طبیعی قلمداد می شود.
۳-۲- داستان با محوریت فردی جانباز شروع شده و ماجرای خود را در ساختمانی که محل امد و رفت مجروحان جنگی است (پر از زخم و زیلی های جنگ ص۲۵) دنبال می کند. منطقی که در جریان ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس در توصیف جبهه وجود دارد در روایت از بازماندگان جنگ در شهرها نیز دیده می شود. مجروحان جنگی که اسیب دیدگان جنگ هستند موضوعات مورد علاقه این جریان برای روایت اند. نقطه تمرکز ادبیات سیاه بر خسارت هایی است که این افراد متحمل شده اند. مجروحان جنگ جان خود را بر سر جنگ گذاشته اند و اکنون چیزی جز درد و بی مهری و بی توجهی از سوی اطرافیان و جامعه و خانواده عایدشان نشده است تا جایی که ارزوی مرگ می کنند و حتی اطرافیانشان را برای کشتن خود ترغیب می نمایند. داستان “زندگی سگی” از مجموعه “من قاتل پسرتان هستم” روایت جانبازی است که تنها بهره اش از جانبازی خرید قبر به قیمت دولتی است. در این دیدگاه جانبازان جنگ تاریخ مصرف شان تمام شده است و جامعه و مدیران دولتی خواهان نابودی انها هستند. این فضا در داستان “اصف خروس ندارد” هم دیده می شود. ساختمان خرابه ای که گویا بنیاد جانبازان یا بنیاد شهید است و محل رفت و امد جانبازان است توسط کسانی اداره می شود که اساسا توجهی به جانبازان ندارند. از صحنه های اغازین این داستان صحنه دلخراش افتادن جانبازی از طبقه بالای ساختمان به وسط حیاط است گویا جانباز که نتوانسته است به خواسته اش برسد قصد خودکشی دارد. گفته این جانباز در حالی که ساختمان را ترک می کند ان است که :”من گدا نیستم” در نتیجه می توان درک کرد که نگاه متولیان امر به جانبازان کسانی است که چون گدایان باید به انها صدقه داد. حتی در این فضا خود جانبازان هم به یکدیگر رحم نمی کنند و در حالی که دوستان اصف می دانند او بچه اش نمی شود باز برای اینکه موضوعی برای خنده فراهم کنند مسئله خواستگاری از فریبا برای اصف را با او در میان می گذارند. تا جایی که این کار تعجب راوی را بر می انگیزد. پایان داستان نیز با خشم و عصبانیت پدر اصف همراه است که کسی او را درک نمی کند. حتی خود راوی نیز که جانباز جنگ است در انزوا بسر می برد. زنش او را ترک کرده است و خانواده همسرش از او بریده اند.
۳-۳- اما نکته حایز اهمیت این داستان که دلیل روایت ان از سوی راوی برای همسر غایبش است خواستگاری فریبا از راوی توسط مردی یک دست – که او هم جانباز است- برای اصف است. البته ظاهرا خواستگاری از زن شوهر دار برای مرد یک دست چندان عجیب هم نیست و راوی نیز با وجود انکه با ان مخالف است چندان در این باره تعصب به خرج نمی دهد. بلکه در نقطه مقابل، راوی نیز با مرد یک دست و کسانی که می خواهند برای مدتی اصف را سرگرم کنند همراهی می کند. زیرا به جای انکه به اصف بگوید فریبا همسرش است و علاقه اصف به فریبا را از میان ببرد عملا با کتمان این حقیقت به حلقه کسانی که می خواهند اصف را دست بیندازند می پیوندد. البته داستان در بیان اینکه دقیقا راوی چرا با این افراد همدست می شود ساکت است. اما ماجرا با پرخاش پیرمردی که پدر اصف است به تمسخر کنندگان او تمام می شود. این داستان نیز همانند برخی داستانهای دیگر مجموعه با پایانی مبهم و غیبت شخصیت همراه است. اصف به یکباره غیب می شود و پس از چند سال خبر مردن او می رسد. جمله پایانی داستان (خواستم بگم اصف رفت، منم میرم، ولی این رسمش نیست.) به نظر هدف اصلی راوی در نقل این ماجرای طولانی برای فریبا است. اینکه فریبا را ترغیب کند از بی مهری نسبت به او دست بکشد و به خانه و زندگی اش بازگردد. اما مشخص نیست چرا راوی به جای مایه گذاشتن از خود برای ترغیب همسرش و بیان اینکه زیبا و خواستنی است پای مرد دیگری را به میان می کشد. چرا برای محبوب جلوه دادن خود و عاقبت بی مهری فریبا به خود از نتیجه این بی مهری در مرگ اصف خبر می دهد؟ نکته ای که می تواند این مقوله را اندکی گره گشایی کند بی هویتی عمیق چنین شخصیتی است. ابیات داستانی سیاه دفاع مقدس بیش از هر شبه گونه ای بر بی هویتی شخصیت های حاضر در جنگ و بازماندگان ان تمرکز دارد. زیرا مبنای این جریان ان است که هویت را جامعه و توجه ان به فرد بازمانده و بهرمندی از مواهب دنیایی تعیین می کند. این جریان جدا افتاده از مفاهیم و ارزش های دینی و ارمانهای انقلابی و اسلامی عملا هویت را در غیر چنین ارزشهایی دنبال می کند. بنابر این شخصیت های شکننده ان که اساسا نماینده دفاع مقدس و ارزشهای ان نیستند و شخصیت های به بن بست رسیده ای هستند ارامش و هویت را در نفس جانبازی در راه ارزشها و جهاد فی سبیل الله نمی یابند لذا شخصیتی چون راوی برای به دست اوردن دل همسرش لازم می بیند از عشق مرد دیگری به همسرش و عاقبت تلخ ان پرده بردارد.
۳-۴- یکی از مبانی چنین تلقی ای از بازماندگان دفاع مقدس وصیت نامه ای منسوب به شهید باکری است که در ان بازماندگان جنگ را به سه دسته تقسیم می کند. کسانی که اساسا با چرخش فکری ارزشها را از یاد می برند و کسانی که از غصه دق می کنند از جمله این دسته ها هستند. اشکال مبنایی این تقسیم بندی ان است که وضعیت جامعه پس از دفاع مقدس به نحوی ترسیم می شود که اساسا هیچ فرد باقی مانده از معرکه دفاع مقدس بر سر ارمانها باقی نمی ماند و در متن جامعه به جهاد ادامه نمی دهد. گویا همه معتقدان به ان ارزشها محکوم به دق کردن و گوشه گیری اند. این تلقی دست مایه فکری و انسان شناسی رزمنده باقی مانده از جنگ در برخی اثار سیاه دفاع مقدس شده است. جانبازان به عنوان نمایندگان دفاع مقدس قشری به انزوا رفته اند که گویی به عصری دیگر تعلق دارند. این افراد یا به جنون کشیده شده اند یا در منطقه ای ایزوله شده نگه داشته می شوند. اساسا عزتی برای انها از جنگ باقی نمانده است. همان تلقی ای که ادبیات سیاه درباره دفاع مقدس دارد و از ان به “جنگ لعنتی” و “جنگ بی حاصل” یاد می کند گریبان بازماندگان جنگ را هم گرفته است. گرچه جنگ تمام شده است اما گویا وزر و وبال دفاع مقدس گریبان جانبازان را هنوز در مشت دارد و تا نابودی انها دست از سرشان بر نمی دارد. در این روایت ها ایثار، جانبازی و تمامی مفاهیم و معارف نابی که درباره شهید و جانباز در روایات امده است نادیده گرفته می شود. گویا اساسا تفاوتی میان جانبازانی که در جبهه حق بذل جان کرده اند با یک سرباز امریکایی که برای منافع استعمار جنگیده و مجروح شده است وجود ندارد. مفاهیم قدسی چون ایمان به غیب، لذت از درد در راه خدا، صبر، حماسه خانواده جانبازان و جایگاه بالای جانبازان در جامعه اساسا راهی به این داستانها ندارد.

غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۴)
۴- در را باز کن: راوی در حمله عراقی ها پا به فرار می گذارد. عده ای پشت خاکریز با عراقی ها درگیر می شوند اما راوی به سمت جبهه خودی در دشت می دود تا جانش را نجات دهد. او در میانه راه هر چه را دارد می اندازد. اسلحه، حتی لباسهایش را هم می اندازد. تنها چیزی که او را نگران می کند ان است که اگر در این بیابان بمیرد چه سرنوشتی خواهد داشت و چگونه شناسایی می شود. تنها امدیش پلاکی است که یک عدد شش رقمی گویای هویت او است. راوی به همراه پلاک در باز کنی را نیز به زنجیر گردن اش انداخته است چون عاشق خوردن تن ماهی است. به یکباره راوی به این فکر می افتد که اگر زمانی پلاک او را با دربازکن پیدا کنند می گویند که او ماهی خور قهاری بوده است. و او با عادت اش شناخته خواهد شد. این فکر موجب می شود از حرکت باز بماند.
۴-۱- در نظام معرفتی اسلام برای دفاع مقدس شکستی مفروض نیست. نتیجه جنگ، هر چه باشد از انجا که عمل جبهه مدافع حق در برگیرنده حسن فعلی و فاعلی است، پیروزی قرین آن خواهد بود. اما شکست نظامی در جنگ –که صورت ظاهری شکست فرض شد- با اثار و نتایجی همراه است. لوازمی نشان دهنده شکست ظاهری نظامی اند که توجه به انها و احکام انها در معارف اسلامی می تواند حیطه های موضوعی ذیل ادبیات داستانی دفاع مقدس و حیطه های موضوعی ذیل ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس را توضیح دهد. سه موقعیت قرین شکست نظامی اند: شهادت، اسارت و فرار از جنگ. ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس بیش از شهادت یا اسارت به فرار علاقه نشان داده است. زیرا شهادت ورود به عالم غیب و زندگی ابدی است و اسارت نیز به گواه تاریخ دفاع مقدس و ارزشهای حاکم بر ان مشحون پایداری است. اما فرار با این دو متفاوت است. فرار از جنگ ضمن انکه مقدمه ای بر شکست نظامی است گویای ترس و زبونی و تردید فردی نیز هست و همانطور که گفته شد ادبیات سیاه در انتخاب شخصیت های داستانی خود به افراد مردد توجه ویژه ای دارد. فرار به معنای خالی کردن میدان نبرد در مقابل جبهه دشمن، گاهی زمینه ساز شکست نظامی بوده و گاهی نتیجه ان است. همچنین گاهی فرار، نتیجه ضعف فردی سرباز حاضر در جبهه حق و گاهی نتیجه ضعف جبهه حق از نظر نظامی است. آیات و روایات متعددی فرار از میدان جنگ را مذمت کرده اند. زیرا در جنگ مسئله حفظ جان، مال و یا عرض شخصی مطح نیست. بلکه ملاک در جنگ، حفظ دین و کیان مسلمین و مال و عرض انان است که جنبه عمومی دارد. فتاوای فقهی نیز تنها در شرایطی خاص فرار از جنگ را مجاز دانسته اند. لذا ایستادگی و عدم اقدام به فرار، که در نهایت به شهادت یا اسارت فرد منجر می شود، فی الجمله بر فرار ارجحیت دارد.
۴-۲- ” در را باز کن” داستان فرار از خط نبرد است. فراز زمانی اغاز می شود که راوی داستان نیروهای دشمن را بالای سر خود می بیند و در حالی که عده ای همچنان مشغول دفاع هستند صحنه را ترک می کند. داستان اساسا اشاره ای به دلایل فرار و شرایطی که موجب ان شده است نمی کند. این جدای از انکه منطق فرار را مخدوش می سازد و بی توجهی داستان به نمونه های نادری که فرار در شرع اجازه داده شده است نشان می دهد در برگیرنده اصلی کلی است که حاکی از ضدیت با مطلق جنگ در نگاه داستان نویسان سیاه دفاع مقدس است. مهم این نیست که شرایط چه اقتضایی کند. راوی در صحنه ای که با دشمن مواجه می شود از مواجهه با ان فرار می کند. منطق شخصیت “حفظ جان” در مقابل مقاومت و “ایثار جان” است. طبعا این منطق که زندگی دنیایی و بهره مندی از مواهب ان را بر ارمان دینی و حتی امر معنوی انسانی ترجیح می دهد توانایی مقابله با دشمن را نخواهد داشت. در این منطق که مبتنی بر حفظ مواهب زندگی و مظاهر ان است جنگ به صورت مطلق منکوب و محکوم است. برای فهم این مطلب لازم است به منطق گفتاری- و نه عملی و نوشتاری- نویسندگان دفاع مقدس توجه نماییم. این گروه با ستایش دفاع و با اذعان به اینکه اساسا جنگ هشت ساله ما دفاعی بوده و اقرار به اینکه این دفاع مقدس بوده است رویکرد خود در ادبیات سیاه را ضدیت با جنگ بیان می کنند. می گویند ما با دفاع نه تنها مخالف نیستیم که ان را می ستاییم بلکه ما با جنگ مخالفیم. اما انچه در عمل در داستانهایی چون “در را باز کن” اتفاق می افتد نه مخالفت با مطلق جنگ، بلکه مخالفت با جنگی خاص است که در طول هشت سال دفاع مقدس رخ داده است و ان چیزی جز “دفاع مقدس” نیست. راوی این داستان ایا از مفهوم جنگ فرار می کند یا از جنگی خاص؟ ایا جنگی که او از ان می گریزد همان جنگی است که جبهه ایرانی در ان مدافع است؟ پس اگر اینگونه است چرا در مواجهه با دشمن از ان فرار می کند؟ واضح است که ضدیت با جنگ در عمل همان ضدیت با مصداق جنگ یعنی “دفاع مقدس” است و میان جنگ در معنای ذهنی ان و مصداق بیرونی ان تفکیکی صورت نمی گیرد. نمونه داستانهای فرار در ادبیات سیاه بسیارند از جمله “هفت روز اخر” نوشته محمد رضا بایرامی که در ان داستان نیز شخصیت اصلی که سرباز است از جبهه جنگ می گریزد و با تحمل سختی های زیاد به عقبه ملحق می شود.
۴-۳- نویسنده در این اثر تلاش کرده است موقعیت فرار راوی را با مفاهیم قدسی پیوند زند. “محشر که می گفتند همان جا بود فقط خودم را می دیدم فقط به نجات خودم فکر می کردم. کسی را نه می دیدم نه می خواستم ببینم.” ص ۳۵٫ “دشت پستی و بلندی نداشت ..صاف به همان وصفی که سال ها بود از پل صراط می شنیدم.” ص ۳۵٫ تلاش برای مشابه سازی موقعیت فرار با موقعیت هایی که جنبه اعتقادی و دینی دارد می تواند بدان معنی باشد که فرار نه تنها امری عادی که امری ناگزیر است. چرا که حتی در صحنه محشر و پل صراط نیز دقیقا بر انسانها همین موقعیت خواهد رفت و ان را تجربه خواهند کرد. اما نویسنده به این نکته توجه ندارد که محشر و پل صراط صحنه ظهور و تجسم عمل است و دنیا صحنه عمل و تکلیف. در اخرت اساسا فرصتی برای عمل بر اساس تکلیف نیست و هر که هر چه می کند یا بر سرش می اید نتیجه اعمال گذشته او در دنیا است. بنابر این راهی جز این ندارد. کسی که در پل صراط می لغزد در زندگی دنیایی لغزیده است. این در حالی است که جهان مادی جهان عمل و تکلیف است. تکلیف راوی اقتضا می کند مقاومت کند و فرار نکند و این هیچ ربطی به محشر و پل صراط ندارد.
۴-۴- از جمله خصوصیات انسان شناسانه ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس ضعف معرفتی و فکری است. نوعا شخصیت های این داستانها چه به لحاظ اعتقادی و باور دینی و چه از نظر اعتقادی و درک عقلی از نوع کسانی که در جنگ شرکت کرده اند پایین تر هستند. اگر مرگ و نشانه های ان نوع افراد را به یاد خدا می اندازد و قران کریم نیز بدین مطلب تصریح کرده است، شخصیت های ادبیات سیاه در مواجهه با مرگ اساسا به معرفت بالاتری دست پیدا نمی کنند. راوی داستان “در را باز کن” در حین فرار و ترس از مرگ به این می اندیشد که جسدش پس از مرگ چه خواهد شد. جالب است که این پرسش دقیقا پرسش شخصیت سرباز عراقی در داستان بلند “فال خون” اثر داوود غفارزادگان است. او نیز می ترسد جسدش طعمه موش ها شود و متلاشی گردد. شایسته است در همین جا به این نکته اشاره شود که از جمله نشانه های ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس خلع هویتی جبهه حق است به نحوی که از جبهه حق (ایران اسلامی) در ادبیات سیاه دفاع مقدس جز نشانه هایی چون صحبت کردن به زبان فارسی، نام های ایرانی و اموری از این دست باقی نمی ماند. به تعبیری اگر این نشانه های ظاهری از شخصیت های جبهه حق برداشته شود اساسا تفاوتی میان این شخصیت ها و جبهه باطل وجود ندارد. بلکه بالاتر از این، اساسا تفاوتی میان دفاع مقدس و جنگهای دیگر و نیروهای مسلمان شیعه ولایتمدار ایرانی با دیگر سربازان کشورهای کفر باقی نمی ماند. این خود نشانه ای از ان است که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس بیش از انکه ادبیاتی بومی و ایرانی باشد ادبیاتی بی هویتی و بی ریشه است.
اما سئوال و مسئله راوی این داستان ان است که جسدش در صورت مرگ ایا شناخته خواهد شد یا نه و اینکه از او چه خواهد ماند. این تلقی که برامده از نگاه مادی به مرگ است انسان را در کالبد جسمانی اش خلاصه می کند و به جای انکه به روح باقی خود و سرنوشت ان بیندیشد به جسم فانی اش بیشتر علاقه دارد. نتیجه همین دیدگاه در پایان داستان اشکار می شود. دغدغه راوی ان است که پلاکش که عددی شش رقمی را حفظ کرده است تنها باقیمانده او باشد. جالب تر اینکه این سرباز از اینکه از جنگ فرار کرده است و هویت و اعتقادات و جبهه دفاعی خود را ترک کرده اساسا نه تنها پشیمان نیست بلکه به زشتی این کار نیز متوجه نیست اما همین سرباز نگران ان است که مبادا با یافت شدن یک درباز کن کنسرو ماهی در کنار پلاکش، به عنوان ماهی خور قهار شناخته شود! عجیب است که انچه موجب هویت انسانی و ایمانی او است برایش اهمیت ندارد و تنها نکته ای که از ان خجالت می کشد و ممکن است حتی موجب شود از فرار دست بکشد همراه داشتن درباز کن است!

غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۵)
۵- کاتب: داستان در دو بخش تنظیم شده است. در بخش اول از نویسنده ای عراقی یاد می شود که کتاب خاطراتی را نوشته است و این کتاب به فارسی ترجمه شده است. نویسنده خاطرات که خود را طه می نامد انتشار کتابش را مرهون جوانی ایرانی می داند که او را به اسارت گرفته است در حالی که می توانسته بکشد. طه از جوان ایرانی تشکر می کند و کتابش را به این جوان تقدیم کرده است. بخش دوم کتاب خاطره جوان ایرانی است که طه را اسیر کرده است. جوان در منطقه کانال ماهی مسئول پاک سازی کانال می شود اما در لحظه ای که باید نارنجکی را به داخل سنگر بیندازد تردید می کند. فرمانده تاکید کرده است که نباید اسیر بگیرند و باید به سرعت به جلو حرکت کنند. با این وجود او مردی را داخل سنگر می بیند که دست هایش را به نشانه تسلیم بالا گرفته است. جوان مرد را که زیر لب ذکری را تکرار می کند اسیر می گیرد. او انقدر صبر می کند که هوا اندکی روشن شود و تلاش می کند مرد عراقی توسط نیروهای ایرانی شناسایی نشود. حتی با ترکش نارنجک خود که توی دریاچه انداخته زخمی می شود. در نهایت اسیر عراقی جوان زخمی را کول می کند و با این ترفند هر دو به عقب می ایند. او متوجه می شود اسیر در حال تکرار ذکر یونسیه است.
۵-۱- داستان کوتاه “کاتب” از دو بخش تشکیل شده است که هر بخش با زاویه دید متفاوتی روایت می شود. بخش اول با زاویه دید سوم شخص و مشتمل بر برخی نوشته های “طه” نظامی اسیر عراقی است و بخش دوم با زاویه دید اول شخص رزمنده ایرانی روایت می شود. ترکیب این دو بخش به لحاظ منطقی محل تردید است. مشخص نیست چگونه و توسط چه راوی ای این دو بخش گرد هم امده اند؟ ضمن اینکه بخش اول به نظر می رسد اساسا کمکی به بخش دوم که بدنه اصلی داستان را شکل می دهد نمی کند. چرا که فلسفه بخش اول ان است که به مخاطب بگوید زنده ماندن اسیر عراقی به تولید کتابی پر مخاطب انجامیده است و این اسیر با قدرشناسی از رزمنده ایرانی خود و زندگی اش را وامدار او می داند. در حقیقت این بخش از درونمایه اصلی داستان استقبال می کند. همانند برخی داستانهای این مجموعه (نگهبان تاریکی) در این داستان نیز شاهد جنگ شخصیت اصلی با دشمن نیستیم. در ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس “دشمن” مقوله ای مجهول است و هر جنگی معلول جهل به دشمن است. اما زمانی که دشمن از سایه جهل خارج شود و معلوم و شناخته شود دیگر دلیلی برای جنگ باقی نمی ماند. در این داستان هم اسیر عراقی ابتدا در تاریکی است و سپس راوی زمزمه های او را می شنود که قابل فهم نیستند. در پایان داستان زمانی که رزمنده ایرانی تصمیمش را برای به اسارت گرفتن عراقی و نگشتن ان گرفته است کلمات اسیر عراقی برایش معنی دار می شود که “ذکر یونسیه” را قرائت می کرده است. لذا شخصیت های ایرانی ادبیات سیاه نوعا از جنگ با دشمن پرهیز دارند زیرا در موقعیت جهل اساسا نمی جنگند و در موقعیت شناخت دشمن نیز دلیلی برای جنگ نمی یابند. اما دلیلی که نویسنده بر عمل رزمنده ایرانی اقامه می کند بسیار جالب است! اسیر عراقی در حال تکرار ذکری از نماز غفیله است. خب تا اینجا می توان تشخیص داد احتمالا این اسیر شیعه است و احتمالا نماز هم می خواند. اما مگر این امور جزو مجهولات رزمندگان ما در طول دفاع مقدس بوده است و ایا خواندن نماز یا شیعه بودن مانع از جنگ و کشتن دشمن می شود؟! چنین ایده خامی همانند وسوسه هایی است که برخی یاران امیر المومنین را در هنگام جنگ با خوارج مشغول ساخت و انان با دیدن نماز شب و تضرع و نجواهای شبانه دشمن و حافظان قرانی که در خط دشمن بر خاک افتاده بودند در صحت این جهاد تردید کردند. بنابر این در اینجا نیز با شخصیتی مواجه هستیم که در معرفت نسبت به اصل جهاد و مبانی ان و دشمن در اولیات مانده است.
۵-۲- اما بخش اول این کتاب که مشتمل بر اظهار ارادت سرباز عراقی به رزمنده ایرانی است مشتمل بر این دلیل مغالطی است که عمل رزمنده ایرانی مبنی بر زنده نگه داشتن سرباز عراقی و صرف نظر از کشتن و ستاندن جان او موجب حیات معنوی شده است. جنگ و خشونت خشونت می اورد و رحمت رحمت خواهد اورد. اگر رزمنده ایرانی سرباز عراقی را در صحنه ای که با او مواجه شده بود کشته بود نه سرباز عراقی کتابی نوشته بود و تولید علمی و هنری صورت گرفته بود و نه ارادتی میان سرباز عراقی و رزمنده ایرانی محقق شده بود بلکه شاید تنها نفرت میان این دو یا بازماندگان انها افزایش یافته بود. این درحالی است که رزمنده ایرانی با گذشت خود برای همیشه سرباز عراقی را وامدار خود کرده است و با این عمل انسانی اش که نشانه صلح است قدمی برداشته است که هیچ جنگی قادر به دست یابی به ان نیست. این استدلال در معنای کلی اش نفی هر گونه جنگ و ضدیت با ان است. زیرا نه تنها در باره این سرباز عراقی که درباره تمامی کشتگان ان جبهه در طول جنگ می توان این احتمال را داد که اگر انها زنده می ماندند از میانشان پدران مهربان، دانشمندان علمی، معلمان، هنرمندان و کارگران سخت کوش بوجود می امد پس اساسا تمامی کشتار ها در طول دفاع مقدس بشریت را از این گنجینه ارزشمند در میان سربازان عراقی محروم کرده است. نتیجه این حرف ان است که اساسا در از میان برداشتن و کشتن دشمن باید همواره تردید کرد و همواره صلح بهتر از جنگ است. دلیل مغالطی دیگر ان است که سرباز عراقی به واسطه زنده ماندن برای همیشه ممنون رزمنده ایرانی خواهد بود و این بهتر از ایجاد خشم است. این همان تئوری صلح کل است که شهید مطهری در “جاذبه و دافعه” به ان پاسخ داده است. تئوری برخی از جمله نویسندگان ادبیات سیاه ان است که اساسا دشمن تراشی نکنید و با همه دوست باشید. کاری نکنیم که دشمن از ما ناراحت باشد و بهتر است رضایت او را بدست اوریم. در حالی که مرام و مسلک دینی و اسلامی و بلکه رعایت حقوق در جامعه انسانی خلاف این را اقتضا می کند. انچه مهم است برقراری حق است نه بدست اوردن دل دشمن و ایجاد رضایت در او. نکته سوم ان است که این گذشتن از کشتن دشمن توسط رزمنده ایرانی در چه موقعیت و به چه بهایی محقق شده است. رزمنده ایرانی در موقعیت شب حمله و در تاریکی شب باید کانال عراقی ها را در کنار دریاچه پاکسازی کند و فرمانده هم دائما از نیروهایش می خواهد کسی را زنده نگذارند و به جلو بروند. در این شرایط است که رزمنده ایرانی بر خلاف فرمان فرمانده و ضرورت های نبرد با اجتهاد شخصی و سرپیچی از فرمانده خود عراقی را زنده می گذارد. فارغ از رویکرد شرعی که عمل رزمنده ایرانی بر اساس ان خلاف شرع است، حتی ضرورت های نظامی نیز دستور فرمانده را تایید می کند. اما در ادبیات سیاه دفاع مقدس همانطور که در گذشته گفته شد اساسا تقابلی میان رزمندگان و فرماندهان جبهه حق وجود دارد. و فرماندهان نوعا شخصیت های بی رحم و ذی نفع در جنگ بوده رزمندگان افراد مظلوم و ستم دیده معرفی می شوند که نگاهی انسانی دارند.

غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۶)
۶- ساقه پلاتین: مردی که کارش جمع کردن ضایعات جنگ است مقداری از انها را برای فروش پیش پیرمردی به نام مسلم می اورد. اما مسلم می گوید دیگر چدن خریداری ندارد و باید از این به بعد به سراغ پلاتین برود. پیرمرد بالاخره راضی می شود چدن ها را بخرد. مرد بار کامیون هایش را پشت سدی خالی می کند و به این می اندیشد که در دنیای امروزه کسی به انچه پشت این سد است توجهی ندارد.
۶-۱- داستان “ساقه پلاتین” جزو مبهم ترین داستانهای این مجموعه است. اما در چند خصوصیت با داستانهای دیگر مشترک است. نخست انکه داستانها تلاش شده است “داستان موقعیت” باشند. این گونه از داستان که در ادبیات غرب با رئالیسم جادویی همراه شده است همانند دیگر واردات ادبی صرفا با نگاهی ترجمه ای و بدون توجه به مبانی و مبادی فکری و فلسفی ان در میان نویسندگان ایرانی نیز رشد کرده است. مع الاسف ادبیات داستانی معاصر ایران بعضا به جای انکه تولید کننده باشد مصرف کننده ساختارهایی است که ژرف نگری درباره خاستگاه و زمینه های شکل گیری ان صورت نگرفته است. تلقی “داستان موقعیت” در بهترین شکل واجد ایده موقعیت است که با صحنه ای کوتاه همراه شده است. این داستانها نوعا به روابط علی پایبند نیستند، واجد ابهامات متعدد درباره وقایع و شخصیت ها هستند، ساختار منسجم داستانی را کنار می نهند، شخصیت ها در ان در حد تیپ باقی نگاه داشته می شوند و اینکه حرکت داستانی در انها ناتمام و ناقص است. گویا داستان برشی از جهان داستانی است که پیش و پس ان زده شده است. به همین دلایل این داستانها نوعا در القاء پیام و درونمایه روشن خود ناتمام اند. اما انچه نویسندگان این داستانها از جمله نویسنده “ساقه پلاتین” را نسبت به داستانش امیدوار نگاه می دارد دست اندازی به نشانه ها و تصاویری است که احتمال می رود بتوان در نقد های اسطوره ای و رمز کاوانه معنایی از انها استخراج کرد و داستان را از اب و گل بیرون اورد. گرچه می توان با اشاره به دو سطر پایانی کتاب مضمون شناخته شده ان را استنباط کرد: “اما اینجا در دنیایی که من ایستاده بودم کسی حواسش به ترک انباری و سد نبود.” ص ۵۷٫ دنیای راوی دنیایی است که از جنگ و اشخاص و حتی اثار جنگ نیز فاصله گرفته است. دنیایی است که جنگ را فراموش کرده است و شاید نمی خواهد ان را به یاد بیاورد. این جزو مضامینی است که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس بر ان تاکید دارد. روایت از دفاع مقدس در نگاه نویسندگان سیاه روایتی تلخ است. از انجا که خود جنگ تلخ و مشئوم بوده روایت از ان نیز هیچ ضرورتی ندارد واجد لذت یا افتخاری نیست. بلکه راویان سیاه نویس دفاع مقدس می نویسند که جلوی جنگ را بگیرند. در حقیقت گرچه این گروه به واسطه تاکید بر سیاهی ها و سیاه بینی درباره جنگ ارزو می کنند که جنگ و خاطراتش همیشه از یاد انها و مخاطبانشان برود اما به دو دلیل همچنان به روایت از جنگ همت می گمارند. دلیل نخست انکه تصویری که ادبیات حماسی و دینی و عاشورایی از دفاع مقدس در ذهن مخاطبان گذاشته است را بزداند یا به تعبیر خودشان تعدیل کنند و واقعیت ها را بگویند، دلیل دوم ان است که اساسا جلوی بروز هر جنگی دیگر را با تصویر سختی ها و تلخی های ان بگیرند به نحوی که هیچ فردی ارزوی حضور در دفاع مقدسی دیگر و شروع جهادی دیگر را در سر نپروراند.
غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۷)
۷- نگهبان تاریکی: راوی برای سفر زیارتی به عراق امده است و اکنون شب هنگام در اتاق هتل اش است و نتوانسته به زیارت برود. دلیل این امر هم ان است که هنگامی که از ماشین پیاده شده است متوجه می شود زایران توسط سرباز عراقی تفتیش بدنی م یشوند و او از انجا که از عراقی ها کینه دارد نمی تواند با عراقی که برادرش را کشته است روبرو شود. بالاخره تن به این کار می دهد و خاطراتش بار دیگر مرور می شود. این خاطره تلخ او را از زیارت مانع می شود. به خاطر می اورد سرباز عراقی از زایران سیگار می خواسته است. با این فکر به سراغ اطلاعات هتل می رود تا سیگاری از انها بگیرد بلکه به بهانه ان با سرباز عراقی رودررو شود. اما در هتل بسته است. او منتظر فردا است تا به بهانه سیگار با عراق روبرو شود.
۷-۱- “نگهبان تاریکی” داستان محوری این مجموعه است که نام کتاب را نیز به خود اختصاص داده است. ویژگی متمایز این داستان حضور یکی از شعائر دینی و بلکه شیعی و بلکه بالاترین اعمال در ان یعنی زیارت اباعبدالله الحسین است. نویسنده این مجموعه همواره تلاش داشته است تا از روایت اموری که رنگ و بوی دینی دارند و جزو شعائر و اداب دینی محسوب می شوند پرهیز کند، شاید بدان سبب که وجود این امور را نوعی شعاری نویسی می دانسته شاید هم به دلایل دیگری که برخی از انها در گذشته گفته شد. اما این زیارت از جهاتی بسیار با اهمیت است. زیرا واقعه عاشورا و قیام ابی عبدالله علیه السلام الهام بخش ترین واقعه در بروز انقلاب اسلامی و محرک در دوران دفاع مقدس بوده است. اگر بخواهیم مهمترین عامل معنوی و فکری تعین بخش به جبهه حق در دوران دفاع مقدس را برشماریم قطعا نمی توانیم از واقعه عاشورا و عبرت های معنوی ان تجاوز کنیم. همانطور که عاشورا تقابل اسلام و کفر و نفاق است دفاع مقدس نیز توسط حضرت امام و بزرگان انقلاب اینگونه توصیف شده است. درباره واقعه عاشورا سخنان زیادی گفته شده است و ناگفته های زیادی نیز باقی مانده است. به نظر می رسد همه این گفته ها را باید به عنوان اصل موضوع برای نقد “نگهبان تاریکی” فرض کنیم. زیرا به نظر می رسد انچه در نگهبان تاریکی و دیگر داستانهای این مجموعه امده است اساسا تناسبی با معرفت حسین، اهداف و فلسفه قیام عاشورا و حیات سیاسی و معنوی شیعه ندارد و از معارف ناب ان به دور است. از جمله نکات کلیدی و مشخصی که حتی نام داستان نیز در بر گیرنده ان بوده و در طی داستان بر ان تاکید می شود “تاریکی” است. البته این تاریکی نمود ظاهری دارد که در صحنه انتشار راوی در اتاق هتل و توصیف شب بارها تکرار شده است اما قطعا این سیاهی تنها سیاهی ظاهری و مادی نیست و نشان دهنده سیاهی و تاریکی ای است که شخص راوی در ان قرار دارد. چرا راوی که به ادعای خود می خواسته سالها ان سوی خاکریز را ببیند –دقت کنید نمی گوید می خواستم زیارت بروم و امام حسین را زیارت کنم می گوید ان سوی خاکریز را ببینم- حالا در بزنگاه ورود به کربلا و حرم امام حسین علیه السلام تعلل می کند؟ قطعا این تاریکی بیرونی از تاریکی درونی که می توان ان را مشتمل بر تردید ها، جهل ها و ترس ها دانست حکایت می کند. همانطور که در داستانهای دیگر این مجموعه و در کلیت ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس مطرح شد، از جمله نکات مورد توجه این جریان مقوله جهل نسبت به دشمن است. دشمن مجهول دشمنی است که در تاریکی قرار دارد. دشمن تاریک دشمنی است که نمی توان با ان جنگید. اما چرا دشمن –و سرباز عراقی حاضر در این داستان – در تاریکی قرار دارد و مجهول است؟ برای حل این بهتر است بار دیگر واقعه عاشورا و معارف ان را مرور کنیم. انچه این واقعه و شرکت کنندگان ان را از دیگر وقایع ممتاز می سازد و ان را الگوی هر حرکت انقلابی و اسلامی قرار می دهد شناخت دشمن است. یاران ابی عبدالله در اوج بصیرت بودند نسبت به راه، نسبت به امام شان، نسبت به خودشان و نسبت به دشمن شان. “حملوا بصائرهم علی اسیافهم” رکن جهاد شناخت است. اما وضعیت در دفاع مقدس ما چگونه بوده است و اساسا چه شناختی درباره دشمن برای جهاد با دشمن ضرورت دارد؟ بدیهی است این شناخت لازم نیست به نحوی جزیی باشد که جبهه خودی از تمام خصوصیات دشمن اگاه باشد. نیاز نیست نام دشمن و شغل او و خصوصیاتش را بداند انچه مهم است جبهه ای است که در ان قرار گرفته است. فکر و اندیشه ای است که بر پایه ان جنگ شکل گرفته و اغاز شده است. با این مقدمه راوی که خود در جنگ حضور داشته است انقدر نسبت به معرفت به قیام حسینی و ارزشهای دفاع مقدس بیگانه است که اکنون که برای زیارت کربلا امده است هم این معارف عاشورایی نمی تواند او را از حیرت خارج کند و معرفت و زیارت امام را به خاطر مجهول بودن دشمن و حسی نامعلوم و گنگ درباره دشمن ترک می کند. جالب است که حتی در کربلا نیز نور معارف حسینی قادر نیست این فرد را از حیرت خارج کند و راه را نشان دهد. ایا در معارف اسلامی نیامده است که “ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه”؟ این چه مصباح الهدایی است که سرباز نتوانسته به واسطه ان دشمن خود را بشناسد؟ حتی این سرباز انقدر شور و عشق نیز به امام خود ندارد که این شور و عشق او را از تردید بیرون اورد. حل مسئله در داستان از این هم عجیب تر است. راوی تصمیم می گیرد با اهدا و تعارف سیگار به سرباز عراقی به او نزدیک شود تا بلکه او را بشناسد. جالب انکه هشت سال با عراق جنگیده است و هنوز هم دشمن خود را نشناخته است و امام حسین و معارف او نیز کمکی به او در این راه نمی کند. راوی انقدر در این تاریکی مانده است که اساسا تا پایان داستان به زیارت نیز نمی رود. گویا نه برای زیارت که برای شناختن عراقی ها به این سرزمین امده است.
۷-۲- شخصیت اصلی از عراقی ها کینه دارد ظاهرا دلیل این کینه کشته شدن برادرش توسط عراقی ها است. جالب است انچه از جنگ در ذهن این شخصیت باقی مانده است دقیقا همان نکاتی است که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس بر ان تاکید دارد. این ته نشین جنگ و خاطرات ان نه تنها او را برای زیارت مهیا نمی کند بلکه عملا مانع زیارت است. جا دارد به این مصرع حکیمانه درباره دفاع مقدس اشاره کنیم “یاد امام و شهدا دل را می برد کرببلا”! اما ظاهرا یاد شهدا و جنگ برای این شخصیت با کینه توزی همراه است و نه تنها او را به معارف حسینی نزدیک نمی کند که مانع شناخت امام حسین است! در حالی که دفاع مقدس ما پرده کوچکی از واقعه عاشورا بوده است و به اقرار همه منصفان توانسته است ان واقعه را در حد خود زنده و عملی سازد. حال سئوال اینجاست که چگونه یاد اوری و حضور در چنین واقعه ای نه تنها موجب ازدیاد ایمان و نزدیکی رزمنده حاضر در ان به امام حسین نمی شود بلکه او را از امام و زیارت او دور می کند؟! البته دلیل این امر کاملا روشن است. شخصیت اصلی این داستان اساسا اشنایی با معارف ندارد. فردی مردد است و گویا بهره معنوی و قدسی از جنگ نصیبش نشده است. به همین دلیل است که به جای نزدیکی به معارف دینی و قدسی از ان دور شده است. جالب انکه داستان در توصیف تاریکی همه جا را تاریک توصیف می کند. در حالی که شخصیت در کربلا حضور دارد و در نزدیکی حرم است. کسی که کربلا را درک کرده باشد این را می داند که نور حرم امام حسین –حتی نورظاهری ان- در کل شهر به وضوح دیده می شود حال چگونه است که شخصیت اصلی همه شهر را تاریک می بیند؟!
۷-۳- نکته دیگری که در این داستان و البته برخی داستانهای دیگر این مجموعه دیده می شود تاکید نویسنده بر حس و حال شخصی شخصیت داستانی بدون تمهید نمایشی لازم برای انتقال ان به مخاطب است. نویسنده که تلاش دارد موانع شخصیت اصلی اش را برای زیارت بیان کند و مواجهه با سرباز عراقی را مانعی بزرگ برای شخصیت قلمداد کند در بیان و نمایش این دلیل ناتوان است. او از احساسی مبهم یاد می کند که همراه بوی صابون و گازوئیل است و او را به سالهای دور می برد. اما واقعا چنین حس مبهمی که تنها شخصیت از کنه ان اگاه است می تواند مخاطب را قانع کند که با شخصیت همذات پنداری یا حد اقل همدردی کرده و نرفتن او به زیارت به این دلیل را باور کند؟!
۷-۴- داستان “نگهبان تاریکی” شاهد خوبی برای این حقیقت است که ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس تا چه حد از فرهنگ عموم مردم دور است. تا چه میزان مردم از برخی نویسندگان ما جلوترند. ایا می توان انکار کرد که در واقعه بی نظیر اربعین سیل میلیونی ایرانیان همگام و هم سفره و هم دل و هم سفر مردم عراق و دیگر کشورها برای زیارت می روند و جاذبه معنوی امام حسین همه تفاوت ها و
گذشته ها را از میان می برد؟ ایا جز این است که نه عراقی ها و نه ایرانی ها در این سفر معنوی از اینکه یکدیگر را کشته اند نمی پرسند؟ در حالی که تجربه عملی ارزشمند معاصر در مقابل ما است داستانی چون نگهبان تاریکی با صدها فرسنگ فاصله از این شور و شعور و معرفت شخصیت خود را از زیارت بازداشته است ان هم به این بهانه واهی که سرباز عراقی بوی صابون و گازوئیل می دهد و او را یاد گذشته می اندازد! سئوال این است که چرا این نگهبان نگهبان تارکی است؟ ایا جز این نیست که این نگهبان مردمی را که برای زیارت می ایند تفتیش می کند و نگهبان کربلا و حرم حضرت امام حسین است؟ تعبیر نگهبان تاریکی برای نگهبان حرم ان حضرت استفاده شده است که کاملا معنی دار است.
غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۸)
۸- کی اولین شوت رو می زنه؟ نفرات گردانی پش از عملیات به پادگان امده اند اما جای بسیاری از افراد خالی است. راوی خود یک پایش را در جنگ از دست داده است و شاهد غم و غصه باقی ماندگان است که حال و حوصله هیچ کاری را ندارند. او در سرمای زمستان توپ پلاستیکی را پیدا می کند و با ان در محوطه شروع به بازی می کند. اندک اندک افرادی گرد او جمع می شوند و بازی می کنند.
۸-۱- این داستان با داستانهای دیگر مجموعه تفاوت اشکاری دارد. این تفاوت به محصولی است که روایت بدست می دهد. در طول روایت نگرانی و غصه نسبت به رزمندگانی که دیگر به اردوگاه نظامی باز نمی گردند تبدیل به نشاطی کودکانه می شود. راوی که خود جانباز جنگی است برای انکه این حس غمزده را از دوستان ش بزداید پا به توپ می شود و انها را نیز با خود همراه می کند. این نشاط در جنگ و حرکت از غم به شادی نکته مثبتی در این داستان است.
۸-۲- البته منطق این شادی گزینی مقاومت ناگزیری است که بشر باید در مقابل سختی ها داشته باشد. “ادم باید یاد بگیرد چطور در مقابل از دست دادن چیزها مقاومت کند تاب بیاورد و گرنه زندگی را می بازد.” ص ۶۷٫ پس همانند دیگر اثار سیاه دفاع مقدس اینجا نیز انچه ارزشمند است زندگی است. و اتفاقا مراد از این زندگی همان زندگی مادی است نه زندگی معنوی. جالب است روشی که رزمنده جانیاز برای شاد کردن انها استفاده می کند غفلت از شرایط و سرگرم شدن با یک بازی است تا یاد دوستانشان را در این غفلت فراموش کنند. گرچه این شرایط فضای نشاط اوری را برای رزمندگان فراهم می کند اما همچنان گمشده اصلی این داستان همانند دیگر داستانهای سیاه دفاع مقدس دین و منظرگاه دینی است. ایا انچه در جبهه حق موجب ارامش می شود بازی و سرگرمی است یا اینکه یاد خدا موجب ارامش می شود؟ ایا سینه زنی ها، روضه خوانی ها، زیارت عاشورا خوانی ها مشخصه جبهه ایران اسلامی در جنگ و عامل تقویت روحیه بوده است یا بازی و سرگرم کردن رزمندگان و دیگر انکه اساسا با این ترسیم از جبهه حق چه تفاوتی میان جبهه ایران اسلامی در دفاع مقدس با جبهه عراقی ها وجود دارد؟ چه تفاوتی میان بسیجی های دفاع مقدس با سربازان امریکایی حاضر در خلیج فارس وجود دارد؟ قطعا روش مرسوم ارتش های استعماری هم تمسل به بازی و ورزش برای روحیه بخشی به سربازانشان است.
غوطه ور در تاریکی
نگاهی به نگهبان تاریکی (۹)
۹- آتش: راوی که کار فنی می کند به سلیمانیه عراق رفته است و خاطره ای از زمان جنگ را از کاک غفار شنیده است. این خاطره مربوط به فرار اسرای ایرانی از زندان عراق بوده است. اکنون راوی با خواندن خاطرات فرار از موصل که با داستانی که از کاک غفار شنیده شباهت دارد تصمیم می گیرد انچه از او شنیده را نقل کند. کاک غفار به همراه عده ای از کردها خبر فرار دو اسیر را می شنوند. انها می دانند اگر اسرا را دستگیر کنند پولی عایدشان می شود. کاک غفار به همراه سگهایش به سراغ نشانی از اسرا می گردد و انها را پیدا می کند. در حالی که نزدیک است انها را دستگیر کند با حضور مردم، دو اسیر خود را به رودخانه می اندازند. کاک غفار انها را دنبال می کند و متوجه می شود جایی که انها از اب بیرون امده اند درختی در حال سوختن است. در حالی که هیچ دلیل منطقی برای اتش گرفتن ان درخت و جود ندارد و اسیرها با گرمای ان اتش از مرگ نجات پیدا می کنند. کاک غفار با دیدن این صحنه متعجب شده و از دستگیری انها منصرف می شود. کاک غفار مجبور می شود ماجرا را برای عمویش بگوید و عمو از او می خواهد او را به ان جا ببرد. عمو وقتی باقی مانده درخت سوخته را می بیند پابرهنه به سراغ درخت می رود. عمو دیگر در مقر نظامی دیده نمی شود.
۹-۱- انچه داستان کوتاه “اتش” را از دیگر اثار این مجموعه متمایز می سازد توجه به امر مقدس است. نویسنده در این داستان به وضوح با شبیه سازی حضور موسی در کوه طور “انک فی الوادی المقدس طوی” و اتشی که بر فراز ان کوه بر افروخته شد و خدا بواسطه ان با موسی سخن گفت، اسیران فراری زندانهای عراق را موید به امر قدسی و غیبی می داند. اتشی که این دو اسیر را گرم کرده و از مرگ می رهاند گویا منشایی غیبی داشته و مقدس است. به همین دلیل هم عموی کاک غفار پس از حضور در این محل دیگر حاضر نیست با نیروهای ایرانی بجنگد. اگر چه این داستان نیز هدف خود را ترک جنگ قرار داده است اما این مضمون از عمل جبهه دشمن و پس از درک معنویت جبهه ایرانی رخ می دهد.
۹-۲- داستان “اتش” به لحاظ منطق وقوعی به یک معجزه وابسته است. ساختار داستان هیچ توضیحی درباره چگونگی و چرایی این واقعه (ظهور درختی که اتش گرفته) نمی دهد. حتی نمی دانیم این معجزه برای چه کسانی رخ داده است و شخصیت این دو اسیر بر مخاطب مخفی مانده است. از این رو، ساختار داستان از نظر فنی ضعیف و ناقص است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *